گنجور

حاشیه‌ها

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی:

بسمه تعالی
احسنت، آفرین، صحیح فرمودید.
جلال الدین می فرماید:
با دو عالم عشق را بیگانگیست/اندرو هفتادو دو دیوانگیست
و:
بندگی و سلطنت معلوم شد/زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
و:
کاشکی هستی زبانی داشتی/تا ز هستان پرده ها برداشتی
و:
آفت ادراک آن حالست قال/خون به خون شستن محالست محال
و:
من چو با سوداییانش محرمم/روز و شب اندر قفس در نی دمم
ابوعلی سینا قدس سره در قصیدۀ عینیه می فرماید:
مَحجوبَةُ عَن کُل مُقلَةِ عارفِ/وَهِیَ التی سَفَرَت وَ لَم تَتَیَرقَعِ
پوزش...

محمد در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

ای خراسانی
چه شد دوباره هل من مبارز میخوانی
لیام را از یاد بردی ؟
زبانت را نگهدار تا احترامت به جا باشد

س،م در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

مجتبی خراسانی
،،،
حدیث نفس اگر کرده ای که خوش گفتی
و گر نه ، از دهنت بوی خوش نمی آید

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بسمه تعالی
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست/از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
و:
من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق/بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است
و:
چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز/تحیر تو که خون در دل تماشائی است
نزد احول به کار ناید...
(س ، م، مخاطب عرضم شما نبودید، با خود حدیث نفس کردم)

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا:

بسم الله الرحمن الرحیم
مثالی که تداعی آن عطار را بر مضمون رقعه، هدایت می کند، حادثه ای مشابه در داستان حضرت یوسف(ع) است:
برادران یوسف او را در چاه می اندازند. کاروانی می رسد و به طلب آب، دلو در چاه می افکنند. یوسف بالا می آید. برادران یوسف او را غلام خود معرفی می کنند و به بهایی اندک به مالک دعر ـ مهتر کاروان ـ می فروشند. مالک دست خطی از برادران می گیرد که گواهی بر خریدن یوسف از آنان باشد. این دست خط بعدها به دست یوسف می افتد. آنگاه که قحط پیش می آید، برادران یوسف به مصر می آیند تا از عزیز مصر گندم بگیرند. یوسف آنان را می شناسد، اما آنان برادر خود را نمی شناسند. یوسف آن دست خط را به بهانۀ آن که عبری نمی داند به برادران می دهد تا بخوانند. برادران غرق شرم و تاسف، زبانشان بند می آید؛ چرا که خواندن آن خط، اعتراف به گناه عظیمی است که آنان در گذشته مرتکب شده اند.
تشابه دو صحنۀ یوسف، برادران، رقعه با سیمرغ، مرغان، رقعه، عطار را به درک تاویل داستان و مضمون رقعه رهنمون می شود:
چون نگه کردند آن سی مرغ زار/در خط آن رقعهٔ پر اعتبار
هرچ ایشان کرده‌ بودند آن همه/بود کرده نقش تا پایان همه
آن همه خود بود سخت این بود لیک/کان اسیران چون نگه کردند نیک
رفته بودند و طریقی ساخته/یوسف خود را به چاه انداخته
جان یوسف را به خواری سوخته/وانگه او را بر سری بفروخته...
جان آن مرغان ز تشویر و حیا/شد فنای محض و تن شد توتیا
چون شدند از کل کل پاک آن همه/یافتند از نور حضرت جان همه
بدین ترتیب رقعۀ سیمرغ سبب می شود تا مرغان پس از فنای کلی در دریای شرم ناشی از فروش یوسف جان خویش، به نور عنایت سیمرغ جانی تازه بیابند. در این تجربه، گناه کرده و ناکردۀ دیرین آنان پاک می گردد. آفتاب قربت از درگاه می تابد، جان آنان افروخته می شود. از انعکاس چهرۀ این سی مرغ پرنده، چهرۀ سیمرغ جهان را می بینند. چون نیک می نگرند سی مرغ را همان سیمرغ می بینند. در خویش او را و در او خویش را مشاهده می کنند و چون به خود و به او هر دو نظر می کنند تنها یکی می بینند. مرغان در تحیر غرق می شوند. در این مقام زبان، زبان بی زبانی است. در چنین تجربه ای هر چه گفته می شود مجازی است. واژه ها از محتوای این جهانی خود خالی می شوند. اقتدارِ نظامِ نخستین زبان در هم می شکند. عطار می گوید مرغان بی زبان از حضرت سیمرغ کشف رازی را طلب می کنند که آنان را در تحیر فرو برده است و از حضرت، بی زبان خطاب می رسد: «حضرت ما چون آیینه است که هر کس خویشتن را در آن می بیند چون شما سی مرغ به این جا آمدید، در این آیینه سی پیدا شدید و اگر چهل یا پنجاه مرغ آمده بودید، باز هم خویشتن را می دیدید»
بدین ترتیب عطار یکی از دقیق ترین و ظریف ترین اندیشه ها و تجربه های عرفانی را به یاری هنر خود و با تکیه بر میراث عرفانی پیش از خود به تصویر می کشد و بدیع ترین حماسۀ عرفانی ادب فارسی را پدید می آورد.
و به قول جلال الدین:
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بمنه و کرمه

درویش در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

چیر کاملا درست است - و مخفف چیره میباشد و فعل نیست.

احمدرضاآبروشن در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۷:

سایت گنجور در راستای سهولت دسترسی و همچنین پیش برد سطح علمی مخاطبین خود بسیار مفید بوده و هست اما گاهی کم دقتی میشه و در رکن بندی اوزان عروضی دچار خلط شده از جمله وزن همین شعر
لازم به توضیح هست که نا در عروض بحری با رکن مفعولن نداریم
بلکه به تغییرات متنوعی یک رکن میتونه به مفعولن تبدیل بشه مثل اجرای تسکین در رکن مفتعلن
همچنین اگر ما وزنی به شکل مفعولن فع مفعولن فع داشتیم این وزن باید دوری باشه که خصوصیات وزن دوری رو هم نداره
در کتاب عروض دکتر سیروس شمیسا نوشته:
اصل بحر سریع در نزد قدما مستفعلن مستفعلن مفعولاتُ بوده است،
فاعلن از مفعولاتُ مطویّ مکشوف است
مطویّ:مفتعلن
اگر باتسکین مفتعلن تبدیل به مفعولن بشه سریع مطویّ مقطوع مکشوف است.
(این مطلب در کتاب آشنایی با عروض و قافیه نوشته ی دکتر سیروس شمیسا ویراست چهارم انتشارات میترا صفحه 46 پاورقی شماره ی پنج نوشته شده)
همچنین در پیش گفتار ویرایش سوم این کتاب در صفحه ی13 این وزن رو بدین شکل رکن گذاری کرده است:
«مفعولن مفعولن فعلن» سپس در پاورقی شماره2همون صفحه اعلام کردند که این وزن را مولانا ساخته است.

سوته دلان در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

قطعه ای که محسن چاووشی اجرا کرده واقعن یه شاهکاره برای این اثر فوق العاده از حضرت

باسی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

سلام
با اجازه از اساتید گرامی: به نظر من حقیر که از ادبیات هم چیزی نمیدونم(اینا رو هم در حد دل خودم میخونم) مصرع «من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم» بهتره.
من نظرات قبلی رو خوندم.همه حق دارین و دلیل هم دارین.و دلیل من اینه که:
1- حضرت آدم که همون پدرمون باشن وقتی توی بهشت بود با مادرمون که حوا بود، بهشت رو به ازای گندم فروختن و اومدن زمین.پس اولا اونا تو بهشت بودن و دوما به گندم فروختنش
2- حالا حافظ و بقیه انسانها هم روی زمین دارن زندگی میکنن که کِشته ای داشته باشن و در آخرت چیزی درو کنن و نتیجه درو تعیین میکنه بهشت میرن یا جهنم.پس یک ما هنوز نه بهشتی در دستمون داریم نه هنوز وقت درو شده و کسی هم از عاقبتش خبر نداره.
3- حالا میایم سراغ حافظ که اگه مصرع «ناخلف .....» بیاریم اولا ما توی دستمون بهشتی نداریم که بخوایم بفروشیم و دوما حافظ هم روی زمین بوده وقتی اینو نوشته.البته دوستانی گفته بودن بهشت و اینا هست و جایی نرفته که چون پدرمون فروخته یعنی از دست ما هم رفته.ولی در کل من که بهشتی نمیبینم که داشته باشم(نسیه است.شرطو شروط داره بدست آوردنش).مگه اینکه حافظ اینقد از خودش مطمئن بوده که میره بهشت.
4- اگه مصرع « من چرا ملک ...» رو بیاریم اینجوری میشه گفت که ما الان که خودمون روی زمینیم پس ملک جهان در دسترس ودر اختیار ماست(خدا خودش هم گفته از من بخواه تا بهت بدم) و اینکه دنیای ما الان همینه(نقده و برای ما معادل بهشت برای آدم هست وقتی که توی بهشت بود) و میتونیم بفروشیمش.حالا اگه بخوایم خلف بودنمون رو هم اثبات کنیم همین دنیا رو میفروشیم دیگه.(حالا خافظ به جو فروخته که از نظرش نسبت به گندم کم ارزش تره و چرا داره به چیز کم ارزشتر از گندم میفروشه که برمیگرده به دیدگاه حافظ که زمین رو از بهشت کم ارزش تر میدونه)
5- در ضمن این رو هم در نظر داشته باشین که برای بدست آوردن بهشت ما باید تو این این دنیا تلاش کنیم و بعبارتی کار خوب کنیم که اگه این کار رو نکنیم یعنی داریم بی خیال بهشت میشیم به خاطر خوش گذرونی و ... این دنیا دیگه.یعنی اگه این دنیا رو بفروشیم مثل اینه که داریم بهشتمون رو میفروشیم.
حالا سرتون رو درد نیارم.خلاصه من با همین مصرعی که هست موافق ترم.حسش برام بیشتره.:)

مجید در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

با درود و سپاس از زحمت های مدیر محترم سایت گنجور
درمورد بیت سوم که مولانا میفرماید "وز ملک افزونتریم" اگر ممکنه توضیح بفرمایید منظور از ملک چیست؟ و چه تفاوتی با فرشته دارد؟ و چه وظیفه هایی به عهده دارد؟
موارد دیگری هم هست که مولانا به مَلک اشاره ای نموده است:
تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد (دیوان شمس)
...
عقل جنس ملکست اگر چه ملک را صورت هست و پر و
بال هست و عقل را نیست اما در حقیقت یک چیزند. (فیه مافیه)
...
پس قرین هر بشر در نیک و بد
آن ملک باشد که مانندش بود (مثنوی)
...
حملۀ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک بال و پر (مثنوی)

هانی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲ - او بود و او نبود:

مکیدن اشک از جهت ادبی درسته؟
حافظ یه جایی میگه شربتی از لب لعلش نچشیدیم.
شربت از لب اون هم چشیدن نه مکیدن.
کسی می دونه آیا شهریار مدرک دانشگاهی اش ادبیات بود؟

هانی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق:

هانی جون همین طوره. ببین خودش چقد اشک ریخته. بیچاره دلش.

کمال در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۶:

جمع آن : 9001

میثم در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

آهنگ قلاش محسن چاووشی واقعا دیوونه کنندست.

Anonymous در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - زن در ایران:

پروین می گوید: "ایران که تمدن قدیمیش اروپای امروز را رهین منت و مدیون نعمت خویش دارد،"
این نشان می دهد که پروین اطلاعات تاریخی اش نادرست بوده چون ان تمدنی که در تمدن غرب تاثیر گذاشته تمدن اسلامی ایران بوده نه تمدن باستانی ایران.

س ، م در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - زن در ایران:

ناشناس جان
شاید پروین با حجاب اجباری مخالف بوده نه روسری اختیاری
همسایه ای داریم جوان، گفتم توکه اعتقادی به حجاب نداری چرا همیشه روسری به سر داری؟
گفت با روسری خوشگل ترم .

ناشناس در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - زن در ایران:

آقای فریبرز
اگر هم پروین در یک زمان بر اثر موجی که ایجاد شده بود به سمت مذمت حجاب رفت باز در اواخر زندگی محجبه شد و روسری سرش می گذاشت در حالی که اجباری نبود و می توانست نگذارد.
بهتر نیست قضایای تاریخی را بدون پیش فرض و حب و بغض نسبت به مذهب، بیان کنیم برادر؟

جاوید مدرس اول رافض در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

******************************************
******************************************
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو؟
مباد ........................... آب ما ببرد!
کآتش این خاک: 6 نسخه (801، 803، 816، 824، 875 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)
کآتش محرومی: 26 نسخه (813، 822، 827، 836، 843 و 21 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) همۀ مصحّحان
کآتش محروری: 3 نسخه (821، 823، 825)
کآتش مخموری: 2 نسخه (819 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر 894)
کآتش اندیشه: 1 نسخۀ بی‌تاریخ
41 نسخه غزل 125 را دارند و از آن جمله 2 نسخه یکی مورخ 859 و دیگری بی‌تاریخ بیت فوق را ندارند. نسخۀ مورخ 818 خود غزل را ندارد. دکتز ضیای عزیز زودتر از ما این ضبط (کآتش این خاک) را در بخارای 109 صفحۀ 366 جزو اوراق پریشان (5) مطرح فرمودند. اگرچه این مطلب را ضمن موضوع ضبط‌های ویژه آماده داشتم اما قصد آوردن این مورد را فعلاً در اینجا نداشتم اما اکنون که فضل تقدم معلوم است با سپاس و رخصت از ایشان تمام نسخه‌بدلها از دفتر دگرسانی‌های دکتر نیساری و سه نسخۀ دیگر تقدیم می‌شود. به باور من نیز «کآتش این خاک» زیباتر، خیال‌انگیزتر و پُرمعنی‌تر است.
***************************************
***************************************

حمید زارعی مرودشت در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » دوبیتی‌ها » برزخ:

مصرع اول باید اینجوری باشه:
دست بر رخ گرفت و ....

س ، م در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

ساقیا نوبت آنست که از دست خودم
بدهی جامی و از دست خودم بستانی
بهتر نبود :
ساقیا نوبت آنست که بر دست خودم
بدهی جامی و از دست خودم بستانی
باشد؟
از دست خودم جامی بدهی به گوش آشنا نیست
به دست خودم ، یا ، بر دست خودم
از یکی از شاعران معاصر همین مضمون را خواندم:
،،
ساقیا نوبت آنست که جامی بدهی
تاکه باردگر از دست من اش بستانی
،،
داد و ستد را آرزو دارد

۱
۳۹۳۱
۳۹۳۲
۳۹۳۳
۳۹۳۴
۳۹۳۵
۵۴۶۶