گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحبنظر آن است که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعدهٔ صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
گر همه عمر ندادهست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بیدل برود
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معضلات جدایی و فراق اشاره میکند. او از دلتنگی و سختی وداع میگوید و این که چطور دل باید از سنگ باشد تا بتواند این روز دشوار را تحمل کند. شاعر حسرتی عمیق دارد و نمیتواند صورت محبوبش را فراموش کند. او همچنین به تنهایی و دردهایی که از جدایی ناشی میشوند، اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی تنها وقتی ارزشمند است که در غم و هجران تجربه شده باشد. در نهایت، او بر لزوم ابراز عشق و نشان دادن احساسات تأکید میکند و میگوید که بیعملی و غفلت در عشق موجب از دست رفتن عمر و تجربههای ارزشمند میشود.
به خودم گفتم حسابی و به اندازه کافی او را نگاه کنم شاید مهر و محبتش از دلم بیرون رود، اما حقیقت مطلب این است که چنان عشق او در دل من استوار شده است که سخت و دشوار به نظر میآید که عشق او از دلم بیرون رود.
در سر راه خداحافظی و لحظهی جدایی آدمیزاد باید دلی همچون سنگ داشته باشد تا بتواند رفتن کاروان معشوق را تحمل کند.
با چشمانی پر از اشک، نگاه پر از حسرت خود را به زیر میاندازم و چشمانم را میبندم چرا که اگر به چشمانم اجازه جاری شدن اشک را بدهم کاروان معشوقم در گل خواهد رفت.
به همان شکل که وقتی چراغ از مقابل دیدگان آدمی برداشته میشود، آدمی قادر به دیدن نیست، وقتی صورت دوست نیز از مقابل چشمانم رفت دیگر قادر به تشخیص راه نبودم.(سعدی در این بیت به طور ضمنی صورت معشوق را به چراغی درخشان تشبیه کرده است.)
اینبار موج سهمگین جدایی چنان کشتی صبر و طاقت مرا در هم شکست که جای شگفتی است اگر پارهای از این کشتی به ساحل برسد.
اگر معشوق با شمشیری از روی خشم و سرزنش مرا میکشت برای من آسان و قابل تحمل بود، چرا که مرگ حقیقی صاحبنظر (عاشق) آن است که قاتل (معشوق) از پیش چشمانش برود.
جای هیچگونه شگفتی نیست که هر کس صورت و بالای معشوق را ببیند، صبر و شکیبایی خود را از دست بدهد.
هیچکس را در این شهر نمیشناسم که دچار عشق تو نباشد، مگر کسی که وارد این شهر شود و در حالیکه نادان و غافل است شهر را ترک کند.
اگر کسی پیدا شود که در تمام عمر عاشق هیچ صورتی نشده باشد، اگر بر سر راه تو قرار بگیرد عاشق و دلدادهی تو خواهد شد.
چهرهی زیبای خود را نشان بده تا انسان عارف صبر و شکیبایی خود را از دست بدهد، و خود را آشکار ساز تا عقل و هوش انسان دانا بر باد رود
اگر سعدی عاشقی نکند ملک عالم وجود را برای چه میخواهد؟ جای افسوس و دریغ است که آدمی عمر خود را به بیهودگی بگذراند و عاشق نشود.
تنها انسانی که درد و رنج هجران و دوری از معشوق را تجربه کرده است ارزش و قیمت وصال را درک میکند، انسان خسته و رنجور وقتی به منزل و مقصد خود میرسد در کمال آرامش خواهد خوابید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۸
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
آمن از فتنهٔ حسن تو درین دوران نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
مشکل است این که کسی را به کسی دل برود
مهرش آسان به درون آید و مشکل برود
دل من مهر ترا گرچه به خود زود گرفت
دیر باید که مرا نقش تو از دل برود
بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق
[...]
اول منزل عشقست بیابان فنا
عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود
رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست
که به تحریک نشینندهٔ محمل برود
عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد
[...]
کس چو من نیست که پیش نظر از دل برود
غایب از دیده نگردد ز مقابل برود
دولتی بود که مردیم به هنگام وداع
آنقدر زنده نماندیم که محمل برود
راه بیگانگیای پیش نداری که کسی
[...]
ذوق در خاک تپیدن اگر از دل برود
تا ابد کشتهی زار از پی قاتل برود
به وداعی که مرا میبری -ای دل!- بگذار
که بمیرم من و جان از پی محمل برود
بحر عشق است و به هر گام، هزاران گرداب
[...]
یاد آن جلوهٔ مستانه کی از دل برود؟
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.