گنجور

حاشیه‌ها

سروج در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست
درویش صفت باش و کلاه تتری پوش

اصغر در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » جواب پدر:

با سلام و عرض ادب
از کسانی که اهل ادب و شعر هستند و معنی این شعر را درک کردند خواهش میکنم بیان کنند تا ما نیز مستفیض شویم. سپاس

بیسواد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

جناب متین
تا آنجا که به یاد دارم " ابو الکلام آزاد " وی را با کورش
یکی میداند و هم به گمانم زنده یاد استاد باستانی پاریزی نیز در این زمینه تالیفی بسیار سودمند دارد.

محسن در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۷ - حکایت:

چنان شرم دار از خداوند خویش
که شرمت ز بیکانکان است و خویش
سلام
قافیه این بیت چیست؟
آیا خویش اول معنایی جز خود دارد؟

افشین در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سلام دوستان چشش به چه معناست؟

میلاد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دل‌آزار:

سلام
من هم اولین بار این شعر رو از داریوش اقبالی شنیدم
یادمه وقتی به دروغ از زبان عشق اول و آخرم بهم جواب رد دادن بالای کوهی تو یک شهر غریب نشستم و این شعر رو از داریوش گوش دادم
وحشی بافقی قطعا یک عاشق واقعی بوده
میشه این رو تو شعر هاش احساس کرد
آهنگ همخواب رقیبانی رو هم که چاووشی خونده از شعر وحشی بافقیه

نادر.. در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴:

موج برآید ز خود و در خود نظاره کند
سجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی!!..

بیدل در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

عربده نکردن نتوان

koosha ۳ami در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

این شعر رو استاد شجریان با استاد بهاری و فرهنگفر اجرا کردند( خصوصی به نام حریم یار) که بسیار شنیدنی است و دو شعر دیگر حضرت حافظ هم در تصانیف این اجرا هست که بسیار زیبا هستند و شدیدا به علاقه مندان پیشنهاد میشه

مهدیه در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵:

به نظر من منظور سعدی از مصراع آخر اینه که سرو بلند که باو جود تو خم نشده خردش کم است.

ج م در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:

سرکار خانم مهناز س
با تشکر از اظهار نظر سودمند شما.
لطفا "گوهرُ لعل " را "گوهر و لعل" بخوانید.

سراج در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

جناب میثم باهو،لطفاً به غزل شماره 295 مراجعه کنید...بی کران درود و مهر...
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵/

علی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

در مورد بیت دوم :
"سیل عالم پر" منظور سیلی هست که تمام دنیا را بگیرد
"هر موچ جون اشتر شود" کنایه از بلندی موج
"مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا" منظور این است که در همچین سیلی مرغ های آبی غمی ندارند چه برسد به مرغانی که توانایی پرواز دارند و سیل برای آنها خطری ندارد.

علی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان:

بلبل در اینجا کسانی هستند که زبان پهلوی میدانستند و صدای خوبی هم داشتند و گوسانی میکردند

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی
این از زیباترین و رساترین جمله ها در فارسی است و چند بیت آغازین حکایت از دید طنز شاهکار باشد:
آن روز کـــــه خـــــط شـــــاهـــــدت بـــــود
صــــاحــــب نـــظـــر از نـــظـــر بــــرانـــدی
امـــروز بــــیـــامـــدی بــــه صــــلـــحــــش
کــش فــتــحــه و ضــمــه بـــرنــشــانــدی
تــــــازه بــــــهـــــارا، ورقــــــت زرد شــــــد
دیــگ مـــنــه کـــاتـــش مـــا ســـرد شـــد
چـــنـــد خـــرامـــی و تـــکـــبـــر کـــنـــی؟
دولــــت پــــاریـــنــــه تــــصــــور کــــنـــی؟
پــیـش کـســی رو کـه طـلـبــکـار تــســت
نــاز بـــر آن کـــن کــه خـــریــدار تـــســـت

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۶:

به قول بازیگران سریال "لیسانسه ها" شاد و پیروز باشید.

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

ای یار خوشخرام من این دلبری را بس کن که از پس و پیش،چه بیگانه چه خویش(همه سو) چهارچشمی تو را دید میزنند.
تاکید بر شوخی کردن یا نکردن یار میباشد و در واقع چه اینجا و چه آنجا وقتی که یار شوخی را از سر میگیرد چشمها خیره و مبهوت میشود اما:
تا رای کجا داری و پروای که داری؟
صاحب نظر:کسی که چشم بینا دارد
نگران=نگرنده

سهیل قاسمی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

عنان‌کشیده رو ای پادشاه ِ کشور ِ حُسن
که نیست بر سر ِ راهی که دادخواهی نیست
ستمدیدگان، بر سر ِ راه ِ پادشاهان و ملوک می ایستادند تا دادخواهی کنند و مشکلاتشان را بازگو کنند.
«برسر ِ راه» را یکجا بخوانیم.
به آرامی {و با احتیاط} حرکت کن. چون که در هر گذرگاهی، شخصی به دادخواهی ایستاده است.

نادر.. در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:

شه باش دولت ساخته، مه باش رفعت یافته
تا چند همچون فاخته جوینده و کوکو شوی ..
دیگر نخواهی روشنی از خویشتن گردی غنی
چون شاه مسکین پروری چون ماه ظلمت جو شوی ...

نادر.. در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:

همه چیز را تا تجویی نیابی
جز این دوست را تا نیابی نجویی..
طلبِ آدمی آن باشد که چیزی نایافته طلب کند، و شب و روز در جست و جوی آن باشد، الا طلبی که یافته باشد و مقصود حاصل بوَد و طالب آن چیز باشد. این عجبست؛ این چنین طلب در وهم آدمی نگنجد و بشر نتواند آن را تصور کردن، زیرا طلب او برای چیز نُوی ست که نیافته است؛ و این طلب چیزی که یافته باشد و طلب کند این طلب حق است، زیرا که حق تعالی همه چیز را یافته است و همه چیز در قدرت او موجود است ... واجد آن باشد که همه چیز را یافته باشد و مع هذا، حق تعالی طالب است ...
پس مقصود ازین آنست که ای آدمی، چندانکه تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمیست، از مقصود دوری؛ چون طلبِ تو در طلبِ حق فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد، تو آنگه طالب شوی به طلب حق ....
"فیه ما فیه"

۱
۳۴۵۳
۳۴۵۴
۳۴۵۵
۳۴۵۶
۳۴۵۷
۵۴۶۵