گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است
نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است
چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان
برطرف کی شود آن عیب که مادرزاد است
گر نمیرم، همه شب شمع صفت می میرم
مرگ چون خواب، من سوخته را معتاد است
سست بنیاد بود ظلم، ز هم خواهد ریخت
چون زره، خانه ی زنبور گر از فولاد است
از کسانی که به باغ آمد و رفتی دارند
خانه خواهی که مرا هست، همین صیاد است
ترک شغل هوس از عشق دلم کرد سلیم
نکند بی ادبی طفل چو با استاد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعاتی چون آزادی ظاهری، تقدیر، عشق و هنر میپردازد. شاعر بیان میکند که کسی که به ظاهر از قید و بندهای دنیا آزاد است، حتماً از مصلحتهایی پیروی میکند. او درباره هنر و تقدیر سخن میگوید و به شدت بر این باور است که بعضی عیوب ذاتی انسانها غیرقابل تغییر هستند. همچنین، به مرگ و تأثیر آن بر زندگی اشاره میکند و به ظلم و سستی آن اشاره میکند که در نهایت از بین میرود. در نهایت، شاعر به عشق و ترک هوس اشاره میکند و بر اهمیت ادب و احترام در روابط تأکید میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به نظر میرسد که از بند و غل و زنجیرهای دنیا رهایی یافته است، نباید فکر کنیم که این امر بدون دلیل و مصلحت اتفاق افتاده؛ بلکه این یک روش هوشمندانه و زیرکانه مانند روشهای صیاد است.
هوش مصنوعی: چه کنیم، هنری که باید داشته باشیم به ما تعلق نگرفت. از دنیا چیزهایی از ما دور شده و نمیتوانیم آن نقصی را که از بدو تولد با ماست، برطرف کنیم.
هوش مصنوعی: اگر نمیرم، هر شب مثل شمع روشناییام را از دست میدهم. برای من، مرگ شبیه خواب است و من که سوختهام به این حالت عادت کردهام.
هوش مصنوعی: ظلم و ستم، پایه و اساس محکمی ندارد و به زودی فروخواهد ریخت، حتی اگر ظاهراً محکم و قوی به نظر برسد، مانند خانهی زنبور که اگرچه از فولاد ساخته شده باشد، باز هم به راحتی collapses.
هوش مصنوعی: هرکس که به باغی میآید و میرود، به نوعی به خانهام وابسته است، و همین صیاد است که به زندگی من مرتبط است.
هوش مصنوعی: ترک کردن شغل و علاقهام به خاطر عشق، دلم را سلیم کرده است. مثل این است که بچهای که با استادش است، بیادبی نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل! امروز تو را روز مبارک بادست
که جهان خرم و سلطان جهان، دلشاد است
خوش برآ، چون خط دلدار، که در دور قمر
همه اسباب خوشی، دست فراهم دادست
هر پریشانی و تشویش که جمع آمده بود
[...]
هر که شد بنده عشق تو ز خلق آزاد است
جانم آن لحظه که غمگین تو باشد شاد است
الم و درد تو سرمایه روح و راحت
ستم عشق تو پیرایه عدل و داد است
عشق تو شاه سراپرده ملک ازل است
[...]
سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است
هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است
لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز
که تو را لطف خدا منصب شاهی داد است
غمزه چشم ستم آموز تو را شاگرد است
[...]
لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است
صد ره این بست و گشادم بر یاد است
گل حسن تو بود در همه جا فصل بهار
بلبل باغ نوا از همه غم آزاد است
آدمی را ز همه چیز نفس منتخب است
[...]
از فغان من سودازده در فریاد است
آسمان همچو سبویی که به راه باد است
جوش سیلاب غمم بین که نگویی دیگر
چار دیوار عناصر ز چه بی بنیاد است
همچو آتش ز جهان حاصل من دود دل است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.