گنجور

حاشیه‌ها

منصور در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶۵:

اعتماد به عشق

در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی
نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی
عشق (یا خود متعالی یا همان آگاهی ناب یا فطرت پاک الهی) را در عمق وجودت ببین و به آن اعتماد کن، تا از گرمای آن انرژی بگیری و اقتدار و پاکی غیر قابل وصف اصالت انسان را دریافت کنی. وقتی فضای باز و بی انتهای عشق را درک کردی و از آرامش و شور و شعف آگاهی ورای فکر بهره مند شدی به بزرگترین موهبت دست یافته ای، زیرا قادر به تجربه عشق شده ای.
اما چون هنوز به طور کامل در عشق مستقر نشده ای، ممکن است در هم نشینی با کسانی که عشق را تجربه نکرده اند، دچار تردید شوی! بله احساسش کرده ای ولی اسیران مطلق خود کاذب و همینطور باورهایت که از عشق چیزی نمی فهمند، منکرش می شوند. شاید مهم تر از دیگران، باورها ی اشتباه خودت و ذهن شکاک خودت باشد. از همین رو شایسته است مثل یک محقق و دانشمند به تحقیق، تجربه و مشاهده ی شفاف باورها و تجربه هایت بپردازی و سعی کنی باورهای اشتباه و از جمله خود کاذب را به چالش بکشی! و کاذب بودن آنها را بیش از پیش دریابی.
از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت
کار آن است که با عشق تو هم درد شوی
از عشق، آگاهی ناب و بی زمانی و بی مکانی یا همان حالت بی شکلی را طلب کن که در پس هر شکلی پنهان شده است. هنگامی که بی صورت پنهان شده در هر صورت، از جمله ظاهر خودت را درک کردی، نه تنها از دنیای صورت ها متنفر نخواهی شد، بلکه چون آنها را نوعی حجاب یا تجلی یار می بینی، از آنها به وجد هم می آیی و بسی قدردان و حیران همه صورت های پیرامون خواهی شد. بنابراین مهمترین کار آن است که اصالت خودت یعنی عشق و آگاهی ناب را درک کنی و آن را از خود کاذب و دنیای صورت ها خالص کنی! و با عشق هم درد و هم نفس شوی و از آن طریق خودت و دنیای پیرامونت را نظاره کنی.
چون کلوخی به صفت تو به هوا برنپری
به هوا برشوی ار بشکنی و گرد شوی
در حالت محدود و فشرده ی خود کاذب که از کلاف در هم پیچیده ی افکار و هیجان های منفی شکل گرفته، پرواز به قلمرو عشق و یکی شدن با همه امکان پذیر نیست. برای رهایی از درد و رنج ها، چاره ای جز مرگ قبل از مرگ یا محو خود کاذب و اتصال به خود متعالی نداری. این همان کیمیاگری است که مولوی در جای دیگری می گوید: نه چنان مرگی که در گوری روی مرگ تبدیلی که در نوری روی
تو اگر نشکنی آن کت به سرشت او شکند
چونک مرگت شکند کی گهر فرد شوی
این پدیده کاذب و خود ساخته، یعنی هویت فکری توهمی، دیر یا زود با فرا رسیدن مرگ، و به طور طبیعی مانند حبابی می ترکد و محو می شود. اما متأسفانه از این مرگ محتوم و ناگزیر چیزی جز حسرت عاید ت نخواهد شد و گوهر خود متعالی را درک نکرده از دنیا خواهی رفت. آنکس که رخ عشق را زیارت نکرده باشد کور از دنیا رفته است! بنابراین قبل از اضمحلال و از هم پاشیدن طبیعی منیت کاذب به هنگام مرگ، آستین ها را بالا بزن!
برگ چون زرد شود بیخ ترش سبز کند
تو چرا قانعی از عشق کز او زرد شوی
درست است که عشق هم چون زندگی بر پایه تغییر و دگرگونی استوار است و رخساره عاشق از درد و قبض فراق و هم نشینی با خود کاذب و یا رنج پاکسازی از عادت های قدیمی، زرد می شود!! اما باز به لطف همین عشق، طراوت و سر سبزی خود متعالی و حالت بسط و شادی حقیقی و تعادل ذهن هم نصیب عاشق می¬شود. مانند برگی که زرد می شود ولی دیری نمی پاید که از بیخ و بن تر و تازه اش، دوباره سبز می گردد.
بنابراین جای هیچ نگرانی و نا امیدی برای عاشق وفادار وجود ندارد. وقتی قانون ناپایداری همه چیز را درک کنی و یقین کنی که این نیز بگذرد، آنگاه صبر و تعادل ذهن بر آمده از خود متعالی در تو پرورش می یابد. بدین منوال اگر حتی زردی مرگ طبیعی هم فرا برسد از آن نمی ترسی و بالبخند به استقبالش خواهی رفت، چون سر سبزی دیگری در انتظار تو خواهد بود.
منبع:
سایت گاه نوشت های منصور بنانی به آدرس: www.mbanani.com

وفایی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹۵:

من هم وقتی این شعر را خواندم مثل آقای ابراهیم فکر کردم " بگسلد " باید درست باشد . به دیوان شمس رجوع کردم دیدم همان بسکلد نوشته . به فرهنگ معین رجوع کردم دیدم " بسکلیدن " با تلفظ beskelidan یعنی : در آغوش گرفتن ، غلغلیج کردن ، نوازش کردن .
حالا مشکل دو تا شد . یک چنین کلمه ای با چنین معنایی را چه جوری به خورد این شعر بدهیم ؟
غلغلیج کردن دیگه خیلی خنده داره . غلغلیج کردن همان قلقلک دادن است . یعنی لنگر ها ما را قلقلک می دهند یا ما لنگر ها را قلقلک می دهیم ؟ شاید طرف چون دیوانه بوده از فرط دیوانگی شنا می کرده می رفته زیر آب و لنگر های کشتی ها را قلقلک می داده ! خب دیوونه بوده دیگه !
من بالاخره یک روز یک ماشین زمان اختراع می کنم ، سوارش می شوم و هشت قرن به گذشته سفر می کنم و تمام سوالهایم را از خود مولانا می پرسم ...از شدت دیوانگی....

نادر.. در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

چند سالی است صدای جادویی نی در موسیقی آوازی و به خصوص جواب آواز، کمتر به گوش می رسد..
کاش آنقدر همت و توان داشتم که خود دست به کار شوم..
امیدوارم به همت هنرمندان عاشق، بیش از این مهجور نماند..

امیر در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

استاد شجریان شهوت نخوندن همون چنبر خوندن اگر دقت کنید
فکر میکنم اینجا بین اهالی ادبیات و موسیقی بحث افتاده.
من اطلاعات زیادی راجع به ادبیات ندارم(یکم بالاتر از سطح عمومی هستم) اما به شخصه اونجوری که حال وهوای عرفانی رو حس کردم "امشب" برای من بسیار تاثیر گذار تره
از نظر من الفاظ بیشتر از اینکه برای درستی نیاز به مستندات داشته باشه به تاثیر و حسی که رو آدم میزاره نیاز مند هستن
البته شاید افق و معنی "امروز" رو به درستی درک نکرده باشم
در هر حال در کار موسیقی ارزش های خیلی بیشتری مانند هماهنگی ساز ها ،آهنگ سازیه بی نظیر، احساس فوق العاده موسیقی بر روی مخاطب و...
وجود داره و لفظی که خونده میشه در مقابل این ها ارزش خیلی پایین تری داره و اگرم به فرض محال استاد اشتباه خونده باشن حتی ذره ای از ارزش کار ایشون کم نمیشه
همون جوری که مولانا میگه :
هرکسی از ظن خود شد یار من از دورن من نجست اسرار من
ممکنه همجوری که ما اهالی موسیقی نتونیم با ادبیات به اون اندازه که شما ارتباط برقرار میکنید ارتباط برقرار کنیم شما هم شاید نتونید لفظ مناسب اون حال و هوا که استاد "امشب" خوندن رو درک کنید
البته بگم من بیشتر دیوان های حافظ و عطار و مولانا و سعدی رو حفظم

محمد صادق در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

در جواب دوست عزیزی که گفته هیچکس اون دنیا رو ندیده پس نمیتونه بطور قطع بگه , باید عرض کنم حضرت مولانا چون رفته اون دنیا و برگشته و اونطرف رو دیده دقیقا میتونه بگه منظور چیه ...
منظور مولانا دقیقا مردن جسمی است چون زندگی بعد از مرگ تولدی دیگر است و از این زمین خاکی به سماوات میرویم .... در واقع این شعر آیاتی در مورد زندگی بعد از مرگ هست و اینکه نباید از مرگ ترسید ... باید با آغوش باز استقبال کرد ...

کسرا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۵:

نورورز سال 1396 بر تمام دوستداران ادبیات خجسته باد

کسرا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

به به

معصومه عزیزی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

چه میکنه همایون خان شجریان .... بی نظیر اجرا کرده این شعر رو تو آلبوم جدیدش بییییییی نظیر

نادر.. در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

... که گر به پای درآیم، به دربرند به دوشم
اگر منظور با پای آمدن باشد که امری بدیهی است و "اگر" نمی خواهد.. مثلا می توانست بگوید: که من به پای در آیم، به در برند به دوشم
... که گر ز پای درآیم، به دربرند به دوشم
یعنی اگر در سماع بیایم، تنها در لحظه مرگ از پای خواهم ایستاد..

نادر.. در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

دوستان جان
این غزل به قدری سرشار است از شور عشق، که بی شک هوش از سر خواننده نیز می رباید..
آواز ماهور استاد شجریان در اوج زیبایی و شکوه و سرمستی اجرا شده و متحیرم که در این حال چگونه توانسته در عالم معنا، به ظاهر و کلمات نیز توجه کامل داشته باشد و تنها در جایی کلمه ای را که البته معنا را تحت تاثیر قرار نداده فراموش کند..
به تحریر پر احساس و بی نظیر استاد پس از خواندن بیت ما قبل آخر توجه کنید..
عالم دیگری است..

a در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایتِ شمارهٔ ۴۲:

بنی آدم سرشت از خاک دارد (نه دارند)
اگر خاکی نباشد، آدمی نیست

وفایی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

من معمولا حاشیه های طول و دراز را نخوانده ، رد می کنم . چون انسانهایی که حقیقتا حرف های عمیق ، آموزنده و تاثیر گذاری برای گفتن دارند ، همیشه سعی در مختصر و مفید گفتن دارند و از پر حرفی و قلم فرسایی اجتناب می کنند .

شاهین در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

سلام بر شام جناب اقای حمید رضا گوهری
جوابیه شما را در خصوص مطلب آقای مهدی خواندم و اشارات شما را به به این موضوع که با اساتید معظم ادبیات و صاحبان کرسی در دانشگاه ها دریافت کردم اما انچه را که معقول نشد بهره وری حضرتعالی از لفظ مهمل موشین در نوشتار شما بود .
مقصود اینکه قضاوت دیگران خاصه شعرا بسیار سخت است . شعر برای من بی سواد زمانی شعر است که یکپارچه و هدایتگر است ، سرنوشت ساز است ، نمیدانم تحلیل واژه ای از غزلی در سنجه نانو به چه منظور است ، اگر برای ارزش یابی هجا ها است یا اینکه شاعر هنگام سرودن شعر زاویه چپ دو لب خود را با زوایه راست دو لب متقارن نگرفته و الخ که در ره ترکستان نیستیم در آسمان ترکستان سیر می کنیم ، نوشتید حاشیه نویسان همه جوانند و عشقشان مجاز دریافتم علم غیب هم دارید ، نوشتید سریال شهریار سریالی آبکی است ، قبول بفرمایید صحیح این مقوله کدام است تا بهره مند شویم . خلاصه کلام آب کم جوی تشنگی آور به دست

nabavar در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

7 گرامی
نوشته اید : ”مصرع اول در واقع اینچنین باشد:
اگر حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد“
دقت بفرمایید ، وزن مصرع پیشنهادی شما با بقیه ی بیتها همخوانی ندارد .
زنده باشید

nabavar در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

7 گرامی
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر ز پای درآیم به دربرند به دوشم
در نسخه ای که من دارم ” اگر ز پای در آیم “نوشته
و گمان میکنم درست تر است به مانای اگر از پای بیافتم است
اگر در مجلس سماع بیایم ، ممکن است از پای بیفتم ، یا از هوش بروم .
اگر با شجریان مشکل دارید ، نمی دانم
پایدار باشید

khayatikamal@ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۴۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۷۲:

ولادت حضرت فاطمه زهرا به گنجور یان مبارک
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6112

بیژن ج در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۷:

..............................(شگفتا عجبا ملانا 700 سال پیش شعر با وزن و اهنگ موسیقی پاپ خوانده...الله اکبر از این شاعر....ما کجا و ذهن بیدار حی مولانا کجا

علی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴:

ای کاش الان هم بودی خیام جان رفیق فاب خودم میشدی

علی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴:

خیام یه نابغه واقعی بوده ای کاش زنده میبود
این اشعار به عقل جن هم نمیرسیده

علی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۵ - حکایت در شناختن دوست و دشمن را:

شاهکار سعدی

۱
۳۳۹۲
۳۳۹۳
۳۳۹۴
۳۳۹۵
۳۳۹۶
۵۴۷۴