کسرا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
بسیار دل نشین
مجتبی بختو در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت:
عشق آن بود که دایم باشی به جستجویش
گر وصل او نیابی باشی اُوِیس بویش !!
بیژن غ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
در بیت دوم دررو به معنای فرار کن است. یعنی جایی که شیر مادر است به شیرجوش نیازی نیست. ای شیرجوش دررو
شاهرخ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۴:
..........
و در محضر زندگی و خدا این کمتر از............
شاهرخ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۴:
عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر..............
همچو زنان خیره سر حجره به حجره شو به شو..................میگه در طول عمرمان ، دائم دیگران را قضاوت میکنیم (فلانی خوبه فلانی بده )........... روی اتفاقات اسم مورد نظر خودمون رو میگذاریم (( خیر و شر )) .......... کلا" از سیستم مقایسه روانی استفاده میکنیم .................... و در محضر زندگی و خدا این کتر از هرزگی نیست ............چون هر بار این کار رو میکنیم،
خیره سری و فساد بر میانگیزیم
کسرا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۸ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۷:
به به ... بی نظیر است
کسرا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:
امین جان درود بر تو
حسین انجو در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
کلمه خیل صحیح تر میباشد.
حسین انجو در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
کلمه خیل بجای خیلی صحیحتر است.
هلن در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام:
با آقای امیر موافقم
یکی از مهمترین درس ها در مکتب مولانا مفهوم اناالحق هست
به امید روزی که همه ی ما به درک منتهای این مفهوم برسیم
عمر شیردل در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۲۷ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
به نظر من این شعر را باید چنین نوشت:
گفتم که لبت ؟ گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت ؟ گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو ؟ گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات
امیر حسین رحیمی زنجانبر در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶:
زیان نمیرسد الماس را ز سودنها
طاهر در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام:
با نظر آقای امیر کاملاً موافقم
علیرضا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
من نمیدونم چرا بعضی از دوستان رفتارای عجیب و غریب از خودشون نشون میدن.طرف صحبتم با دوستانی هست که خودشون رو در زمره ادبا و اهل سخن میدونن واقعا از این عیان تر که قبل از اینکه آقای چاوشی این آلبوم رو ارائه بدن و یا حتی البوم من خود آن سیزدهم خیلی از جوونای این نسل من جمله خودم اصلا هیچ رقبت و میلی به اشعار کلاسیک نداشتن ولی الان می بینید حتی برای لحظاتی کوتاه هم که شده به این سایت سر میزنن تا ببینن این اشعار از کجا سر چشمه می گیرن.واقعا این کار شما که به جای تشویق و هدایت ماها قشنگ میزنید تو ذوقمون جای تعجب داره.حقیقت تلخ اینه که جامعه بشری با سرعت خیلی زیادی در حرکته و بحث نسل ما و نسل شما نیست،حفظ ارزش ها خوبه نسل شما هنجارها و اصول خودشو داشته نسل ما هم همینطور.همین داستانی که بین نسل ما و شما هست در آینده بین ما و نسل جدید هم پیش میاد.متاسفانه شماها به جای همراه شدن با پیشرفت و هم سو شدن با نسل جدید محکم سرجاتون وایسادید و فقط کباده ادبتون رو میزنید تو سر نسل ما.مطمینم شما هم در سنین جوانیتون از این دست مشکلات با نسل قبلیتون داشتید و این سلسله اشتباهات تا همین الان ادامه داره.
حالا چه تلخ چه شیرین باید قبول کرد اگه میخوایم یا میخواید نسل ما با شعر و فرهنگ سنتی آشتی بکنه راهی به جز اینکه با اسلوب و روش خودمون آشتی بکنیم نداره.محسن چاوشی دقیقا داره همین کارو میکنه و این کارش قطعا کار درست و مثبتی هست شکی درش نیست.
