روفی در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:
به نظر بنده وزن شعر مفعولن مفاعبلن مفاعیلن فعولن است
فرزانه در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۹:
به نظرتون آیا در مصراع اول گذرم درست نیست به جای گذری؟
حمید رضا۴ در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
خانم روفیا،
آیا براستی صد ها میلیون مشتری در سراسر جهان بدبخت و فلک زده هستند؟
آیا در طول تاریخ آنان بیشتر فلک زدگی به این جهان آورده اند تا کسانی که سرمست از فلسفه خود هستند؟
اصلأ چرا کاری را که حرام و غیر قانونی است و بدبختی می آورد را شعر پس از شعر و صفحه پس از صفحه می گویند انجام بدهید؟
گیریم حافظ و خیام می خواستند هنر بیافرینند و تمثیل و تشبیه بکنند. چرا زنا و تجاوز و دزدی نه؟ به هر حال در انجام این گناهان نیز لذت های آنی هست وگرنه گناهکاران که انجام نمی دادند که.
و گیریم این ادبیات همه عرفانی هستند،
خود میدانم دانش ادبیاتم در قیاس با شما و یا بابک گرامی نزدیک به هیچ است. اما هشتاد نود درصد مردم مثل من و احتمالأ صد در صد مردم غیر ایرانی این اشعار را سطحی و زمینی معنا میکنند.
آیا درست است که مردم را گمراه کرد؟
آیا نباید از چاپ و نشر کتابهایی که مردم را گمراه می کنند و به قول شما بدبختی و فلاکت به زندگی شان می آورند جلوگیری کرد؟
نوید ایار در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۰:
جز من اگرت عاشق شیداست، بگو. ور میل دلت به جانب ماست، بگو. ور هیچ مرا در دل تو، جاست، بگو. گر هست، بگو، نیست، بگو راست بگو
ادب دوست در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
جناب بابک،
نخست سپاس می گزارم از برای کاما.
آنچه فرمودید خود فرمایش ساعر است.
که گویا زودهنگام به میکده شده، خمان را در جوش و خروش دیده بوده است، مست شان پنداشته و مستی شان مستی حقیقی انگاشته.
دو دیگر من در کار شراب و مل نیستم، ازیرا شما را به میکده ها که سپاس کدخدایرا نیمه بازند حوالت میدهم،
نوش
علی عباسی در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:
در بیت سوم بِراستان یا به راستان بمعنای:به جان دوستان راست گوی وراست پیمای هست ...نه چیز دیگری که دوستان میفرمایند
درواقع معنای بیت اینگونه هست که:
من که پیشتر از چنان تکبری و غروری برخوردار بودم که در بلند مقامی،سر افتخار بر آسمان میساییدم/بجان یاران باصفا ودوستان راست پیما سوگند که،این سودا مرا زین سان زبون ساخته که سر بر آستان هجران دوست بر خاک میسایم
f.h. در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲:
به قول حافظ عزیز:
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی...
هر کسی با خوندن این شعر دلش جایی میره
خرده نگیریم به هم
تا معشوفت رو چقدر شناخته باشی...
تا ببینی صبح محشر کدوم رخ و قامته که دل میبره ...
معذور دارمت که تو او را ندیده ای!
ع.ت در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴:
از مسیحای دمت خاموش مانم،همچو شمع
میچکد اشک غمت از دیدگانم،همچو شمع
آتشت در سر شد و از سر به پا سوزد مرا
آتشت در سر کند آب روانم،همچو شمع
کی بر این آتش بریزی آب وصل خویش را
آتش عشقت بسوزانید جانم،همچو شمع
یادتان چون در سر افتد همچو شمعی سوزدم
تا برم نام تو میسوزد زبانم،همچو شمع
با نگاه و غمزه ات آتش به جانم میزنی
من ز دفع این شررها ناتوانم،همچو شمع
تا به آخر میرسم،چون شمع،آتش با من است
تا بمیرم آتش از این سر نرانم،همچو شمع
لبیک یا حسین (ع) در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:
از یک صوفی گمراه انتظاری جز این نیست که شمس تبریزی صوفی مسلک را از تمام انبیا و اوصیا بالاتر می داند!!!
مردی به امام صادق(ع) عرض کرد : در این زمان قومی پیدا شده اند که به آنها صوفی می گویند. درباره آنها چه می فرمایید؟
امام (ع) در پاسخ فرمود :
آنها ( صوفیان ) دشمنان ما هستند ، پس هرکس به آنها میل پیدا کند از آنان است و با آنها محشور خواهد شد به زودی کسانی پیدا می شوند که ادعای محبت ما را می کنند و به ایشان نیز تمایل نشان می دهند ، خود را به ایشان تشبیه نموده و لقب آنان را بر خود می گذارند و گفتارشان را تأویل می کنند . بدان که هرکس به ایشان تمایل نشان دهد ؛ از ما نیست و ما از او بیزاریم و هرکس آنها را رد کند مانند کسی است که در حضور پیامبر (ص) با کفار جهاد کرده است.»
(سفینة البحار چاپ فراهانی ج2 ص57 و در چاپ اسوه قم ج5 ص 197)
(منهاج البراعه علامه خوئی ج6 ص304) .
(کشکول علامه بحرانی ج3 ص229)
محمد ملکی در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:
بنظر من درپیش مشعلی از چهره بر افروخته بود صحیح است . چون وقتی مشعل میسوزد در پشت سرش سیاهی دوده را بجا میگذارد و این در حالیست که در پیش در جهت حرکت در اثر تماس شدید هوا و اکسیژن مشعل بشدت سوخته و بسفیدی میگراید . در حالیکه دوده های پشت سر مشعل سیاهی زا بوده و گمراه کننده هستند .
کفر زلفش ره دین میزد در حقیقت تشبیه زلف دراز به دوده های بجا مانده از سوختن مشعل است و سفیدی چهره تشبیه صورت سفید به افروخته سوختن مشعل است
امیر علیزاده در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷:
فگاری سبزواری گوید:
ز تو طاقت جدایی دل من دگر ندارد
ز من آنکه صبر جوید ز دلم خبر ندارد.
مشتاق اصفهانی گوید:
سر کوی اوست جایی که صبا گذر ندارد
چه عجب که مردم از غم،من و او خبر ندارد.
حالتی ترکمان گوید:
کندم وداع و در سر هوس سفر ندارد
ز وداع جز هلاکم غرض دگر ندارد.
.لا ادری گوید:
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است اینکه گوید بدلی ره است دلرا
دل من ز غصه خون شد،دل او خبر ندارد.
.طوفی تبریزی گوید:
به تو عالمی است عاشق،شده ام باین تسلی
که کسی محبت از من،به تو بیشتر ندارد.
سیمین در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:
عرق چین باید یک بخش از دستگاه تقطیر گلابگیری باشه که چون گلاب روی اون جمع میشه خوشبو هستش.
میر ذبیح الله تاتار در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
سلام
ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
مراد از مرغ بهشتی طاوس است که همچو با حضرت آدم از جنت بیرون شد
علی در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷:
موقع خوندن بیت دوم مصرع اول باید روی دوزخ تاکید کرد تا مشکل جابجایی معنا پیش نیاد
بابک چندم در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:
جنابان آقا فرهاد و ناشناس ناشناس،
پاسخ هر دو شما به حبس و حصر رفتند، چنانچه جناب حمید رضا@ گنجور لطف بفرمایند زودتر مستحضر خواهید شد.
با پوزش که هر دو پاسخ طولانیست...
بابک چندم در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:
جناب ناشناس ناشناس،
شازده
نه ادعای فضلیست و نه آن دیگران که نسبت دادید...
با نمک آنکه در پاسخ جنابتان:
بنده نه تنها بی احترامی و اهانت به سرکار نکردم، که اگر تمامی پاسخ را بچلانید چکیده آن می شود که پرسش و نحوه بیان عاری از منطق است، نه بیش و نه کم....
نشانی از بد و بیراهی که حضرتعالی عادتاً روا می دارید، در پاسخ نبود که نبود:
"...هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد (یعنی بنده، شما ، و هر دیگری...)
با خرابات نشینان (اهل گنجور) ز کرامات (همین شعبده و تردستی در تغییر ناشیانه بیت) ملاف...
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد...( این سخن دور از منطق اینجا جایی ندارد)
با هیچ کس (اشاره به پرسش کننده) نشانی زان دلنشان (منطق ) ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد"...
----
پرسشی ساده، همین؟ یا نیشدار و دور از منطق؟
به آن دلیل دور از منطق که نه طبیعت آنچه ساختید و پرداختید ربطی به رباعی دارد، آنهم به رباعی خیام (که حداقل رباعی دیگری از او یا بیتی که در آن ایهام باشد می آوردید)... نه نوشته بنده را درست فهمیدید که می گوید "این می تواند" یعنی که می تواند گزینه ای سالم و معتبر باشد، آنهم دو بار.... و نه بر حل مسئله ایراد و اشکال منطقی گرفتید...
نیشدار به آن دلیل که نحوه ساخت و پرداخت و دست بردن در بیت احمقانه است...و سرکار که خود بر حماقت آن واقفید، همگی را ربط داده و برابر کردید با بیان بنده و نه خود...و نتیجه آنکه نه تنها بیان بنده احمقانه که خود نیز احمق باشم...
جنابعالی که بیان و خود بنده را باحماقت یکی می کنید و در پاسخ می شنوید که بیانتان غیر منطقیست آنگاه کار را به بد و بیراه می کشانید؟
با نمک است دیگر...
حال که صحبت روش بنده را پیش آوردید،
اگر خاطر مبارک باشد یکبار دیگر هم در حاشیه ای که ناشناسی به یکی از گنجوریان تاخته بود که غزل حافظ سراسر از آلودگی شهر و... گوید، در مقابل چندین و چند پرسش بنده که کجای بیت یا غزل اینرا می گوید نه تنها زبان سرکار و دیگر ناشناسان قفل شد و نتوانستید آنرا پاسخ دهید و دایم طفره رفتید، که حضرتعالی بنده را متهم به "تجاهل" فرمودید، که در آنجا نیز به جنابتان بی احترامی روا نشد...
و باز باری دیگر که برای شایق نوشته بودم "تا آنجا که می دانم استاد سعدی..." با تمسخر فرمودید: "ممکن است تا جایی که می دانید!! بفرمایید که مرجع جنابعالی چیست؟..."، که در پاسخ سه مرجع برایتان آورده شد و بابت آن دو علائم بی جا و مسخره، حضرتعالی "نازناز پسر" خطاب شدید...که کلی هم کف کرده و پکر گشتید! البته در آنجا نیز مطابق معمول فرمودید "که پرسشی ساده بود، همین!"...
اگر حافظه خطا نکند در همان حاشیه، و شاید هم حاشیه ای دیگر، خدمت سرکار عرض کردم که چنانچه ایرادی می بینید و یا پرسشی دارید نیاز به تمسخر نیست، که می توانید رک و روراست و صاف و پوست کنده بیان کنید تا پاسخ دهم...
مدت مدیدی نیز شخصی که بلافاصله پشت هر نوشته بنده ظاهر می شد و دایم فقط استناد به فرهنگ معین می کرد، گویا خود بودید؟
که این مانند برخی از گنجوریان که بی وقفه به سمانه خانوم، سید، سید محمد، و دوستدار که این آخری گویا خود باشید پیله میکنند جای بسی شگفتی است و مایه تاسف...
و اگرچه که از نوجوانان بیشتر از این انتظار می رود، ولی از شخصی که گویا سن و سالی را پشت سر گذارده توقع بسیار بیشتر از آنان است...
از جناب بابکان تا به حال به حاشیه ای پای رباعیات خیام نرسیده ام، یقیناً ایشان صد به از بنده و بس ماهرتر و چیره تر توانایی حل مسائل را دارند... ولی در این حاشیه که نشانی از ایشان نبود، چه ربط به آنچه که بنده نوشتم ؟
---------
باری،
چون هدف تنها آگاه کردن خواننده بود (که اگر نبود و برای فخر فروشی بود باور بفرمایید که به اینترنت نمیامدم که کسی که بنده را نمی شناسد خریدار فضلم باشد!)، که خوانش این رباعی گزینه "معتبر" دیگری نیز دارد، به شما توصیه می کنم که آن خوانش متداول را به عنوان یک گزینه در خاطر داشته باشید، با توجه به این نکات:
- در آن نوع خوانش دو مصراع اول پرسشی و دو مصراع آخر امری می باشند
-در آخرین مصراع که نتیجه گیری می کند، طبیعت جمله امر میرساند که "یا" نمی تواند نشانه تفاوت باشد و فقط می باید نشانه همسانی و هم ترازی باشد...و چون معنای خواب روشن است که برابر با بی خبری و غفلت است لذا معنای مستی نیز روشن می شود که برابر با بی خبری و غفلت باید باشد ولاغیر...
-پس روشن می شود که معنای مستی نمی تواند سرمستی و شاد و شنگول بودن باشد، و آنچه که برخی می پندارند که این مستی یعنی که در بیداری سرمست و شاد باش "نمی تواند" معتبر و موجود باشد...
با این تفاصیل سوالات عدیده ای پیش می آیند، از جمله:
-اگر قرار است بندهء نوعی در خواب و بیخبری و غفلت سر کنم، آنزمان چه تفاوت که خودپرست نیز باشم یا نباشم؟ و یا در پی هستی و نیستی نیز باشم یا نباشم؟ اگر قرار است که بیخبر و غافل باشم، خوب خود پرستی و در پی هستی و نیستی نیز روی آن...مگر غفلت و بی خبری (مطلق) نیز درجه بندی دارند؟
متوجه تناقضات که می شوید؟
نهایتاً "شاید" بتوان معنای رباعی را چنین در آورد:
مصراع نخست: تا کی و چرا خود پرست باشی؟ خوب یعنی که مباش و "بی خیال" شو چرا که پوچ و بی ارزش است...
مصراع دوم: یا در پی هستی و نیستی باشی؟ یعنی آنان نیز بی ارزش و پوچند پس "بی خیال" آنان نیز بشو...
مصراع سوم: می نوش که عمری که کوتاه است و عاقبت مرگ آنرا می گیرد(یعنی که حالش را ببر که پایانش بی خیالیست)...
مصراع چهارم:همان بهتر که در بیخبری و غفلت (بی خیالی؟) به سر شود...
البته بی خیالی در آخرین مصراع لزوماً برابر با بی خبری و غفلت نیست، چرا که بی خیال می تواند آگاه باشد حال آنکه بیخبر و غافل نمی تواند آگاهی داشته باشد...
که اینهم تناقضی است دیگر...
***حال گزینه دوم،
اینگونه بخوانید:
عمرت تا کی به خود پرستی گذرد؟(توقف)---یا در پی نیستی و هستی گذرد؟(توقف)
می نوش(تاکید بر می نوش، لذا توقفی کوتاه) که عمری که اجل در پی اوست(توقف)---آن به که به خواب؟(توقف کوتاه) یا به مستی گذرد؟
*در این خوانش "یا" نشانه تفاوت است و نه همسانی، لذا مصراع از حالت امر در آمده و به پرسش تبدیل می شود...و دو علایم پرسش که خود نشانه همسانی با تعداد علایم پرسش در بیت نخست را دارند ...
و خلاصه ای از معنای آن:
مصراع نخست: تا کی خود پرست باشی؟ یعنی که مباش و خلاف آن باش، و باطن را دریاب...
مصراع دوم: یا که در پی هستی( دنیای مادی، مادیات, ظواهر) و نیستی(خیالات، توهمات) باشی، مباش و خلاف آن یعنی حقیقت را دریاب...
مصراع سوم: می نوش(یک جمله امر) + که عمری که کوتاه و فانیست و پس از آن مرگ آید(یک امر مطلق)
(در اینجا اشاره به "در حال بودن" و یا "دم را دریافتن" است، که نه تنها برای عرفا که در مکاتب دیگر از جمله یوگیان نیز مرتبه ای بسیار مهم است... چون از حوصله این خلاصه خارج است بدان نمی پردازم ولی چنانکه لازم است بفرمایید که توضیح دهم...)
مصراع چهارم: آیا بهتر است در خواب (بیخبری، غفلت) بگذرد "یا" در مستی (خلاف خواب و بیخبری و غفلت، یعنی بیداری و آگاهی کامل)...
که این معنای این "مستی" و طبیعت این "می" را می رساند که نمی تواند می و مستی باشد که ملنگی و منگی را با خود می آورند و می باید نقطه مقابل آن باشد...
لذا معنای آن مستی که جنابش می فرماید:
"با این همه از دانش خود شرمم باد---گر مرتبه ای ورای مستی دانم" نیز آشکار می شود...
چراکه اگر مستی و ملنگی و منگی شراب زمینی مورد نظر او باشد خوب می باید تمامی میخواران به بالاترین مدارج رسیده باشند، که گویا حقیقت ماجرا خلاف اینرا می گوید...
و از خیام استاد بی بدیل و صاحب سبک در علم منطق (سبک او= رباعیات او) بسیار بعید و شاید ناممکن می باشد که بیانی خلاف آن آورد...
اینرا نیز توجه فرمایید که در گزینه دوم تناقضات بر خلاف گزینه نخست موجود نیستند، و از قضا رباعی بهتر معنی می دهد...
این دو گزینه در کنار یکدیگر ایهامی را شکل می دهند که با خواننده است که تمیز دهد کدامین را انتخاب می کند...
باری،
گزینه دوم گزینه ایست معتبر و بی اشکال، ولی اگر گمان دارید که نیست بنده سراپا گوشم که راهنمایی (تو را به خدا منطقی) بفرمایید تا خود را تصحیح کنم....
بابک چندم در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:
فرهاد جان،
قربانت
پیش از دیدن این دو پست شما پاسخی برای جناب ناشناس ناشناس تایپ شده بود که بخش اول آن مروریست بر سابقه ایشان و بنده و پاسخی به بیاناتشان، که راستش آری صفحه سیاه کردن است...
ولی گمان برم که بخش دوم پاسخ سوالات شما را بابت این رباعی بدهد، اگر نداد و یا اشتباهاتی دیدی پرسش و یا راهنمایی بفرما...
(در باب پرسشت بابت "و" و"یا"، توجه مبسوطی به توضیح بفرما که "یا" می تواند نشانه تفاوت (کدامیک) باشد:
ایران بهتر است یا آلمان؟
سپید یا سیاه؟
اینجا بروم یا آنجا؟
و همچنین نشانه برابری و همسانی :
برو به آلمان یا ایران
سپید بخر یا سیاه
اینجا برو یا آنجا)
-----
در مورد تعصب و دیده باز و توجیه کردن که آوردی؛
چندی پیشتر در حاشیه ای دو تن از گنجوریان به زد و خورد از نوع متداول آن یعنی گنجوری مشغول بودند، یکی باورمند و دیگری ناباور و مسئله نفاق نیز همان "می" بود که چه هست و چه نیست...بنده نیز پرسشی از هر دو کردم که با کدامین نوع آن آشنایند: انگوری، کشمشی، گندم، جو، سیب زمینی، برنج، کاکتوس ووو...؟ ولی پاسخی نگرفتم...
غرض هم فقط آن بود که ببینم آیا این دوستان خود می دانند راجع به چه جنگ و نزاع می کنند، و آیا با این معجونات آشنایی شخصی و دست اول دارند یا آنکه فقط به صرف نزاع در مورد چیزی که نمی شناسند مشغولند؟...خوب بنده نیز با نبود پاسخی از ایشان همانا که پاسخ خود را دریافتم...
مخلص هم سر شما را با تجربیات شخصی خود از آن درد نمی آورم، ولی همان بس که خدمتت عرض شود که این کوچک شما هر چه را که ندانم این یک قسم را چون کف دست می شناسم، انواع و اقسامش را، کم و زیادش را ووو... (البته صد امید که این یکی پای فخر فروشی بنده زده نشود)، وگر لازم دیدی امر بفرما تا مبحثی را در آن باب بگشاییم...
جان کلام آنکه غرض بنده نکوهش می زمینی نیست، بلکه آن صفاتی را که ندارد به آن دادن و یا از آن بتی (که نیست ) ساختن است...
فرمودی که "مستی که حالت منتجه از می نوشیدن است" و "این تناقض را چگونه حل میکنید؟"... خدمتت عرض شد که زیر و بم این گونه اش را نیک می شناسم، ولی گویا گونه ای دیگر هم موجود است:
"آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟"...
"همه عمر سربرندارم از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی"...
نمونه هایی اینچنین زیاد است...
حال نوبت شماست که بدون تعصب و توجیه، آزادانه و با دیدی باز آنان را دریابی و اگر مفهوم آنان به مذاقتان خوش نمی آید آنرا رها "نکنی" تا که دریابی. خیام و حافظ را نیز بر اساس ذهنیت و باورهای شخصی و پیش فرضها مستثنی نکنید....
تمرین کنید خواهید دید آنهم کار سختی نیست.
بابک چندم در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
جناب ادب دوست،
یک کاما پس از مستی جا مانده بود، به غیر از آن معنایش روشن است چنانکه در بیت دوم نشسته....
حضرتعالی نمونه زمینی آنرا سراغ دارید؟ که نیاز مبرم باشد...
میترا در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۹:
با سلام در بیت سوم : جسم ما را خاک در آغوش نتواند گرفت صحیح می باشد . با تشکر
محسن شفیعی در ۹ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵: