گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۳۶ - وداع کردن فرامرز از نزد کاوس و تأسف خوردن رستم و پند دادن رستم،فرامرز را:

در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) می‌خواند.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۷ - گفتار اندر نامه نوشتن فرامرز برکید هندی(و) رفتن گستهم در هند:

در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) می‌خواند.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۳ - خواندن نصیحت نامه نوش زاد بن جمشید:

در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) می‌خواند.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲:

«گُرَزم» (gorazm) نام پهلوانی است تورانی.

برمک در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:

تو این گفته‌ها از من اندر پذیر

به کوشش جوانم به  اندیشه پیر

زمزمه عشق در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:

بقیه اش لطفا

زمزمه عشق در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:

برگ بی برگی لطفاً ادامه شعر را تفسیر کنیم

برگ بی برگی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:

ای که دائم به خویش مغروری

گر تو را نیست عشق معذوری

مغرور در اینجا یعنی فریفتهٔ خود، غزل در بارهٔ سالکی ست که بیش از حد به خود مشغول است و درواقع فریفتهٔ سلوکِ خویشتن شده است، بنظر می رسد حافظ چنین سالکی را که خود را تافتهٔ جدابافته ای از دیگران می پندارد (بعبارتی نگاهی از بالا به دیگر انسانهایی دارد که به زندگیِ روزمره‌ مشغولند) را عاشقی حقیقی ندانسته و خطاب به او می فرماید تعجبی نیست اگر عشقی در تو وجود ندارد زیرا که معذوری و عذرت موجه است، یعنی نباید هم که عشقی در تو باشد.

گِردِ دیوانگانِ شهر می گردی 

که به عقلِ عقیله مشهوری 

عقیله در معانیِ مختلفی آمده است که گویا حافظ بستنِ زانویِ شتر را مَدِّ نظر داشته است چنانچه ریشهٔ واژه عقل نیز همان است، پس آنرا عقلی می داند که با سبب های بیرونی کار می کند و به قولِ فلاسفه صغری و کبری می چیند، اما حافظ چنین عقلی را در تعارض با جنون و فراغت از عقل می داند، یعنی سالک اگر بخواهد با عقلِ عقیله اش و اسباب و علل در طریقتِ عاشقی وارد شود راه بجایی نخواهد برد، حافظ خطاب به سالکِ ذکر شده ادامه می دهد تو به چنین عقلی مشهوری،‌ پس اهلِ ریسک و عاشقی نیستی هرچند که گِردِ دیوانگانِ شهر‌می گردی و سعی می کنی خود را به آنان بچسبانی، دیوانگان یا عاشقانِ شهر از چنین عقلی که تو به آن مباهات می کنی و به دیگران فخر می فروشی رها شده اند.

مستیِ عشق نیست در سرِ تو

رو، که تو مستِ آبِ انگوری

در ادامه حافظ به سالکِ مورد نظر می فرماید به دلایلِ ذکر شده در ابیاتِ پیشین مستیِ تو نیز همچون مستانی ست که با آبِ انگور و شرابِ مجازی مست می شوند، یعنی مقطعی و گذراست و از آن عشقی که سرانجامش مستیِ حقیقی و پیوسته است اثری در سرِ تو دیده نمی شود. مست شدن به آبِ انگور نیازمندِ عشق نیست و کسی که گِردِ دیوانگان و عاشقانِ شهر یا این جهان می گردد اما عشقی در او نیست هم فقط رؤیای مست شدن به نام و اعتبارِ حاصل از نزدیک شدن به دیوانگانی چون حافظ و مولانا و عطار را در سر می پروراند. 

رویِ زرد است و آهِ دردآلود

عاشقان را دوایِ رنجوری

پس‌حافظ کسی را که به عقلِ عقیله مشهور است،‌ یعنی نبستنِ زانوی شتر را دلیل بر برپا شدن و رفتنش می داند و نیز با همین استدلالهای ذهنی در پِیِ اثباتِ عشق است رنجور یا بیماری توصیف می کند که دوایِ دردش روی و رخسارِ زرد است و آهِ دردآلود، رخِ زرد که فقر را به ذهن متبادر می کند نشانهٔ بیماریِ عشق است و آهِ دردآلود یعنی پذیرشِ دردِ آگاهانه بمنظورِ رهایی از عقلِ عقیلهٔ خود و رسیدن به دیوانگی. پس‌از رها شدن از چنین عقلی ست که سالکِ عاشق در جستجویِ اثباتِ عشق با اسباب و عللِ فلسفی بر نیامده و با بهرمندی از شرابِ دیوانگانِ عشق رنجوری و بیماریش شفا می یابد.( در عشقهای این جهانی هم اگر از عاشقی بپرسیم که چرا عاشقِ فلان کس شده است نمی تواند دلیلی برای عشقِ خود بیاورد.)

بگذر از نام و ننگِ خود حافظ

ساغرِ مِی طلب که مخموری

پس‌حافظ همانندِ دیگر غزلهای انتقادی خود را مثال زده و نزدیک شدنِ فلاسفه یا عاقلانی که در بندِ عقلِ عقیله هستند به دیوانگانِ شهر را طلبِ نام و پرهیز از ننگ می داند، چنین عاقلانی اگر در سخنرانی های خود چند شعر یا غزلِ حافظ و مولانا را نخوانند آن را ننگِ خود می دانند و استدلال می کنند که ممکن است حُضار او را بی سواد انگارند، و در مقابل اگر به تفسیرِ چند شعر و غزلِ این بزرگانِ دیوانه بپردازند نام و اعتباری برای خود کسب می کنند، در مصراع دوم مخموری یعنی نرسیدنِ شراب به شخصِ میخواره و او را خُمارِ شراب گویند، پس حافظ ادامه می دهد این نام و اعتبار ها و همچنین ننگ و بدنامی ها چه تأثیری بر عاشقی که مخمورِ شراب است دارد؟ هیچ، پس‌باید از آنها گذشته و ساغرِ مِی را طلب کرده و دَمی از شرابِ دیوانگان غفلت نکند.

 

 

 

 

بابک چندم در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۳ در پاسخ به جلال ارغوانی دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

نه اتفاقاً بر عکس گفته شما خان اُ مان ( xān o mān) دو کلمه جدا و یک حرف رابط بودند که بعدها در فارسی تبدیل به یک کلمه مرکب شد.

از خان اود مان (xān ud mān) در زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی) میاید

ترتیب احتمالی چرخشها:

خان-> خانَک/خانَگ-> خانه

اود-> اُ که هنوز در گویش به کار میبریم (پدر اُ پسر، مادر اُ دختر، زن اُ شوهر و و و...)-> بعد در فارسی تحت تاثیر عربی تبدیل شده به  وَ

مان در زبان اوستایی جوان نمانا و در اوستایی کهن دِمانا( nmāna, demānā) برابر با خانه آمده.

در فارسی گاه آنرا برابر اسباب و اثاث منزل ترجمه کرده اند، ولی:

"خان اود مان" را در لغتنامه پهلوی برابر با (house & home) آورده که کمابیش میشود خانه و منزل(عربی)، در حالی که این تفکیک در روزگار ما از میان رفته و کارآیی ندارد یعنی که خانه و منزل را یکسان می دانیم و تفاوتی میان آنها نمی بینیم...

در حالی که مان احتمالاً اشاره دارد به آنچه که درون خانه بوده از جمله اهل خانه و خانواده، و خان/خانه یعنی بنا یا ساختمان خانه...

جلال ارغوانی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

غزلی زیبا بود .بازی با کلمات دیر وزود در دو بیت اول باعث شده که تبدیل به شعری شود که در خاطره می ماند.

اما افسوس که در آخر کار شاعر مهر شاعری خود را بر روی برگه خود نزده .

البته بیشتر غزلهای انوری بدون تخلص او هستند .واین به دلیل آن است باتغیر شرایط سیاسی نوع اشعار آن روزگاران از قصیده به غزل گرایش پیدا می کند ومی توان گفت که انوری از مهمترین شاعران آغاز پیدایش غزلهای ناب است 

که بعدها به وسیله سعدی وحافظ به اوج کمال می رسد

جلال ارغوانی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

در بیت آخر خان ومان همان خانمان امروزی است که برای دلپذیرشدن آهنگ شعر شاعر آن را دوبخشی کرده است  ودو کلمه جدا نیست

جلال ارغوانی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

یک غزل بسیار لطیف که با صدای محمد اصفهانی بسیار دلنشین شده است

بیت اول یک پارادوکس نیست  شاعر یار را آرام جان خود می داند اما در عوض یار محنت رسان او شده است

آیا این به این دلیل است که عشق انوری با یارش یک طرفه است یا اینکه انتظاری که از مهربانی یار وجود داشت برآورده نشدوجای آنرا محنت گرفت

مانند آن حافظ می فرماید که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

اما معنی آن بیت که در آن میگوید باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

یعنی که یار از پیش من برفت وجانم با اوبرفت( رمقی برای شاعر از دوری یار نماند)

گروهی از پیش یار انوری برگشتند وچون یار برنگشت جان  ودل انوری همچنان در کنار یار سفرکرده که هنوز برنگشته مانده  است .

پیداست آن من کو

یعنی مشخص است انچه که مربوط به من است( جان انوری) در پیش یارم می باشد

جلال ارغوانی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:

حافظ به خوبی این غزل را تکمیل کرده

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زینت تاج ونگین از گوهر والای تو

برمک در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۶ - سخن در اتحاد و یگانگی ایرانیان و ترکان و پیروزی این دو ملت در سایه اتحاد و یگانگی:

 عثمانی که همه چیز مارا به  باد داده بود چگونه میهن پرستان ما  بجای دشمنی و جنگ با ان و در کنار انگلیس بودن برای برگرداندن زمینهای ایران  به مدح  عثمانی میپرداختند

Hamid.kh در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل:

بیت 12 مصراع دوم به جای نثار باید نوشته شود نشان بدین صورت : چون کند معشوق من در نوبهار/ مشک بوی خویش بر گیتی نشان

 

حبیب شاکر در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹:

باعرض سلام 

در مصرع دوم از بیت اول اگر بجای «زکوثر»«چوکوثر»می بود متناسب تر می شد

حبیب شاکر در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸:

سلام بر همراهان نیک سیرت 

تا چند اسیر کم و بیشی عاقل 

با بیش خوش و ز کم پریشی عاقل 

آبت چو گذشت  ز سر ،چه صد یا سه وجب 

صد نوش پرد ز درد نیشی عاقل

تشکر از همه دوستان

راشد ظاهر rashidahmadzahir@gmail.com در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خون‌ریز مسلمانان بیشتر نشود:

چند تا بیت ها این حکایت اینجا ذکر نشده که در اول این حکایت هست :

 

چون رسول آمد به پیش پهلوان 

گفت پیغام ملک اندر زمان 

گفت من نی ملک میخاهم نه مال 

لیک می‌جویم یکی صاحب جمال 

داد کاغذ اندر و نقش و نشان 

گفت پیشش بر بگو او را عیان 

کاندرین کاغذ نگرچه صورتست 

زود بفرستش که ملک و جانت رست 

چون رسولش بازگشت و گفت حال 

داد کاغذ را وبنمود آن مثال 

من نیم در عهد ایمان بت پرست 

بت بر آن بت پرست اولی ترست 

با تبرک داد دختر را و برد 

سوی لشکرگاه و در ساعت سپرد

تشکر

محمد سلماسی زاده در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۹:

در بیت :

می او خور همه او شو سر شش گوش مباش

مطلب که دو سه خر گوش کشان تو بود

 

یعنی باده وحدت بنوش و از جهات ششگانه ( بالا ، پایین ، چپ ، راست ، عقب و جلو ) ( کنایه از تکثر ) رها شو.

بدنبال تایید و تصدیق دیگران مباش

وحید نجف آبادی در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳:

عشق معراجیست سوی بام سلطان ...

کسی که عاشق اون یگانه صاحب جمال بشه از زیبایی چهره اش میتونی بخونی(سعی کردم معنی بیت رو بنویسم ولی نمیشه) 

۱
۳۶۰
۳۶۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۵۵۳۴