گنجور

حاشیه‌ها

علی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۷:

این وزن شعر رو خیـــــــــــــــــــلی دوست دارم
شور و هیجان خاصی داره

 

احسان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

با سلام
در بعضی جاها نوشته شده که پسوند "وش" برای مبصرات(دیدنی ها) بکارمیرود نه مذوقات(چشیدنی ها) و به همین دلیل به "تلخ وش" ایراد گرفته اند، ولی شعرای بزرگ قبل از حافظ برای چشیدنی ها نیز این پسوند را بکار برده اند:
مولوی-دیوان شمس-غزل 33
ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش
در فرقت آن شاه خوش بی‌کبر با صد کبریا
سنایی - دیوان اشعار – غزل 340
خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین
لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بین
مولوی-دیوان شمس-غزل 2994
ای صورت حقایق کل در چه پرده‌ای
سر برزن از میانه نی چون شکروشی
خواجوی کرمانی – غزل 548
شکر حکایتی ز دو لعل شکر وشش
عنبر شمامه‌ئی ز دو زلف معنبرش

 

کیانوش در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

ای عالم نقاد، کزو خرده بگیری
هیهات که خود بند لغاتی و اسیری
خشم است میان همه الفاظ و لغاتت
وقت است که یابی که خودت جان بصیری
از بهر چه گفت او: که در بحر خداییم
تا خرده نگیری به غلامی ز امیری
گر نیت تو همرهی و رفع عیوب است
حاشا که چنین خواجه ای خارج ز مسیری
حج است اگر جای نکوهیدنِ یاری
با علم خودت از دگران دست بگیری
نقد تو به جا بود، ولی لحن تو بی جا
گویی همگان جمله حقیر و تو هژیری
آنروز تو را حج تمتع شده مقبول
تا عین تمتع بنمایی که فقیری

 

حسن در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

با سلام
در بیت چهارم به جای " آرم " ، " آرام " صحیح است .

 

سلیمان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

سلام
میشه یکی بیت آخری رو ترجمه کنه؟
دم به معنای خون هست یا نَفَس؟

 

مصطفی محبی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:

یا آنجا که میگوید :گر غایبی زدل تو در این دل چه میکنی، منظور این نکته است که بسیاری از انسانها میگویند خدایی نیست و در دل انسان هیچ نشانی از خدا نیست، عارف با اشاره به این ادعای انسان میگوید که اگر آنطور که میگویند، تو در دل نیستی، پس دردل من چکارمیکنی؟ پس چرا در دل من هستی؟ وحال که من میدانم که در دل من هستی، حالت در دوده سودا چگونه است؟ عارف دل خود را از تیرگی گناهان خویش تاریک و سیاه همچون دوده سودا میبیند و خطاب به خدا میگوید که : حال که من می دانم تو در دل من هستی، حالت در این همه سیاهی و تاریکی دل من چگونه است؟

 

هما صادقی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - در پاسخ پرسش سلطان سنجر دربارهٔ مذهب:

ظاهراً در همین شعر به امام کاظم علیه السلام هم اشاره می کند. جایی که از معجزات «هفتِ زندانی» سخن می راند

 

مصطفی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:

این شعر درددلی با خداست و گاهگاهی خطاب به آدم که اوهم خداست. عارف گاهگاهی با خدا صحبت میکند و از حال او میپرسد ، چون خدا و آدم در نظر عارف یکیست ، به واسطه آنجا که گفت: نفخت فیه من روحی(از روح خود در تو دمیدم) پس ما بخشی داریم که از جنس خداست و عارف به جایی میرسد که به هر چه و هر جا نگاه میکند ، همه چیز را خدا میبیند. باباطاهر میگوید:
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
یا سعدی علیه الرحمه میفرماید:
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
در این شعر هم جناب مولانا با خدا درد دل میکند و حال خدا را میپرسد که تو از عالم بالا به خاک و گل نزول کردی(اشاره به آدم که از بهشت بیرون آمد) حالت چگونه است در این سختی و زحمت

 

محسن در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

وقتی اولین بار این شعر رو می خوندم و مخصوصا به بیتِ
"چون دلارام می‌زند شمشیر، سر ببازیم و رخ نگردانیم" وقتی رسیدم وحشت کردم، البته نه از سر باختن؛ بلکه بخاطر اینکه این آدم ها در چه حال و هوایی هستن که اینگونه حرف میزنن؟ و ما درک نمیکنیم؟ :(
هر گلی نو که در جهان آید، ما به عشقش هزاردستانیم
خدایا اندکی از این حالات هم نصیب ما کن
فقط اندکی ...

 

امیر در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

ارتباط زیبای خسرو پرویز و خسرو ِ شیرین در بیت آخر قابل توجه است.

 

عرفی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹:

من متخصص ادبیات نیستم اما گاهی چیزهایی الکی در گنجور عزیز می نویسم. در باره "زخار" هم شاید وزن فعّال از زخر باشد که زاخر و مزخور فاعل و مفعلوش باشد. زخر البحر-به گفته ی خلیل بن احمد فراهیدی در العین- یعنی وقتی که امواج دریا بلند شود. از این جهت شاید همان زخار درست باشد. به علاوه نداشتن اینگونه لفظی در فارسی و مشکل خراب شدن وزن الشعر هم موید زخار است. در ضمن بین زخار که صفت قلزم شده با واژه "جوشش" همان مصرع هم ارتباط وجود دارد. ببخشید طالانی شد.

 

محمد حسین صرامی فَروَشانی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:

گر به خون تشنه ای اینک من سر باکی نیست
که به فتراک تو به زان که بود بز بدنم
سر به پیش قدمت پیش کش آرم لیکن
ناز چشمت چه گران سر نبرد از بدنم
سالیانسیت که پینداشمت در بر خویش
صبح رسوایم امد که همه خویشتنم
شور عشقت به فغان گر برسانم بر عرش
چه توان گفت که بیراهه نشین راهزنم.
دوش با ساقی مجلس سخنی کردم باز
آنچنان سوخت مرا تا که دگر من نه منم

 

فلسفه در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳ - تو بمان و دگران:

زندگی همیشه محنت کده ای بیش نبود.درودبرشهریار

 

رهی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

واقعا با صدای همایون عزیز زیبایی شعر چند برابر می شود.

 

لوراس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود:

گنج زر یا جمله مار و کزدمست==== درستش:
گنج زر یا جمله مار و کژدمست

 

میرغدعلی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

وهیچ و بس

 

حامد رفیعی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵:

احسنت به جناب ارباب
درسته که اشتباه نوشتن
اما اهلش میدونن که چرا این بیت رو در جواب غزل بالا آوردن
ارباب جان با شهدا محشور بشی...

 

رامین یوسفی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۶:

گر که زرد است رنگ چهره از نداری نیست و من
غصه ی جمع می خورم قلبم همی بی درد نیست (ر.یوسفی)

 

مهدی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۵:۳۶ دربارهٔ هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت » بخش ۳ - ۲ ابوعبداللّه الحسین بن علی بن ابی طالب، رضی اللّه عنهما:

بسی جای تاسف هست که ایشون دقت لازم رو نداشتن برای تهلیل شنیده ها.
هرچند که گفته ایشون از روی اثار و دریافتی های کسب شده شخصی هست ولی جای تعجب ایتجاست برای کسی که اهل علم و یا طالب علم و دوستدار خاندان رسول صل الله هست ، چرا تامل در شنیده و تامل در گفتار نداشتن در این مطلب.

 

منصور پویان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:

خلاصه ای در باره این غزل:
آنجا که آدمی اَنانیت را وامی نهد و با جان ِجانان یکی شود؛ همانا قدرت آفریدگاری می یابد و در دَم؛ شکاله عالم ِمادّه در نظرگاهش درهم شکسته می شود. این عالم پدیدار که همچو رودی از نقش و اشکال؛ دائماً ذرّه ذرّه هایش در معرض کون و فساد بسر می برند؛ در منظر ِجان ِعاشق؛ دگردیسه گشته؛ بـُن بـُنان ِلایتغییر ِهستی و یکتائی جهان وجود در دَم آشکار همی گردد. در چنان هنگامه ای، همه جلوه های هستی؛ مـُنحل در ذات بلامنازع منبع انرژی شده؛ دریا بمثابه حضور وحدانی؛ جلوه گاهی متبارز می یابد. از آنجا که دریا نیز برساخته ای مادّی و برآمدی مشمول زمان و مکان است؛ لامحاله دریا نیز ز هیبت ملغا شده؛ جائی برای ذاکره آدمی و محلی از اِعراب برای تصور آنچنان دگرباشیدگی ای باقی نمی ماند.
آن دود و آتش برخاسته از همپیوندی با یکتائی، شیرازه هستی ِجهان ِمادّه را درهم ریخته؛ آسمان بمثابه کاسه ای تهی؛ شکافته گشته و هر نشان زمانی/مکانی زایل می شود. این دگرگونی همانا گشتآوردی ست در حضور که از آن؛ شوری برخیزد سالار که به منوال سوری بر دلخستگان و ماتم زدگان عرضه شود. در هیبت و مهابت آن دگرباشی، همین بس که گه آب را آتش بـَرد و گه آب همچو آتش از برای توسعه دهان گشاید. در کشاکش چنین نوآمدگی هائی؛ اسباب تشخیص منهدم در امر ِباقی و ساقی فارغ از فاعلیت و معلولیت؛ بخویش بزم-افزا شده؛ انگاره های نوینی تو گوئی؛ دگرباره در پیشگاه عارف جلوه گری بیآغازند.
آنجا را درک و مضمون و نیز مقولات و گفتمان را ناکارآمدی ناگزیر باشد. آنجا هر چیز و هر فکر و هر موجودیتی را پایان مقرر گردد. آنجا را منیت و هویت، یا بود و نبودی که نمایانندگی را لازم آید؛ در کار نیست؛ چرا که صورت و مادّه ای برقرار نمی ماند. در چنان منظرگاهی، تمایزی مابین خوب و بد؛ زشت و زیبا یا این و آن باقی نمی ماند. در چنان جایگاهی، روشنائی در تاریکی و تفاوت در تقارن مضمحل گشته؛ هیچ در هیچ می شود نقطه آغاز و نیز نقطه پایان بر هر معنا و بر هر پرسش و جـُستاری.

 

۱
۴۰۷۵
۴۰۷۶
۴۰۷۷
۴۰۷۸
۴۰۷۹
۵۰۶۳
sunny dark_mode