مصطفی پورکریمی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
گرد عبرت در مزار یأس میباشدکفن
چشم پوشیدن مگر از ما برد نباش م
در مصرع اول این بیت می پاشد صحیح است
بهرام ناهد در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸۵:
ابیاتی از این سروده در برنامه یک شاخه گل شماره 367 توسط استاد محمودی خوانساری خوانده شده .
همچنین مصرع "قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد" اینگونه خوانده شده : "دعا اثر نکند تا دعا توانی کرد"
علیرضا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:
دوست عزیز که فکر کردی صد درست است باید خدمت شما عرض کنم با کمی مطالعه ی بیشتر درک میکنید سد درست است.
سهیل قاسمی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
---
صیادان شکار را با فتراک (کمند) می گرفتند و گاهی در همان حال (وقتی شکار در میان کمند اسیر شده است) آن را رها می کردند تا شکارهای دیگری بگیرند.
شکاری که در دام گیر کرده به این طرف و آن طرف می زده تا رها شود و به همین خاطر گاهی شکار تلف می شد یا زخمی می شده.
در این بیت می گوید اگر فتراک می اندازی، زیاد من را در دام نگه ندار و زود شکارم کن! چون که اگر تاخیر کنی، ممکن است آسیب داشته باشم و این برای طالب (خریدار) به صرفه نیست که جنس ِ ایراد دار بخرد!
عباس ، ن در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
ببخشایید جسارتم را
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت، درین ماناست:
چه می شد اگر مرا دست به میانت می رسید چون کمر بند.
میم را می توان ” مرا “ تلقی کرد
عباس ، ن در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:
شاملو جان
شما بی جرم را به” آنکه “ منتسب میکنی ولی میتوان آنرا به شاعر نیز منتسب کرد
درین مانا که شاعر بی جرم بوده و ” آنکه “ یا {یار} از شاعر ِ بی جرم رنجیده و تیغ بی وفایی بر کشیده
عبدالرضا شاملو در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:
در مصراع آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
از حضرت حافظ یک غلط دستوری مشاهده میشود که بدلیل واضح بودن معنا به این غلط توجهی نمیشود.
صفت بی جرم قاعدتا به انکه برمیگردد، مثل اینکه بگوییم آنکه بی رحمانه به تیغم زد و رفت.در این حالت کاملا خواننده صفت بی رحمانه را به " آنکه" منتسب میکند در حالی که بی جرم را فقط بدلیل ذهنی و معنایی به مفعول منتسب میکند.
جلال در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام:
سلام
اولا چرا به فقط به مخاطب توجه میکنید و زیبایی اشعار مولای جان رو فراموش کردید
دوما مگر در عالم عرفان ، خدا و علی و شمس , با هم فرق میکنند؟؟
همه یار است و نیست غیر از یار
واحدی جلوه کرد و شد بسیار
نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۲ - افسانهٔ ماریه قبطیه:
حکایت راخواندم برطبع وذوق نظامی درود میفرستم این که نظامی برای شاعری شروطی قایل است که باید آدمی دوازده هزاربیت ازاشعار دیگرشاعران راحفظ کند خودش واجد شرایط بوده که چنین سخنی گفته است وازطرفی لطف طبع وذوق خداداد بااو همراهی کرده است
... در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
اگر اشتباه نکنم:
آه اگر دستم مانند کمربند به کمرت می رسید...
«م» در کمرم مضاف الیه برای دست میشه.
سعدی جای دیگه ای همین مفهوم رو آورده:
صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر / بینم که دست من چو کمر در میان توست
هانیه سلیمی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:
آقای حمید سامانی در کامنت خود نوشته اند: " پس در بیت سوم به معانی پشت و پسین است نه به معنای سپس و پس
پس و کس در” ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس” قافیه درونی هستند"؛ در صورتی که بنا به نظر استاد شفیعی کدکنی در کتاب "گزیدهء غزلیات شمس"، انتشارات سخن، غزل شماره 95، ص117(در چاپ قدیمی)؛این مصرع به این صورت آمده: "ترازو گر نداری پس تو را، زو ره زند هر کس" و زو هم به معنی زود است./ در ضمن نمی شود که فقط در یک مصرع از کل غزل قافیهء درونی وجود داشته باشد. بنابراین، خوانش این مصرع نیز اشتباه نیست.
رضا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
عالی خداوند شمس دین تبریز از او جان زمین
پرنور چون عرش مکین کو رشک شد انوار را
این بیت به روشنی نشان می دهد که منظور مولانا شهر تبریز است
رضا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
جانی که رو آن سو کند با بایزید او خو کند
به معنا درست تر می آید
نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۱ - افسانهٔ ارشمیدس با کنیزک چینی:
در بیت چهارم به گمانم ارشمیدوس نام به جای ارشمیدس به نام زیباتراست مآخذ حکایت نظامی برایم معلوم نیست شاید درآثارحکیمان یونانی باشد
رضا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرف
در تو را جانها صدف باغ تو را جانها گیا
در مصرع اول لطف اول را به صورت جمع می خوانند لُطَف
در مصرع دوم در همان مروارید است (دُرّ) که جان ها صدف آن هستند.
اکبری در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً فی مدحه:
بند هشتم به این صورت است:
نرگسک آن تشت سیم باز به سربرنهاد
برسر سیمینه تشت طاسک زربرنهاد
برسرآن طاس زر زرین برنهاد
بربرزرین اوزاله گهر برنهاد
تاشودآن برخشک ازگهرش آبذار
محمد دهاقین در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۸ - پرسیدن موسی از حق سر غلبهٔ ظالمان را:
بیت زیر به این شکل درست است:
ز اخروهن مرادش نفس تست
کو به آخر باید و عقلت نخست
حدیث داریم که زنان باید در نماز پشت سر مردان بایستند : اخروهن من حیث اخروهن الله...
در اینجا مولانا می گوید هدف از این روایت که زنان باید در پس مردان بایستند ، منظورش نفس توست که باید عقب تر از عقل تو بایستد.لذا مصرع دوم به این شکل درست است.
احمد در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:
اگر مصرع اول از بیت سوم را اینگونه بخوانیم (با اجازه حضرت سعدی) بهتر معنی خواهد داد:
شاهد که در میانه بود، شمع گو بمیر
نادر در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹:
مقیم عرش بودی ..
نهایت، یک دو ساعت،
به دنیایی مجازی وصل گشتی
- که صد سالیست در ظاهر- *
همین وادی که میخوانیم آنرا:
" صحنه ی یکتا و بی چونِ هنرمندی" **
تو گویی پرتو نوری
گذر کرده است از منشور و اینک
بی نهایت رنگ، رقصان است
در اینجا نغمه ی خود خوانده و راهی شوی، امّا
نیست زین پس صحنه ای برپا
"تو"یی پیوسته پا بر جا ...
در این بازی،
بجز عشق و محبت هیچ معنایی حقیقی نیست
تو باید
بی نهایت رنگها را،
به شور عشق، دائم درهم آمیزی
که معنایی اصیل از خویشتن یابی
و از سرگشتگی هایت رها گردی،
... بسوی عرش برگردی
-------------------------------
* برداشتی از آیه 47 سوره حج
** اشاره به شعر خانم"ژاله اصفهانی" با نگاهی متفاوت
یوهان در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰: