جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

از یار کهن نمی کنی یاد

این پیشه نو مبارکت باد

فریاد کسی نمی کنی گوش

پیش که کنیم از تو فریاد

۳

با دولت بندگیت هستیم

از خواجگی دو عالم آزاد

شاید که تو را فرشته خوانند

کین لطف ندارد آدمیزاد

آن سوخته یافت لذت عشق

کز وصل نشان ندید و جان داد

۶

از شکر جانفزای شیرین

پرویز نیافت ذوق فرهاد

مرغ چمن وفاست جامی

در دام غم و بلا چه افتاد