هوشنگ همدانی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح علیبن محمد:
همانگونه که اشعار مذکور دلالت می نماید ، منوچهری به زیبایی اوضاع ملک را ابتدا به شبی تاریک تشبیه می نماید وسپس با تشبیه تغییر اوضاع به تغییر آب و هوا از بارش باران رعدو برق و سپس آرامش وطلوع صبح وروشنایی از دل چنین شب سهمگینی اشاره نموده وسپس در وصف علی ابن محمد به زیبایی اشعاری را می سراید بدین مفهوم که درآن اوضاع نابسامان حضور و وجود او موجد امید است
مرتضی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
درود
دوستان لطف میکنید کمی در باب این 2 بیت توضیح بفرمایید این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
آیا این به نوعی شکواییه است ؟
صاحب دیوان مقصود کیست ؟
حسبه الله یعنی چه ؟
تشکر
محمدصادق زمانی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
آقای حمید رضا درستتر فرمودند:
ی در واقع یای نسبی است و حکایت از همان کلمه خیل دارد و مترادف جمله ی "خیل" ی از نیازمندان میباشد
اسدالله شفیغ در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:
(وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست)
در این مصراع واژه " خود " وزن شعر را شکسته است،بایست " خویش " بیاید تا شعر وزن خود را حفط وشیوایی مصراع حفظ گردد.
وان کس که مرا گفت نکو خویش نکوست.
با درود...
بهرام مشهور در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:
ببخشید تا یادم نرفته باید بگویم بعد از مرغ خوشخوان مکث دارد و شما باید یک کاما ( ، ) بگذارید مرغ خوشخوان ، طرب از برگ گل سوری کرد یعنی از آن برگ گل سوری شاداب شد
بهرام مشهور در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:
واقعاً انسان نمی داندکدامیک از اشعار حافظ از دیگری بهتر است ؟ امّا این غزل یکی از بهترین آنها است در بیت نخست نهایت ظرافت ایهام بکار رفته :
دوستان ( مخاطبان ) دختر رز ( شراب ) توبه زمستوری کرد . دختری که از حجاب توبه کرده و یا شرابی که می خواهد از مستوری یعنی پوشیدگی خمره بیرون بیاید
شد سوی محتسب .. دختره رفت پیش محتسب و دستوری ( مجازات ) گرفت معنای دوّم همان است که رضای عزیز و دانا گفته اند : مجوز نوشیدن شراب گرفته شد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید معنی نخست معنی ظاهری : از خلوت به مجلس آمد و از شرم عرق کرد شما عرقش پاک کنید
معنی دوّم شرابی که تازه باشد و در اینجا که حافظ آن را به دختر تشبیه کرده یعنی موجود جوان که حتماً تازه است ، وقتی از خم بیرون ریخته می شود کف می کند شما آن عرقش آن کفش را کنار بزنید
مصرع دوّم تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
حریفان منظور شکاکان و بد دلان یا حسودان نگویند چرا دوری کرد خوب یک دختر با تربیت اصیل شرقی که به ناگهان وارد مجلسی می شود شرم کرده خیس عرق شده و به ناگهان پس می رود و بجای اولش بر می گردد ( دوری می کند )
امّا جان کلام این شعر بیت سوّم است مژدگانی بده ای دل یعنی مژدگانی بده ای ضمیر من ای ذهن من که دگر مطرب عشق ( که دیگه خداوند) مطرب عشق یعنی کسی که باعث و بانی عشق است و مهر و محبت را خلق کرده راه مستانه زد و مستانه یعنی از خود بیخود شدن و چاره کار ما را در مخموری نشان داد
شایق در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام اما دلایل ناباوران بخدا بیشتر در اطراف سه مطلب است 1 - از نظر اجتماعی بحث میکنند و می گویند ما کاری به اینکه خدایی باشد یا نباشد نداریم ولی یک چیز را در اجتماع می بینیم و ان اینکه دینداران به وضع موجود راضیند و انرا سر نوشت از بیش تعیین شده ای می دانند و لذا اعتراضی به حکام و سیاستمداران ندارند و بنابراین دین باعث عقب افتادگی جامعه میشود این اعتراض از طرف کمونستها مطرح شده . جمله معروف مارکس که ( دین افیون توده هاست ) مبین ان است 2- دلایلی که برای اثبات خدا اورده میشود عمدتا عقلی است و چون عقل بسیار خطا میکند اعتمادی به این دلایل نمی شود کرد 3- ما فقط مسایلی را قبول داریم که قابل تجربه و دیدن باشد در غیر اینصورت علمی نیست و غیر قابل قبول است این سه مطلب عمده دلایل نا باوران به خداست که به نقد ان خواهم برداخت انشا الله
ایزدجو در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
حظ کردم ازین غزل لیام عزیز
مو به مو میشکافد نکته ها را
چشمها بسته گوش ها برپوچ
عقل را شرمسار می بینم
جامتان از خرافه لبریز است
همه را می گسار می بینم
درّ رخشان به دامنت بسیار
بر خزف اعتبار می بینم
ناباور جان ممنون
پاینده باشی
امیری در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
مصراع دوم از بیت اول در جائی اینگونه دیدم: غنیمت است دمی روی یاران بینی
آبتین در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:
جناب آقای بهروز
منظومه لیلی و مجنون در قالب مثنوی سروده شده یعنی هربیت قافیه ی جداگانه داره
میشه بفرمایید این بیت مسخره که اصلآهم وزن هم نیست رو از کجا کشف کردی؟
شایق در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام و سلام بسیار ویژه خدمت جنابان نا اشنا و ناباور اول از اظهار نظرتان تشکر دارم و همینکه وارد بحث شدید بسیار مفید خواهد بود و حتما به غنای بحث می افزاید اما چند نکته 1- این فقیر راهها را بیان کردم اما ساده دل و یا بیخبر و یا فرزانه از این راه میرود یا نمی رود بحث دیگری است که در اینده به ان می بردازم 2- جناب نا اشنا لطفا به این سوال جواب دهید اگر کسی از شهرستانی خواست به تهران برود و راه خاصی را انتخاب کرد و به نظر جنابعالی انتخاب ان مسیر صحیح نباشد ایا تهران عجب شهر مسخره ایست یا اگر هم تمسخری باشد ( که نیست ) با رونده است ؟ 3-جناب نا باور که واقعا اسم زیبا و متناسب با روحیه خود انتخاب کرده اید این فقیر قصد داشتم این بحث را در ذیل غزل 46 باز نمایم که جناب حمید کاینی که اتفاقا ظاهرا از ناباوران به خداست باعث این بحث شد و اگر تشویقی بود از جانب ایشان بود که صداقت از درون فرمایشاتشان به استشمام می رسدو هم اینجا دو باره از ایشان تشکر میکنم و اما جناب شمس نسبت به این فقیر لطف داشته و دارند و از ایشان هم تشکر 4-چنانچه فبلا نیز گفتم با خرافات دانستن این مطالب و انکار ان و یا متهم کردن معتقدان به ان به ساده دلی و بیخبری مساله حل نمیشود بلکه شما بجای حل صورت مساله را باک می کنیدو چه بخواهید و چه نخواهید این مسیری است که عده ای خواهند رفت
حجت در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۱:
هزارباردرود بر همایون
محمدامین مروتی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۴ - دگربار استدعاء شاه از ایاز کی تاویل کار خود بگو و مشکل منکران را و طاعنان را حل کن کی ایشان را در آن التباس رها کردن مروت نیست:
استقبال از غم و ناملایمات
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر پنجم راهکار مهمی جهت زیستن در لحظه پیش می نهد. این که عارف باید نسبت به غم و شادی خوش استقبال و خوش بدرقه باشد. از آمدن غم پریشان نشود و برای خروج آن بی تابی نکند. از آمدن شادی هم دچار غفلت نشود و برای نگه داشتن اش پای نفشارد. هر چه را که از دوست می رسد، نکو شمرد و متضمن خیر و صلاحی تلقی کند. در هر حال در مواجهات روزمره، لبخندش را از دست ندهد و در مقام رضا بماند. به انتظار رسیدن شادی و روزگار بهتر، نقد حال را از کف ندهد که چنین انتظاری کشنده و جانگداز است.
مولوی از قول سلطان محمود خطاب به ایاز می گوید که احوال تو دم به دم از یک معدنِ ( کان ) نو بیرون می آید که قابل قیاس با احوال متعارف ما آدمیان درگیر و مشتغل - که به دلیل محصور بودن در جهات شش گانه مادی و حواس معمولی پنجگانه سرشار از تلخی و ملالت است- نمی باشد:
این سخن از حد و اندازهست بیش
ای ایاز اکنون بگو احوال خویش
هست احوال تو از کانِ نُوی
تو بدین احوال کی راضی شوی
هین حکایت کن از آن احوالِ خوش
خاک بر احوال و درس پنج و شش
که ز لطفِ یار تلخی های مات
گشت بر جان خوش تر از شکرنبات
از شیرینی آن احوال اگر به اندازه گرد و غباری در دریا رود، آن را شیرین می کند:
زان نبات ار گَرد در دریا رود
تلخی دریا همه شیرین شود
سپس می گوید این احوال خوش دم به دم از عالم مستتر و غیب به عالم شهود راه می یابد. مانند آواز نی و حرکت آب در جویبار که دائم در رَوِش و پویش اند:
صدهزار احوال آمد همچنین
باز سوی غیب رفتند ای امین
حال هر روزی بُدی مانند نی
همچو جو اندر رَوِش؛ کِش بند نی
شادی هر روز از نوعی دگر
فکرتِ هر روز را دیگر اثر
سپس تمثیل گویایی را بیان می کند که وفق آن تن بشر مانند مهمانخانه ای است که دم به دم کسانی در آن می آیند و کسانی دیگر می روند. این آیندگان و روندگان همان اندیشه های شاد و ناشاد مایند. مولانا می گوید عارف سالک باید هیچ اندیشه ای را تثبیت نکند و قاب نگیرد. بلکه تنها شاهد آیند و روند آن ها باشد. مانند میزبانی که از سر کرم و با تمام وجود از همه ی مهمانان خواند و ناخوانده اش به وجه احسن پذیرایی می کند:
"تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کِی درِ خلیل به اکرامِ ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مومن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی" :
هست مهمانخانه این تن، ای جوان
هر صباحی ضیفِ نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیفست او را دار خوش
و بعد داستان شیرینی به عنوان شاهد مثال می آورد از مرد و زنی که دوست دارند مهمانشان زودتر برود. شرح قصه را باید خودتان بخوانید. اما نتیجه داستان:
هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینهات هر روز نیز
فکر را ای جان، به جای شخص دان
زانک شخص، از فکر دارد قدر و جان
مولانا می گوید فکرهای غمناک را هم ضروری بدان و گرامی بدار و بدان حکمتی بر آن ها مترتب است:
فکرِ غم گر راه شادی میزند
کارسازی های شادی میکند
خانه میروبد به تندی او زِ غیر
تا در آید شادیِ نو زَ اصلِ خیر
مثل برگ زردی که باید بیافتد تا برگ سبز جایش بروید:
میفشاند برگ زرد از شاخِ دل
تا بروید برگ سبزِ متصل
غم ز دل هر چه بریزد یا برد
در عوض حقا که بهتر آورد
و الگوی ایوب را یادآوری می کند که خداوند بر او بلا فرستاد ولی بلا خطاب به خداوند اظهار عجز کرد که این ایوب از هیچ بلایی روترش نمی کند؛ حال آن که هر بلایی بر سرش آوردم:
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیفِ خدا
تا چو وا گردد بلای سخترو،
پیش حق گوید به صدگون شکرِ او،
کز محبت با منِ محبوب کُش،
رو نکرد ایوب، یک لحظه تُرُش
از وفا و خجلتِ علمِ خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
مولانا نتیجه می گیرد که ما نیز باید از غم و شادی عالم به یکسان استقبال کنیم تا ابر غم و اندوه برایمان سبزی و خرمی به ارمغان آورد:
فکر در سینه در آید نو به نو
خند˚ خندان پیش او، تو باز رو
آن ضمیر رو تُرُش را پاسدار
آن تُرُش را چون شکر، شیرین شمار
ابر را گر هست ظاهر رو تُرُش
گلشن˚ آرندهست ابر و شورهکش
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
مولانا ادامه می دهد که چه بسا این غم گوهری باشد برای وجود تو و کلید گنج شادی گردد. اما اگر هم چنین نشد تو با لبخندت بر شیرینی و خوش خلقی خود افزوده ای که خود بهترین گوهر است و در زمانی دیگر از کارت گره گشایی می کند:
بوک آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضی رود
ور نباشد گوهر و نبود غنی
عادت شیرین خود افزون کنی
جای دیگر سود دارد عادتت
ناگهان روزی بر آید حاجتت
فکرتی کز شادیت مانع شود،
آن به امر و حکمتِ صانع شود
در پایان مولانا نکته روانشناسانه دیگری را بیان می کند و آن این که فکر و ذکرِ آمدن غم و ترسیدن از آن باعث می شود از زندگی لذت نبری و "از خوفِ غم در عین ِ غم" به سر ببری. مانند کسی که از مرگ می ترسد و انتظار مرگ پیش از مرگ او را از پا در می آورد. اما اگر به مثابه یک ضرورت بدان بنگری و حتی به چشم یک مهمان به استقبالش بروی و در آغوشش گیری، به واقع از غمش می رهی:
زهر آمد انتظار اندر چِشِش
دایما در مرگ باشی زان رَوِش
اصل دان آن را بگیرش در کنار
باز ره دایم ز مرگ انتظار
مولانا در جای دیگر می گوید عارف هم چنان که عاشق لطف یار است عاشق جور او نیز هست:
در بلا هم می کشم لذات او
مات اویم، مات اویم، مات او
یا این بیت مشهور که:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
این مقام را عارفان "مقام رضا" گویند که هیچ چیزی نمی تواند عیش اورا منغص گرداند و جهان هر چه باشد و هر جا برود و هر بلایی بر سرش آورد، گویی وفق امر و دلخواه اوست:
بشنو اکنون قصه آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان
چون قضای حق رضای بنده شد
حکم او را بنده ای خواهنده شد
هست ایمانش برای خواستِ او
نه برای جنت و اشجار و جو
ترک کفرش هم برای حق بود
نه ز بیم آنک در آتش رود
آن گهان خندد که او بیند رضا
همچو حلوایِ شکر؛ او را قضا
خوش به حال چنین بنده ای که عالم به امر اوست:
بندهای کش خوی و خلقت این بود
نه جهان بر امر و فرمانش رود؟
پس چرا لابه کند او یا دعا
که بگردان ای خداوند این قضا
و در همین جهان در جنت است:
من که صلحم دائما با این پدر
این جهان چون جنّت استم در نظر
12.7.94
ناباور در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
یادی از” لیام “ دوست نادیده بی مناسبت نیست
گرفتار خرافات
نه من از روزگار می بینم
نه هم از کردگار می بینم
ای شمایان گرفته دامن جهل
عقل را در فرار می بینم
ملتی خو گرفته بر هذیان
بی خرد بی شمار می بینم
چشمها بسته گوش ها برپوچ
عقل را شرمسار می بینم
جامتان از خرافه لبریز است
همه را می گسار می بینم
قوم بدبخت پای در گل را
خیل بی اختیار می بینم
سر نهاده به سجده ی مهمل
همه را بنده وار می بینم
تا که قومی چنین فنا رفتند
قامتی بس نزار می بینم
هرچه پنهان کنید سستی را
ضعف ها آشکار می بینم
تا که در بند این خرافات اید
سکّه ها کم عیار می بینم
چشم بگشا که عمر می گذرد
سال ها بی بهار می بینم
درّ رخشان به دامنت بسیار
بر خزف اعتبار می بینم
گر بگوید ” لیام “ و تو خندی
شام تو پایدار می بینم
ناآشنا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
عجب خدای مسخره ایست که با شامورتی بازی و چشم بندی و سحر ساحران میتوان به او رسید
نظم جهان احتیاج به ناظم ندارد . این نظم در وجود خودش مستتر است
آنچه مرتاضان میکنند جز تحریف فکر و نظر دیگران نیست
مردمانی ساده دل و بی خبر نیز محو چنین حقه ها می شوند
مردم آرزو دارند در پس پرده خبری باشد
ولی نیست که نیست
شایق در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام یکی دیگر از راههایی که انسان را به خدا می تواند برساند نظم حاکم بر جهان هستی است نظمی چنان مستحکم و استوار که کوچکترین خللی در ان تمام جهان هستی را بر هم می ریزد کهکشانها و ستارگان و سیارات جوری طبق برنامه کار میکنند که انسان احساس میکند نیروی بسیار عظیم و قدرتمندی برنامه ریزی برای ان کرده و انرا اداره میکند و از طرف دیگر در موجودات زنده چنان نظم ارگانیکی بر قرار است و چنان تنظیم شده که هر موجود زنده ای طبق برنامه خودش بیش میرود و این نظم بدون ناظم امکانبذیر نیست خلاصه نظم حاکم انسان را رهنمون است به سوی او ( برگ درختان سبز در نظر هوشیار...... هر ورقش دفتریست معرفت کردگار ) و اما راه دیگر بسوی او اینست که انسان در همین دنیای مدرن می بیند که قوانین فیزیکی ومادی حاکم بر جهان هستی برخی اوقات توسط افرادی به سخره گرفته میشود و این قوانین که به ظاهر لا تخطی هستند شکسته میشوند و از اینجا انسان بی می برد که قوانین متافیزکی وجود دارد که مسلط بر این قوانین فیزکی است و این شکسته شدن قوانین فیزیک هم معجز ه و هم سحر را توجیه می نماید و این مساله ای است که به وفور در اطراف ما در همین دنیای مدرن یافت میشود بیماران لاعلاجی که شفا می یابند و یا کارهایی از قبیل کارهای مرتاضان و رد این مسایل باک کردن صورت مساله است نه حل ان کسانی که قبول ندارند کافی است یا سفری به هندوستان بروند یا سری به معابد و یا زیارتگاهها بزنند و کافی است یک مورد برای انها بطور یقینی ثابت شود البنه باید در نظر داشت که برخی افراد سو استفادههای فراوانی کرده و می کنند و دکانی باز کرده اند برای منافع دنیوی خود اما این باعث نمی شود که انسان هوشمند حقیت را در نیابد
ناشناسا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
جناب شکوهی،
اینکه در عربی چگونه است و ریشه آن چیست و ... فراموش بفرمایید آنچه سعدی میگوید درست است و
جای گفتگو ندارد.
اقدس /ف در ۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
به نظر من ترجمه شعر خیلی با متن ترکی نمی خوند
مترجم در واقع زیاد به ترکی اذری مسلط نبوده
در واقع خود شعر کجا و ترجمه شعر کجا
خیلی جاها اصلا غلط ترجمه شده
به نظرم اصلا بعضی کلمات ترکی مثال فارسی سخت داشته باشن یا حتی نداشته باشن
باتشکر از زحماتتون
میاحیان در ۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:
با سلام و درود به تمام عزیزان . با تمام عزت و احترامی که به خانم پروین اعتصامی دارم این سروده با خط نستعلیق در کتاب فارسی کلاس سوم در سال 1348 از آقای عباس یمنی شریف چاپ شده و در حال حاضر بعد 44سال آن را حفظم به این دلیل که مجبور به حفظ شعر بودیم .و چه زیبا بودند حفظیاتمان. اه از زمان از دست رفته
کسرا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷: