دکتر صحافیان در ۹ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:
ساقی بیا کشتی وجودمان را در رودخانه شراب بینداز تا فریاد و ولوله شوق در جان پیر و جوان برخیزد(حال خوشی که همگان را به وجد آورد)
۲-مرا به کشتیای پرشراب بینداز، آری این معنای نیکویی کردن و در آب اتداختن است.
۳- آری اشتباه کردم که از راه میکده برگشتم، بزرگواری کن و دوباره به راه راست برگردانم(خطا: ایهام به شهر زیبارویان در ترکستان)
۴- اکنون برایم از آن شراب سرخ مشکبو، جامی بیاور تا آتش رشک و حسد در دل گلاب زبانه کشد.
۵- اگر چه اکنون مست و خراب عشق شدهام ولی نظر عنایتی بر من ویران بینداز!(خانلری: مست و خرابی)
۶-اگر در نیمه شب خواهان تماشای آفتابی، از چهره دختر گلچهره تاک(خم شراب) پرده بردار!(بنمردبم تا ز بوالعجبی/ بندیدیم صبح نیمه شبان.تاربخ جهانگشای جوینی)
۷- نگذار پس از مرگ به خاک بسپارندم، پیکرم را به میکده ببر و در خم شراب بینداز(شوق بیوصفی که با مرگ هم تمام نمیشود)
۸- ای حافظ! وقتی از ستم زمانه جان به لب شدی، به سوی،دیو اندوه تیر شهاب بینداز(ایهام ناوک شهاب: حال خوش- شوق- شراب)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱۶ روز قبل، شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:
حال خونیندلان که گوید باز؟
وز فلک خون خم که جوید باز؟(۲۶۲)
کیست که حال عاشقان و خون دلهایشان را دوباره بیان کند؟! و کیست که ازفاک بابت ریختن خم شراب(شراب: خون خم- ریختن خون: کنایه از به هم زدن حال خوش که کار فلک است) خونخواهی کند؟!
۲- میپرستان چنان چشمان خماری دارند که نرگس شرم دارد از روییدن( تعریض آنان که خماری میپرستان را رقم زدهاند)
۳- به جز افلاطون که در خم شراب میرفت(خلطی عامیانه میان افلاطون و دیوجانوس-دیوجانوس برای بینیازی از لباس درون خمی میرفت که مناظره او با اسکندر معروف است)چه کسی رازهای حکمت را به ما بگشاید؟!(هم نشینی افلاطون با خم شراب اشاره به این استکه حال خوش خود راز یا بیانگر راز است)
۴-آری آنکه مانند لاله، دریوزگی ورزد چهره خویش را به خوناب شرم خواهد شست(حسن تعلیل برای شکل و رنگ لاله)
۵-اگر ساغر لبش را نبویم، دلم چون غنچه گشوده نمیشود( خانلری:ساغر لالهگون)
۶- چنگ رازهای بسیاری از عشقمان را در پردههای موسیقی بر ملا کرده است پس تارهای ابریشمینش را ببر تا ادامه ندهد.
۷- حافظ اگر عمری داشته باشد با شوق به گرد بیت الحرام خم، طواف خواهد کرد(جسارت حافظ در بیت الحرام خواندن خم شراب در راز حال خوش عرفانی آن نهفته است)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲۰ روز قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱:
از در درآ و دوباره در دل مجروحم توان ادامه عشق بیاور! به پیشم بیا و دوباره در این تن افسرده جانافزایی کن!
۲-بیا که از دوری تو به هیچ چیز اعتنایی ندارم و چشم بر همه بستهام، مگر با گشوده شدن در و آمدنت چشمم برای دیدار باز شود.
۳-اندوه چون سپاه زنگیان تاریکی بر سرزمین دلم انداخته مگر با چهره نورانیات که چون رومیان سپید است زدوده شود.
۴- آری شوقم به تو چنان است که در برابر آیینه دل هر چه مینهم به جز زیبایی تو انعکاس نمیدهد.
۵-چون در مثل آمده که شب آبستن روز است، روزها از فراقت ستاره اشک میشمارم، به این امید که روز وصالت را متولد کند.
۶- بشتاب! که بلبل خوش طبع حافظ به زیبایی وخوشبویی گل جمالت دوباره ترانه سراید.
* نکته: همه غزلیات یا بازگو کننده انتهای درد فراق حافظ است و یا انتهای مستی و شوقش از وصال(این غزل در نسخه خالنری نیامده است)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۳۰ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:
ای زیبای مغرور! که چون سرو میخرامی در برابرم، میدانی که عاشقان هر لحظه، به ناز تو صد نیاز دارند؟!
۲- چهره زیبایت پیوسته فرخنده باشد بر عاشقان! آری جامه ناز را از ازل بر قامت رعنای تو بریدهاند.
۳- به آنکه بوی موهای عنبرینت را میخواهد، بگو: مثل عود بر این آتش شوق بسوز و با آن مدارا کن!(خانلری: آتش سوزان)
۴- سوز دل پروانه در حضور و مشاهده شمع است ولی گدازههای جان عاشقم از دوری شمع رخسار توست!
۵- بیحضورت(معشوق مادی یا معنوی- حال خوش)صوفی از شراب توبه کرده بود ولی دیشب که در میخانه(ایهام به حضور معشوق و طعنه به صوفی) باز بود توبه شکست.
۶-عیار عشقم از طعنه بدخواهان دگرگون نشود چون طلا که به آتش رود در دهان قیچی.
۷- آنگاه که دلم از کعبه کوی تو آگاه شد، دیگر از شوق این دریافت قصد حجاز و کعبهاش را ندارد.( وقوف: آگاهی- توقف- ایهام به وقوف در عرفات)
۸- هر دم اشکهای خونین اشتیاق از چهرهام جاری است چه نیازی به وضوست؟! وانگهی بی محراب ابروانت، نماز نه ممکن است و نه مجاز.
۹- آری حافظ دیشب از لبان ساقی رازی شنیده بود، دوباره چون باده که به جوش آید، کفزنان بر سر خم شراب رفت(این بیت دلیل اعراض از حج، وضو و نماز است یعنی به عمق آنها رسیدم که منافاتی با انجام ظاهری آن ندارد)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹:
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز؟/ چه شکر گویمت ای کارساز بندهنواز(۲۵۹)در حیرتم که چگونه چشمم به چهره دلربایش گشوده شد؟چگونه سپاس تو را گویم که خواستهام را برآوردی؟
۲- به عاشق که نیازمند بلاهاست بگو که خاک کویش را از چهره نشوید! آری کیمیایی است که مراد عاشق را خواهد داد.
۳- از سختیهای طریقت و سلوک روی نگردان! آنکه راه عشق را مردانه میرود از دشواریهایش نمیهراسد.(خانلری: روندگان طریقت ره بلا ورزند/رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز)
۴- مفتی عشق: عاشق اگر وضو با خون دل نگیرد، نمازش درست نیست(مردمان حج کنند و مرا نیز به آن آرامدل حجی باشد. آنان گوسپندان قربانی کنند و من خون دل خود را اهدا کنم.ماسینیون، قوس زندگی حلاج، ۲۹)
۵- در این جهان فریب و غیر حقیقی، جز پیاله شراب نگیر و در این جهان که بازیای بیش نیست جز عشق نورز!
۶- به بوسهای کوتاه، دعای اهل دلی را بخر! که این دعا، نیرنگ دشمن را از جسم و جان دور میکند.
۷- آری نوای خوش غزلهای حافظ شیرازی، زمزمه عشق را در سرزمین عراق و حجاز روان کرده است(ایهام: دو پرده موسیقی)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ ماه قبل، شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:
شکر فراوان که تو را به مراد دل خود یافتهام، که از روی راستی و مهربانی با دلم هم سو و موافق شدهای.
۲- آنان که پای در طریق عشق و سلوک نهادهاند، راهی دشوار را میپیمایند، اما آنکه همنشین عشق شد از ناهمواری و سربالایی هراسی ندارد(خانلری: ره بلا ورزند)
۳- غم عشق را نیز از رقیبان پوشیده دارید، سینههای آنانی* که مالامال کینه به عشق ورزی شماست، جای راز نیست.
*ابلیس، مدعی، یا هر کانون غیر همسو با عشق.(خانلری: جستجوی رقیب)
۴- گرچه زیباییات بینیاز از عشقورزی دیگران است*اما من از این عشقبازی شیرین روینمیگردانم.
۵-دردی که از سوز درون میکشم بیان کردنی نیست، از اشکهایم بپرس که من سخن چین راز عشق نیستم.
۶- سرنوشت که اکنون چون آرایشگری ظاهر شده چه بلایی برانگیخته است! آری چشم مستش را با سرمه ناز، آراسته است.
۷- اکنون که مجلس با نور معشوق روشنایی یافته، دیگر گلایه نکن و چون شمع بسوز و بساز(خانلری: منور است به تو-دلخوش روشنی بخشی به خود و دیگران باش)
۸- مقصود خودنمایی و بروز زیبایی است وگرنه دولت محمود غزنوی به زیبایی زلف ایاز نیازی ندارد*( تلمیح به داستان چیدن زلف ایاز و شعر معروف عنصری)
۹- آوازخوانی ستاره ناهید؛ الهه هنر، بیفایده است، آنجا که حافظ غزل بخواند و نوایش جاودان شود( بیت ۴و۵ و ۸و۹ در غزل بعدی خانلری ۲۵۳ میباشد -ناهید یا بیدخت، زهره و آناهیتا: بدون آلایش و پاک در اوستا: فرشته نگهبان آب بعدها به ستاره ونوس رومیان نزدیک کردهاند. همان نوازنده فلک)
* وادی استغنا
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷:
چهره زیبایت را نشان بده و بگو که از جانم بگذرم. آری در برابر شمع بگو آتش عشق پروانه در جانم شعله افکند، از سوختن و جان دادن باکی ندارم!(در حال خوش دیدار، گفتار و دستور از عشق است)
۲- لب تشنه(ایهام: تشنگی بوسه) ما را ببین و از آب(ایهام: شادابی بوسه)دریغ مکن، بر بالین کشته عشق خود بیا و از خاک بلندش کن!
۳- درویشی چو مرا که سیم و زری ندارد رها نکن! آری در غم عشقت اشکش چون نقره و چهره زردش چون طلاست(خانلری:رخم را زر گیر)
۴- چنگ بنواز و آهنگی خوش ساز کن! واگر عود نیست عشقم را آتش، دلم را عود و تنم را آتشدان شمار!
۵- در سماع بیا و از سر وجد خرقه بینداز و برقص، و اگر نمیخواهی خرقه افتاده ما را در سر بگیر(سهروردی:شیخ را گفتم که رقص کردن بر چه آید؟شیخ: جان قصد بالا کند همچو مرغی که خواهد خود را از قفص بهدراندازد.قفص تن مانع آید. اگر قوت عظیم بود قفص بشکند و برود وگرنه قفص را با خود بگرداند-نجم الدین کبری: سماع را به تکلف مکن و به پیش باز مشو و چون حالت پدید آید به غفلت منشین و چون ساکن شود به تکلف مجنب که مزه و برکه آن وقت برود و در وقت نرسی. فصوص الآداب،۲۰۸)
۶- خرقه پشمینه از سر بینداز و باده زلال سر بکش! خرج کن و با طلا سیمین تنی را در آغوش بگیر!
۷- معشوق را بگو همراه شود گرچه دوجهان دشمن شوند. بخت و دیدار بگو پشت نکند، تمام روی زمین را دشمن فرض کن!(خانلری:بخت گو پشت کن)
۸- آری دیگر میل رفتن و فراق نکن! لحظهای با ما بنشین! بر لب جوی، حال خوش بجوی و ساغر شراب در دست گیر!
۹- اگر از کنارم بروی، از آتش دل و آب چشمم، چهرهای زرد، لبی خشک و دامنم تر خواهد بود.
۱۰- اکنون حافظا! بزم حال خوش را بیارای! و به واعظ بگو که مجلس با شکوهم را ببین و منبر را ترک کن!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:
پندی به تو میدهم به آن بیچون و چرا گوش فرا بده! و آنچه خیرخواه مهربانت به تو میگوید پذیرا باش!(بیتهای غزل پند است)
۲- از دیدار چهره زیبای نوباوگان به شوق بیا! که حیله و فریب زمانه پیر، در کمین عمر و زندگانی توست(خانلری: وصال روی جوانان غنیمتی دانید)
۳-در پیشگاه عاشقان دوست، موهبتهای دنیا و آخرت به یک جو نمیارزد، که آنها کالایی کمبها و شوق عشق موهبتی فراوان و ارزنده(خانلری: به دو جو/ و آن عطای حقیر)
۴- در حال خوشم، هم نشینی خوش وقت و سازی آماده نواختن میخواهم، تا با نوا و ناله زیر و بم آن درد عشق بازگو کنم.
۵- در این فکر و تصمیمم که دیگر شراب نخورم و گناه نکنم، اگر سرنوشت با این تصمیم همراه شود(کنایه: سرنوشتم میگساری و حال خوش است)
۶- چون در روز نخست بدون حضورمان سرنوشتمان را نوشتند، اگر کمی مطابق میلت نیست، گلایه نکن!(طنز: اگر حضور داشتیم سهم بیشتری میگرفتیم)
۷- پس ساقی! چاره آن است که در قدحم، شراب با مشک بریزی تا یادآور خال زیبای معشوقم باشد که پیوسته به آن میاندیشم.
۸- آری ای ساقی! جام مرواریدگونه را با شراب ارغوانی برایم بیاور! و به آنکه حال خوشم را نمیتواند ببیند بگوی: بخشندگی از نوع آصف وزیر سلیمان را ببین و جان بده!(خانلری:ساغر یاقوت و در فیض خوشاب)
۹- صد بار قصد توبه کردم و قدح شراب را کنار گذاشتم، ولی ناز و عشوه ساقی خطا نمیکند.(قدرت نمایی میکند)
۱۰- شراب کهنه دوساله* و معشوق یا معشوقه ۱۴ ساله* مرا از همنشینی خرد و کلان بینیاز میکند.
*زمان در هر چیزی متفاوت است.
۱۱- اکنون دل بیقرارم را که درمان میکند؟! به مجنون زخم خورده عشق، از زنجیر خبر دهید*(خانلری: نگفتمت که حذر کن ز زلف او ای دل/که میکشند در این حلقه باد در زنجیر: باد را هم اسیر میکنند*)
*درمانی نیست.
۱۲- آری حافظا! دیگر سخن از توبه نکن! که ساقیان کمان ابرو با نگاه و مژگان تیربارانت میکنند.
بیت اضافه در خانلری:چه جای گفته خواجو و شعر سلمان است/که شعر حافظ ما به ز شعر خوب ظهیر
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:
یعقوب! یوسف گمشدهات به کنعان بازمیگردد اندوهگین نباش! و کلبه اندوهت* به گلستان حضور او مبدل میشود(ایهام: هر کس در زوایای جانش گمشدهای دارد که تمام همت جسم و جانش مصروف یافتن آن است)
*حزن: در فلسفه از کیفیات نفس است که از تبعات آن حرکت تدریجی روح به درون است یا حصول قبض است بر اثر مکروه یا فوت محبوب( معین)
۲- حال خوش به سراغ دل غمگینت میآید نگرانی به خود راه نده! و آشفتگیات سامان می یابد(خانلری: این دل غمدیده حالش)
۳- ای پرنده خوشآواز! چون بهار و زیبایی عمر فرارسد بر تخت چمن چتر گل را بالای سر میگیری(نهایت سعادت)
۴-اگر مدتی گردش ایام، بر مراد نیست، اندوهگین نباش که احوال زمانه یکسان نیست.
۵- آگاه باش و نومید نشو! چون بر راز پنهان دسترسی نداری و زمانه در پشت پرده خود بازیگریهای نهان دارد(زندگی و جهان نمایش است)
۶- ای دل آگاه! چون سیل و طوفان نیستی اساس هستی را برکند آرام باش! زیرا کشتیبان تو نوح است.
۷- آری اکنون که به شوق کعبه، قدم در راه گذاشتهای، از گزند خارهای مغیلان ناراحت نشو!
۸-اگر چه منزل پر خطر مقصد بسیار دور است اما هر راهی پایانی دارد اندوهگین نباش!(نسخه دانشگاه پرینستون و نسخه قاسم انوار در گنجور:مقصد ناپدید)
۹- آری حال زار ما در فراق معشوق و ملال افزایی رقیب(ایهام به ابلیس) همه را خدای دگرگونکننده حال میداند.
۱۰-در گوشه درویشی و بیکسی شبهای تاریک تا ذکر و دعایت کتاب خداست اندوهگین نباش!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
ممنونم بله پایاب صحیح است *جایی که پای در آب استوار است و از غرق شدن جلوگیری می کند
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
بار دیگر بلبل که پیوسته درسکوت شکیبایی فراق است، گلبانگ( بهترین و بالاترین آوا) زد که صورت زیبای گل، از چشم بدخواهان و حسودان دور باشد( شوق وافرش به معشوق، سکوتش را با بالاترین صدا شکست)
۲- ای گل، برای سپاس و قدرشناسی از اینکه پادشاه زیبایی هستی، با بلبلان بیخود شده از عشق، تکبر یا عشوهگری نکن( ایهام گل: برای هر کسی که به شکوفایی وتوانایی رسیده است)
۳- از فراق و دوریات شکایت نمیکنم تا فراق نباشد حضورت لذتی نخواهد داشت(در ارتباط با بیت ۷)
۴- اگر دیگران با عیش و نوش، دلخوش و شاد هستند ما با غم معشوق زیبا خرسند و شادیم.
۵- زاهد اگر به حوریان در قصرهای بهشتی امید بسته است برای ما میکده عشق، قصر و یار زیبا، حورالعین است( ایهام قصور: کوتاهی)
۶- شراب(عشق، حال خوش یا شراب انگوری)بنوش و اندوهگین نباش واگر کسی گوید: شراب نخور بگو: اوست بخشنده(سوره یوسف/۹۸)
۷- ای حافظ! از غم فراق سوزنده شکایت نکن! در فراق، وصل است و در تاریکی نور!(نور عارض محسوس، نیازمند جوهر غاسق- تاریک- است و چون قائم به تاریکی است محتاج به منبع و معطی انوار است وآن نور مجرد الهی است حکمه الاشراق، ترجمه سجادی، ۱۹۸)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:
دلبر زیبایم!که با روشنای چهره تو، لالهزار زندگیام با صفا میشود! به پیشم بیا! که بی گل چهرهات شکوفههای زندگیام ریخته است.(خطاب "ای": نهایت شوق و بیان درد دوری را با هم دارد)
۲- آری اگر اشک از چشمانم همانند باران بیاید، بجاست! زیرا در غم دوری تو سالیان عمرم مثل برق گذشت(ایهام: به سرعت یا مضطرب)
۳-در باقی عمر، این یکی دو لحظهای که دیدار میسر است را غنیمت شمار و کار زار من بیچاره را دریاب! که پایان عمر آشکار نیست(خانلری: وعده دیدار)
۴- شراب بامدادی و خواب شیرینش تا کی؟! به خود بیا که اختیار عمر(ایهام: معشوق که اختیار شخص و خلاصه عمر اوست)از دست رفته است.
۵- دیروز مشغول گشت و گذار بود و هیچ نگاهی به ما نکرد، بیچاره دلم که از گذشت زندگی هیچ آسایشی ندید.
۶- هر که چرخش عمر و جانش، بر دهان کوچک تو باشد( نقطه از جهت کوچکی و زیبایی)چنان مست و مدهوش است که از مرگ و نیستی پروایی ندارد بلکه در ذهنش نمیآید.
۷-آنقدر لشگر اتفاقهای ناگوار از هر سو احاطهمان کرده که اینگونه افسار گسیخته و شتابان عمر میگذرد(حسن تعلیل برای عبور سریع در ارتباط با بیت ۲ و ۸)
۸- من عاشق محروم از دیدارت، بدون عمر(ایهام به معشوق) زندهام، تعجب نکن! روز دوری از تو که در شمار عمر و زندگی نیست!(مردگی است)
۹- حافظ! در این میانه پر درد و آشوب، تو سخن بگو! که بر صفحه کتاب جهان، تنها همین کلمات بیخود کنندهات باقی خواهد ماند!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:
همنشینی نوروز و شب قدر خجسته باد بر دوستان بیدار دل!
شب وصل(خانلری:قدر) است و طی شد نامه هجر سلام فیه(قرآن: هی)حتی مطلع الفجر
شب دیدار و کامروایی است و طومار جدایی در هم پیچیده شده، تا پگاه این شب پر شور، آرام جان و سرور است.
۲- ای دل درد کشیده! چون عاشق شدی، استوار باش! که در راه عشق هیچ کاری بیپاسخ نیست.
۳- از رندی و وارستگی برنخواهم گشت، هرچند مرا با دوری و راندن از خود بیازاری!
۴- ای پگاه روشندل( جانبخشی زیبا و بکر)! به خاطر خدای برآی! که شب فراق بسی تاریک است.
۵- دل از دستم رفت ولی چهره زیبایش را ندیدم! وای از این ستم! آه از این دوری پرآزار!
۶- چون از معشوق، وفا میخواهی ستم نازها و دوریاش را پذیرا باش! سود و زیان در تجارت(سوداگری عشق)کنار هم هستند.
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:
اگر عمر فرصت دوبارهای به من دهد و مرا به میخانه حال خوش(ایهام: هر کس میخانهای دارد) برساند، کاری به جز خدمت رندان پاکنهاد نخواهم کرد.
۲-خوشا روزی که با نهایت شوق همراه چشمهایی که سرشار اشک شوقاند عزم رفتن کنم تا با این اشکها ورودی میخانه را آب زنم(با شوق رونق دهم)
۳- در این مردمان آگاهیای از حال خوش و میخانهاش نیست، خدایا چنان کن تا این گوهر را به مشتاقان و خریداران آگاهش برسانم(خانلری: خدایا)
۴- یار(آورنده حال خوش: فرد یا فکر یا دریافت) اگر از پیشم رفت و حق همنشینی با مرا بهجای نیاورد، دورباد از من و شوقم، که به دنبال یار دیگری باشم.
۵- آری آنگاه که دوباره زمانه با من همراه شد(با حال خوش همسو شدم) با افسون از راه دیگری به دستش خواهم آورد(در دایره عمر با پرگاری دیگر چرخ تازهای میزنم)
۶- آری من مشتاق حال خوش را اگر مجال دهند، بیتردید کرشمه گستاخ و زلفانی را که در چهرهاش حرکت میکنند به دست خواهم آورد.
۷- وای نگاه کن! راز سر به مهر ما را در هر لحظهای با افسون و با آوای موسیقی در بازار خریداران دیگر شوق، بازگو میکنند.
۸- و من سرشار حال خوش هر لحظه از درد مینالم که زمانه با آزار دیگری دل زخمیام را میآزارد.
۹- باز هم میگویم در این حال خوش حافظ تنها نیست عارفان بسیار دیگری نیز مجذوب و غرقه آنند(اهل خلوت را گاهگاه در ثنای ذکر واستغراق، حالتی اتفاق افتد که از محسوسات غایب شوند و حقایق امور غیبی بر ایشان کشف شود، چنانکه در حالت نوم و متصوفه آن را واقعه خوانند و گاه بود که در حال حضور بی آنکه غایب شوند این معنی دست دهد و آن را مکاشفه گویند. مصباح الهدایه، ۱۷۱)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:
معشوقم چهره بگشا تا از شکوه زیباییات خود را فراموش کنم(و به حال خوش دست یابم)بگذار خرمن سوختگان عشقت را باد ببرد( در برابر تجلی زیباییات چه اهمیتی دارد؟!)
۲- آری ما که چشم و جانمان را به طوفان بلای عشق سپردهایم، دیگر اهمیتی ندارد که سیلی از غم، بنیان خانه وجود را برکند.
۳-کیست که موهای سیاهش را، که چون عنبر سارا(خالص)هست ببوید، محال است! دل عاشقم! طمع خام نکن و این آرزو را فراموش کن( ایهام عرفانی: وصال با ذات حق هیچگاه ممکن نیست)
۴- در برابر سینه آتشینم در این عشق بیوصال، آتشکده پارس بگو خاموش شود، و چشم اشکبارم اعتبار رودخانه دجله را ببرد!
۵-پادشاهی عارف کامل ما، یعنی پیر مغان دراز باشد، که در برابرش هر کس دیگری چنان بیبهاست، که اگر از یادش هم بروم، هیچ اهمیتی ندارد.
۶- در راه سلوک، بیتلاش دستاوردی نداری و چارهای جز فرمانبرداری از قطب واصل به حقیقت نداری.
۷- در هنگام مرگ، وعده بده یک لحظه چهرهات را تماشا کنم و پس از آن آسوده خاطر مرا به خاک بسپار!(غزالی:یاد مرگ سه وجه است: غافل-تایب- عارف: از آن بود که وعده دیدار پس از مرگ است، وعدهگاه دوست فراموش نشود و همیشه چشم بر آن دارد بلکه در آرزوی آن باشد.کیمیای ۲، ۶۱۵)
۸- دیشب جان عاشقم را با تیر مژگان، تهدید کرد، خدایا فکر این ستم را از خاطرش ببر!
۹- ای حافظ! بس کن از واگویی دردهای عشق و خاطر ظریف و لطیفش را ملاحظه کن که آزرده نشود.
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:
ای باد صبا! از خاک راهی که معشوقم عبور کرده، بوی خوشی بیاور، تا اندوهم از میان رود و خبر خوشی از دیدارش باشد.
۲- از دهان تنگش نکتهای جانبخش بگو! از دنیای رازها نامه خوشخبری وصال بیاور!(ایهام به کوچکی دهان، آنچنان که از مقوله اسرار است، در زیبایی شناسی شعر گذشته دهان را بسیار کوچک میپسندیدند و آن را به نقطه یا هیچ، نابوده، راز و ... تشبیه میکردهاند شرح شوق، ۲۷۷۰)
۳-برای خوشبو کردن مشام جان، از لطافت نسیمت، اندکی از بویهای جانفزای نفس معشوق، بیاور(صاحب انفاس باریکتر از صاحب احوال، صاحب وقت مبتدی و صاحب نفس منتهی است و صاحب احوال میانه، انفاس نهایت علو است، اوقات اصحاب دل را بود و احوال خداوندان روح را و انفاس اهل سر را.ترجمه رساله قشیریه، ۱۲۷)
۴- سوگند به وفاداریات! خاک راه معشوقم را زلال و به دور از غبار اغیار، بیاور!
۵- گردی را هم که از گذرگاهش آوردی به کوری چشم رقیب، برای چشم خونفشانم بیاور!
۶-آنان که جان پیشکش یار شیرین میکنند، خام و سادهدل نیستند، خبری موثق از معشوق طناز بیاور!(در این ۶ بیت و بیت ۸ استعاره خطاب با باد صبا وجود دارد)
۷- ای بلبل عاشق اکنون که در خوشگذرانی هستی، برای اسیران قفس نوید گلها را بیاور!( ایهام بلبل به آنکه به حال خوش رسیده)
۸- از فراق و صبر( ایهام به گیاهی تلخ به همین نام) طولانی، کام جانم تلخ شده است، شکرها و عشوههای لب شیرینش را بیاور!(واج آرایی حرف ش- واج آرایی مصوت آ در کل غزل دلالت بر پرکشیدن روح به سمت بالا، خواسته و معشوق)
۹- ای ساقی! دیروقتی است که چهره معشوق که تمام مقصود من است( ایهام به حضرت حق) را ندیدهام، قدح شرابی که چون آینه است را بیاور!( ایهام: دیدن چهره معشوق یا رموز عرفان)
۱۰- لباسم چه ارزشی دارد، با شراب رنگینش کن( به جای ریا یا لاف و ادعا) آنگاه در حال سرمستی و بیخودی از میان بازار بازش گردان!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ ماه قبل، شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:
ای باد صبا! بوی خوشی از کوی معشوق برایم بیاور! در غم عشق زار و بیمار شدهام، آسودگی جان میخواهم(در تب و تاب عشق به باد صبا متوسل میشود)
۲- دل بیبهره ما، این سکه تقلبی را اکسیر کامیابی بزن! حتی نشانهای از خاک کویش(کیمیای جان)برایم بیاور!
۳- در آنجا که دل در کمین نگاه اوست و جنگی میان من و دل برخاسته(ایهام: جنگ زاهدانه: منع نگاه- جنگ عاشقانه: چرا به یک نگاه از دست رفتم) از کرشمه ابرویش، تیر و کمانی(جناس کمین و کمان) برایم بیاور( بر خود زنم یا زاهد)
۴- در غریبی، فراق و غم عشق پیر شدهام، ساغر (واج آرایی "غ" برای غم) شراب از دست جوانی زیبا میخواهم!
۵- دو سه ساغر هم به منکران عشقم بچشان، اگر نخواستند، فوری برای خودم بیاور!
۶- ای ساقی! عشرت و کامجویی امروز را به فردا حواله نکن، یا از دیوان سرنوشت امان نامهای بیاور(تا فردا زندهام)
۷-دیشب بیاختیار و سرمست شدم، که حافظ میگفت:ای باد صبا! بوی خوشی از کوی معشوق برایم بیاور!(ردالمطلع- هم قافیه کردن فلانی و روانی مزید علیه فلان و روان با بقیه کلمات که یاء وحدت دارند)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
ای باد صبا دریغ نکن و گذری به منزل معشوق کن و خبری از او به این عاشق بیدل برسان!
۲- ای گل! اکنون که با نهایت کامیابی، شکوفا شدهای نسیم وصلی برای پرنده عاشق سحری بفرست!
۳- آنگاه که چون هلال بودی همراه عشق تو بودم، اینک که ماه کاملی( تعبیر دیگری از شکوفایی) نگاهت را از من دریغ نکن!
۴- جهان و هر آنچه در اوست آسان و ناچیز است، همین را از آگاهان عشقت دریغ نکن!
۵- آری اکنون که لبانت از شیرینی چون چشمه قند است، سخن بگو و این شهد و شکر را از طوطی عاشق، که لب به زبباییهایت گشوده دریغ نکن!
۶- شاعر بزرگیهای تو را در سراسر جهان پراکنده میکند از او مقرری و توشه سفر دریغ نکن( چرخش شاعر در این دو بیت از ستایش معشوق به پادشاه، گرچه خود معشوق نیز میتواند مراد باشد و وظیفه، زاد، سیم و زر ایهام به برخورداری از زیبایی او باشد)
۷- اگر خواهان نام نیک هستی، جان کلام این است که در ازای سخن طلا و نقره بپردازی!
۸- آری غبار غم رفتنی است و حال خوش برقرار خواهد شد، تو از آب چشمانت برای فرونشاندن این غبار دریغ نکن!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
عید فطر با پایان فصل گل مقارن شده است و دوستان چشم به راه حال خوشاند، ای ساقی! در ماه نو به شگون دیدار چهره شاه، شراب بیاور!(ایهام: چهره شاه ماه است- دیدار این چهره عید فطر را میآورد"قالت ما هذا و نحن صیام/قلت وجهک بدر والصیام بعدها حرام. معشوقه:این افطار چیست در حالی که ما همه روزهایم گفتم: چهرهات ماه عید است و روزه پس از آن حرام)
۲- پس از پایان فصل گل به کلی از حال خوش دل کنده بودم، ولی همت و شوق روزهداران اثر نیکو بخشید.
۳- میوه حال خوشم، دل نبستن به جهان و در پی مستی حال خوش بودن است. آری مستی را از جام و دل نبستن را از گذرا بودن پادشاهی جمشید جویا شو!( لف و نشر مشوش- خانلری: ز مستی سوال کن)
۴- جز جانم نقد دیگری ندارم، شراب کجاست تا افزون بر جانم نثار ساقی و کرشمههایش کنم.
۵- اکنون به دولتی با شکوه رسیدهام در کنار پادشاهی بخشنده، خداوندا از گزند چشم بد زمانه برایم پایدار نگاه دار!
۶- با شعر من شراب بنوش که جام گوهر نشان تو با شعر من که چون مروارید شاهانه است، زیبایی مضاعف میگیرد.
۷- اگر سحری نخوردیم چه اشکالی دارد، شراب صبحگاهی بیاور! مشتاقان معشوق، با شراب افطار میکنند( این بیت در خانلری نیست)
۸- آنگاه که چون تو بخشندهای پردهپوشی کند، دلمان را که چون سکهای بیبهاست مورد بخشش قرار ده!
۹- آری میترسم برایت ای زاهد! که در روز جزا تسبیح شیخ و جامه رند شرابخوار، همدوش هم در برابر پرودگار جلو روند.
۱۰- ای حافظ! اکنون که ماه روزه و روزگار گل تمام شده، چارهای جز بادهنوشی نیست که فرصتی نمانده است(برای حال خوش)
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۷ روز قبل، دوشنبه ۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳: