امید جالینوس در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
خسروا خدا یا نماد خداست که همان انسان کامل در عرفان است. گوی فلک استعاره از کل هستی است. حتی اگه تئوری مهبانگ رو هم ملاک بگیریم کل کائنات داخل یک گوی هستند که شعاع اون با سرعت نور داره افزایش پیدا میکنه خدا چوگان بازی که این گوی رو با خواست اراده خودش جا به جا میکنه این دقیقا منو یاد آهنگ شیپ آف مای هارت استینگ مینداره که تو اونجا خدا دیلر بازی کارت توصیف شده. اینکه از واژه باد که فعل دعایی و برگرفته از بواد استفاده شده که همان باداست یعنی دعا میکنه که حتی یک لحظه گوی فلک از کمند چوگان تو که همان خداست خارج نشه چون همیشه از وجود او خیر و خوبی میاد و هیچ کس انقدر خوب و با خیر و خوشی چوگان بازی نمیکنه.
فروغ. در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الرّابع: فی صفة العقل واحواله وافعاله و غایة عنایته و سبب وجوده » بخش ۲ - اندر ستایش عقل و عاقل و معقول:
مشرق آفتاب عقل، ازل.
مشرق ِآفتاب ِعقل = ازل.
جعفر عسکری در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴:
حیف این غزل بسیار زیبا که در نگارش،دچار غلطهای تایپی شده:
مصرع دوم بیت اول،"لب لعل ترا" درسته و "ی" زیاده
بیت دوم بعد از دیبا،ویرگول لازمه تا مفهوم سوالی باشه
بیت پنجم "بر آیم" روزی درسته،باید بین "بر" و "آیم" فاصله باشه
بیت آخر هم "به شکّر" درسته
ستاره در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
کاش دوستان کمی هم در مورد این ترکیب بند صحبت کرده بودن...به همه چیز پرداخته شد،به جز شعر!
... در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
محمد عزیز
با تشکر از اظهار نظرتون
عرض کنم خدمت شما که فرمودین بقیه ابیات به مذکر بودن معشوق نمی خوره. چرا؟ کجای شعر با مذکر بودن معشوق در تعارض هست؟ من فکر نمی کنم این تعارض وجود داشته باشه. البته شاید اگه خطاب «ای پسر» وجود نداشت میشد گفت با معشوق مونث هم تعارضی نداره. در واقع متن هیچ اشاره ای به جنسیت نداشت و خنثی بود. ولی با این خطاب تقریبا همه چیز معلوم میشه.
فرمودین وحشی خودش رو بنده مخاطب دونسته. مگه غیر از این هست که عاشق بنده معشوقه؟ این که شاعر در مقام عاشق خودش رو در برابر معشوق حقیر بدونه در ادبیات کاملا رایج هست. این حقارت با الفاظی مثل بنده، غلام، خاک پا و ... بیان میشه.
اما در مورد فرضیه شما، ببینید تمام توصیف های به کار رفته در متن، توصیف جسم مخاطب هستن، درسته که در ادبیات توصیف استاد و دوست و یار صمیمی وجود داره، ولی معمولا شاعر در این موارد محسنات اخلاقی مخاطب (مثل همت، کرامت، بخشش و ...) رو مورد ستایش قرار میده و نه مو و رو و نرگس و سنبل و قد و ... جنس توصیف های این شعر کاملا عاشقانه هست و مخاطب لاجرم معشوق.
اما نکته مهمی که باید بهش توجه بشه سبک ادبی وحشی و این شعر هست. ببینید وحشی از بزرگان مکتب وقوع و به نظر بسیاری از پیشروهای طرز واسوخت در ادبیات هست. در منابع معتبر اتفاقا از همین ترکیب بند، به عنوان مشهورترین اثر و نمادی از طرز واسوخت اسم برده شده. اما ویژگی های این سبک چیه؟
مکتب وقوع حدود قرن 9 و 10 بعد از سبک عراقی به وجود اومد و البته دوران چندان پر فروغی در ادبیات نبود. یکی از ویژگی های زبانی این سبک اینه که اصولا ساده و بدون صنایع ادبی پیچیده و الفاظ دشوار هست. این یعنی اینکه چندان نباید دنبال تفسیرهای عجیب و غریب از اشعار بود و در واقع خیلی رئال هستن.
دوم اینکه روابط عاشق و معشوق دچار تغییر میشه. مفهومی تحت عنوان «اختلاط عام» مطرح میشه و این همون چیزیه که شما بهش میگین فرقه یا طایفه دیگه ای که مخاطب به سمت اون رفته. در این مفهوم معشوق با بی وفایی به عاشق با رقبای زیادی نشست و برخاست داره.
مفهومی تحت عنوان «مربع عشق» به وجود میاد که مصداق بارزش این ترکیب بند هست. عاشق، معشوق، رقیب و معشوقی دیگر این مربع رو تشکیل میدن. داستان از این قراره که معشوق بی وفایی میکنه و به سمت رقیب میره و عاشق برای جبران به معشوقی دیگر متمایل میشه. داستانی که عینا در این ترکیب بند آورده شده.
اما معشوق مذکر هم دقیقا یکی از ویژگی های این سبک هست و چیزی نیست که از استنباط های شخصی امثال من و شما براومده باشه. نه فقط وحشی بلکه اکثر شعرای این سبک از همین الگو پیروی میکنن. البته این موضوع مورد تایید اکثریت قریب به اتفاق صاحب نظرهای پژوهش در سبک شناسی و تاریخ ادبیات هست. اما کتاب شاهد بازی دکتر شمیسا و نظریات ایشون به این علت مشهورتر هست که معتقدن معشوق مذکر قبل از این دوره و در سبک عراقی هم رایج بوده که این موضوع مورد اجماع اساتید نیست. اما مذکر بودن معشوق در این دوره تقریبا مورد اجماع هست.
البته من از تمایلات جنسی شخصی این شعرای محترم اطلاعی ندارم. مذکر بودن معشوق میتونه دلایل مختلفی داشته باشه و لزوما به معنای تمایلات همجنس گرایانه شخص شاعر نیست. کما اینکه عده ای معتقدن دلایل سیاسی، اجتماعی و مذهبی داشته. من هم نظرم این نیست که لزوما وحشی همجنس گرا بوده، شاید بوده و شاید هم نه. ولی فارغ از دلیل، تقریبا میشه مطمئن بود معشوق در ادبیات این سبک مذکر هست.
در انتها هم یه مقاله مفید معرفی می کنم که اطلاعات خوبی در این مورد بهتون میده. فرصت داشتین یه نگاهی بندازین. مقاله «سبک واسوخت در شعر فارسی» از دکتر فتوحی رودمعجنی.
با احترام.
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱:
نشود پرتو خورشید نهان در ته ابر
نور واجب ز سراپرده امکان (پیداست)
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱:
(میزبان) سفره دعوی نکند بیهده باز
شکوه و شکر ز پیشانی مهمان پیداست
مهدی نورقربانی در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
با سلام
حساب کیست به مجمر سپند جسته ی مارا
و
بهانه جوی خیالیم و واعظ این چه جنون است
صحیح است
دکتر ترابی در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
پی نوشتی دیگر
' ای بسا با برخی دیگر یاران چون خراج و جزیه و وزیر ......گریزی به دشت سواران زده ، باز گشته باشند."
مهری در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
جناب دکتر ترانی گرامی
چندی پیش یادی از این شاگرد قدیم خود کردید
درین گفتگوی شما با دوستان فرهیخته ، من نیز سرمست شدم ، { خرمی کردم }
حال که صحبت از نرگس و بنفشه و ،،،، رفت به یاد دوست عزیزم ”مرسده “ چند بیتی از غزلی را که برایم مدتی پیش فرستاده بود می آورم
نرگس به حیرت آمد ، با چشم پر خمار
قمری ترانه خوان شد ، دروصف روی یار
از شوق کی شناسد ، سر را ز پا سمن
رقص بنفشه بنگر ، وه وه چه بی قرار
آلاله سرنگون شد ، چهرش به سان خون
دشتی به خون کشیده ، هر روزه صد هزار
افسانه خواند سرو ، در گوش گل پگاه
منزل مبارک است ، بر گیسوی نگار
شاخه گلی گرفت ، دامان مهوشی
زیور نشسته اکنون ، بر زلف تابدار
دوشم به نغمه خواند ، هاتف به گوش جان
اینک بهار و عشق ، بس عیش پایدار
به قول شما
مانا بوید
دکتر ترابی در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
پی نوشت
در شهر بابک روستایی است به نام "آذرباغ "و ویرانه آنشگاه مانندی که" آذربغ " خوانده میشود
نیای اردشیر ، ساسان گویا موبد آتشکده آذر فرنبغ بوده است. شگفتا که پژوهشگران و باستان شناسان جای این آتشکده را جنوب فارس در لارستان گمانه زنی کرده اند!؟
دو دیگر شناخت ریشه واژگان ریشه شناسی را
آشوری عزیز " بن واژه ،بنواژ شناسی " خوانده است با بخش نخست آن هم رایم مگر که شناسی را بر نمی تابم چرا
نمی گوییم شناخت، روان شناخت، زمین شناخت
نبواژ شناخت
من چند سال پیش در همین زمینه نامه ای به فرهنگستان نوشتم با برخی دیگر پیشنهادها و گلایه از
رها کردن برخی بر ساخته های فرهنگستان اول چون شهربانی با آن با ر دوستانه و نهادن نیروی انتظامی
به جای آن، پاسخی نگرفتم و انتظار هم نداشتم اما خوشحالم که از آن پس شناخت را به جای شناسی
جسته گریخته اینجا و آنجا می بینم و می خوانم
ببخشایید.
دکتر ترابی در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
دوست نادیده بابک گرامی
سپاس و درود فراوان، از تیز بینی و مو شکافی سرکار در یافتن ریشه واژگان، بهره ها برده به گفته دانشی مرد کم پیدا دکتر کیخا " خرمیها " کرده ام.
شهر بابک بی گمان نام از پدر اردشیر گرفته است،
سروهای کهن دارد در شارسان و همسایگی ، در شرق سروی کهن که نادر افشارو خواجه قاجار در سایه اش خستگی لشگرکشی از تن به در کرده اند و در باختر
در ابرکوه سروی هزاران ساله،
که من خود در سایه تاریخی اش از گرد راه کفه ابرقو لختی آسوده ام.
نا ر می گویند عربی است ، ار چه مانندگی آن با سرخی انار
کفه پارسی بودنش را سنگین تر مینماید ( انارهای شیرین بم اما، سبز فامند سر شار از دانه های شبنم) و ای بسا چون برخی دیگر یاران چون خراج، جزیه و وزیر و.... گریزی به دشت سواران زده باز گشته باشد.
تندرست و شادکام بوید0
کمال در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹:
اجرای استاد قربانی فوق العاده س . حتما گوشکنید
خشایار در ۸ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
درود بر تو کوروش جان مهم ترین بیت حذف شده اونم عمدا
ولی پور در ۸ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
آیینه رویا : به معنی ای رویت مثل آیینه
سلیمی در ۸ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:
بدون شک اقبال لاهوری یک روشنفکر دینی به معنی واقعی کلمه است. اینکه ما.مسلمانان اعم از شیعه وسنی از هر چیزی برای عقاید از پیش تعیین شده خود استفاده می کنیم ومی خواهیم به هر نحو ممکن عقیده ای خود را بدیگران به قبولانیم نشانه ای عدم اطلاع ما از اسلام است.
روفیا در ۸ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۵۷:
لیلا جان درود
فکر نمی کنید هر دو « تنها » که نگاشته آید باید « تن ها » نگاشته شوند؟؟
اشارتی است به نفوس آدمی! آدم ها! یا به قول آنتوان دو سنت اگزوپری آدم بزرگ ها...
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
محمد در ۸ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
نه "از زبان زلیخا بوده"، نه "برای خدا بوده" و نه برای "غلام و شاهد پسر" بوده
.
(((قطعا استدلال نوشته شده، خالی از اشکال نیست. و امیدوارم در پی اصلاح و بیان بهتر آن یاری نمایید.)))
.
متاسفانه اکثرا از زیاضیات و منطق اثبات، تهی هستین.
حرفهای شما به سادگی رد میشه، چونکه فرضیتون فقط به بخش هایی از شعر سازگار هست و به تمامی قسمت های شعر نمیخوره.
...................................................................................
آنها که میگویند معشوقه شاهد پسر (شاهد یعنی = پسر زیبا و نوجوان) است. و منظور همجنسگرایی است، پس چرا ادعاتون به اکثر ابیات آخر نمیخوره؟
________
"چند کس از تو و یاران تو آزرده شود"
"یار این طایفه خانه برانداز مباش"
"میشوی شهره به این فرقه، همآواز مباش"
—> اشاره به اینکه مخاطب وحشی با گروه جدید دوست شده، که فرقه متفاوتی دارند.
اگر مصداق همجنس بازی با یک پسر بود، فرقی بین دوستی با وحشی و دیگران نبود. در حالیکه وحشی در این ابیات به تفاوت آن گروه، و مکر دوستان ِ جدید ِ مخاطبش، اشاره میکند.
______________
در این ابیات
"از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بندهای همچو مرا هست خریدار بسی"
.
وحشی خودش را بنده ی آن فرد میداند. و نه اینکه مخاطبش را غلام خود (= یک پسر نوجوان و زیبا) بداند.
بندگی به معنای کمک به یک یار و وفاداری و وفای به عهد
.....................................................................................
آنها که میگویند از زبان زلیخا هست، بجز چند مصراع، چرا با بقیه بیت ها نا مربوط هست؟
...............................................................
آنها که میگن برای خدا بوده، پس چرا مخاطب شعر خود را ملامت میکنه. که راه اشتباه و غلطی میری.
"یار این طایفه خانه برانداز مباش"
"این نه کاریست مبادا که ببازی خود را"
....................................................................................
.
.
اما استدلالی قابل قبول که همه ی ابیات را به هم ربط بده چیست؟
.
این شعر برای مردی که زمانی دوست و یار صمیمی وحشی بوده است، گفته شده است.
همه ی ما برای دوستان صمیمون وقت میذاریم، کمکشون میکنیم که موفق بشوند. تا بعدا دسته ما را بگیرند.
اما بعد از مدتی ما را فراموش میکنند. و با دوستان جدیدشون میگردند.
.
در این شعر یار وحشی، که زمان جوانی (زمان نو ظهوری) کسی به اون التفاتی نداشته ، وحشی در کنارش مانده و در پر و بال دادن به وی و موفق کردنش، کمک کرده.
اما امروزه آن یار راه غلط و بدور از معرفت و وفاداری، و حتی گویی به دور از انسانیت در پیش گرفته است.
.
*** تطبیق فرضیه به اشعار ***
از مصراع "روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم "
تا مصراع " یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت"
دوست و یاری را وصف میکنه که در عین داشتن توانایی ها، هنوز مقام و جایگاهی نداشته. (مثل موقعیت همه ماها در جوانی، که خریداری نداریم. و بعدها بعد از سال ها سابقه به طرفداری میرسیم.
در این موقع فردی یا افرادی مشوق ما میشوند و بهمون کمک میکنند تا به جایگاه بهتری برسیم. (افرادی چون استاد، رئیس، دوست صمیمی و ...) )
که این موضوع را در مصراع های بعدی میگه
از مصراع : "اول آن کس که خریدار شدش من بودم"
تا مصراع: "شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او"
.
شنیدین میگن، یه فرد را اوقندر بالا نبرید تا دسته خودتون هم بهش نرسه . داستان این هست.
.
ادامه داستان میگه. حالا که این فرد به موفقیت رسیده، همه میخوانش (می خواهند اش)
در بیت: "این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد ...."
.
ادامه بیت شکایت میکنه. که دیگه حاضر نیست با اون طرف کار کنه. از این به بعد محبت و کمکش را می خواهد نصیب فرد دیگری کند، تا فرد جدیدی به موفقیت برساند. (وقتی دوست آدم بی معرفت میشه ، همه ما به
دنبال یار جدیدی میگردیم)
از مصراع "چاره اینست و ندارم به از این رای دگر"
تا مصراع "من بر این هستم و البته چنین خواهدبود"
ـــ در مصرع "که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر" ==> همه ی ما به دنبال این هستیم که به فردی محبت کنیم. در درون دل انسان های دیگر جایی باز کنیم. تا رضایت قلبی پیدا کنیم.
.
.
در ادامه میگه، او قدر یاران قدیمیش را نمیداند، و یار جدید و قدیم را یکی میپندارد. (دوستان قدیمی که امتحانشون در دوستی پس داده اند ولی جدید ها نه)
از مصراع : "پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست"
تا مصراع: "زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود"
.
بقیه ابیات هم به که به فرضیه گفته شده، میخورد.
.
.
به این بیت توجه کنید
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
.
یار وحشی، خودش به مقامی رسیده و افراد و گروهی داره؛ که دیگران از این گروه آزار می بنیند.
.
به این بیت ها توجه کنید. (اونهایی که میگن علاقه به غلامان مرد و شاهدان پسر داشته)
"ز من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بندهای همچو مرا هست خریدار بسی"
.
در این بیتها گفته که خودش در رکاب و بنده ی اون هست. و نه عکس قضیه !!
و چون خودش (=وحشی) وفادار هست، افراد زیاد دیگری پیدا میشوند، که بخواهند با او (=وحشی) کار کنند.
.
همچنین به مصراع "باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری" توجه کنید.
مخاطب وحشی مردی هست، که ممکنه از یارانش قفا و خنجر از پشت بخورد.
.
*********************************************
تفسیر یک سری از ابیات ادامه و سازگاری با فرضیه بیان شده.
"تو چه دانی که شدی یار، چه بی باکی چند"
نمیدونم شاید چنین ترجمه شود :
ــ تو فکر میکنی که با این افراد جدید دوست شده ای (بلکه دوستان واقعی نیستند)، چقدر بی باک (بی احتیاط) هستی
یا
ــ تو از نمیدانی که با مشتی افرادی بی باک دوست شده ای
"چه هوسها که ندارند هوسناکی چند"
ــ این دوستان جدیدی که میبنی هوس هایی در سر دارند.
.
.
"یار این طایفه خانه برانداز مباش"
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش""
"میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش"
ــــ تو هم مثل گروهی که باهاشون یار شده ای، خطاب خواهی شد. (مشابه همون ها شهرت بدنامی میگیری) با آنها هم آواز (هم راه) نشو
"غافل از لعب حریفان دغا باز مباش" غافل از بازی حریفان حیله گر (و چرب زبان) نباش
---------------------------------------------------------------------------------------------
هوتن هویت دوست در ۸ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۲:
سانسور گلستان سعدی با هیچ عذری پذیرفته نیست. از مسؤولین گرامی تقاضا می شود از این کار و مشابه آن خودداری نمایند.
امید جالینوس در ۸ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸: