گنجور

 
سعدی

کیست آن کَش سر پیوند تو در خاطر نیست

یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست

نه حلال‌ست که دیدار تو بیند هر کس

که حرام‌ست بر آن کَش نظری طاهر نیست

همه کَس را مگر این ذوق نباشد که مرا

کآن چه من می‌نگرم بر دگری ظاهر نیست

هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد

شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست

هر که با غمزهٔ خوبان سر و کاری دارد

سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست

هر که سرپنجه مخضوب تو بیند گوید

گر بر این دست کسی کشته شود نادر نیست

سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش

یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست

همه دانند که سودازده دل‌شده را

چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست

گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی

به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست

گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل‌ست

تو مپندار که مخذول تو را ناصر نیست

التفات از همه عالم به تو دارد سعدی

همتی کآن به تو مصروف بود قاصر نیست

 
 
 
غزل ۱۱۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۱۵ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۱

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست

خواجوی کرمانی

نه من دلشده دارم سر پیوندت و بس

کیست آنکش سر پیوند تو در خاطر نیست

سعدی

همین شعر » بیت ۱

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست

حافظ

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

قوامی رازی

ای بزرگی که در آفاق تو را دیگر نیست

وز همه عالم چون گوهر تو گوهر نیست

بی جوار در تو مرد درم را زر نیست

بی وجود کف تو مرغ کرم را پر نیست

گر فلک خوانمت از جاه روا باشد از آنک

[...]

ابن یمین

مخور ای ابن یمین غم چو وفاقت برسد

بحضور عم و خال و پدر و مادر نیست

هر وفاتی که بسلطانیه واقع گردد

تو یقین دان که بفریومد از آن خوشتر نیست

خواجوی کرمانی

هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست

گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست

ایکه از ذکر به مذکور نمی‌پردازی

حاصل از ذکر زبان چیست چو دل ذاکر نیست

نسبت ما مکن ای زاهد نادان به فجور

[...]

کمال خجندی

هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست

گر دم از مشک زند خاطر او عاطر نیست

صورتت مظهر من است ولی این معنی

همچو حسن دگران بر همه کی ظاهر نیست

ساکن کوی تو از دور رخت بیند و بس

[...]

حافظ

مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست

دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست

اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت می‌بندد

گر چه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست

بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه