گنجور

 
جامی

از یار کهن نمی کنی یاد

این پیشه نو مبارکت باد

فریاد کسی نمی کنی گوش

پیش که کنیم از تو فریاد

با دولت بندگیت هستیم

از خواجگی دو عالم آزاد

شاید که تو را فرشته خوانند

کین لطف ندارد آدمیزاد

آن سوخته یافت لذت عشق

کز وصل نشان ندید و جان داد

از شکر جانفزای شیرین

پرویز نیافت ذوق فرهاد

مرغ چمن وفاست جامی

در دام غم و بلا چه افتاد