صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است
ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است
با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است
محتاجی مردم همه آن سوی حساب است
سیرابی و لب تشنگی از هم نشناسیم
این است که آسایش ما عین عذاب است
حرمان مرا شوق دهد نشاء مقصود
بس تشنه فرو مرد ندانست که آب است
گر کبک دل من نزند قهقه ی ذوق
معذور همی دار که در چنگ عقاب است
توفیق بهانه است اگر عازم راهی
بشتاب که سرمایه ی توفیق شباب است
دی پیر مغان گفت دلم سوخت که عرفی
جویای رموز است ولی بیهده یاب است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از خراب بودن بتخانه اندیشه قدردانی میکند و به ارزش باده ناب اشاره دارد. او به این نکته میپردازد که اشخاص بر اساس قسمت خود، وضعیت متفاوتی دارند و در جامعه، همه به نوعی محتاجند. احساس گرسنگی و تشنگی را در زندگی بررسی میکند و میگوید که آسایش واقعی گاهی به نوعی عذاب تبدیل میشود. همچنین به شوقهای درونی اشاره دارد که میتواند باعث رنج شود و در نهایت به بیفایده بودن جستجوی رموز زندگی اشاره میکند. شاعر این مراحل را به نوعی پردازش میکند که همزمان هم بیانگر شادی و هم غم است.
هوش مصنوعی: بسیار سپاسگزارم که خانه ذهن و تفکر و اندیشهام ویران شده است، زیرا اینجا صدای ناقوس و تپش قلبم به شراب ناب وابسته است.
هوش مصنوعی: هر کسی را که تو ببینی در زندگی خوشبخت و ثروتمند است، در حقیقت باید بدانیم که همه انسانها در کنار حساب و کتاب خود نیازمند و وابسته به یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: اگر ما مرز بین سیرابی و تشنگی را ندانیم، به این معناست که راحتی و آسایش برای ما به تلخی و عذاب تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: آرزوی من برای رسیدن به هدفم، با وجود نرسیدن به آن، به من انگیزه میدهد. کسی که در جستجوی آب است، نمیداند که تشنگی او تنها دلیل وجود آب است.
هوش مصنوعی: اگر دل من مانند کبک شاد نباشد و زنگ شادی نزند، به این دلیل است که در چنگال عقاب گرفتار است و نمیتواند از خوشحالی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: اگر قصد داری به هدفی برسی، باید سریعتر اقدام کنی؛ چرا که بهترین زمان برای موفقیت در جوانی است.
هوش مصنوعی: پیر مغان گفت که من از حال و روز دلگیر شدم، چرا که عرفی در پی کشف رازهاست، اما تلاش او بینتیجه و بیهوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آبادتر آن سینه که از عشق خراب است
آزادی آن دل که در آن زلف تاب است
کو غمزده ای تا کند از ناله من رقص
کاین نامه من زمزمه چنگ و رباب است
جستم به سؤال آب حیاتی ز لب دوست
[...]
بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است
وین کار خرابی همه از حب شراب است
جانم به عذاب است ز مخموری دوشین
ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است
چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده
[...]
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
[...]
در میکده آنرا که به کف جام شراب است
عیبش مکن ار شام و سحر مست و خراب است
برداشتن از می نتواند سر خود را
از باده هوا در سر آن کو چو حباب است
سر رشته کارش کشد آخر به خرابی
[...]
گر شکوهای آمد به زبان بزم شراب است
باید که بشویند ز دل عالم آب است
زینش نتوان سوخت گر از خویش بنالد
آن مرغ که در روغن خود گشته کباب است
ابری برسد روزی و جانش به تن آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.