گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

از بند رحم ببند مهد افتادم

پس برد به زندان ادب استادم

اکنون شه شرق بند و زندان دادم

گویی ز برای بند و زندان زادم

مهستی گنجوی

جانا نفسی دور نه ای از یادم

دلتنگ مشو گر ز تو دور افتادم

گر آب شود جهان و آتش گیرد

من خاک شوم تا بتو آرد بادم

مجیرالدین بیلقانی

گفتم که مگر داد بزرگی دادم؟

بند فلکی به زیرگی بگشادم

امروز ز مرغ زیرک آمد یادم

یعنی که به پای خود به دام افتادم

ادیب صابر

تا آتش عشق تو به دل ره دادم

چون ابر ز آب دیده با فریادم

در دست فراق تا اسیر افتادم

بیچاره تر از خاک به دست بادم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه