گنجور

 
سعدی

کدام کس به تو ماند که گویمت که چون اویی؟

ز هر که در نظر آید گذشته‌ای به نکویی

لطیف‌جوهر‌ و جانی غریب‌قامت و شکلی

نظیف‌جامه و‌ جسمی بدیع‌صورت و خویی

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق

غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی

ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی

تو آب چشمهٔ حیوان و خاک غالیه‌بویی

تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟

تو حال تشنه ندانی که بر کنارهٔ جویی

صبای روضهٔ رضوان ندانمت که چه بادی

نسیم وعدهٔ جانان ندانمت که چه بویی

اگر من از دل یک‌تو برآورم دم عشقی

عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی

به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد

که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی؟

دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد

اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی

کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن

نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی

به اختیار تو سعدی چه التماس برآید

گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجویی؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۵۱۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۵۱۶ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۳

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق

غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی

سلمان ساوجی

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق

غلام دولت آنم که شمع مجلس اویی

آذر بیگدلی

دلا، پیام من و او، اگر به هم تو نگویی

بگو به جز تو که گوید؟ تو محرم من و اویی!

برو چو بوی گلت، سوی گلشنی بتماشا؛

گلی که از چی او چشم بلبلی است نبویی

دلم که بردی و بی قدرداریش، بود آن دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه