گنجور

حاشیه‌ها

س ، م در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او:

روفیا ی گرامی
شاید شما و دکتر کیخا درست تر فهمیده باشید
ولی من جور دیگر خیال می کردم
چون تو وردی ترک کردی در روش
را به مانای : چون تو دیگر بوی خوش گل ندادی ، تعبیر کرده بودم
وَرد ، خوانده بودم
تا نگیری این اشارت را بلاش ، را هم گمان میکنم لاش به معنای بی هوده و بی ارزش باشد
اگر اینطور است ” به لاش “ بنویسیم بهتر است
یعنی : هشدار که این اشارت را بی هوده نپنداری
تا ، نیز میتواند به هشدار تعبیر شود
مولانا لغت لاش را در پیر چنگی نیز به کار برده
گشت آواز لطیف جان‌ فزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش
لاش شاید لاشه باشد که ارزشی ندارد
با احترام

ایرج شمس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش پنجم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل:

در بیت :
کسی کو نیست عاشق آدمی نیست
که او را با چنان دم همدمی نیست
درست است.

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

البته که همه جای مثنوی استدلال نیست!
نباید هم چنین باشد همیشه بیدار جان،
ولی اینجا دارد استدلال میکند،
مگر نه؟!

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او:

مولانا نظام کامل خلقت را می فهمد.
میگوید چون خطایی از تو سر زد قبض برایت میفرستد نظام هوشمند عالم!
وقتی عربده میکشی، وقتی سخن ناموزون میگویی، وقتی به حقوق کسان تجاوز می کنی...
دلت میگیرد، تا تو به خود آیی و پیش از آنکه دیر شود روحت را اصلاح کنی، زیر ابرویی بگیری، شانه ای به زلف آشفته بزنی...
چه جهان حساسی است! چون آینه به ما حقیقت را نشان می دهد تا دفعه بعد همینطور پریشان و آشفته و کهنه در جمع حاضر نشویم.

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او:

چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان وا روی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
پیش از آن کین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را بلاش
دزد چون مال کسان را می‌برد
قبض و دلتنگی دلش را می‌خلد
او همی‌گوید عجب این قبض چیست
قبض آن مظلوم کز شرت گریست
دو پرسش دارم:
چون تو وردی ترک کردی در روش یعنی چه؟
آیا یعنی وقتی به قول خودمان دعایت را گم کردی؟؟!
دیگر:
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را بلاش

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او:

درود
معنای صومعه به فارسی " کازه" بیدرنگ مرا به یاد واژه "غزه" انداخت.
جستجویی در دهخدا معلوم کرد غزه با ت آخر به معنای منزلی است مر بنی حطامه را (منتهی الارب) !!

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

این شعر نوشته شده حقیر را به یاد شعر ملا هادی سبزواری انداخت که تمام قافیه ها را هم استفاده کرده است (شاید حاجی سبزوارری شعر فوق را دیده و شعر خود را از آن کپی کرده:
چون دست قضا رشته اعمار برشت
بگسیختنش خامه تقدیر نوشت
از حکم ازل نه رسته برناونه پیر
وز دام اجل نجسته زیباونه زشت
افشاند در این مزرعه هر کس تخمی
ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت
امروز بپای خم می سر مستی
فرداست که بر تارک خم باشی خشت
یکچند اگر گسیخت پیوند ازل
در عاقبت انجام بآغاز سرشت
بردار دل ار چه مُلک دارا داری
کین دار فنا بباید از دست بهشت
برگشت باو هرچه از او گشت پدید
گر ز اهل کلیسیاست و از اهل کنشت
با دوستی پنج تن از کاخ سپنج
اسرار رواین پنج به از هشت بهشت

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

بانو روفیای گرامی: همانطور که گفتم علم حضوری نه فقط در مورد self consciousness است بلکه اثبات خداوند و بهشت هم ممکن است.
تمام مثنوی و دیوان شمس 100٪ استدلالی و منطقی نیست. میفرماید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

ناشناس گرامی بیشترش از ویکیپدیا بود
شما من هر چی نوشتم پشتش یاد آوری کن د وست گرامی

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸:

بادرود وسلام به حضرت خواجه حافظ و همه دوستاران او. مسئله مهم در فهم متون معرفتی این است که باید بین متکلم و مخاطب گونه ای از سنخیت وجود داشته باشد تا اراده متکلم قابل درک باشد . البته این سنخیت مقول به تشکیک است . هرچه سنخیت قویتر باشد امکان ارتباط و درک بیشتر میگردد. اشعار جناب خواجه ره سفرنامه و به تعبیری معراجنامه اوست وبه منزله شناسنامه این مرد الهی و این فرزند قران وولیده سحر محسوب میگردد. دیولن خواجه کتاب بزرگ وعمیق توحید اعظم است که در وجود ان مرد الهی حرف به حرف کلمه به کلمه سطر به سطر و صفحه به صفحه ان حک شده است .در هر حال کسانی از اینگونه متون بهره مند واقعی نه حالی و زود گذر میشوند که سنخیت علمی و عملی با ان محد عظیم الشان داشته باشند . اللهم الرزقنا

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

البته دوستان گرامی و جانی
این پرسش من انکاری نیست،
بنده وجود بهشت و جهنم را نه تایید و نه رد می کنم.
تنها خواستم بگویم این استدلال برای اثبات وجود بهشت کافی و منطقی نیست چون ما خواب بسیاری مکانها را میبینیم یا رویایشان را در سر می پرورانیم که تنها وصف آنها را شنیده ایم و هرگز در آنجا نبوده ایم.

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۱۹ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

س.م جان
من به جای شما بودم ان لفظ نازیبا را به ایشان نسبت نمی دادم. اگر ایشان حرف بدی زده اند شما چرا با بدی جوابش را می دهید؟ بهتر که بنویسید تعبیر خوبی نیاورده.
شاه نعمت الله هزاران هزار اطلاعات خوب و نکات زیبا آورده یا بدی ها و خوبی هایش را با هم ببینیم یا لااقل از بدی هایش مذمت کردیم خوبی هایش را هم تحسین کنیم.
نظرتان چیست دوست من؟

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

همیشه بیدار گرامی
به گمانم مطلبی که بدان اشاره فرمودید درباره self consciousness است. یا همان علم حضوری،
به هستی اشاره می کند فارغ از مقوله چیستی،
من self consciousness دارم و حضور خود را فارغ از همه اجزاء حس میکنم ولی چنین حسی درباره بهشت ندارم،
به نظر می رسد تمام تصورات من درباره بهشت یا جهنم از اطلاعاتی که قبلا وارد ذهنم شده اند شکل گرفته اند.

س ، م در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

بیچاره زهره که دشنام شنید
آخر این هم شد دانشمند
زهره قَوّاد و عطارد خواجه دیوان چرخ
قواد ؟؟؟؟؟
این چه تعبیری ست ، اینها از کجا آورده ای ، ای بی حیا

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

ببخشید غلط املایی رخ داد. گرامی.

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

خوش به حالت سین میم گزامی
کاش بهشت و جهنم هم روزی مرا بکشد تا نفرتشان را دل نهان داشته و در دلم بویی از ترس و شوق بدانها نماند.... هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس.... یا علی

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱:

امین جان جمله ات را نفهمیدم. مقصود سید نعمت الله در این قصیده اش حضرت محمد است.
رسول خدا اگر چه به سید عربی موصوف شده اند-مثلا در دعای ابوحمزه، گویا- ولی به حضرت، محمد بن عبدالله می گویند.
شاید منظورتان ابن عربی است که نامش محمد است و محمد بن عربی اش خوانده اید.
وی نیز البته خاک پای پیغمبر و آل او بوده و در زمره اولیا.

س ، م در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

روفیا بانوی گرامی
این بهشت و جهنم ما راکشت به خدا
میخواهم از شاعر گمنامی شمارا به غزلی مهمان کنم
...
پرنیان
بوسه بر کلک پاک آن که نوشت
بوی و رخسار دوست به که بهشت
آنکه درگاه دوست سجده نمود
حوری و کوثر و شراب ، بهشت
هر چه توفان دروده ایم به عمر
طرفه بادی ست کان خیال بِکِشت
تشنه آبی طلب کند ز سراب
عاقبت بی نصیب و سر بر خشت
تا به دریای بی کران خیال
بر در مسجدیم و رو به کِنِشت
پُر تلالؤ گهر به دست ولی
همه خر مهره گان خاک سرشت
من و درگاه پر طراوت دوست
که قلم دست اوست ، هرچه نوشت
همه زیبایی است و روح افزا
پرنیان است آنچه دوست بِرِشت
گر ” نیا “ خاک او چو سرمه کند
هر چه را بنگرد نکوست ، نه زشت
با احترام

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:

هیچنامه
هیچستان
هیچکده
هیچگاه(غیر از گیجگاه!)
...

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸:

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آقای کیخای عزیز، تشکر از ترجمه ی شما
اما فکر کنم سلام با صلوات فرق دارد و در آیه ای که شما ترجمه اش کرده اید، صلوات ذکر شده و درود را معادل سلام به کار می برند و توان کشیدن بار معنایی صلوات را ندارد.
چنانکه در همان آیه، از ایمان سخن رفته و شما آن را به باور معنا کرده اید و فکر می کنم باور را در معنای یقین به کار می برند نه ایمان. روشن است که ایمان با یقین تفاوت دارد.
البته تقصیر شما نیست. زبان زیبای عربی از جهت گستردگی واژگان بسیار قوی تر از زبان شیرین فارسی است.

۱
۴۱۰۶
۴۱۰۷
۴۱۰۸
۴۱۰۹
۴۱۱۰
۵۶۲۱