گنجور

 
خاقانی

رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا

چشم و چراغ مرا جائی شگرف و چه جا

جائی که هست فزون از کل کون و مکان

جائی که هست برون از وهم ما و شما

صحن سراچهٔ او صحرای عشق شده

جان‌های خلق در او رسته به جای گیا

از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین

وز آه سوختگان عنبر بخار هوا

دارندگان جمال از حسن او به حسد

بینندگان خیال از نور او به نوا

رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب

آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا

گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو

گفتم که هست بلی اما الیک فلا

هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت

ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

تا کی ز خطه خوف آیی به صف رجا

برگیر پا و برو زین دار ملک فنا

عمرت به باغ امل یکروزه گشت چو گل

تو چون مه دو شبه طفل جهان صفا

طفلی ز بار رضا یکره دو تا شو و بس

[...]

ادیب صابر

مهر است بر تو مرا گرچه ز روی جفا

چون کین صدر اجل، یاریگر اجلی

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
ظهیری سمرقندی

بای حکم زمان صرت متخذا

ریم الفلا بدلا من ریم اهلیکا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه