ای ز خاک قدمت چشم مرا بینایی
چشم بد دور ز روی تو که بس زیبایی
ای خوش آن دیده که اول به رخت میافتد
بامدادان که به صد جلوه برون میآیی
لطف و انعام تو عام است ندانم که چرا
هیچ گه بر من درویش نمیبخشایی
سوز من روشنت آن دم شود ای شمع چگل
که شبی سوخته باشی به غم تنهایی
گر نیرزم به جوابی چو سلامت گویم
چشم دارم که به دشنام زبان بگشایی
چند سودای بتان وای ازین خون خوردن
تا به کی طعن کسان آه ازین رسوایی
عقل گفتا نرسد وصل سلاطین به گدا
بیش ازین در طلبش عمر چه میفرسایی
عشق فریاد برآورد که ای عقل خموش
بس بود لذت درد طلب و جویایی
جامی از خیل سگان یا ز غلامان باشد
بنده حلقه به گوش است چه میفرمایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
[...]
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی
ز پی خشم رهی ساعد و کف میخایی
صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا
[...]
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
[...]
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی
تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا
که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست
[...]
محرمی کو که پیامی برد از من جایی
خدمتی رفع کند پیش جهان آرایی
عجبی ، نادرهیی ، طُرفه کشی ، چالاکی
شکرینی ، نمکینی ، صنمی ، زیبایی
امشب ای پیکِ صبا گر قدمی رنجه کنی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.