ATAA در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:
سگ به ز من ار برم دگر نام بهشت:
بهشت بزرگترین فریب برای جهنم کردن دنیاست
هرچند به نزد عامه این باشد زشت:
هرچقدر به قضاوت های دیگران کمتر اهمیت بدی بیشتر از زندگی لذت میبری
ATAA در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:
هرچند به نزد عامه این باشد زشت:
هرچقدر به قضاوت های دیگران کمتر اهمیت بدی بیشتر از زندگی لذت میبری.
سگ به ز من ار برم دگر نام بهشت:
بهشت بزرگترین فریب برای جهنم کردن دنیاست.
... در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
جسارتا چند تا نکته ای که به نظرم رسید:
زیبایی و ارزش هنری شعر یه چیزه و تحلیل و تشریح علمی اون یه چیز دیگه. پس بیایم با این بهونه که حالا ولش کن شعرو بخون لذت ببر از تحلیل علمی شعر شونه خالی نکنیم.
اما وقتی شعری رو مورد بحث علمی قرار میدیم باید دلایل و شواهد علمی بیاریم. اینکه من بیام بگم معشوق خداست و عاشق خداست و عاشق زلیخاست و... راهی به جایی نمیبره. نمیشه متن رو همینجوری رو حدس و گمان تحلیل کرد. تو این زمینه، اساس متنه و شواهدی که ارائه میده.
از طرفی کلی دلیل و مدرک هست که معشوق مذکر به همون شکل پست و زمینیش تو اشعار رواج داشته. از طرفی هیچ قرینه ای مارو به حرف بعضی اساتید نمیرسونه. یوسف فقط و فقط تشبیه و نماده که تو ادبیات ما به وفور به عنوان نماد ازش استفاده شده، چه برای مذکر و چه برای مونث. نمیفهمم از کجای شعر میشه فهمید شعر از زبان عاشق مونثه؟ اصلا کجای ادبیات باب بوده که اینگونه قالب هارو (غزل و قصیده و ترکیب بند و ...) از زبان شخص دیگه ای بگن؟ فقط تو مثنوی سرایی ها و در قالب حکایات شعر از زبان شخصیت ها سروده میشد. شما یه غزل به من نشون بدین که از زبان شخصی غیر از شاعر باشه.
دوستی هم فرمودن ای پسر خطاب شاعر به خودشه. چرا دوست عزیز؟ شاعر به خودش میگه تا کی مال بقیه باشی؟ عجیب نیست؟ بعدشم تو تمام شعر مخاطب معشوقه از قضا تو همین یه بند که مورد داره مخاطب خود شاعر میشه؟
دوستان لطفا دلایل خودشونو بگن که یه بحث علمی جایگزین بحث ذوقی بشه.
اما به نظر من، خیلی ساده اس و انقد پیچیده کردن نداره. چرا میخوایم لقمه رو 10 بار دور سرمون بچرخونیم که به زور تقدس ایجاد کنیم برای شاعر؟ آقا خب معشوق مذکر رواج داشته اونم نه فقط تو ادبیات فارسی بلکه حتی تو ادبیات عرب. شما مقامات بدیع الزمان همدانی رو بخونین. حتی این مسائل به عرفان هم راه پیدا می کرد. اوحدالدین کرمانی و مسلک جمال پرستی رو یادتون بیارین. این مسلک حتی اگر به فعل مذمومی کشیده نمیشد باز هم به خودی خود چندان جالب نبود. (کرمانی از عرفای قرن 6 و 7 بود که معتقد بود زیبایی خدا در زیبایی زیبارویان منعکس و متجلی میشه. پس نگاه کردن به زیبارویان به قرب الهی منجر میشه.)
ضمنا به نظرم چندان جالب نیس که از رزومه علمیمون صحبت کنیم. حرفی که میزنیم مهمه. شاید من اگه الان بگم یه دانشجوی ترم اولم یه دیدی به حرفم ایجاد شه و اگه بگم سی ساله استاد ادبیاتم دید دیگه ای شکل بگیره.
جمال ناصر نشقبندی اسحاق زاده در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
سلام فراوان و درود بی پایان و عرض ادب خالص و ارادت مخلص خدمت دلباختگان و شیفتگان آن عالیجناب ملای روم قدس سره ، خدمت شمایان عرض شود که این غزل زیبا و نظم دلنوا را حضرت ملای روم هنگام پیوستن و تشریف اوردن مولانا شمس تبریزی به قونیه ترقیم فرموده بودن ، که محتوی مبارکه و مضمون منوره ای آنرا از روح پر فتوح ابوالمجد مجدود حضرت سنایی صوفی غزنین قدس سره الهام گرفته و ترقیم کاغذنمون ، خلاصه ای کلام و نهایت مرام این شعر تهفه ای بود برای آمدن حضرت شمس تبریزی به شهر قونیه ، چه خوش دلخوشی بود شمس حضرت مولانا را ، و علیکم رحمة الله
امیر در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
در مورد مصراع ششم بیت دوم باید عرض کنم که "من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم " مناسبتره
چون زمانی که حوا گندم رو خورد داخل بهشت بود
ولی حافظ هنوز وارد بهشت نشده که بخواد بهشت رو با جو معامله کنه.چون زمان حال حافظ در قید حیات بود و در جهان ساکن بود معقولانه ست که ملک جهان رو به جو بفروشه ضمنا به این طریق کم ارزش بودن دنیا نسبت به بهشت نیز مسجل میشه ایهام به اینکه وقتی پدرم (آدم)بهشت رو به گندم فروخت دنیا چیزی نداره که من نوام به جو بفروشم.در پایان من سه تا دیوان رو که دیدم همین ملک جهان قید شده بود به علاوه ی حافظ خوانی استاد موسوی گرمارودی
محمدرضا در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:
مولانا بسیار تحت تاثیر سنایی بوده و بسیار از سنایی استقبال کرده.
«عطار روح بود و سنایی دو چشم او؛ ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
یا
«گفت کسی خواجه سنایی بمرد؛ مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد» و ...
علیرضا در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:
به معنی بیت دوم دقت کنید:
دنیا دوست صفتی است بر چشم تنگ، یعنی چشمی که به دنبال مال و منال دنیا هست
این به صفات ذاتی انسان ها یعنی حرص و طمع انها اشاره دارد
که در مصرع دوم این را تایید میکند
یعنی این انسانی که ما تشریف داریم، حرص و طمع داریم
یا ما قناعت پیشه میکنیم یا هرچقدر هم که طمع به خرج بدهیم اخرش خاک گور نصیب ما می شود
پس نوشته ی گنجور صحیح است
سید علی انجو در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴:
این رباعی از خواجه عبدالله انصاری نیست؟
در انتهای مناجات مشهور پیرهرات که «الهی یکتای بی همتایی و قیوم توانایی. برهمه چیز بینایی، در همه حال دانایی نه کس به تو ماند نه تو به کس مانی ....» این رباعی آمده است.
خواجه عبدالله انصاری به لحاظ تاریخی نسبت به هلالی متقدم است.
کمال داودوند در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۶۷:
8409
مسرور در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:
به نظر بنده هم شیخ معترف به عجز و ناتوانی در برابر سوز عشق معشوقش شده و به نوعی امید به وصل نداشته و گریز از آن را چاره میداند گرچه در ادامه به کورسوی امیدش ولو در قیامت اشاره کرده و این حالات پریشان احوالی و پریشان اقوالی مختص عاشقان باشد!
بنظر میرسد غزلش را با این مفهوم شروع کرده که دیگر بس است که مانع از رفتن من و پرواز و فرار من میشوی،که واقعا پرو بالی برایم نمانده تا میخواهم بروم تو،یا همان عشق تو مرا در هوا میگیرد و پرو بالم میشکاند!
در بیت دوم نیز باز به ناتوانی از گریزش اعتراف کرده و نیم نگاهی به قطع امید از وصال که خود عاملی شده که به گریز بیاندیشد و در ادامه در مصرع دومین از بیت مذکور میفرماید که اگر اوفتاده و زمین خورده عشقت بودم و حیلت گریزی بود که غمی نبود اما آن هم امکان ندارد و زمین خورده ای هستم که هیچ چاره و حیلتی هم نمیدانم...
تاکید میگردد که معنی مستقیم دو بیت نبوده و مفهوم اقتباسی بنده از این ابیات را خدمت دوستان عارض شدم.
حسین در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۵ - شخصی به وقت استنجا میگفت اللهم ارحنی رائحة الجنه به جای آنک اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین کی ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق میگفت عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت:
جناب حامد رحمانی. شما چه بداهه و چیز غیر آن شعر نگویی سنگینتری. نمیدانم تا کنون چند نفر همین را به تو گفتهاند ولی یقین بدان که که همه یاران شفیق بودهاند و از این که خود را سوژهی خنده کنی، ناراحت.
علیرضا پیمان در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:
به نظر من این غزل یکی از زیباترین و شورانگیز ترین غزلیات عاشقانه حافظ هست . و کسی میتواند احساس اسن غزل را درک کند که خودش در شرایط احساسی و عشق ومحبت قرار داشته باشد . شاید من در چنین حالتی بودم و این غزل را خواندم به این نظر رسیده ام .
اما دکلمه این غزل چندان گیرا و جالب نیست وآن شور و حالت احساسی را منتقل نمیکند . هرچند سعی شده است که با نواختن سه تار این احساس القا شود ولی من از دکلمه لذت نبردم .
با اینحال از تلاش شما عزیزان تقدیر میشود .
مصطفی در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۵:
با عرض پوزش درستش این است:( ورنه اسباب جهان)
و (اکثرش در کار نیست)
طهماسبی در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۵ - عشرت خسرو در مرغزار و سیاست هرمز:
کنون گر خون صد مسکین بریزند
ز بند قراضه برنخیزند
در این بیت کلمه «یک» از مصراع دوم جا افتاده است
کنون گر خون صد مسکین بریزند
ز بند یک قراضه برنخیزند
رضا در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
هین هوا بگذار و رو بر وفق آن
رضا در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
نه ز ابراهیم نمرود گران
کرد با کرکس سفر بر آسمان
در اساطیر یهودیان نمرود با بستن کرکس ها به چهار گوشه تخت خود به آسمان رفت و در شاهنامه از کیکاووس نام برده شده است.
نشاط در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۹:
چه زند جان: جان چه نمایش و جلوه ای دارد؟
بِهِل که وام بُوَد: بگذار طَلَبت باشد.
(غزلیات شمس تبریز/مقدمه، گزینش، تفسیر: محمدرضا شفیعی کدکنی)
حمید در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
واقعا شعر بی نظیر و زیباییست
الان توی این شعر از کدوم بیت مشخص میشه که معشوق پسر هست؟
رضا در ۹ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
تیر پران از چه گردد؟ از کمان
کورش در ۹ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۸: