گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود
حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود
عاشقان زُمرهٔ اربابِ امانت باشند
لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح
بویِ زلفِ تو همان مونسِ جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچُنان در عملِ معدن و کان است که بود
کشتهٔ غمزهٔ خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دلنگران است که بود
رنگِ خونِ دلِ ما را که نهان میداری
همچنان در لبِ لعلِ تو عیان است که بود
زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر رَه نزند
سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابهٔ چشم
که بر این چشمه همان آبِ روان است که بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی عشق و رازهای آن میپردازد. شاعر میگوید که گوهر عشق همواره وجود داشته و عشق واقعی تأثیر دائمی بر دل عاشقان دارد. او عاشقان را به عنوان افرادی از خاندان امانت توصیف میکند و میگوید که زندگی با یاد محبوب شاداب است. وجود عشق در جمیع اشکال و حالتها حتی در دلتنگی و غمزههای محبوب منعکس میشود. شاعر در انتها به یادآوری غم عشق و چشمهای که از آن جاری میشود، اشاره میکند و میخواهد تا این درد و غم دوباره زنده شود. به طور کلی، شعر بیانگر عمق احساسات عاشقانه و پیوستگی آن با زندگی است.
هوش مصنوعی: گوهر نهفته در رازها همان چیزی است که در ظرف عشق و محبت با نشانه و علامت خاصی وجود دارد.
هوش مصنوعی: عاشقان افرادی هستند که به عهد و امانت وفادارند و بنابراین، چشمهای پر از محبت و شفاف آنها باید همان باشد که هست.
هوش مصنوعی: از نسیم صبح بخواه که به من بگوید، در تمام شب تا سپیده دم، رایحه موهای تو تنها همدم جانم بوده است که همیشه کنارم بوده.
هوش مصنوعی: در جستجوی جواهرات و سنگهای قیمتی نیستم، زیرا خورشید هنوز هم همانند گذشته به کار در معدن و استخراج معادن ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: کسی که بر اثر زیبایی معشوقهاش به شدت دچار درد و رنج شده است، حالا به دیدن او بیاید. زیرا این دل نگران و پریشان، همان دلمشغولی است که همیشه بوده است.
هوش مصنوعی: رنگ غم و اندوه ما را که پنهان میکنی، اما در لبهای سرخ تو به وضوح دیده میشود که این احساس وجود دارد.
هوش مصنوعی: زلفهای زیبای تو را گفتم که دیگر نمیتوانم به آن فکر کنم. سالها گذشته و آنچه در تو بود همچنان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ای حافظ، دوباره بگو داستان اشکهایی را که از چشمانم میریزد، چرا که این چشمه همان آبی است که همیشه جاری بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همچنان مهر توام مونس جان است که بود
همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود
شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند
در فراق تو، ولی عهد همان است که بود
کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار
[...]
در سرم ذوق می عشق همان است که بود
سر همان خاک ره دیر مغان است که بود
چون نشان پرسیم از دل که به صحرای فنا
به همان قاعده بی نام و نشان است که بود
غمم از حد متجاوز شده از مخموری
[...]
دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود
همه را دشمن جان است ، همان است که بود
ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی
کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود
شاهد عیش نهان بود پس پرده چرخ
[...]
لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود
در نگین تو همان زهر نهان است که بود
حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد
آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود
دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد
[...]
بزم وصل است و غم هجر همان است که بود
دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود
نکهت وصل چه حاصل که چمن پیراشد؟
بر رخ کاهیم آن رنگ خزان است که بود
چه خماری ست که از خون دو عالم نشکست؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.