گنجور

حاشیه‌ها

احمد رحمت‌بر در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:

بیاموختش بزم و رزم و خرد
همی خواست کش روز رامش برد
تهمتن می‌خواست که او را در روز شادی همراهی کند.

 

احمد رحمت‌بر در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:

بخوبی بیارای و فردا مگوی: خود را به خوبی‌ها آراسته کن و اندوه فردا نداشته باش.

همی گفت شادی ترا مایه بس          به‌فردا نگوید خردمند کس
گفت که بهترین سرمایه برای تو شادی است، شخص خردمند اندوه فردا را نمی‌خورد. 

 

توکل در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۴ در پاسخ به بهمن عمرانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

چطور میشه با گنجور تماس گرفت که این ابیات که شما فرمودید را اصلاح کنند .چرا بعد از گذشت چندین ماه گنجور این متن را اصلاح نکرده با اینکه واضح است اشکال تایپی داره 

 

امید سعدی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱:

میشه بگید در کدام غزل حافظ تحت تاثیر سعدی نبوده حاضرم در این باب با هرکسی که ادعایی دارد مناظره کنم به شخصه ششصد و چهل و چهار بیت از حافظ رو شناسایی کرده ام که مستقیما از ابیات استاد سخن برگرفته شده است و به یاری خدا پس از اتمام چاپ خواهم کرد 

 

توکل در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۶ در پاسخ به علی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

درود .ممنون اما تعحبم چرا گنجور بعد گذشت ۹ ماه هنوز این غلط های تایپی را اصلاح نکرده است .معمولا از روی گنجور با همین غلطها پرینت میگیرند 

 

سامه ۵۴ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲ - قلندرخانه عشق:

یشوی الوجوه گشته بر سیر منتهی

برون شده جبریل تا که فطن برکشی

 

تقدیم به روح شیخنا عبدالقادر گیلانی

 

افشین در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱:

کهن گشته این داستانها ز من

کنون نو کند روزگار کهن

اگر زندگانی بود دیر باز

بدین دین خرم بمانم دراز

چرا اینهمه تحــــــــــــــریف؟!!!!

 

عفا در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴:

گه بر لبت لب می‌نهد گه بر کنارت می‌نهد

چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو

با اجازه عرفا و بزرگان ادب، منظور اصلی همانا "نی" و "چنگ" و انجام دادن وظایف این دو آلت موسیقی در مقام قرار گرفتن در نقش آنهاست.

اگر لب بر لب تو می گذارد، برو "نی" بشو و اگر در کنارت یا به آغوشت می کشد، برو "چنگ" شو.

"نی" نقش اطلاع رسانی، خبر رسانی و ناله را برعهده دارد و "چنگ" نقش آرامش را ایفا می کند. در اینجا "نی" و "چنگ" نقش مقابل هم و مخالف همدیگر را بازی می‌کنند.

بنشان تو جنگ‌ها را بنواز چنگ‌ها را 

ز عراق و از سپاهان تو به چنگ ما نوا دِه 

معنی و تفسیر از: عفا

 

Ouchen در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳:

 

💜راز و نیاز عرفانی و زیبای حضرت #مولانا با معشوق. این یکی از صدها غزلی ست که #مولانا در آن زبان به مدح پروردگار می‌گشاید و مطابق رویه ی همیشگی اش، هم‌زمان گوهرهایی ارزشمند از دریای معرفت را در قالب آگاهی بخشی ارزانی مخاطب می‌کند. در نگاه اول این فقط غزلی ساده در مورد ستایش معشوق است اما با کمی نگاه دقیق تر، پی به ژرفای معانی آن می‌بریم. #مولانا با ساده ترین واژه ها، دریایی از آگاهی را چه در ستایش پروردگار و چه در شناخت مقام عرفانی خود و وسیع تر از آن،مقام عرفانی ذات الهی انسان(که طبق همیشه نهیبی به مخاطب است که ببین مقام انسان تا به کجا می‌تواند بزرگ باشد) به مخاطب ارزانی می‌کند.نگاهی گذرا به معانی نهفته در این غزل شگفتی بسیاری برای آنکه به دنبال راهی به سمت آگاهی و خودشناسی می‌گردد به ارمغان می آورد. در بیت آغازین #مولانا خویش را اندیشه ای از اندیشه های مقام الهی، یعنی خود را حاصل اراده و خواست پروردگار می‌داند که بیانگر این صفت الهی ست که او چون چیزی را بخواهد پس همان می‌شود(اشاره به آیه ی۳۶ سوره ی یاسین)، در همین بیت مرتبه ی تسلیم و رضا را در #مولانا می‌توان درک کرد، سپس در بیت دوم گریزی به مرتبه ی مهر الهی می‌زند و در بیت سوم ناگهان پرده از رازی برمی‌دارد که همیشه مورد تردید و سوء استفاده ی معنایی از جانب کاسبان دین قرار گرفته است، #مولانا ذات پاک انسانی (یعنی ذات پالوده و خالی از صفت های پست این جهانی،ذات الهی) خود را محل تجلی صفات خدایی،و همرنگ و هم جنس ذات پاک بی انتهای پروردگار می‌داند(با درک عمیق این معنی ست که منصور فریاد انا الحق سر می‌دهد و از کینه و بد سرشتی دین فروشان تکفیر و به دار کشیده می‌شود).در بیت چهارم #مولانا باز بلمی به دریای بی کران لطف پروردگار می‌زند و در بیت پنجم دوباره معنای دقیق تری از بیت اول و سوم ارایه می‌دهد، #مولانا در این بیت روح متعالی خود و حتی جسم خاکی و فانی اش را اثری از آن ذات پاک خدایی می‌داند و بودن خود(بودن تفکری و خردورز) را نتیجه ی خواست خدا برای تجلی دادن ذات پاکش در مخلوق می‌بیند(بابا طاهر در وصف این نگرش می‌فرماید:به دریا بنگرم دریا ته وینم... #مولانا مانند دیگر بزرگان عرفان،خدا را در همه ی اجزای هستی پیدا و مانا می‌بیند).سپس در بیت ششم خود را پس از فراز و نشیب های بسیار ، مات و فنا شده در او می‌بیند (که بالاترین مقام خداشناسی ست و ادعایش کار هر کسی نیست)، سپس در بیت هفتم دل خود را محل تجلی نور خدایی می‌گوید(دل را به شیشه، نور خدا را به چراغ و خودِ از خود بیخودش را چراغدان آن چراغ تشبیه می‌کند،اشاره به آیه ی۳۵ سوره ی نور)این یعنی #مولانا بی پرده مقام خود را در بالاترین حد انس و نزدیکی به معشوق می‌بیند. این معنا را ادامه می‌دهد تا در بیت واپسین با گریزی به آیه ی۵۳ سوره ی #فصلّت حجت این همه پرده افکنی و فاش گویی را حتی بر تمامی آنان که برای رد یا قبول هر مطلبی به #قرآن رجوع می‌کنند نیز تمام می‌کند. آنجا که می‌فرماید خداوند نشانه‌های بزرگی خود را در وجود من به ظهور رسانیده است، پس پروردگارا تو مرا به سوی خویش فرا بخوان (یا شاید تو مرا به زبان یاد کن) چرا که من نشانه‌ ای بر بودن تو هستم.

 

 

Polestar در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۲ در پاسخ به محمدامین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳:

سوره فصلت، یکی از چهار سوره‌ی عزائم دارای سجده‌ی واجب است که سوره‌ی سجده هم نامیده شده

 

کوروش در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۸ - چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان:

بزرگترین نکته این داستان اشاره به نوع سوم از انسان هایی هست که هم عقل دارن هم نفس ، این دسته در برزخ به سر می‌برند و تا زمانی که در این حالت باشن نه به دنیا میرسن نه به آخرت یا به تعبیر بهتر هم دنیاشونو از دست میدن هم آخرت

نه در مسجد گذارندم که رند است

نه در میخانه کین خمار خام است

این دسته از آدم ها باید خیلی سریع تکلیفشون رو با خودشون مشخص کنن مثل همین مجنون که تکلیفش مشخص شد و راه خدا رو در پیش گرفت وگرنه از اینجا رونده و از اونجا مونده میشن و عاقبت جالبی نخواهند داشت .

 

nabavar در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان      چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم                                                             رسم عاشقی را با برده داری اشتباه نگیریم، اینجا آرزوی وصل است و نیاز، با { الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَا } متفاوت است. سعدی خود را دست کم نگرفته بلکه نیاز عاشق را به بهترین وجه بیان می دارد. همین حسن سخن سعدی ست که مردمان عاشق گفتار اویند.

 

کوروش در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد:

ای مسلمان خود ادب اندر طلب

نیست الا حمل از هر بی‌ادب

هر که را بینی شکایت می‌کند

که فلان کس راست طبع و خوی بد

این شکایت‌گر بدان که بدخو است

که مر آن بدخوی را او بدگو است

زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول

باشد از بدخو و بدطبعان حمول

........

منظور از حمل همون تحمل هست یعنی با ادب کسیه که بی ادبی دیگران رو تحمل میکنه و صداشو در نمیاره 

البته این نظر منه ک بهش مطمئن نیستم اگه کسی فکر میکنه اشتباه گفتم لطفا درستشو بگه

 

کوروش در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد:

آن یکی نایی خوش نی می‌زدست

ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را بر کون نهاد او که ز من

گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن

..................

خیلی خندیدم عالی بود خخخخ

 

پارسا در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » وطن در خطر است:

غلط های املایی چند مورد داره ای کاش گزینه اصلاح در گنجور بود که ادمین برسی کنه که این سایت با ارزش بی ایراد بشه

 

توکل در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:

کمند از رهی بستد و داد خم 

بیفگند خوار و نزد ایچ دم 

یعنی کمند را از غلام خود گرفت و سر آن را حلقه زد و با آسانی و بدون سر و صدا آن را روی دیوار انداخت .رهی : غلام ، خوار : اینجا به معنای آسانی و سادگی 

 

 

 

 

امیرحسین سدهی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح کمال‌الدین محمود خال:

به عهد او که دادیم باد عهدش- اصلاح گردد. 
به عهد او که دایم باد عهدش

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم 

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم 

حافظ در این بیت همه انسانها را دعوت به دگرگونی و انقلاب درونی کرده و میفرماید که بیا ، تا به یاری یکدیگر گل بر افشانیم ، گل به تنهایی یعنی گل سرخ که نماد عشق و دوست داشتن است ، یعنی عشق خود را نثار تمامی باشندگان عالم کنیم که نتیجه آن می خواهد بود که در ساغر خواهیم انداخت ، می تجلیات انوار حق و ساغر در زبان عرفان کنایه  از قلب انسان عاشق ، پس انسان فقط با افشاندن عشق و محبت خود به جهان و جمیع مخلوقات  است که قلبش لبریز از نور و تجلیات حضرت دوست خواهد شد ، حافظ پیشتر و در اشکال مختلف  شرح داده است که این کار بی بدیل است و با عبادتهای از روی فکر و ذهن و کارهای بیرونی ، انسان به این مرتبه نخواهد رسید .در مصرع دوم  سقف فلک همان آسمان است و  شکافتن آسمان که در قرآن نیز به کرات آمده  کنایه از برداشته شدن حجابها ست ، این شکافتن آسمان و حجابها در این جهان با قیامت  فردی انسان‌ بوقوع  می پیوندد و مورد نظر حافظ میباشد ، که تنها و  تنها با گل بر افشاندن و دوست داشتن حقیقی همه مخلوقات  و بویژه  انسانهای دیگر  امکان پذیر بوده و این طرحی نو درانداختن است زیرا تا پیش از این ما برای رسیدن به قیامت جمعی و به طمع بهشت و نعمتهای موعود آن از روی فکر و ذهن خود خدای ساخته و پرداخته ذهن خود را پرستش می کردیم و امروز حافظ خط بطلان بر این ذهنیت و طرح قدیم کشیده و این طرح نو و موثر را برای رستگاری و رسیدن حقیقی به خدا به انسان معرفی میکند .

اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد 

من و ساقی به هم تازیم (سازیم)و بنیادش براندازیم 

اما در این راه عاشقی و گل افشانی  و نثار محبت به مخلوقات  خدا ، قطعآ  موانع بزرگی ایجاد خواهد شد ، غم لشگر خود را بسیج کرده به مقابله با عاشقان برخاسته  و قصد جلوگیری  از این عشق‌ورزی و ریختن خون عاشقان را دارد ، غم در اینجا نماد شیطان ، دیو درون ، خود کاذب یا من ذهنی انسان است ، خداوند از جنس شادی و دیو از جنس و دوستدار غم میباشد ، دیو نمی‌خواهد  انسان با مهر و عشق به باشندگان به خدا زنده شده و از جنس شادی شود پس با لشگر شیاطین به مقابله یا ستیزه و جنگ با عاشقان بپا می خیزد و اگر موفق نشد لشگری از سایر انسانهای نزدیک به خود را به یاری می طلبد تا از آن اتفاق مبارک جلوگیری  کند. مولانا نیز در این رابطه میفرماید  :

دیو چون عاجز شود در افتنان / استعانت جوید او زین انسیان 

که شما یارید با ما ، یاریی / جانب مایید ، جانب داریی 

گر کسی را ره زنند اندر جهان / هر دو گون شیطان بر آید شادمان 

اما حافظ یا انسانهای وارسته و عارف دیو و لشکریانش  را بخوبی شناخته و با تاکتیک  های او آشناست ، پس راه چاره دریافت هر چه بیشتر شراب معرفت از دست ساقی ست و به این وسیله با همکاری ساقی بنیاد و ریشه غم یا دیو درون را بر می کند  .

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم 

نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم 

پس از آنکه عاشقانی مانند حافظ بنیاد  دیو درون را با همه لشکریانش  برانداخت  ، آنگاه است که می‌تواند  خود ساقی دیگر عاشقان شده و شراب ارغوانی را تقدیم آنان کند ، گلاب عصاره و جان گل است که حافظ پیش از این بارها به آن اشاره کرده است و قدح کنایه از ظرفیت جانهای عاشق ، یعنی شراب معرفت الهی را به اندازه ظرفیت و توانایی جذب آن گلاب یا جانهای تشنه و عاشق به آنان می چشاند  ، در مصرع دوم نسیم عطر گردان همین انفاس روحانی و ابیات عطر گردان حافظ و سایر بزرگان  هستند که پس از قرنها نه تنها از عطر آنها کم نشده ، بلکه روز بروز شمیم معطر و  روح افزای آن پهنه‌ هستی را در می نوردد ، شکر برکت ، شیرینی و شادی بدون عوامل بیرونی ست  و مجمر از اشکال هفت گانه افلاک که در اینجا کنایه از کل هستی و کائنات  میباشد ، یعنی عرفا با آثار عرفانی خود نسیم و عطر دل‌انگیز  زندگی یا خدا را در جهان گردانیده و پخش می‌کنند و با این کار خود شکر و شیرنی زندگی و شادی را در  کل کائنات  و هستی انتشار می‌دهند  .

چو در دست است رودی خوش ، بزن مطرب سرودی خوش 

که دست افشان غزل خوانیم و پا کوبان سر اندازیم 

به به ، میفرماید حال که اینچنین اوضاع بر وفق  مراد بوده و شراب یا آب حیات در رود زندگانی جریان داشته و در دسترس است ، پس‌ منتظر چه هستیم ، بزن مطرب سرودی خوش ، مطرب یا خدا که از جنس شادی ست باید آهنگ و سرود شادی بخش را  بنوازد ، یعنی که با وجود در دسترس بودن آب حیات بخش که در رودخانه هستی جریان دارد ، الطاف و عنایت حضرت معشوق نیز از الزامات این طرب انگیزی بوده و بدون او این دست افشانی و پایکوبی بر پای نخواهد شد ، در  معنی دیگر حافظ این غزلهای بی مانند را سروده آن مطرب حقیقی دانسته و خود را خواننده آن غزلها میداند ، در مصرع دوم میفرماید با این طرب انگیزی و سرود خوش حضرت معشوق جای آن دارد که شادمانه و با رضایت ، سر خود کاذب و ذهنی خود را بیندازیم ، یعنی خود را از جمیع تعلقات  و دلبستگی‌های  دنیوی  و هم هویت شدگی با چیزهای این جهانی از هر نوع آن رها کنیم ، از پول و ثروت ، تا مقام و اعتبارهای خود ساخته و شهرت و شهوات گوناگون دنیوی تاثیری بر این شادی بی سبب و بدون عوامل بیرونی که از آن مطرب یگانه در انسان به ودیعه گذاشته شده ، نگذارد . بود و نبود  پول و اعتبار ، احترام و تایید دیگران ، بود یا نبود مقام و منزلت  اجتماعی،و مجموع عوامل بیرونی ،  هیچکدام تاثیری بر شادی عارف عاشق ندارند .

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز 

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم 

پس از آنکه سالک پای کوبان و با شادمانی و رضایت  سر  یا ذهنیت و خود کاذبش را رها کرد ،به مرتبه ای خواهد رسید که تنها  خاک وجود یا سرشت و اصل خدایی اوست که بر جای مانده است ، حافظ این باقیمانده وجود خود را نیز تقدیم آن عالی جناب یا حضرت معشوق نموده و از صبا میخواهد که آنرا بر سر کوی حضرتش ببرد ،باشد که آن شاه خوبان از او راضی و خوشنود باشد و نظر بر این منظره بیندازد  .

یکی از عقل می لافد  ، یکی طامات می بافد 

بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم 

حافظ این عشق و شوریدگی خود و انسانهای عاشق را در تقابل با دو دسته عاقلان  و بافندگان طامات و کرامات میداند ،در واقع  آن دو گروه هستند که با عاشقی تقابل و زاویه دارند ، گروهی عقل را که هدیه خداوند به انسان است را مستمسک  قرار داده و براساس آن شالوده تفکر فلسفی خود را بنا گذاشته اند در صورتی که عاشقان قایل به دو عقل هستند ، یکی همین عقل جزوی که عقل معاش نامیده اند و دیگری عقل کلی که عقل خداوند است و  اگر  سالک کوی عشق و معرفت بخواهد بر اساس عقل جزوی تصمیم بگیرد قطعآ  از ادامه راه باز خواهد ماند زیرا عقل جزوی  ورود به عاشقی و دنیای معرفت الهی را مایه ضرر انسان میداند ، اما اگر انسان  بر مبنای عقل کل که پس از رهایی از ذهن به آن دست می یابد  تصمیم بگیرد  همان راه عاشقی مورد نظر حافظ و عرفا را بر می گزیند . گروهی نیز طامات بافته و در ذهن و خیال خود ، خود را بر اثر عبادات کثیر خود صاحب کرامات می پندارند و راه حافظ و عاشقان را خطا تصور میکنند ، حافظ میفرماید در نهایت آن یگانه داور هستی بین او و طرح نو او   با آن دو گروه قضاوت خواهد کرد . 

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه  

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم 

حافظ خطاب به آن دو گروه در بیت قبل میفرماید ولی اگر حتی با عبادات و زهد خود خواهان بهشت موعود باآن توصیفات باغهای عدن  هستی باز هم باید از راه عاشقی عبور کنی و با پیر خراباتی همچون حافظ به میخانه عشق بروی که در نهایت روزی خواهد رسید  از پای خم شراب خود را در حوض کوثر ببینی ، حوض کوثر چشمه آبی ست در بهشت که دوستان به تفصیل درباره  آن شرح نوشته اند ، و تعبیر دیگر کوثر ، فراوانی و بینهایت خداوند است که سرانجام  و فرجام سالک عاشق میباشد . 

سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز 

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم 

سخندانی و خوشخوانی به معنی خوانش و دریافت صحیح  معانی غزل و اندیشه های حافظ است که در این جهان  فرم  (بصورت نمادین شیراز ) کسی درک درستی از آن نداشته و بر حسب گمان و ذهن خود این ابیات عرشی را تعبیر و تفسیر میکند ، حافظ میخواهد از این عدم درک صحیح از جهان بینی خدایی ، خود را به ملک  وجهان دیگری بیندازد ، آنجایی که قدسیان این ابیات را مشتاقانه قدر دانسته  و شعر حافظ را عاشقانه  از بر میکنند . 

 

 

میــــرِ سلطان احمـــد در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷:

 

"این کلام که در کلمات قصار حضرت علی(علیه السّلام)آمده،می فرماید:« أُنْظُرْ إِلی مَنْ هُوَ دُونَکَ وَ لاتَنْظُرْ إِلی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ (1) به پایین دست خود نگاه کن، نه به بالا دست خود.»درست است که در بعضی مادّیات و ثروتها بالاتر از تو هستند،امّا آیا عُمر او،صحّت او،توسعه ی او از لحاظ دیگر و...از تو بیشتر است،یا این که تو در این امور و امور دیگر از نعمتهای ظاهری و باطنی از او برتری..

 

امیرحسین سدهی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - ایضا در وصف عمارت ممدوح:

تشنه را زان هوا نمی‌سازد/ زان برنج سبات رنجورست-- اصلاح گردد.

فتنه را آن هوا نمی‌سازد/ زان به رنجِ سُبات رنجورست
فتنه در زمان ممدوح خوابیده است.

 

۱
۹۸۲
۹۸۳
۹۸۴
۹۸۵
۹۸۶
۵۰۵۰
sunny dark_mode