سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است
هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است
لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز
که تو را لطف خدا منصب شاهی داد است
غمزه چشم ستم آموز تو را شاگرد است
در فن فتنه، ولی در فن خود استاد است
ناله و آهِ مرا مرتبه بالاست ولی
زین میان سیل سرشک است که پیش افتاد است
گفتمش یاد کن از عهد فرامش شدگان
گفت خوش باش خیالی که مرا این یاد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عشق و اسیری شاعر نسبت به معشوق است. شاعر میگوید که هر کس که به یاد معشوقش باشد، آزاد است. او از معشوق درخواست میکند که به بندگانش لطف کند و به آنها کمک کند. همچنین شاعر به زیبایی و قدرت چشمان معشوق اشاره میکند، که در فتنهگری استاد است. در نهایت، او از معشوق میخواهد که او را فراموش نکند، ولی معشوق پاسخ میدهد که نگران نباش، چون او همیشه این یاد را در خاطر دارد.
هوش مصنوعی: سرو وقتی که بندهٔ تو شد، آزاد است. هر نفسی که به یاد تو نوزد، مانند باد بیهدف است.
هوش مصنوعی: لطفاً امروز به دادخواهی اسیران توجه کن، زیرا خداوند به تو، مقام شاهی و موقعیت قدرت عطا کرده است.
هوش مصنوعی: نگاه عمیق و فریبندهات مانند کارآموزی است که فنون نیرنگ را میآموزد، اما خودت در این زمینه کاملاً ماهر و استاد هستی.
هوش مصنوعی: ناله و فریاد من در سطحی بالا و عمیق قرار دارد، اما در میان این اشکها و غمها، یک سیل بزرگ از حسرت و اندوه وجود دارد که برتر از همه چیز است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که به یاد آورد کسانی را که فراموش شدهاند. او گفت: خوش باش، خیالی که من هم این یاد را دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل! امروز تو را روز مبارک بادست
که جهان خرم و سلطان جهان، دلشاد است
خوش برآ، چون خط دلدار، که در دور قمر
همه اسباب خوشی، دست فراهم دادست
هر پریشانی و تشویش که جمع آمده بود
[...]
هر که شد بنده عشق تو ز خلق آزاد است
جانم آن لحظه که غمگین تو باشد شاد است
الم و درد تو سرمایه روح و راحت
ستم عشق تو پیرایه عدل و داد است
عشق تو شاه سراپرده ملک ازل است
[...]
لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است
صد ره این بست و گشادم بر یاد است
گل حسن تو بود در همه جا فصل بهار
بلبل باغ نوا از همه غم آزاد است
آدمی را ز همه چیز نفس منتخب است
[...]
گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است
نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است
چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان
برطرف کی شود آن عیب که مادرزاد است
گر نمیرم، همه شب شمع صفت می میرم
[...]
ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است
ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است
خیز و از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است
سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.