مهدی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:
سلام
سرکار بانو پونه
صدالبته تفسیر و تعبیر غزلی از حضرت مولانا با آنهمه پیچیدگی ذهن آن بزرگوار که گاه به خصوص در داستانهای مثنوی به شکل مکالمات و مباحثات جلوه می کند کار آسانی نیست و صدالبته در یک حاشیه نویسی کوتاه شاید اصلا ممکن نباشد.
اما جهت اشاره به مفهوم کلی غزل آنطور که پرسیده بودید؛ دیدگاه و درک شخصی خود را می توانم اینطور بیان کنم:
کلیت غزل در تحریص و تشویق مخاطب به درک و آشنایی با بطون و عمق معانی دینی و عرفانی است. مولانا اصولا در وادی خداشناسی و خداپرستی دلیر است و دلیری را می ستاید.
عشق اول سرکش و خونی بود
تا گریزد آن که بیرونی بود
در این غزل نیز ؛ مولوی در یکایک ابیات ما را به دلیری فرامیخواند و از تن آسایی و ترس پرهیز می دهد.
در دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی؟
می بینید که حضرت خداوندگار غم و اندیشه (اندیشه اینجا بیشتر به معنای فکر و خیال و دلواپسی برای امور روزمره است و نه به معنای تفکر در معنای متعالی آن) را درد شراب زندگی (درد لای و بخش بدطعم شراب است) می داند و دلیرانه جستجوی حقیقت (جمال یار) و پرستش او به یگانگی راستین (شراب مغانه) را توصیه می کند.
سایر ابیات نیز به همین منوال روزمره گی ؛ دنیا اندیشی و ترس از ورود به وادی پرستش حق را در برابر دلیری و شادمانه دل به دریا زدن مینهد و پرواضح است داوری حضرت مولانا کدام شیوه را برتر می نهد:
فسرده چند نشینی میان هستی خویش
تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست
شادکام و تندرست باشید
mohammad ghanbar در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۴:
شرح ابیات:
1- ای خالقی که در جایی مرتبت سگ را بر شیر سلطان افزون میکنی (قطعا جناب مولانا منظورشون سگ اصحاب کهف بوده )
سنگ سیاه در دستت تبدیل به چشمه روان آب زُلال می شود
2-چه بسیار پادشاهان و فاتحان میدان های جنگ که خون از تیغشان می چکد به سبب دیدن روی ماه تو مست و بیخود شوند
3-مغروران سرکش که در زور گویی به اقتدار آتش طعنه می زنند
در کُوی عشق و نیاز چونان گدایان دریوزگی می کنند
4- کار آتش خشم و قهر است اما شمع در لطافت جسمش می سوزد و أشک میریزد و آب می شود و کار ما در نزد یار و معشوق وفا و أطاعت و کار او نادیده گرفتن ما و بی وفائی
5-آتشی که او در هنگام اشتعال نخندد خاموش شده و فقط دود و خاکستر از آن بجا مانده و شمعی که أشک نریزد و آب نشود مثل چوب سخت و شکننده س
6-آن کس که به بستان دنیا بیاید و نظر به خالق و طراح آن نیندازد او نادانی است که که کإرهایش بیهوده است ابتدا خالق این بوستان را بجو ای نادان تا با شناخت آن خالق لطیف و علیم به بزرگی رسی
7-آدم غریبه ای بود که در عالم خلقت به عرصه ی وجود آمد و مهمان آن خالق عظیم الشأن شد و او ضیافت زندگی و دنیا را برایش به راه انداخت
8-و در آن از انواع خوراکیهای ارزشمند و کمیاب را بر سر این خَوان ملوکانه مهیأ کرد یک ماهی آدم را به این ضیافت دعوت کرد و او را بر این خَوان رنگین نشانید
9-نظر به اینکه حسن دلبر و سلطان ما در دل بردن از این میهمان افزون گشت و او به این خان گسترده وابسته و دل بسته شد او (همو ، آن ملک ، آن پروردگار ) هر شب غریبانه با دلی محزون به این میهمان غافل و دلبسته ی این خَوان گسترده ندا سر داد که اینجا زیباست
10-اما بیا به شهر و دیار من و خوان مرا در آن دیار ببین
اما آن مهمان غافل و نادان حیرت زده سوْال کرد که آنجا ﻛﺠﺎﺳﺖ ؟!!!!که نعمت ها و موهبت هایش بهتر از این لباس فاخر زندگی در این ضیافت (دنیا) است
11-اما به سبب همین سوْالی که همین میهمان غافل از میزبان خود پرسید در دلش احساس کمبود و خلأیی کرد که یک چیزی در این ضیافت کم است چرا که او به خَوان خاکی و زمین آمده بود و نمیدانست ضیافت آسمانی چگونه است ؟!!!
12-در حالیکه تفاوت تنعمات این میهمانی زمینی با آن خَوان آسمانی بسیار است چه ، میوه های زمین گل پاره ها و کلوخ های رنگی هستند و در این میهمانی جز نان خوردن و نان دزدیدن از یکدیگر نیست ( همان فریب و دروغ و شهواتی که در پی به دست آمدن نان ) بکار می بندند .
13-حالا همان میهمان که متوجه خلأء وجود خود شده و دیگر محتویات این خَوان جواب دل او را نمیدهد از سلطان می خواهد که او را به شهر خود ببرد تا دل گرفته و محزونش شاد گردد
14_اما میبایستی چند سالی در این انتظار بسر میبرد چرا که بدون انتظار و صبر طبیب درد و غم دل بیمار او ، او را درمان نکند .
15-آن میهمان رنجور أز آن سلطان در خواست می کرد که خودت سبب ساز راه رهایی من شو چرا که من در دام ابتلاء ( ضیافت و دنیای ) تو گرفتار آمدم
16-سر انجام دعا و نیایش و در خواستش به استجابت رسید
تا بالاخره فرستاده ای أز طرف آن بزرگ پیغام آورد
17- اما آن رسول و فرستاده واجد شأن و منزلت بسیار بود نزد ملک زیرا مأموریتش کار خسان نباشد و با نشان دادن ارادت خویش به این مأموریت فرستاده شد تا از میزان بخشش و عظمت آن ملک خبر دهد و این میهمانان یک ماهه را آگاه سازد
القصه سلطان این مأموریت را به این طوطیان خوش نوا و رسولان خاص خویش واگذارد
19- و در پی او روشنایی ی معرفت و عشق را راهی کرد تا چونان آبهای زُلال و روان در جویباران کُوی و برزن های دنیا روان و جاری هستند پیام عاشقانه و عارفانه ی او را به تشنگان عشق و معنا برسانند
20-هم چون موسی -علیه السلام - که در پی خضر نبی و حکیم روان و پویان بود و چون پرنده ای کوچک هد هد نام فارغ از تعلقات دنیا سبکبال به پرواز درآمد تا در محضرش کسب فیض معرفت و حکمت برسد
21-یا هم چون پر جبرئیلی که پیک حضرت حق بود و احکام الاهی را به سمع و نظر أنبیاء برساند
22-به او (أولیاء ) خویش مانند ماه روشنی بخش پیشاپیش آنان حرکت کن و در هر جایگاه و مقطعی روشنی بخش راه میهمانان زمین باش آنها در آتش غم هجران من مثل آتش می سوزند
اما تو روشنی بخش و شادی بخش دل و رنج دیده ی آنها باش
23-کوتاه اینکه آن فرستاده بسوی انان رفت و این فرستادگان و خاصگان درگاه سلطانی به سبکی ی برگی بودند که عشق سلطان مانند کهربا آنان را به هر طرف می کشید
24-اما ما میهمانان هم چون قطاری در حرکت به سوی او بودیم که دست ناپیدای او ما را به هر طرف میکشید و دیاری را رهایی از بند او میسر نبود و نیست
25-گروهی را به چپ می کشاند و عده ای به راست به عده ای شهد شیرین وصل می نوشاند تا مست و بیخود به طرف او أفتان و خیزان روان شوندغافل از اینکه در آن سوی با مکر و فریب در دام هجران و فراق خود ، ( خدا ) أسیر میشوند
26-آن پیک معنا و آن ظریف بزرگوار خود از غم دوری سلطان در این زندان تن ، کو به کو در غم هجران معشوق میسوزد و مینالد و میپرسد کجایی ؟
27- و او ( جوینده ) مطلوب خویش را می یابد چرا که او در پی خواست مطلوب (حق ) به دنبال اوست و در پی این سلوک و جست و جو بوی یار به مشامش میرسد
28-و در پی استنشاق بوی دوست و معشوق جان و دل و عقل می بازد که دیگر سر از پا نمی شناسد
29-و در آن هنگام پیغام امیر و سلطان را فراموش کرد چون که دیگر اثری از هستی در او باقی نمانده بود چونان مست و بیخود از دریای نیستی نوشیده بود که چیزی نمی دانست
30-در پی استغراق از آبشخور عشق و عدم چونان زار و نزار در محضر حضرت عشق لا جرعه شراب نیستی می نوشید
نه حکم در خاطر داشت نه أطاعت نه غسل و طهارت و نه تغذیه ی جسمانی او یک سر در وادی ی حیرت به نیستی ی مطلق رسیده بودهر که از او سوالی می پرسید او در حالیکه مقیم وادی حیرت بود پاسخ می داد خیر یا بلی اما دریغا ! که هر دو در برابر یکسان بودند چه !!!!! او هرگز نه بود
او از جایی که بود ، از أفکار و افعال و هوش و گوش و...... همه غایب بود او در حصار سیلاب عشق غرق بحر عشق شده بود
و رهروان او و مریدانش او رامی نگریستند که در حال عین خبرها و پیام های ش شده بود و او خود ، تمامه عشق و نیستی ای بود که آنها هرگز ندیده بودند و اعتراف میکردند که مدعای تو بهتر از معنای تو ، و معنایت زیبا تَر أز مدعایت تو خود ، به جان مبدل شده ای جناب مولانا در پایان میفرمایند :
هر آنچه گفتم شروعی بود اما ادامه ی حکایت را نمی دانم
رو از او پرس که به تو توانایی ی شنیدن داده است خدایا به خود ظلم کردم حجاب های حسی را از من به دور کن اگر من تن به حقارت (مسی) دادم تو با قدرت تبدیل و کیمیاگری ی خود
مرا به زر تبدیل کن
امیر حسین رحیمی زنجانبر در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۶:
حاصل دریای من
فرهاد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱:
با کمی دید مثبت میشود گفت (البته با اجازهٔ جناب رودکی)
:
هر که او آموخت پند روزگار
هم بیاموزد ز هر آموزگار
امیر در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام:
دوستان عزی بدون شک منظور این شعر خداست و افرادی ک میگین به مولا علی یا حضرت شمس اشاره داره حتی اگر اشاره به این افراد داشته باشه بازم هدف خداست و این افراد انسان کامل در نظر گرفته شدن و به قول شیخ نجم الدین کبرا سالک در کمال میشود خدا آیه خدا و همان ان الحق میشود و جز خدا چیزی از خود ندارد و در جوهر به حد کمال حرکت کرده پس حضرت مولانا جز خدا در شمس و یا مولا علی چیز دیگری نمیبیند با آرزوی موفقیت
رضا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۰ - خبر یافتن جد مصطفی عبدالمطلب از گم کردن حلیمه محمد را علیهالسلام و طالب شدن او گرد شهر و نالیدن او بر در کعبه و از حق درخواستن و یافتن او محمد را علیهالسلام: