گنجور

 
حافظ

گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود

حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زُمرهٔ اربابِ امانت باشند

لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح

بویِ زلفِ تو همان مونسِ جان است که بود

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید

هم‌چُنان در عملِ معدن و کان است که بود

کشتهٔ غمزهٔ خود را به زیارت دریاب

زانکه بیچاره همان دل‌نگران است که بود

رنگِ خونِ دلِ ما را که نهان می‌داری

همچنان در لبِ لعلِ تو عیان است که بود

زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر رَه نزند

سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابهٔ چشم

که بر این چشمه همان آبِ روان است که بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۱۳ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۱۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۱۳ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلمان ساوجی

همچنان مهر توام مونس جان است که بود

همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو، ولی عهد همان است که بود

کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در سرم ذوق می عشق همان است که بود

سر همان خاک ره دیر مغان است که بود

چون نشان پرسیم از دل که به صحرای فنا

به همان قاعده بی نام و نشان است که بود

غمم از حد متجاوز شده از مخموری

[...]

وحشی بافقی

دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود

همه را دشمن جان است ، همان است که بود

ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی

کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود

شاهد عیش نهان بود پس پرده چرخ

[...]

صائب تبریزی

لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود

در نگین تو همان زهر نهان است که بود

حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد

آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود

دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد

[...]

حزین لاهیجی

بزم وصل است و غم هجر همان است که بود

دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود

نکهت وصل چه حاصل که چمن پیراشد؟

بر رخ کاهیم آن رنگ خزان است که بود

چه خماری ست که از خون دو عالم نشکست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه