گنجور

حاشیه‌ها

سیما در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۰ - گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید:

خیلی ممنون میشم اگر کسی بیت 4 و 5 رو معنی کنه

محمد در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

دوستانی که به وزن یک مصرع ایراد گرفتن...
ایرادشون به جا هست...
اما باید دونست که این غزل از غزلیات قدیم شیخ هست ... یعنی غزلیاتی که در سنین حدود 18تا 22سالگی شیخ سروده شدن...
یعنی تخته مشق تمرین شیخ برای شاعر شدن در حجره های نظامیه ی بغداد و به تعبیر استاد زرین کوب تحفه هایی برای طلاب نظامیه...
طبیعتا هیچ کس از اول کار استاد نبوده اما شیخ ما در همین سنین این غزل رو سروده که به تحقیق از ناب های خیلی از شعرای زبردست بهتره.
بعد از غزلیات قدیم بدایع و بعد از اون طیبات که ناب های شیخ رو تشکیل میده و در اخر خواتیم شیخ در اوج دوران پختگی و پیری ...

نادر.. در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

روفیا جان.. دوست گرامی
خوشحالم که این بازبینی به خیر گذشت تا شاهد نوشته پرمحتوای دیگری از شما - هرچند در قالب سوال - باشیم.. گویا سایت ارزشمند گنجور نیز در این بخش، به کلماتی کلیدی حساسیت دارد! بگذریم ..
متاسفانه به دلایلی که روشن و کاملا منطقی است، در این فضا امکان بحث و تبادل نظر طولانی و کاملا آزاد میسر نمی باشد..
من بر این عقیده ام که اولین گام لازم برای رسیدن به درک بالا، رها ساختن ذهن است از بندهایی که به تدریج بر حواس و ذهن و عقل و ادراک ما در این شکل وجودیمان زده می شود و نکته اینجاست که این مسئله در عین حال نوعی پیوستگی ذاتی دارد و گام به گام همراه با ما پیش می رود ..
یعنی در اصل حجابها را بر می داریم..
قرار نیست چیز جدیدی بیاموزیم.. قرار است به یاد آوریم و بچشیم.. مقام والایمان را ... مجموع بودنمان را .... عشق را.....

محمد رفیعی در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳ - فخریه:

وطن‌دوستان‌سر ز خجلت به زیر
ولی سفگان گرم چون و چرا
در بیت سی و پنجم . مصراع دوم . واژه ی سفگان به سفلگان باید تغییر کند .

محمد رفیعی در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳ - فخریه:

در بیت 35 واژه ی سفگان به سفلگان باید تغببر کند.
وطن‌دوستان‌سر ز خجلت به زیر
ولی سفگان گرم چون و چرا

نادر.. در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

اصلاح میکنم: زنده یاد میرزا ظلی

نادر.. در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

به عمل کار برآید...
دوستان جان، ابیاتی از این غزل دلکش توسط زنده یاد میرزا ضلی در دستگاه همایون با تحریرهایی در اوج پختگی و زیبایی به آواز درآمده است..

موژان آرین شکوه در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

با سلام. این غزل در کتاب "حافظ به سعی سایه" به تصحیح آقای ابتهاج، نشر کارنامه، چاپ هفدهم به این ترتیب و شکل آمده است که به نظر من -در مقام خواننده عامی و نه متخصص- انسجام معنایی این غزل رو بهتر میرساند: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن، منم که دیده نیالوده ام به بددیدن، به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم، که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن، وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم، که در طریقت ما کافری است رنجیدن، به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات، بخواست جام می و گفت راز پوشیدن، ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب، که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن، مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست، به دست مردمِ چشم از رخ تو گل چیدن، عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس، که وعظِ بی عملان واجب است نشنیدن، به رحمتِ سرِ زلف تو واثقم ورنه، کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن، مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ، که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن.

... در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

در مورد بحثی که روفیای بزرگوار مطرح کردن، نظرم رو بیان می کنم.
بیت در مورد تقابل ازلی و ابدی عقل و عشق هست. نکته اینجاست که هرچند تقریباً دریافت همه ما از عشق مشترکه، اما در مورد عقل اینطور نیست. عقل نیاز به تعریف داره، مخصوصاً در گفتمان بعضی افراد خاص. به نظر من اینجا، حافظ از عقل، همون عقل معاش،‌ عقل مصلحت اندیش و عقل مادی گرا رو اراده کرده. تقابل همون تقابل منطق و احساس هست که فکر می کنم همه انسان ها در زندگی تجربه کنن.
اگه این برداشت از عقل در این بیت درست باشه، اونوقت میشه لفظ استثنا (جز) رو از سوال شما حذف کرد و اون رو به این شکل تغییر داد: اصلاً عشق آموزی از راه عقل هم مگر می شود؟
فرض می کنیم این نزاع بین عشق و عقل مصلحت اندیش و مادی گرا مورد قبول همه باشه. اگر نبود علاقه مند به تبادل نظر در این مورد هم هستم.
اما در مورد بیتی که از مثنوی ذکر کردید، به نظرم مثال چندان مناسبی برای این موضوع نیست. چون این ابیات به حدیثی از محمد اشاره داره که بیشتر ناظر بر تاثیرپذیری مرد عاقل و جاهل از زن هست. البته از متن مثنوی و منابع دیگه ای که به توضیح این حدیث پرداختن، برداشت از عاقل و جاهل، مرد صاحب عقل و فاقد عقل نیست. بلکه بیشتر به عطوفت و خشونت اشاره داره. مرد عاقل مردی احساسی هست که از زن تاثیر می پذیره و مهر زنانه بر دلش می نشینه و مرد جاهل مردی سخت و خشن که از احساسات بی بهره هست و بر احساسات لطیف زنانه چیره میشه. پس عاقل بودن در این ابیات مثنوی چندان به عقل معاش مربوط نمیشه.
نکته آخر اینکه در مورد «به تحقیق» با سهیل قاسمی عزیز موافقم. این هم از همون ایهام های هنرمندانه حافظ هست که علاوه بر تاکید (حقیقتاً، به حقیقت و کنه ذات آن) نیم نگاهی هم به رابطه عقل و تحقیق (پژوهش) داره و ناتوانی عقل از پی بردن به اسرار عشق از لا به لای روابط منطقی و علّی خودش.
با احترام.

روفیا در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:

در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
بر خلاف آن چه که در میان مردم جای افتاده است :
ترک عادت موجب مرض است!
در نیم بیت اول حافظ می گوید شکافتن عادت زمینه کامیابی را فراهم می کند.
درست هم به نظر می رسد، رفتارهایی که از روی عادت انجام می دهیم نیازی به تفکر ندارد، گویا سطوح بالای مغز و ذهن درگیر نمی شوند، سالها پیش در یکی از کتاب های دیل کارنگی خوانده بودم مادری که پسرش را در جنگ ویتنام از دست داده بود رو به سوی پریشانی و نابودی می رفت که با کاوش در ذهن خود دریافت اشتغال به فعالیت های روزمره که سالها آنها را به صورت خودکار و بدون اندیشه تکرار کرده بود هیچ کمکی به رهایی او از اندیشه های ناخوشایند و آزار دهنده نمی کرد. تا اینکه تصمیم گرفت در فروشگاهی مشغول به کار شود که هر روز و هر ساعت ذهن او را به طور فعالآنه ای درگیر می کند. از این طریق توانست بر رنج درونی خود فایق آید. اکنون می دانیم تکرار یک رفتار یا حرکت بیش از تعداد معینی به صورت engram در مغز ثبت می شود به گونه ای که ذهن آدمی می تواند در جاهای بسیار دور پرواز کند در عین حال آن رفتار یاحرکت را به صورت کامل و بی عیبی بروز دهد. نمونه ساده آن رقص است، یک رقصنده پس از تکرار بیش از حد یک رقص در ذهن خود دایما در حال طراحی و پیش بینی حرکت بعدی نیست، بلکه حرکت ها و اداها و اطوار خودشان با تمامی جزییات می آیند و با هم ترکیب می شوند.
شاید در مقالات پیرامون سلامت خوانده باشید که توصیه می شود برای پرهیز از تحلیل و زوال مغز مسیر رسیدن به محل کار خود چه با رانندگی یا هر طریق دیگری را عوض کنید و حتی اگر شده مسیر دورتر را بگزینید تا مغزتان به کلیشه عادت نکند.
به محیط های نو و متفاوت بروید، خود را درگیر چالش های جدید کنید و به استقبال استرس های نه چندان خطرناک بروید، هر روز یک صبحانه تکراری را میل نکنید و همیشه از یک جا خرید نکنید، تنها کتاب های یک نویسنده یا یک ایدیولوژی را نخوانید و تنها به یک زبان سخن نگویید، ذهنتان را به روی چیز های نو بگشایید تا خشک و شکننده و دچار جزم و جمود نشوید.
سالمندی را می شناسم که سالها پس از تکرار روزهایی که همگی قالبی و یک شکل بودند دچار سکته مغزی شد، وقتی به دیدنش رفتم دیدم در فریزر بسته های متحدالشکلی از نان و پنیر و کره و... را به طور متناوب چیده بود. قضیه را پرسیدم. گفت نان و پنیر های برش زده در اندازه های یکسان برای روزهای زوج و آن دیگری ها برای روزهای فرد هستند!
حتی لقمه های یک شکل و هموزن را پیشاپیش آماده کرده بود و من شگفت زده شده بودم که مغز انسان تا چه حد می تواند اسیر کلیشه شود،
رفتار ما هم نسبت به سن خودمان چندان بهتر از آن پیرمرد تنها نیست، وقتی تنها اندیشه های قالب زده و کتاب های محدود و خوراکی های معین و...را پذیرا هستیم و در رویارویی با چیزهای نو ترشرویی می کنیم، چه تفاوت ماهوی با او داریم؟
تنها با گذشت زمان و پیر شدن دایره تجربه هامان کوچک تر خواهد شد تا روزی که همه زندگی مان می شود لقمه های مرتب و منظم که در لیست انتظار چون بچه های مودب ایستاده اند تا ما در کمال بی تفاوتی و عاری از هر گونه خوشی آنها را ببلعیم...

جواد مهدی پور در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸۵:

مطلع غزل در وسط آمده است :

چون صدف دارد خمش درّ خوشابی در میان
غنچه ی نشکفته را باشد گلابی در میان

مسعود در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

سیدی روحانی از اهالی افغانستان را ،در حرم حضرت معصومه سلام الله تعالی علیها دیدم و از او در مورد تشرف سوال کردم.
او بدون اسم بردن از خودش گفت ؛ شخصی خیلی گریه کرد که چگونه خدمت امام زمان علیه السلام مشرف شود؟؟؟
شبی در عالم رویا آن وجود مقدس را زیارت کرد و حضرت در جواب او این بیت شعر را خوانده بودند؛

karim saeed در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲:

خانم مهناز
سخن شما متین
اگر را حذف کنید
باز هم مسجع را به هم میریزد؟
بحث نثر اهنگین و نثر سجع هم مفصل است .
استنادبه شرح گلستان تالیف :دکتر محمدخزائلی
بیتهای :
روی زیبا وجامعه دیبا عرق و عود و رنگ و بوی وهوس
این همه زینت زنان باشد مرد را ........زینت و بس
شاد کام باشید.

t در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.همانطوری که بعضی ها گفتن این دو معنی میتواند داشته باشه. آیا خوده حافظ این رانمی دانسته؟ اگر میدانسته شاید از ترس مجبور بوده که اینطوری این شعررا بگوید

khayatikamal@ در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۲۵:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 7098

آرش دانش در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

خضاب: حنا
وسمه: برگ نیل یا رنگی شبیه نیل که زنان در آب خیس می‌کنند و به‌ ابروهای خود می‌کشند.
دواب: چهارپا
لوامع: جمع لامعه (درخشنده

آرش دانش در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

حطب: هیزم

نادر.. در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۶:

نقش‌ها را پشت پایی می‌زنی،
سوی نقش نامنقش می‌روی ..

علی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴:

اصل این شعر این است:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه ملک جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز
وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
بگشود پر خویش سپس از چپ و از راست
گفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟
چون نیک نظر کرد پر خویش بر او دید
گفتا: ز که نالیم، از ماست که بر ماست!

نادر.. در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۹:

ای عشق، دو عالم ز رخت مست و خرابند
باری تو نگویی ز کی مستی و خرابی ..

۱
۳۳۱۵
۳۳۱۶
۳۳۱۷
۳۳۱۸
۳۳۱۹
۵۴۷۱