ای ز خاک قدمت چشم مرا بینایی
چشم بد دور ز روی تو که بس زیبایی
ای خوش آن دیده که اول به رخت میافتد
بامدادان که به صد جلوه برون میآیی
لطف و انعام تو عام است ندانم که چرا
هیچ گه بر من درویش نمیبخشایی
سوز من روشنت آن دم شود ای شمع چگل
که شبی سوخته باشی به غم تنهایی
گر نیرزم به جوابی چو سلامت گویم
چشم دارم که به دشنام زبان بگشایی
چند سودای بتان وای ازین خون خوردن
تا به کی طعن کسان آه ازین رسوایی
عقل گفتا نرسد وصل سلاطین به گدا
بیش ازین در طلبش عمر چه میفرسایی
عشق فریاد برآورد که ای عقل خموش
بس بود لذت درد طلب و جویایی
جامی از خیل سگان یا ز غلامان باشد
بنده حلقه به گوش است چه میفرمایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت محبوبی اشاره دارد که شاعر نگران و شیدا اوست. شاعر از زیبایی چهره محبوب و تأثیر آن بر خود سخن میگوید و از درد تنهایی و غم ناشی از دوری او شکایت میکند. او احساس میکند که عشق و زیبایی فرد مورد علاقهاش او را دچار شوری و اضطراب کرده و در عین حال، از بیتوجهی و کممحلی محبوب به خود گلهمند است. شاعر در نهایت با عقل خود درگیر است و عشق را بر عقل ترجیح میدهد و به دنبال لذتهای عشق و درد طلب میباشد. او در آخر به تأمل در مقام و موقعیت خود به عنوان یک گدا (فقیر) در برابر محبوبی که به نظرش بالاتر از اوست، میپردازد.
هوش مصنوعی: ای کسی که وجود تو منبع نور و زیبایی است، قدمت را میبینم و به واسطه آن بینا شدهام. از چشمان بد حسودان دور بمان، زیرا زیبایی تو بسیار چشمنواز است.
هوش مصنوعی: خوشا به حال چشمی که صبح زود به تو نگاه میکند، زمانی که با زیباییهای متعددت از خواب برمیخیزی و جلوهگری میکنی.
هوش مصنوعی: تو مهربانی و بخششت به همه افراد میرسد، نمیدانم چرا هیچگاه به من، که درویش هستم، چیزی نمیدهی.
هوش مصنوعی: ای شمع زیبا، آن لحظه که شعلهات روشن شود، من که در شب غم و تنهایی سوختهام، در آتش عشق تو میسوزم.
هوش مصنوعی: اگر به تو جوابی نداشتم، چون سلامتی تو را بگویم، انتظار دارم که با کلام زشت جوابم را بدهی.
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر عشق و آرزوهای معشوقان خود رنج بکشیم و از این بیاعتنایی و آزار دیگران غمگین باشیم؟ وای از این وضع و رسوایی که برای ما ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: عقل میگوید که پیوستن به سلاطین برای گدایی امکانپذیر نیست، پس چرا عمر خود را به خاطر آن هدر میدهی؟
هوش مصنوعی: عشق با صدای بلند گفت: ای عقل، دیگر بس کن! کافی است که از درد و جستجوی لذت، رنج ببری.
هوش مصنوعی: انسانی که در میان گروهی از سگها یا از خدمتکاران قرار دارد، در واقع مانند بندهای است که به زنجیر وصله خورده است. حالا میپرسید که در این مورد چه نظری دارم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
[...]
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی
ز پی خشم رهی ساعد و کف میخایی
صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا
[...]
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
[...]
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی
تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا
که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست
[...]
محرمی کو که پیامی برد از من جایی
خدمتی رفع کند پیش جهان آرایی
عجبی ، نادرهیی ، طُرفه کشی ، چالاکی
شکرینی ، نمکینی ، صنمی ، زیبایی
امشب ای پیکِ صبا گر قدمی رنجه کنی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.