گنجور

حاشیه‌ها

کمال داودوند در ‫۹ سال قبل، جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۷۳:

4578

محسن در ‫۹ سال قبل، جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:

بسیار زیبا.....درود بر استاد سخن

۷ در ‫۹ سال قبل، جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

اگر به بیتهای پیشین یک نگاه کوتاه بیفکنید خواهید دید همه سخن شاعر این است که سرگشته است و دربدر ،اسیر است و بیچاره،آس و پاس است و این بیچارگی و سرگشتی را به سرگشتگی یهود نسبت داده و میگوید واقعا سرگشته و بیچاره است.

۷ در ‫۹ سال قبل، جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره اسلامم نیست
ناز ناز من جوری به من ستم روا مدار که کافر هم روا نمیدارد باور کن آه و فغان من دروغین نیست که اگر اینچینن باشد از جهودم و مسلمان نیستم

nabavar در ‫۹ سال قبل، جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

ای وای که یکپارچگی ، کُشت مرا
،،
آرزویم همه این است که یکرنگی را
چون زلال ته ِٰ آن چشمه ی آب
که سرازیر شود از کمر صخره و کوه
چون همان قطره ی اشک ، که ز چشمان یتیمی به کف خاک چکید
یا که چون دانه ی برف ، که هنوز از غم سرما سرد است
در سراپرده ی جانم ، به امانت گیرم
خانم روفیا ، مهناز خانم
پایدار باشید

مهناز ، س در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

روفیای عزیز
و این همان تضاد لازم درین هستی ست تا روزگار هم داعش داشته باشد و هم ،،،،،،
سپید و سیاه
یین ، یانگ
ضدو نقیض
شب و روز
نور و تاریکی
و بالاخره مفهومی از یگانگی و یکپارچگی متضادها در جهان هستی
با پوزش از جسارتم
مانا باشی
با

سحر در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۷:

سیرچشمی یعنی استغنا و بی نیازی مطلق جز از خالق هستی. این مصراع صائب گرامی « سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند» را قرن ها قبل انوری گرامی این طور بیان داشته است: «چندان که مروت است در دادن#در ناستدن هزار چندان است». شهادت امام جواد نازنین که مظهر سخاوت و جود و استغنا بودند بر همه تسلیت باد.

قره پور در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

ضمن اینکه این غزل خواجه به تنهایی یک شاهکار است . اما در بیت هفتم به اوج خود میرسد که میفرماید:
" لاف عشق و گله از یار زهی لاف و دروغ
عشقبازانی چنین مستحق هجرانند . "
من این بیت را اینطور تفسیر میکنم که خواجه بحالت خطابه و یا نهیب به خودش و یا آنان که از هجر و فراق در راه رسیدن به معشوقشان (خدا) هی از معشوق گله میکنند که چرا به من مهلت وصل نمیدهی . میفرماید . که از یه طرف لاف عشق میای و از طرف دیگر از یار گله میکنی؟؟ اگه چنین ادعایی در عشق داری . پس مستحق هجرانم هستی تا معشوقه از این همه عشق و علاقه تو نسبت به خودش بیشتر لذت ببرد . و در این راه یا گله تو از یار دروغ است و یا ادعای عاشقیت دروغ است . و به همین خاطر میفرماید : " لاف عشق( اینجا خواننده باید مکث کند و بعد در ادامه بخواند) و گله از یار . ( باز مکث کرده و میخواند) زهی لاف و دروغ. ( و در مصرع بعدی به چرای ندای دل خودش جواب میدهد و میفرماید برای اینکه ) عشقبازانی چونین مسحق هجرانند .

فرزام در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۶:

با عرض پوزش، جناب صادق دقتی و همچنین سپلس از توضیحات جناب شریفی ش

احسان در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳:

عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند

ابراهیم در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » الله بویاغی:

آمّا گئجه نامازدا قیلرسان، یاواشجا قیل گوی زحمتیله هوشلانان اولسا، اویانماسین

روفیا در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

تهنیت مرا بپذیرید حسین 1 عزیز
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هر چه بینی آن بت است
در جهان هماره کسانی بوده اند که خطوط فصل موجودات را برجسته و bold می کردند و تمرکز بر تفاوتها داشتند،
کسانی نیز خطوط وصل را می دیدند و یگانگی کاینات را یاد آور می شدند!
یکی مانند مولوی هر چیز تفرقه افکن و وحدت شکنی را بت میداند، دیگری مثل داعش همه را کژ و تنها خود را راست می بیند!
هر دویشان هم ماموریتی دارند، ماموریت داعش نیز این است که به جهان نشان دهد خودبرتربینی چقدر خطرناک و منزجر کننده است!

روفیا در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

ساره جان
متاسفانه نتوانستم منظورم را بیان کنم!
البته که زهر و شکر در جهان هماره بوده و هست،
برای فهم این حقیقت نیاز نیست ادیب یا هوشمند باشیم، واژه می باید در " هر چیز هر آنچنانکه هست آن می باید " این نیست که "هست" بلکه باید باشد، جایگاهی در جهان دارد و ماموریتی به او داده اند، رنگ سیاه ماموریتی در جهان دارد، نقصی در نظام آفرینش نیست آنچنانکه موسی می پنداشت :
گفت موسی ای کریم کارساز
ای که یکدم ذکر تو عمر دراز
نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل
چون ملایک اعتراضی کرد دل
چه بسیارند آدم هایی که نقش کژمژ در آب و گل می بینند و اعتراض می کنند،
چه بسا عشق دادم و ناسپاسی و نفرت گرفتم، البته که از موسای پیامبر برتر نبودم و نقش کژمژ دیدم!
می دانید نقش کژمژ دیدن یعنی چه؟ یعنی همان اعتراض ملایک، اعتراض موسی، حس تنفر در من پدید آمد، شروع به پرخاشگری کردم، اعتراض کردم، اندوهگین شدم، پریشان شدم، که آخر این چه کژیست؟
چرا جهان درست کار نمی کند؟؟
قالوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ؟؟
امروز می دانم همه آن رفتارها و هیجانات غلط بود، هیچ چیز کژمژ نبود، همه همانطور بودند که می توانستند باشند و باید باشند، فکر من و باور من کژمژ بود، فکر خودم را درست کردم همه چیز درست شد!
من یاد گرفتم درگیری و نزاع و ستیز و خشم و نفرت و اندوه کژ است و بار کژ به منزل نمی رسد، یاد گرفتم آن روز مادر بیگناه من ماموریت داشت عشق مرا با نفرت پاسخ دهد تا من چیزی یاد بگیرم، یاد بگیرم که بر من است که خودم را درست کنم، اگر هم بخواهم کژی ای را راست کنم و کسی یا چیزی را درست، راهش حتما اندوه و خشم و ستیز و جنگ نیست!
من به حذف نیروهای به ظاهر مخالف در جهان اعتقاد ندارم، چرا که به وجود برکت در آنها باور دارم، بر این باورم که نه تنها ما نباید تلاش برای حذف مخالفین کنیم بلکه ما اساسا قادر به حذف آنها نیستیم، کاری که باید بکنیم این است که باورهای نادرست خود را اصلاح کنیم.
من اگر نیک و اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری بر تو نخواهند نبشت
این همه جنگ و خونریزی در طول تاریخ بشریت!
چه کژی ای راست شد؟
ابروی تو گر راست بدی کژ بودی
یعنی اگر ابروی تو راست بود و اگر همه چیز راست و درست بود که همه فعالیت های جهان میشد تحصیل حاصل و تحصیل حاصل محال است! ابروی تو کژ است و باید کژ باشد!
عشق ما را پی کاری به جهان آورده است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم

شهریار در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

1- مصر از قدیم به صادرات شکر معروف بوده و چون چندین منطقه دیگر در مناطق عرب نشین و آفریقا و حتی ایران نام مصر داشته اند، کلمه شکر معرف آن مصری است که داستان یوسف در آن اتفاق افتاده. پس ظاهراَ « مصر شکر» صحیح تر از « مصر و شکر» است . وزن شعر هم بهم نمی ریزد و امکان اشتباه کتابت زیاد است.
2- ظاهراَ «گر نیستی تو ماده چون شیر نر به رقص آ» صحیح است و معنی شعر را آشکار می کند و آسیبی هم به وزن شعر نمی زند. امکان اشتباه در کتابت هم وجود دارد.

دیبا در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

تو بیت چهارم ((سد)) به نظر درستتر میاد تا ((صد)).

ناهید در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:

که من از خوبش روم چون‌ تو ز در بازآیی.
در این مصرع کلمه ی خویش به اشتباه خوبش نوشته شده.لطفا تصحیحش کنید.با تشکر:)

nabavar در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

روفیا بانو
درود بر شما
نوشتید : آیا تا کنون آدمی را دیده اید که روح و جسم و دست و زبان و خم ابرو و نگاه و پا و شکمش همه یکپارچه شده باشد و حتی یک درز این اجزا را از هم جدا و مستقل نکرده باشد،
هر چه زبانش بگوید چشمش همان گوید و دلش روی بدان سو داشته باشد و پایش بدان جانب رود و دستش همان کند و شکمش همان خواهد؟.
روزگار درازیست که در پی آنم که چنین باشم
پایدار باشید

بابک چندم در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:

سید حبیب گرامی،
این شاید پاسخگوی پرسشهای شما نباشد،
اما،
از نظامی:
هر نیک و بدی که در شمارست
چون در نگری صلاح کارست...
از حافظ:
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مسئله بی چون و چرا می بینم...
تنی چند را باور بر آنست که در جهان هیچ کم و کاستی نیست، و هر چه که هست دقیقاً همانگونه است که باید باشد، یعنی که هر چیزی سر جای خود است...
می باید که از گذشته، حال، و آینده با خبر بود تا آنکه بدانیم چرا...مخلص که از دریافتن حال درمانده ام گذشته و آینده به جای خود...
ولی اینرا می دانم که نظر کردن فقط بر برهه ای از زمان جوابگو نیست...

ساره در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن:

آن جمله نانش دهید از ابوسعید ابوالخیر نبوده آیا؟
در کتابها، حکایت رفتن ابن سینا به نزد خرقانی، معروف است، نه مرید خرقانی.
کندلوس کجور بهشهر؟

وحید در ‫۹ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

خانم پریسا بی نظیر این غزل زیبا را اجرا کردند...
گروه دستان ، استاد پریسا آلبوم شوریده

۱
۳۷۲۸
۳۷۲۹
۳۷۳۰
۳۷۳۱
۳۷۳۲
۵۵۴۸