سعیده پ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
امان از محسن چاوشی که چه کرد با این غزل، امان از اون حنجره ی زخمی بغض آلود ... کاش مولانا بود و می شنید ...
کسرا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:
سلام جناب امیر ...
برای عارف بودن کسی نیازی نیست به تاریخ بیاویزیم و تذکره ها را زیر و رو کنیم ... عقل بنده سعدی را عارف میداند و دیگر نیاز به هیچ مرجع تقلیدی برای تایید عرضم ندارم .
علیرضا محدثی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:
اصلاحیه !
علیرضا محدثی نوشته:
جناب مهران عزیز
اتفاقا با همین مثالی که خودتان آورده اید ، به درستی ضبط مصرع “درویش نباید که برنجد به ظرافت ” مهر تایید زده اید .
این که سعدی در جای دیگری آورده : ” زین جور و تحکمت ، غرض چیست؟ ” ، نشان دهنده ی این است که درویش یا رهرو راه عشق ، جور و ستم معشوق را علیرغم عشق ورزی خود ، احساس میکند و تحت فشار معشوق است ، برای همین در باره ی چرایی آن ستم ، از معشوق ، سوال می کند .
اما در مصرع خود غزل بالا : ” درویش نباید که برنجد به ظرافت ” ، شاعر در مقام مرشد یا همراه درویش ، او را نصیحت میکند که درویش باید با تیزبینی و هوشمندی از شمشیر دوست ، استقبال کند و نرنجد … ضمنا ضبط این مصرع در سایت گنجور ، دقیقا مطابق نسخه ی مرحوم فروغی است .
محمد مهدی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
با سلام و ممنون از تفسیر ها و پانوشت های زیبای شما
این بیت شعر "از روی تو بیزارم" بدجوری برای من سوال بود که با توجه به لطف شما اهالی ادب پارسی تونستم تا حدودی زیادی رفع ابهام کنم.
با تشکر از شما و اعلام حمایت از آلبوم جدید چاووشی با رویکرد دفاع از اشعار بزرگان ایران زمین که افراد رو به ادبیات اصیل خودمون سوق میده
علیرضا محدثی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:
جناب مهران عزیز
اتفاقا با همین مثالی که خودتان آورده اید ، به درستی ضبط مصرع "درویش نباید که برنجد به ظرافت " مهر تایید زده اید .
این که سعدی در جای دیگری آورده : " زین جور و تحکمت قرض چیست؟ " ، نشان دهنده ی این است که درویش یا رهرو راه عشق ، جور و ستم معشوق را در عین عشق ورزی خود ، احساس میکند و تحت فشار معشوق است ، برای همین در باره ی چرایی آن ستم ، از معشوق ، سوال می کند .
اما در مصرع خود غزل بالا : " درویش نباید که برنجد به ظرافت " ، شاعر در مقام مرشد یا همراه درویش ، او را نصیحت میکند که درویش باید با تیزبینی و هوشمندی از شمشیر دوست ، استقبال کند و نرنجد ... ضمنا ضبط این مصرع در سایت گنجور ، دقیقا مطابق نسخه ی مرحوم فروغی است .
بابک چندم در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۸۱:
فرشاد گرامی،
"بی" از بودن است و در اینجا برابر "باشد"...
شوریده در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
مدتی هست بیسوادها یا نیمهسوادها به اساتید سواد دندان نشان میدهند...
رسول در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بیخبر:
با سلام متن کامل شعر بدین شرح است لطفا تصحیح بفرمایید
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی است که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان باز نبندد ، شب اگر ماهش نیست
نامه ای هم ننوشته است ، خدایا چه کنم
گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست
ماهم از آه دل سوختگاه بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
یارب آیینه ی او لطف و صفاییش نماند
یا بساط دل بشکسته ی من آهش نیست
تا خبر یافته از چاه محاق مه من
ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست
داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود
حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
"خواهش اندر عقبش رفت و به یاران عزیز"
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
با تشکر
فرشاد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۸۱:
با سلام . اگر میشه معنی "بی" در این شعر رو بنویسید.
محسن شفیعی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۷:
در بیت آخر مصراع اول (شد) افتاده است
ازآن در غورگیها شد مویز
دلیر در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۷:
مصرع آخر می چمی هست نه می خمی. لطفا تصحیح کنید.
level_two۷۱ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
درود بر روان پاک شاعر روستا
کسرا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱ - به خوانندهٔ کتاب زبور:
اجرای ساز و آواز این شعر در برنامه شماره 397 یک شاخه گل با آوای استاد ایرج
آرش عنبرشاهی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
کلمه خسته اول مصرع سوم بنظر اضافه میاد""آواز تو گر خسته شود خسته شویم""
امین در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
خیلی سایت خوبیه، ممنون
mohammad ghanbar در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۱:
1-ای دوست بیا که امروز متعلق به ما هستی بیا که بسان گل باید در کنار مان شکوفا گردی و به أوج زیبایی برسی .
2-خدایا ما را از گزند چشم بد دور نگه دار و مگذار که به رنج دوری و فراق مبتلا شیم .
3-اگر چنانچه با نظر و نگاه نفسانی از مسیر تو دور شدم.
مرا با جرعه ای از جام شراب عشق از دام خودی و نفسانیت رهایی بخش.
4- دلم را محافظت کردم که از دست نرود اما آن زمان که تو اراده کنی دل را از کف سنگ سر سخت هم به در آری .
5-اگر فردا روز به پیشم رخ بگشایی ،دل و دین و دنیا را از کف بدهم .
6-ای آن کس که تو به جان من زندگی بخشیدی و به چشمانم نور بینایی دادی مرا دریاب و بیا .
7-همه جا از سر عشق تو آتش به پا شده و دود حاصل از آتش عشق تو همه جا به چشم می خورد تو خود ،کجایی ؟!!
8-تنها؛ شاخه ی درخت نیستی که به نور یزدان زنده ای بلکه تو جان جان همه ی ثمره و حاصل و میوه ی زندگی هستی .
9-از سر لطف و محبت نظر به آب زندگانی افکندی که لطف آب زندگی اعتبار از محبت تو دریافت کرد .
10- نمیدونم چه هستی کفر یا اسلام هر چه هستی یا خود خدایی یا نور خدایی .
11- سکوت پیشه کن و به آن سر چشمه ی زندگی و حیات نظری بیفکن که او مستغنی و بی نیاز أز غیر است .
mohammad ghanbar در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۷:
خدایا آن زمان که تو جانم را از من میگیری
چون با تو هستم
مرگ برایم بسیار شیرین است
و این همان حسی است که حضرت ابراهیم
علیه السلام در آن هنگام که در میان آتشی که نمرود بپا کرده بود و قدم گذاشت ،
پیدا کرد ، چون تو آنجا با او بودی آن آتش تبدیل به گلستان شد
اینجا مرگ و مردن است ، آنجا عین تولد و شروع زندگی است
در آنطرف در عالم معنا کسی نمی میمیرد
در اینجا و عالم ماده اینگونه به نظر میرسد که مرگ اتفاق افتاده
از جسم مادی. بیا و بگذر
بیا به معنا و جان تبدیل شو
که در آنجا رقصان و شاد سبکبال می شوی
از مرگ فرار مکن ، چون مرگ عین شور و مستی است
به خدا قسم و به ذات أقدس و پاکش که
نه فلک خاک زیر پایش است
هنگام مرگ و وصل گویی به منبع شیرینی ی همچون حلوا دست پیدا کردی
هنگام جان سپردن و مرگ عین جان و زندگی می شویم پس چرا باید از جان و زندگی فرار کنیم
چرا باید از دستیابی به معدن طلا فرار کنیم که مرگ معدن زر و گوهر است
وقتی أز قفس تن و دنیا رها میشوی در باغ و گلستان مسکّن و مأوا میکنی
وقتی پوسته ی صدف را می شکنی به مروارید درونش دست پیدا میکنی
در آن هنگام که به گوهر وجود و درونت کشش و تمایل پیدا میکنی
زمانی است که حق صدایت میکند
مرگ و رفتن به مانند بهشت و باغ است مرگ مثل آیینه ای است که تو در آن زیباییها یت را میبینی
و زیبایی های منعکس در آیینه حاکی أز زیبایی ی مرگ است
حال چگونه در مقابل این آیینه می ایستی زیبا و مؤمن یا نا زیبا و کافر
چرا که همان نقش را نشان می دهد
اگر مثل یوسف زیبا و مؤمن در برابرش بایستی زیبا نشأنت میدهد
واگر غیر از این باشد همانطور نشأنت می دهد
اگر زبانی گویا و شیرین میخواهی
سکوت کن
که در آن صورت تأثیر کلامت هم چون خضر نبی جاویدان خواهد شد
چرا که مردن چون در دل زندگی است در سکوت محض بسر می برد
mohammad ghanbar در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۶:
شرح:
ای دل چنانچه مرا ببینی نمی شناسی ام بخاطر رنگ زرد رخسار و چهره ام البته جناب مولانا تلویحا منظورشون از دلی که خطاب قرار دادند حق بوده از دل خودم گذشتم و دل کندم
که عمق وجود و دلم تو باشی از جانم نیز گذشتم که جان جانم تو هستی خونی که بر چهره ام دیدی نشانی بود از خون جگرم که حاصل جراحت عشق است که جگرم را پاره کرده اما دیگر کارم از نشانی و بود من گذشته چرا که دیگر به نیستی پیوستم و اثری از من بر جای نمانده تو آن شاه عظیم الشأن هستی و آن آب حیاتی که در دل و جانم أقامت کرده ای تو همان وجود نازنینی که در عالم غیب همه ی هست را دیدی و نادیدنی برای تو معنا ندارد آن زمان که جام عشق را سر کشیدی ، از برای چه ، روی پنهان کردی ؟!
خدای را از روپوش و حجاب به در آ
کدام جنت و دوزخ ؟ که تو هر دو را حاضری و بین آن ها یی چنانچه ما را از خود دور کنی ، دور کردی و چنانچه ما را به سوی خود کشانی ، ما به سوی تو کشانیم تو آن قدر قدرت و پهلوانی که ان هنگام که سوار بر اسب و براق خود شوی در حال ، غرب و شرق در زیر لگام اسب تو یکی است و مکان زیر پای تو لإمکان است تو همان ماه درخشان و معلایی که در بیابان و دریا به یکسان در نظر آیی تو به مثابه الیاس و خضر نبی ، که هر دو مظهر حکمت و علم بودند همه ی آن فضائل را یک جا داری
آنکس که بدون یاد و حضور تو زنده است ، آیا واقعا زنده است ؟
آن زمانی زنده خواهد شد که در ساحت حضور و ألوهیت تو مرده باشد ای کسی که هم نشینم تویی جز این چشمی که بینایی ام با آن میسر است تو صدها چشم دیگر در درونم تعبیه کردی که أز هر جهت به من بینا و بصیری اگر آدم قواعد و ظواهر دین و شرع هستی بسیار صورتهای گوناگون میبینی لزومی ندارد که بر حسب ظاهر تظاهر به سجده بر خاک کنی چرا که آن جان جان درون تو غنوده است ای خورشید و نور هدایت من (جناب شمس )گره های درونم را و گرفتگی هایم را تو راه گشا و راهنما باش چرا که همه ی گیر و گره هایم أز خیال ها و گمان هایم هست در حالیکه تو خود عینا حقیقت و وضوح و عیانی
mohammad ghanbar در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی:
شرح ابیات:
از خداوند ولی التوفیق درخواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی ادبی
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم گشت از لطف رب (78)
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بل که آتش در همه آفاق زد (79
مولانا مانند دیگر عرفا معتقد است که هر مقامی ادب خاص خود را دارد.مثلا می گوید نزد اهل تن ، آنچه ملاک است همان ادب ظاهری است زیرا اهل تن آگاه بر نهان نیستند:
پیش اهل تن ادب برظاهر است
که خدا زایشان نهان را ساتر است
(دفتر دوم بیت 3224)
اما پیش اهل دل که آگاه بر اسرار هستند، ادب ظاهری کافی نیست بلکه ادب باطنی لازم است.
پیش اهل دل ادب بر باطن است
زآن که دلشان بر سرایر فاطن است
(دفتر دوم بیت 3225)
مولانا در قصه آدم و شیطان نیز معتقد است چون آدم ادب را رعایت کرد و گناه را به گردن گرفت ، خدا نیز او را بخشید و بالا برد،ولی شیطان که بی ادبی کرد و علت گناه خود را خدا معرفی نمود، مورد لعن خداوند واقع شد.
(گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن ؟
نه که تقدیر و قضای من بد آن؟
چون به وقت عذر کردی آن نهان ؟
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت من هم پاس آنت داشتم
دفتر اول ابیات 1496-1492)
خواجه حافظ نیز در این مورد بسیار زیبا سروده است:
گناه گرچه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
البته به نظر مولانا موارد خاصی هم وجود دارد که بی ادبی مذموم شمرده نمی شود،از جمله بی ادبی عاشق در مواجهه با معشوق خویش در حالت فنای عاشق در معشوق که در آن حالت عدم رعایت ادب حالت هشیاری خود عین بجای آوردن ادب است.
شاید منظور مولانا از آن شخص بی ادبی که از لطف رب محروم گشته و نه تنها باعث ملعون شدن خود شده بلکه آتش گناه و گستاخی را در سراسر عالم افروخته است ، همان شیطان باشد که البته انسانهای پیرو او هم مشمول همین حکم خواهند بود.
مائده از آسمان در می رسید
بی شری و بیع و بی گفت و شنید (80)
در میان قوم موسی چند کس
بی ادب ، گفتند :" کو سیر و عدس؟" (81)
منقطع شد خوان ونان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داس مان (82)
در اینجا، مولانا به یکی از نمونه های بی ادبی بعضی از مردم اشاره می کند که باعث رنج و زحمت خود و دیگران شدند.می گوید: خداوند بی هیچ رنج و زحمت و دادو ستدی بر قوم موسی(ع) از آسمان روزی می فرستاد، اما چند نفر بی ادب از قوم او بجای سپاسگزاری از خداوند گفتند : پس کو سیر و عدس ؟ خداوند نیز آن مائده آسمانی را قطع کرد و آنها مجبور شدند که تن به زحمت زراعت و شخم زدن و درو کردن بدهند؛ در واقع آنها با این بی ادبی هم باعث زحمت خود و هم باعث رنج و زحمت دیگران شدند.
باز،عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت برطبق (83)
باز، گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها بر داشتند (84)
لابه کرده عیسی ایشان را که :"این
دائم است و کم نگردد از زمین (85)
بد گمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد پیش خوان مهتری " (86)
زآن گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بر ایشان شد فراز (87)
یکی دیگر از مواردی که به خاطر بی ادبی خداوند نعمت خود را از بندگان بی ادبش دریغ کرده است،قصه بعضی از همراهان حضرت عیسی (ع) است که حضرت شفاعت آنها را نزد خدای کرد و خدا هم برای آنها از آسمان طعام فرستاد،اما آن آدمهای گستاخ و بی ادب حرص ورزیدند و مثل گداها از باقیمانده غذا بر می داشتند تا مبادا در آینده دچار گرسنگی شوند. در حالی که حضرت عیسی(ع) به آنها می گفت که این روزی آسمانی دائمی است و لازم نیست این قدر حرص روزی فردا را بخورید. اما آن گداهای پررو که حرص و آز چشمانشان را کور کرده بود به کار خود ادامه دادند و خداوند نیز در عوض در رحمت را بر آنان بست و دیگر برایشان از آسمان روزی نفرستاد.
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات (88)
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخی است هم (89)
هر که بی باکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست (90)
در احادیث آمده است که اگر مؤمنان زکات مال خود را ندهند خداوند باران را از آنها دریغ می کند و همچنین آمده است که فحشا و زنا سبب شیوع بیماریهای مرگ آوری همچون وبا می شود. در اینجا مولانا می خواهد بگوید که وقتی خداوند باران فرو می فرستد و نعمتهای ما افزایش می یابند، ادب این است که زکات بدهیم و اگر سلامتی جنسی داریم، ادب آن این است که در راه مشروع از آن استفاده کنیم نه در راه زنا،و اگر این آداب را بجا نیاوریم خداهم نعمت باران را از ما می گیرد و بیماریهای مرگ آور نیز همه جا شایع می شوند که در نتیجه این بی ادبی، بی ادبان باعث رنج و زحمت برای خودشان و دیگران می شوند.
به طور کلی ، هر مصیبت و غمی که بر انسان وارد می شود نتیجه بی باکی و گستاخی خود انسان است. حتی اگر کسی به این عنوان که مرد حق است دچار گستاخی و بی ادبی در مقابل حضرت حق شود دیگر مرد حق به حساب نمی آید،بلکه نامردی است که باعث گمراهی خود و دیگران است.
از ادب پر نور گشته ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک (91)
مولانا می گوید رعایت ادب تنها مخصوص انسان نیست بلکه اگر می بینید این فلک گردون هم پر نور شده است به خاطر رعایت ادب است و به برکت ادب ،فرشتگان معصوم و پاک شده اند و دائما مطیع امر الهی هستند.
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب (92)
همانطور که رعایت ادب مختص انسان نیست،غیر انسان نیز ممکن است دچار بی ادبی شود که نتیجه آن به خودش بر می گردد . مثلا وقتی خورشید دچار بی ادبی می شود واز مسیر عادی خود دور می افتد دچار سیه رویی و کسوف می شود (طبق عقیده کیهان شناسی قدیم).عزازیل یا همان شیطان هم به خاطر بی ادبی و گستاخی از درگاه حق رانده شد.
ramin در ۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱: