گنجور

حاشیه‌ها

سعید تاجاییان در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:

سلام
در بیت چهارم مصرع دوم "تا بتوانی بکش" هست که شما نوشتید "تا بتوانی بکوش" لطفا تصحیح کنید ممنون

 

یاسر در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۲ - رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار:

مصرع دوم بیت پنجم :
به نظر میرسد "همره شه" درست باشد نه "همره شد"

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۶ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:

درود.این غزل در بحر رمل مثمن محذوف است لطفا اصلاح فرمائید.
با تشکر

 

پویان در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۲:

با سلام
آقا کمال، بنده که حکمت جمع رباعیات شما را در نیافتم، لابد دلیلی دارد که من بی اطلاعم. اما امشب دیدم ذکر فرمودید که مقابلۀ نیرین است. خب هر ماه مقابله نیرین اتفاق می افتد، چرا اینبار وقوع اش را گوشزد کردید؟
با سپاس

 

محمد حسین در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا می‌کنی:

بسم الله الرحمن الرحیم
به نظر می رسد خار به خود بستن حاظر شدن معشوق با دیگرانی که هرگز ملاطفت و ملایمتی با او ندارند مانوس شدن و مرتبط شدن است. اما با عاشق دلسوخته خود حاظر نیست مانوس شود

 

همیشه بیدار در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

با عرض سلام و درود خدمت جناب محدث گرامی! مرقومه شما را دقیق نخوانده بودم. شما هم کم پیدا شدی. شما خوب هستید دوست گرامی؟

 

همیشه بیدار در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

به نظر حقیر حافظ ابیات بسیار قشنگتری هم دارد
در اَزَل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
یا
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
یا
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم (از نظر ادبی )
یا
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
البته فقط این نظر حقیر است. چندی پیش از فارسی زبان دیگری شنیدم که ایشان هم این غزل را که به ظاهر تبلیغ می می کند بهترین غزل میداند که اگر فقط همین هدف است که باید در جواب از زبان خواجه گفت:
مستی عشق نیست در سر تو،
رو، که تو مست آب انگوری

 

محدث در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

اگر درست در خاطر ضعیفم باشد دکتر شفیعی کدکنی در دهۀ چهل، بهترین غزل نوع غزل فارسی را غزل طرز نو-سبک هندی- می دانست. بعدها تبدل رأی برای ایشان رخ داد و همین غزل سبک عراقی را بهترین نوع غزل عنوان نمود.
گویا در مقدمۀ کتاب شاعری در هجوم منتقدان و نیز در کتاب با چراغ و آیینۀ ایشان این را خوانده ام. دقیق یادم نیست.

 

محدث در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

به نظر من خیلی شاعران دیگر شعرهایی دارند که از این شعر حافظ قشنگ تر است. چه برسد به خود حافظ نازنین، که بسیاری از غزل هایش از این غزلش قشنگ ترند.
اگر چه زیبایی و جمال، در نگاه ما انسان ها که از زمین و زمان و نوع نگرش بسیار تاثیر میپذیریم، زنگ به زنگ می شود. ممکن است من در سال 94 با توجه به حال دگرگونی که دارم غزل "ساقی به نور باده برافروز جام ما" در چشمم بهترین شعر هستی بیاید و در سال 95 با اوضاع مساعدی که- بر فرض محال- خواهم داشت این غزل را برترین شعر گیتی بدانم: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود...
البته استاد شفیعی کدکنی، متخصص فن هستند و لابد ایشان اشارت های ابرویی را در خشت خام این شعر می بینند که ما جوانان خام در آیینه ی موی این شعر هم نمی بینیم.

 

محمد فخارزاده در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

دکتر شفیعی کدکنی در مصاحبه ای که سال 69 در آلمان کرده این غزل را بهترین شعر حافظ می داند. (مقدمه گزیده اشعار، انتشارات مروارید)

 

کمال در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۲:

باسلام وعنوان اینکه امشب مقابله نیرین است.
جمع این رباعی: 6170
علی یارتان

 

علی مرادپور در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲:

تصنیف جام عشق از آلبوم عطر سوسن از علیرضا افتخاری ، با همین شعر به زیبایی هر چه تمام تر اجرا شده

 

علی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

صد هزاران فضل داند از علوم/جان خود را مینداند ان ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری/در بیان جوهر خود چون خری
که همی دانم یجوز و لا یجوز/خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا و ان ناروا دانی ولیک/تو روا یا ناروایی بین تو نیک
.
.
جان جمله علمها این است این/که بدانی من کی ام در یوم دین
-------------------------
ابتدای دفتر پنجم :
تو خلیل وقتی ای خورشید هش/این چهار اطیار رهزن را بکش
زانکه هر مرغی از اینها زاغ وش/هست عقل عاقلان را دیده کش
چار وصف تن چو مرغان خلیل/بسمل ایشان دهد جان را سبیل
ای خلیل اندر خلاص نیک و بد/سر ببرشان تا رهد پاها ز سد
زانکه این تن شد مقام جار خو/نامشان شد چار مرغ فتنه جو
خلق را گر زندگی خواهی ابد/سر ببر زین چار مرغ شوم بد
بازشان زنده کن از نوعی دگر/تا نباشد بعد از ان زیشان ضرر
چار مرغ معنوی راهزن/کرده اند اندر "دل" خلقان وطن
بط و طاووس است و زاغ است و خروس/این مثال چار خلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس ان شهوت است/جاه چون طاووس و زاغ امنیت است
--------------
چشمها و گوشها را بسته اند/جز مر انها را که از "خود" رسته اند
-------------
دفتر سوم :
انچه در فرعون بود ان در تو هست/لیک اژدرهات محبوس چه است
ای دریغ این جمله احوال تو است / تو بر ان فرعون بر خواهیش بست
گر ز تو گویند وحشت زایدت/ور ز دیگر افسان بنمایدت
چه خرابت میکند نفس لعین / دور می اندازدت سخت این قرین
-------------
دفتر اول :
طفل جان از شیر شیطان باز کن / بعد از انش با ملک انباز کن
تا تو تاریک و ملول و تیره ای / دان که با دیو لعین همشیره ای
------------
غزلیات :
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی(اول) /
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو(دوم)
اندیشه ات جایی رود وانگه ترا انجا کشد /
زاندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما /
مفتاح شو مفتاح شو مفتاح را دندانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها /
هل مال را "خود" را بده شکرانه شو شکرانه شو
------------
دفتر پنجم :رهایی از من ها ی ذهنی همچون مردن است.اینست که سخت است.اما راهی جز این نیست.
مرده شو تا مخرج الحی الصمد / زنده ای زین مرده بیرون اورد
دی شوی بینی تو اخراج بهار / لیل گردی بینی ایلاج نهار
.
.
روی نفس مطمینه در جسد / زخم ناخن های فکرت میکشد
فکرت بد ناخن پر زهر دان / میخراشد در تعمق روی جان
تا گشاید عقده اشکال را / در حدث کرده ست زرین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی / عقده سخت است بر کیسه تهی
در گشاد عقده ها گشتی تو پیر / عقده چندی دگر بگشاده گیر
عقده ای کان بر گلوی ماست سخت / که بدانی که خسی یا نیکبخت
حل این اشکال کن گر ادمی / خرج این کن دم اگر ادم دمی
حد اعیان و عرض دانسته گیر / حد خود را دان که نبود زین گریز
چون بدانی حد خود زین حد گریز / تا به بی حد در رسی ای خاک بیز
عمر در محمول و در موضوع رفت / بی بصیرت عمر در مسموع رفت
هر دلیلی بی نتیجه و بی اثر / باطل امد در نتیجه خود نگر
جز به مصنوعی ندیدی صانعی / بر قیاس اقترانی قانعی
میفزاید در وسایط فلسفی / از دلایل باز بر عکسش صفی
-----------
دفتر دوم :
گر چه عقلت سوی بالا میپرد / مرغ تقلیدت به پستی میچرد
علم تقلیدی وبال جان ماست / عاریه ست و ما نشسته کان ما ست
زین خرد جاهل همی باید شدن / دست در دیوانگی باید زدن
هر چه بینی سود خود زان میگریز(طمع را بینداز) /
زهر نوش و اب حیوان را بریز(ترس را بینداز)
هر که بستاید ترا دشنام ده(غرور را بینداز) /
سود و سرمایه به مفلس وام ده(عدم طمع و ترس از فردا.نترس روزی فردا را خداوند مقرر کرده) /
ایمنی بگذار جای خوف باش /
بگذر از ناموس و رسوا باش وفاش
ازمودم عقل دور اندیش را /
بعد از این دیوانه سازم خویش را
----------
غزلیات :
عشق است بر اسمان پریدن / صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن / اول قدم از قدم بریدن
"نادیده" گرفتن این جهان را / مر "دیده" خویش را بدیدن
نادیده گرفتن این جهان را / مر دیده خویش را بدیدن
نادیده گرفتن این جهان را / مر دیده خویش را بدیدن
زان سوی نظر نظاره کردن / در کوچه سینه ها دویدن
-------------

 

حسین توفیقی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۶:

در این غزل اسم هایی با کاف تصغیر آمده که «ناز» و «خشم» از آن جمله است. هنگامی که کاف تصغیر به واژه «ناز» ملحق شود، واژه nazak پدید می آید که با کمال تاسف، کسانی بر اثر انس ذهنی آن را nazok می خوانند، در حالی که فقط «نازک دل» باید به این صورت خوانده شود.

 

حسن در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷:

سلام خواهد میکنم شعر عربی رو ترجمه کنید

 

لیلا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

مصرع دوم بیت نهم چطور خونده میشه؟ وزنش رو متوجه نمیشم: تا جان داری نمیتوان جست

 

علی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

سلام.دوستان انچه بنده عرض میکنم میدانم استاتید همه میدانند.صرفا یاد اوری است .یاد اوری موضوعی که میدانیم ولی کم اهمیت دانسته ایم و انچه من از مطالعاتم فهمیده ام تمام پیامبران و تمام عرفا کوششان برای نشان دادن اهمیت این موضوع بوده است : دل بستگی های این دنیایی ما.تسخیر شدگی ما با این دل بستگی ها و هم هویت شدگی ما با اینها و گرفتار من های ذهنی شدن و من واقعی مان را گم کردن.
که تو ان هوشی و باقی هوش پوش خویشتن را گم مکن یاوه مکوش
چون درک این موضوع در عین سادگی بسیاربسیار سخت است.میدانید دوستان چرا سخت است؟نکته ای بسیار ظریف و علمی در اینجا وجود دارد.و ان اینست: ما شناختمان بر اساس اضداد است.ضد را با ضد میفهمیم. ما وقتی سلامتی مان را درک(و نه دانستن)میکنیم که مریض شویم.فهماندن اب به ماهی است.ماهی ای که از داخل اب بیرون نیامده باشد هر چقدر شما سعی کنید به او بفهمانید که داخل اب غوطه ور است نخواهد فهمید و وجود اب را حس نخواهد کرد مگر از داخل اب بیرون بیاورید. نور را وقتی میفهمیم که تاریکی را درک کرده باشیم.دل بستگی ها و وابستگی های این دنیایی ما هم چنین هستند.چنان غرق شده ایم در انها (همچون ماهی در اب)و چنان هم هویت شدهایم با انها که دیگر وجود انها را در "خودمان" درک نمیکنیم.حس نمیکنیم.حال فهمیدن این وابستگی ها در خودمان به همان سختی درک اب توسط ماهی است تا زمانی که داخل اب است.در این مورد (شناخت ضد با ضد)دوستان میتوانند تحقیق بیشتری کنند.
دوستان مشکل عشق به خدا نیست.مشکل وابستگی و دل بستگی های این دنیایی است که ما را اسیر کرده.وبدتر از همه وابستگی های فکری.باورها.پردهایی صد تو در مقابل عقل و بینایی ما.و ما چنان با این وابستگی ها هم هویت شده ایم که دیگر وجود انرا حس نمیکنیم.درک نمیکنیم در خودمان.تنها زمانی ما میتوانیم عشق را درک وتجربه کنیم و ازعشق سخن بگوییم که از این وابستگی ها رها شویم.و جناب شمس الادین درک این وابستگی ها و رهایی از انهاست که به زبان ساده است و در عمل بسیار مشکل.چون به دلیل غوطه ور شدن در این وابستگی ها دیگر وجود انرا حس و درک نمیکنیم.و چون حس نمیکنیم در واقع از نظر ما مثل اینکه وجود ندارد.و قسمت مشکل کار همینجاست :درک و شناخت(عرف.معرفت.شناخت) این چسبندگی ها در خود.وبه نظر بنده کوشش پیامبران و به دنبال ان عرفا در درجه اول سعی در فهماندن این وابستگی ها در ما بوده است.به خود اوردن ما.این دل بستگی هاست که به زبان ساده است.به محض رهایی و تخلیه دل و ذهن از این وابستگی ها عشق خودش سراغ ما می اید.لازم نیست ما دنبال ان بگردیم.و اساسا کاری عبث.این عشق است که به سوی ما اینده است.چون دل ما یا از وابستگی ها(نفس و شیطان) پر میشود یا از عشق.هرگز خالی نمیماند.وظیفه ما تخلیه دل از وابستگی هاست.باید به کیفیت پذیرایی برسیم.و این نمیشود مگر اول دل را از نفسانیات خالی کنیم.
رو "سینه" را هفت اب "شوی" از "کینه ها"(اول) وانگه شراب عشق را "پیمانه" شو "پیمانه" شو(دوم)
رومیان ان صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند ان سینه ها پاک از از و حرص و بخل و کینه ها
نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند
رفت فکر و روشنایی یافتند نحر و بحر اشنایی یافتند
تا نقوش هشت جنت تافته ست لوح دلشان را "پذیرا" یافته ست
صد نشان از عرش و کرسی و خلا چه نشان بل عین دیدار خدا
دولت عشق "امد" و من دولت پاینده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو زانکه من از لطف و کرم سوی تو "اینده" شدم
حافظ :
خلوت دل نیست جای صحبت "اغیار" دیو چو بیرون رود فرشته "دراید"
کاملا مورد نظر عرفا واضح و روشن است.این معنا(تمیز کردن خودمان از دل بستگی ها و انگاه پذیرا شدن عشق و خدا و ملایک) در مثنوی در غزلیات مولانا در غزلیات حافظ و سایرین موج میزند.
و این رهایی و پاره کردن زنجیرهای دل بستگی است که پیغمبر انرا جهاد اکبر مینامد.جهاد بزرگ!نه جنگ با دیگران که جهاد اصغر است.بلکه جنگ با خود.با منیت های خود.تا ما این وابستگی ها را داریم نه عشق را میفهمیم ونه میتوانیم به درستی اظهار نظر کنیم.چرا؟چون وابستگی و منیت همه چیز را برای "خود" خواستن است و عشق همه چیز را حتی خود را برای "دیگری" خواستن.در یکی فلش وجهت همه چیز به سمت ما است.و در یکی فلش وجهت همه چیز از ما به سمت بیرون.دو جهت متضاد.کجا این دو ضد در یک زمان در یک جا میتوانند قرار بگیرند؟
عشق (همچون دل بستگی ها)واقعیتی قابل درک با ذهن و تفکر نیست.عشق از جنس چشیدنی است.لمس کردنی است.دیدنیست.شهودی است.تجربه است.و نکته جالب اینجاست که حدود 84 درصد ادراکات ما از طریق 5 حس ما حاصل میشود و فقط 16 درصد ان از طریق تفکربدست میاید. چون ما 5 حس داریم و یک ذهن که وسیله تفکر با منطق ارسطویی است.یعنی الف ب کردن و به ج رسیدن.و این نکته ایست که ما غافلیم.و صرفا چسبیده ایم به تفکرات و همه چیز را میخواهیم با تفکر درک کنیم.ببینید دوستان فکر بد نیست.اما فکری که باید همچون حس های دیگریکی از وسیله ها و ورودی های ادراک ما باشد اکنون بر ما مسلط شده و حس های دیگر را تقریبا تعطیل و از کار انداخته و چنان ذهن بر ما مسلط شده و چنان گرفتار گفتگوی درونی هستیم که حس های دیگر برایمان بی اهمیت شده اند.به عنوان مثال ما وقتی گلی را درختی را کوهی را سنگی را و...میبینیم ایا چنان در زیبایی ان غرق میشویم که چیز دیگری را حس نکنیم یا چنان گفگوی درونی داریم که با نیم نگاهی از ان رد شده و باز مشغول افکار پراکنده مان میشویم؟اصلا از دست افکارمان فرصت نگاه کردن به ان را پیدا میکنیم؟بله صرفا نگاه کردن.اگر کمی در خودمان تامل کنیم میبینیم چقدر گرفتار افکارمان شده ایم و چقدر به انها اهمیت میدهیم و از درک های ناشی از حس های دیگر غافل مانده ایم.اصلا به جایی رسیده ایم که حوصله نگاه کردن طولانی به یک گل را نداریم.امتحان کنیم دوستان.چشمهایمان را ببندیم و برای مدت فقط 30 ثانیه به هیچ چیز فکر نکنیم(سکوت درونی)!.انوقت میبینیم چقدر سخت است.این سکوت درونی زمانی اتفاق می افتد که بتوانیم به یک گل ساعتها فقط نگاه کنیم.غرق در زیبایی ان باشیم.فقط یک مشاهده گر باشیم.شهود.اگر دستمان را هم ببرند حس نکنیم.ایا میتوانیم؟اگر بتوانیم یکی از به رهایی رسیدگان هستیم.انگاه ما در اختیار افکارمان نیستیم بلکه افکارمان در اختیار ما است و هر وقت بخواهیم فکر میکنیم و هر وقت بخواهیم خاموش میکنیم.ذهن ما بدون اختیار ما از فکری به فکر دیگر نمیرود.به قول معروف میمون ذهنی نداریم.
و اشتباه ما از اینجا ناشی میشود که میخواهیم درکهایی که از تجربه و حس (همان که عرفا میگویند درک شهودی .درک مشاهده ای.درکی که از مشاهده از دیدن حاصل میشود)در ما حاصل میشود را هم با تفکرو ذهنمان درک کنیم.مگر شما میتوانید طعم یک غذا را و لذتی را که از خوردن ان برده اید با تشریح کردن و توضیح دادن به فردی دیگر کاری کنید که ان فرد نیزعین همان لذت را ببرد؟لذت را مگر میشود گفت وفهماند مگر خود فرد انرا تجربه کند.یا لذتی که از دیدن یک گل درک میکنیم.دردی که از سوختن دستمان درک میکنیم. ما فقط میتوانیم بگوییم این غذا بسیار خوشمزه است من تجربه کرده ام و تو هم اگر دوست داری میتوانی "بخوری".یا ان گل زیباست میتوانی بروی و "ببینی". و هزاران هزار از این مثالها.
عشق کجا و دل بستگی به این دنیا کجا.مثل اب و روغن اند.مخلوط وحل شدنی در همدیگر نیستند.دل ما یا جای عشق است یا دل بستگی به این دنیا.یا جای خدا و ملایک است یا جای نفس و شیطان.یا همه چیز را برای دیگری و دیگران خواستن است یا همه چیز را برای خود خواستن.
اما دوستان اساسا چرا این دلبستگی ها و خود خواهی ها بقول معروف بد هستند؟ما همه شنیده ایم بد هستند.چرا مشکل افرین هستند؟اساسا چرا همه چیز را برای خود خواستن اشتباه است و ما باید از شر این خود خواهی خلاص شویم تا دل مان با عشق پر شود؟ظاهرا به ضرر ما است.در این دنیایی که همه به دنبال جمع کردن مال و مقام برای خود هستند چرا ما همه چیز را برای دیگران بخواهیم؟ایا سرمان کلاه نمیرود؟ایا همه چیزمان را از دست نمیدهیم؟اساسا چه لزومی دارد چنین تغییر جهتی بدهیم؟ چرا پیامبران سعی درفهماندن شر نفسانیات و خیر عشق کرده اند؟چه منفعتی برایمان دارد؟
اینجاست که مولوی در ظرفی به نام مثنوی کوشش کرده به صورتی کاملا علمی و ساده و با دلایل(به نظر بنده تفاوت مولوی با سایر عرفای مشهور) و با هزاران مثال و داستان به ما نفسمان را من ذهنی مان را که از دل بستگی هایمان ساخته شده در درون خود ما (سیر در انفس)به ما"بنمایاند" بفهماند.منظور پیامبران را به ما به صورتی مبسوط بفهماند.غرور و تکبر را و طمع را و ترس را و شهوت را نه در دیگران نه در ذهنمان بلکه در تمام وجود خودمان حس کنیم درک کنیم. (چهار خوی (که همه احساس های حسد وکینه و نفرت و ... از این چهار خوی ناشی میشوند)که نمادش در قران به صورت چهار پرنده وحشی معرفی شده :طاووس و مرغابی و کلاغ و خروس و مولانا در ابتدای دفتر پنجم انرا کامل توضیح داده)
نکته مهم و کار بسیار سخت درک و حس و مشاهده ای چهار خوی در "خود" مان است.و به محض این ادراک کار تمام است.انگاه همانطور که زشتی تکبر و طمع و ترس و شهوت را در دیگران براحتی و فورامیفهمیم و بدمان میاید چهره زشت اینها را در خودمان "میبینیم"(شهود!مشاهده.حس.درک نه از نوع تفکری بلکه از نوع حسی از نوع دیدن).و طبیعی است اگر چهره اینها را زشت ببینیم فورا شروع به خالی کردن خود از این ها میکنیم.این مرحله دیگر اسان است.مهم و مرحله سخت درک و حس و قبول تاریکی ای بود که در ان بودیم.چراغ به دست ها و راهنما ها انجا ایستاده اند.ما را براحتی به سمت روشنایی و نور راهنمایی میکنند.مشکل عدم قبول ما بود که در تاریکی قرار داشتیم.
و علم روز اگر بتواند کاری کند اینست که راه شناخت خود را تسهیل کند.کمک کند که مد نظر پیامبران را راحتترو سریعتر بفهمیم.و به نظر بنده کشف کهکشانها و بیگ بنگ و کلا عالم بیرون کمک چندانی در درک و مشاهده عالم درونمان نمیتواند بکند. و السلام علی من اتبع الهدی.

 

ارش در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

ببخشید..ممکن است بیت زیر را معنی کنید
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است

 

مصطفی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بوی جوی مولیان آید همی:

چرا بوی جوی استعاره مکنیه نباشد، به این اعتبار که جوی تشبیه به عطر شده باشد.

 

ارش در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۲ - سخن دقیقی:

مرا شاه کرد از جهان بی نیاز
سزد گر بدارم بد از شاه باز
فکر می کنم بیت بالا که نوشتم صحیح باشد...در متن امده
سزد کر ندارم بد از شاه باز..

 

۱
۳۵۴۰
۳۵۴۱
۳۵۴۲
۳۵۴۳
۳۵۴۴
۵۰۴۳
sunny dark_mode