روفیا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:
جناب روفیای دروغین
جان مادرم امشب تن خسته و رنجورش را وداع گفت....
عظمت و هیبت مرگ مرا در بر گرفته است....
منظورتان از دزدیدن هویت من چیست؟
اگر چیزی به دست می آوردید آنرا به رایگان ارزانی تان می کردم...
امین در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
سامی یوسف آلبوم برکت آهنگ عاشقان
شنیدن قانونی اثر:
پیوند به وبگاه بیرونی
خریدقانونی اثر:
پیوند به وبگاه بیرونی/
محمدرضا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:
در جواب (سید پوریا )
که نوشته اند باید بجای نخفته باشی نوشته می شده که شبی ندیده باشی ...
عرض کنم به معنا ی بیت مذکور اگر دقت فرمایید می بینید واژگان استفاده شده ی استاد سخن فارسی بجاست . معنی بیت این است :چون هرگز برایت پیش نیامده یک شب را بیدار مانده باشی وچشم براه آمدن کسی دوخته باشی پس چه فایده دارد برایت بگویم که من چه از دست این انتظار می کشم ...
روفیا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:
محمد رضا جوانروحِ 'گرامی
در افاضات خود فرموده بودید حضرت مولانا در قید وبند رعایت صنایع ادبی شهر و غزل نبوده است
کاش کمی صنع سرایش میدانستید که اینگونه درباره ی مولوی کبیر دُرفشانی نمیکردید!
.
حکایت شما همان حکایت مگس بر برگ کاه است که مولوی در دفتر اول سروده است!
.
گر مگس تاویل بگذارد به رای
آن مگس را بخت گرداند هُمای!
نریمان در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
در اساطیر چنین آمده است که
سلیمان پادشاهی دنیا میکرد و دارای تواناییها و قدرتهای مافوقبشری بود که همه این نیروها مربوط به انگشتری بود که بر انگشت دست سلیمان میدرخشید، که این خرق عادت هدیهایی از درگاه حق بود. شیطان کل حواسش بر این بود که انگشتری رو از دست سلیمان برباید. همه موجودات فرمانبردار سلیمان پادشاه بودند و او قادر به تکلم بزبان تمام خلایق بود. روزی پادشاه سلیمان که در سفر بود به لب چاهی رسید و آب از چاه کشید و قصد شستن دست و صورت خود کرد، لاجرم انگشتر از دست بیرون آورد و بر لب چاه گذاشت شیطان که در تعقیب سلیمان بود به شکل کلاغی سیاه درآمد و از شاخه درختی به سمت انگشتر پرید و انگشتر را از لب چاه دزدید و در رفت، با طی مسافتی به شکل انسان پدیدار شد و انگشتر را به انگشتش کرد و پس از طی چندین اتفاق و حادثه به اذن حق دوباره انگشتر بر انگشت سلیمان بازگشت و نگین پادشاهی دوباره به دست سلیمان درخشید.
ولی خواجه اون پادشاهی رو که با انگشتری بدست میآید که گاهی دست شیطان نیز به آن میرسد به هیچ نمیستاند. که در مفهوم زندگی ما نیز شهود دارد و انسانها گناه دیگران میبخشد که در دوستی قش داشته باشد و یکرنگ نباشد. مثل خیانت زوجین که در جامعه ما نمود کامل دارد و خواجه با نهایت استادی به این نکته ظریف اشاره کرده که یاری که گه گول شیطان میخورد و خیانت میکند رو به هیچ نمیستاند
حمید رضا۴ در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱۱ - حکایت مرد کوته نظر و زن عالی همت:
در هر پانزده ثانیه ای یک کودک بیگناه در گوشه ای از جهان بر اثر گرسنگی جان خود را در زجر از دست می دهد.
باور سعدی با واقعیات همخوانی ندارد.
نگاه و برخورد ما با باورهای موروثی و واقعیات تأیین کننده کیفیت زندگی خود و آیندگان است.
پند نیاکان ما مورد احترام است…
اما دانش امروز را نباید فدای پند دیروز کرد.
دکتر عربلو در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد ............ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» ................ به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» ............... مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!» ................... که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر .................. غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید، ولی شروق بود ............... لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟.......... چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟!
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟ .................... زِ چاهْ یوسف جان را چرا فَغان باشد؟
دهان چو بستی ازاین سوی،آنطرف بگشا... که های هویِ تو در جو لامکان باشد
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم ....... به زیرِ پایِ من این هفتآسمان باشد
محمد رضا جوانروح در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:
حضرت مولانا در قید وبند رعایت صنایع ادبی شهر و غزل نبوده است و به همین علت در برخی از غزلها قافیه و وزن و ردیف و تکرار و ... را شکسته و بدون اهمیت دادن به انها به دنبال معنای متن بوده است . بنابراین عدم اوردن ردیف من خانه نمی دانم در مصرع اول از همین نوع بی ملاحظه گی های شوریده اوست .
محمد رضا جوانروح در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:
حضرت مولانا اصولا در قید و بند رعایت صنایع ادبی و قواعد شعری به مفهوم ادبی اش نبوده است و به همین دلیل در بسیار از غزلیات اش رعایت قافیه و وزن و ردیف و ... را نکرده است . در این غزل هم عدم تکرار ردیف در مصرع اول به خاطر همین بی اهمیتی انگاری اوست در ملاحظات ادبی شاعرانی که فقط شعر درست سمانتیک می گفتند .
محمد رضا جوانروح در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:
خوانش درست بیت سوم ان است که هژیر خوانده است . ابتدای بیت باید " ان کس " باشد تا در میانه بیت "زان کس " معنا بیابد . یعنی خداوندا ان کس را که تو به او چیزی داده ای / از او ان چیز دیگر را طلب نکن . حال ان چیز اول که مورد نظر است چیست ؟ سیاق و زمینه متن غزل می طلبد که چیزی که داده شده است دانش {= دانه اش : دان و خوراک و غذا و و ... } باشد و نه جانش { = جان اش : جان و حیات و زندگی و ... } . به عبارتی دیگر حضرت مولانا خطاب و خواهش می کند از درگاه باریتعالی که ( خداوندا به ان کس از اهل شهر و ده که مهمان تو شده است و مایه و روزی و غذای زندگی داده ای و به خانه ات دعوتش کرده ای و حیران و سرگشته در افاق هستی با شور و مستی یک عاشق مشتاق دنبال تو افتان و خیزان می چرخد ، رحم ار و نرنجانش و مقصد و خانه ارام جانش را نشانش ده و جان عزیزش را از او نگیر و طلب نکن تا با تو بیامیزد ، پیش اش کش و از خانه ات دورش مکن ) . بنابراین مصرع اول بیت سوم باید که اینگونه خوانده شود " ان کس که شدی دانش ، زان کس مطلب جانش ... " . که هژیر گرامی هم درست بر این منوال و عبارت و کلام صحیح و در راستای معنای دقیق متن خوانده اس .
امیرحسین در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
با سلام
ترجمه مصرع اول چنین به نظر می رسد :
عمرم در غفلت سپری شد ، باقیمانده آن نیز مانند آنچه گذشت می گذرد...
تقی بینقی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
با سپاس از زحمات دلسوزانه و در خور ستایش حامیان سایت گنجور، با توجه به این که آخرین نسخه تصحیح شده شاهنامه با همت والای استاد دکتر خالقی مطلق منتشر شده است، خوب است به تدریج شاهنامه استاد خالقی جایگزین نسخه حاضر شود.
حامد نوری در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:
حافظ در سطر سوم، گر از آن آدمیانی ..... میگوید که:
اگر از آن آدم هایی هستی که بهشت را می خواهی
تو پری زاده ای، تا چند می خواهی با آدمیان در عیش و عشرت باشی ( بطور خلاصه، اگر معنوی هستی به مادیات دل خوش نکن)
رضا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:
این شعر را محسن عمادی روی آهنگی زیبا و سوزناک دکلمه کرده است.
محمد در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
البته در اینکه لغتنامه دهخدا منبع این معانی باشد کاملن مطمئن نیستم،دسترسی مستقیم به لغت نامه دهخدا ندارم و از دیگر منابع موجود در اینترنت بهره بردم.اگر لغزشی دراینباره هست از صاحبنظران عذرمیخواهم.
محمد در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
اگر در این بیت :"من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم/ گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت"، صورت کنونی -گر تو باشی- درست باشد،شاید "که" به معنی "ولی" و " اما" باشد، چنانچه در جای دیگری سعدی فرموده "ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکَنَم دیده که من دیده از او برنکَنم".این معنی قدیمی برای "که" در لغتنامه دهخدا آمده است.در این صورت شاید معنی "گر" نیز در اینجا "همانا" و " که" باشد (باز این معنی در لغتنامه آمده است)؛ مجموعن شاید معنی بیت این شود که " تصمیم دارم در همه عمر برایت دعا کنم که تو باشی ولی من نباشم،تن من فدای جان تو باد".
محمد در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات:
بنده حاشیه های دوستان رو مطالعه کردم مطالب ارزشمندی بود
لکن معانی هرگز اندر حرف ناید
ک بحر قلزم اندر ظرف ناید
چو ما از حرف خود در تنگناییم
چرا چیزی دگر بر وی فزاییم ؟
خاطرم هست گ هانری برگسن هم بیان رسایی در ناتوانی الفاظ در بیان معنای هستی آورده بود ، در همان فصل پایانی سیر حکمت در اروپا
نقصی در بیان دوستان پدیدار بود . برای فهم معنا باید معنا را لمس کرد ، بازی با الفاظ برای فردی ک تا بحال شیرینی لمس معانی را حس نکرده ثمری ندارد ، درست مثل این ک بخواهید از شیرینی عسل وحشی برای کسی ک حتی شیرینی شکر را حس نکرده تعریف کنید ، وحدت ، خدا ، هستی و مفاهیمی ازین دست تا بمانند شیرینی عسل ملموس نشوند قابل فهم و تکلم نیستند . بنده مطالعه و حرکت با مثل کتاب منازل السائرین را برای فهم امثال این ابعاد لابد منه می یابم
محمد در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
دوستان، در بیت "من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم/ گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت"، جایی خواندم که به جای "گر تو باشی"، "گر تو خواهی" آمده بود که معنی سادهتری دارد.کدام درست است؟اگر صورت کنونی -گر تو باشی- درست است، مصرع دوم به چه معناست؟
محمد در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
"برخی" در بیت یکی مانده به پایان به معنی" قربانی" یا "فدایی" است.
khayatikamal@ در ۸ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۰۹: