گنجور

 
سلیم تهرانی

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است

نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است

چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان

برطرف کی شود آن عیب که مادرزاد است

گر نمیرم، همه شب شمع صفت می میرم

مرگ چون خواب، من سوخته را معتاد است

سست بنیاد بود ظلم، ز هم خواهد ریخت

چون زره، خانه ی زنبور گر از فولاد است

از کسانی که به باغ آمد و رفتی دارند

خانه خواهی که مرا هست، همین صیاد است

ترک شغل هوس از عشق دلم کرد سلیم

نکند بی ادبی طفل چو با استاد است

 
 
 
سلمان ساوجی

ای دل! امروز تو را روز مبارک بادست

که جهان خرم و سلطان جهان، دلشاد است

خوش برآ، چون خط دلدار، که در دور قمر

همه اسباب خوشی، دست فراهم دادست

هر پریشانی و تشویش که جمع آمده بود

[...]

حسین خوارزمی

هر که شد بنده عشق تو ز خلق آزاد است

جانم آن لحظه که غمگین تو باشد شاد است

الم و درد تو سرمایه روح و راحت

ستم عشق تو پیرایه عدل و داد است

عشق تو شاه سراپرده ملک ازل است

[...]

خیالی بخارایی

سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است

هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است

لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز

که تو را لطف خدا منصب شاهی داد است

غمزه چشم ستم آموز تو را شاگرد است

[...]

عرفی

لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است

صد ره این بست و گشادم بر یاد است

گل حسن تو بود در همه جا فصل بهار

بلبل باغ نوا از همه غم آزاد است

آدمی را ز همه چیز نفس منتخب است

[...]

سلیم تهرانی

از فغان من سودازده در فریاد است

آسمان همچو سبویی که به راه باد است

جوش سیلاب غمم بین که نگویی دیگر

چار دیوار عناصر ز چه بی بنیاد است

همچو آتش ز جهان حاصل من دود دل است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه