گنجور

 
عرفی

امید صلح از آن با شکیب ایوب است

که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است

همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد

که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است

تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو

زمانه نازکش و آفتاب محبوب است

نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه

به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است

خبر نیافته عرفی ز طبع نازک دوست

زبان بکش قلم این جا نه جای مکتوب است

 
 
 
شمس مغربی

هرآنکه طالب آنحضرت است مطلوب است

محب دوست بتحقیق عین محبوب است

تراست یوسف کنعتان درون جان پنهان

ولی چه سود که چشمت بچشم یعقوب است

دوای درد درون را از درون بطلب

[...]

اهلی شیرازی

زهی ملاحت و خوبی که با تو محبوب است

که خشم و ناز و وفا هرچه می کنی خوب است

بکن هر آنچه تو خواهی که گر وفا نبود

کرشمه های جفا نیز از تو مطلوب است

تو آفتاب جهانی ازین مشو در تاب

[...]

واعظ قزوینی

اگر نه دیده بینایی تو معیوب است

هرآنچه جلوه درین پرده میکند خوب است

خموش بودن عشاق در مقام رضا

بعرض حال دو بالای اوج مقلوب است

ز پا در آی و، مده تن به دستگیری خلق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه