محمد در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱:
درستکرداران بدترین دروغ گویان به نفس هستند.
شما هر چه هستید محترم هست ولی دلیل بر هیچ چیز نیست گفته های شما.
از عالم وهم و احساسات سخن میگویید و آن را قطعی میپندارید. در یک کلام به این جنون میگویند.
محمد در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱:
به نظر من این شعر اصلا با تم شعر های خیام نمیخونه و قطعا جعلی است.
خیام به نبود پاسخ قطعی معتقد بوده در حالی که این شعر پاسخ قطعی تناسخ و زندگی مجدد رو میده.
اصلا با تفکرات خیام سازگار نیست.
این که یک شاعر مذهبی بوده یا نه رو نباید به زور جعل کرد و کار بی شرفانه ای هست.
این از عقده و تو خالی بودن شخص هست که به زور دیگران را میخواهد با خود هم عقیده کند.
شما میتوانید نظر مخالف داشته باشید و بگویید که خیام اشتباه کرده ولی این که به زور کلام دیگری را مصادره به مطلوب کنید نهایت بی شرفی رو نشون میده. این شعر به هیچ عنوان از خیام نمیتونه باشه.
امیدوارم رنج بر روح جاعلین تمامی کلمات و تحریف کنندگان باشه چه اون کلام یک کلام مذهبی باشه چه شعر چه هر چیز دیگر.
باید اجازه داد شخص کلام و مفهومش را برساند. در دنیای ادبیات کثیف ترین کار که از قتل بدتر است همین جعل بوده و هست
سودابه صالحی در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹:
بیت یکی مانده به آخر را لطفاً اصلاح کنید و به جای (گذارید) (گدازید) بنویسید:
هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت
در حال گدازید و در آن بحر روان شد
.
شعر با صدای پیرایه یغمایی:
پیوند به وبگاه بیرونی
بی سواد در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
می فرماید ؛
سری به بنفشه زار بزن تا ببینی تطاول زلفت چه بر سر بنفشگان آورده است.
و تطاول ظلم بسیار است چنان که شیخ آنرا بر دشمن خونخوار خویش نمی پسندد.
در همین حاشیه دوستی ، چند شاهد بر سوگواری و سر درگریبانی بنفشه آورده است،
این از سوگواری بنفشه ها.
اما
مغبچه ای با زلف دوتا و نرگسان مست در گدر رندان می خرامد ، عشوه می فروشد ، ناز می خرد و گیسو بی قرار.
به همین سادگی، به همین آسانی
ببخشایید کم گفتم، ناگزیده
rezasafari در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:
نیز
rezasafari در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:
که سجده نیز، دراین راه سرگرانی بود...
rezasafari در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:
که سجده ! دراین راه ؛ سرگرانی بود...
صحیح می نماید
rezasafari در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵:
زان زلف گره گیر به هرجا شکنی بود...
باعرض پوزش
rezasafari در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵:
مارا به عدم نیز! همان قید وجود است
چون زلف گره گیر...
ایمان در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۳:
سلام
در مصرع اول کلمه "درویش" اشتباه نوشته شده
اصلاح فرمایید
همایون در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱:
تنهایی
با آنکه تنهائی گنج عظیم انسان است که همواره او را یگانه و پاک نگاه میدارد
ولی جلال دین به صراحت از جمع دفاع میکند و به آن ارزش میگذارد
و تنهائی را در جمع کارامد میدند نه در تنهائی!
احمد در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
من نمی دونم چرا حس میکنم از بیت "عد از این ما و سرکوی دلآرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر" به بعد شاعر شعر عوض شده انگار بعدها بهش اضافه شده .
رجبی در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
سلام : یک مقددمه طولانی داشتم .صرف نظر شد . دکتر شریعتی در سخنرانی نیایش می فرماید خدایا رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد . عزتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در گرو ایمانم افکنم . تا از آنهائی باشم که پول دنیا را می گیرد وبرای دین کار میکند . نه از آنهائی که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار میکنند . کلمه گوارش یعنی مرگ در راه خدا شیرین تر از عسل . در صورتی که معمولا مرگ زهر است . جمله نا گوارشت از طلب گوارش است ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت . این حرفها الهی است چون حق لا یتناهیست .
بهرام مشهور در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹:
بهتر نیست بپهلویِ را به پهلویِ بنویسیم ؟
شبرو در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
واضح است که این غزل برای تقاضای زر و سیم و مال گفته شده است.
بهرام مشهور در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
دوست گرامی ، غزل : صدهزاران گل شکست ؟! آیا تاکنون شکستن گل جای دیگری مطرح شده ؟ و آیا معنای درستی دارد ؟ پاسخ خیر است . علاوه بر آن منظور حافظ همانا شکفتن صدهزاران گل است تا با وجود اینهمه مایه شادی ، "بانگ مرغی برنخاست" بانگ مرغی یعنی بانگ حتی یک مرغ هم برنخاست . پس گل شکست در اینجا هم معنایی نمی تواند داشته باشد و همان گل شکفت درست است
همایون در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
یا به لطافتی دیگر زلف تو بنفشه را به پیچ و تاب وا میدارد.
یا بنفشه پیچ و تاب را از زلف تو وام گرفته است
و...
همایون در ۸ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
بی سواد عزیز!
کاش نام دیگری بعاریت میگرفتید تا اینهمه بی سواد خطابتان نکنم.
دلیل بیقراری زلف را که پاسخ ندادید...!
اما قرار نیست هرگاه سخن از بنفشه شد منتظر سوگواری باشید و هرگاه از زلف, در انتظار بیقراری.
در کدام یک از ابیات زیر رنگ سوگواری می بینید یا اثر بیقراری؟!
مسعود سعد؛
بند سر زلف تاب داده
گل را ز بنفشه آب داده
نظامی؛
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب
یا همین بیتی که شما مرقوم فرمودید؛
تاب بنفشه میدهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو
همه ی این ابیات در وصف زیبای های یار و یا بنفشه رقم خورده اند. بنده لطافت کلام حافظ را در همین بیت به شما دوست عزیز یادآور میشوم تا دریابید که هیچ ردی از سوگواری یا بیقراری بچشم نمیخورد.
تاب= پیچ و خم
بنفشه =گل
میدهد= بخاطر می آورد, تداعی میکند
طره= زلف, گیسو, قسمتی از موی زنان که در چپ و راست سر قرار دارد و در گذشته به حالتی پیچ و تاب خورده از دو طرف صورت و کنار گوش می آویختند.
مشک سای= آنچه که از آن رایحه ی خوش پراکنده شود.
زلف تاب خورده ی تو پیچ و تاب بنفشه را بخاطر می آورد و بوی خوش میدهد و وقتی میخندی گویی گل از غنچه می شکفد. زلف یار را به پیچ و تاب بنفشه و خنده ی او را به شکفتن گل مانند دانسته.
خوش باشید.
رضا در ۸ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
صبا زمـنـزل جانان گـذر دریغ مـَدار
وزاو به عـاشق بیدل خبر دریغ مَدار
حافظ ِعاشق، اندوه وغم عشق خودرا بابادصبا درمیان گذاشته وازاواحوالاتِ معشوق راجویا شده است.
معمولاً عاشقان سعی می کنند،سرّعشق خودراپنهان کنند! امّا کمترعاشقی موّفق به پنهان کردن ِعشق می شود. ازهمین رو عاشق سفره ی ِ دردِ دل ِ خودرا پیش ِ روی بادِ سحرگاهی می گشاید. صبا همان بادِ مُلایمیست که پیام رسان ِ عاشق ومعشوق است.
معنی بیت : ای صبا ازرفتن به کوی معشوق مضایقه مکن ،زود زود برو و ازاحوالات ِ معشوق خبری هم برای عاشق دل از کف داده بیاور.
عاشقی که درفراق معشوق اندوه می خورد،به پیامی دلخوش کرده و با خبری ازاحوالاتِ معشوق دگرگون می شود وحظِّ روحانی می برد.
صبا که ازسمتِ منزل ِ معشوق به طرفِ عاشق می وزد، عطر وبوی ِ عاشق نواز اورا نیزبه عنوان سوغاتی باخود می آورد وباغ ِجان وبستان دل عاشق را نشاط وسرسبزی می بخشد. صبا که نمی تواند رساننده یِ پیام وخبرباشد، منظور همین عطر وبوی معشوق است که برای عاشق روح افزا وگشاینده ی دل است.
درجایی دیگربه معشوق می فرماید:
باصبا همراه بفرست ازرُخت گلدسته ای
بو که بویی بشنویم ازخاکِ بُستانِ شما
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل !
نـسـیـم وصــل ز مــرغ سـحـر دریـــغ مـــــدار
این بیت خطاب به گل است .گل نیز استعاره ازمعشوقست پس روی سخن باهردو می تواند بوده باشد.
معنی بیت: ای گل به شکرانهی اینکه به لطف وعنایتِ خالقِ زیبائیها به شکوفائی رسیده ودر اوج ناز ونعمتی، پس شکرگذارباش وبه بلبل عاشق نیز توجّهی کن اورا دریاب، زیبائی وشکوفائی، ماندگارنیست.
این بیت ِ درس بزرگی برای درست زندگی کردنست. اگرآدمیان به شکرانه ی آنچه که خداوند برای آنها هدیه کرده، به اطرافیان ِخود، توّجه وعنایت کند، بهترین شکرگذاری وبالاترین عبادت خواهد بود. عنایت وتوّجه، لازم نیست که حتمن خدمتی بزرگ وشایسته باشد، همین که برای اطرافیان، توّجه کرده وازصمیم ِ دل برای آنها آرزوی،سعادت، سربلندی وثروتمندی کنیم، والاترین خدمتِ بی هزینه است. چنین آرزوهایی که هزینه مادّی نیز ندارند، خیلی تاثیرگذارتر ازهدایای مادیست. امواج مثبتِ آرزوهای صمیمانه برای دیگران، درهمان لحظه به مقصد می رسد وفردیاافراد موردنظر احساس خوشایندی دریافت می کنند. کینه ورزی وحسادت ها پایان می پذیرد وآن روی ِ سکّه ی زندگی رخ می نماید.
شاعر نیز ازهمین دیدگاهست که می فرماید:خودپسند ومغرورمباش، حال که هدیه ولطف ِ خداوند شاملِ حال توشده، تونیزمیل ِ وصال با گل را درخودایجاد کن وهدیه ای برای سپاسگزاری به عاشق ِ بیدل بده.
غرورحُسنت اجازت مگرنداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیبِ شیدارا
حریـف عـشـق تـو بودم ، چـو ماه نـو بـودی
کـنون کـه ماه تـمامی ، نـظر دریغ مـدار
حریف عشق تو بودم یعنی عاشق تو بودم ماهنو : هلال وماه شب اول که کامل به چشم دیده نمی شود وبسیارضعیف وکوچک بنظرمی آید.
چوماه نو بودی یعنی همینکه تازه به چشم آمدی وشروع به رشدونموکردی عاشقت شدم. با آغازطلوع ِ جلوه گری ِ تو من دل ازکف دادم.
ماه تمام : ماه شب چهاردهم که قُرص ِ ماه کامل دیده می شود. معشوق به بلوغ کامل رسیده است.
معنی بیت:
حافظ بارندی به معشوق یادآوری می کند
که من بادیگر عاشقانت تفاوت دارم. من ازهمان آغازتجلّی ِ شکوه وزیبائیِ تو عاشقت شدم،(زودترازسایرین عاشق شدم، دیگران صبرکردند کمال وشکوفایی ِ تورادیدندوعاشق شدند! امّا من اوّلین نفربودم! هنوز توبه کمال نرسیده بودی امّا دلم بی تابی کرد وعاشقت شد.کنون که به کمال رسیده ای وبازارجلوه گری تو پُررونق شده، باید هوای ِ مرا بیشترداشته باشی. عنایت وتوجّهِ خودرا ازمن مضایقه نکن. من استحقاقِ بیشتری دارم.
روزِ اوّل رفت دینم بر سر سودای تو
تادراین سودا چه خواهدشدسرانجامم هنوز
جهانوهرچهدراوهست سهل ومختصر است
ز اهـل مـعـرفـت ایـن مـُخـتـصـر دریــغ مـــدار
سَهل : آسان ساده، دراینجا بی ارزش وبی مقدار
یکی ازهنرهای نابِ حافظ، استحصال واستخراج معانی دیگر ازیک واژه است. حافظ بابکارگیری ِ هنرمندانه یِ واژه ها ، به آنها طراوت وتازگی می بخشد ودامنه یِ معناییِ آنهارا توسعه می بخشد. روحیّه حافظانه همین است! (چارچوب شکستن وبرخود اعتماد داشتن) وتازگی وپویایی راتجربه کردنست که حسّ ِ خوشبختی را تولید می کند. حافظ درهمه ی جوانبِ زندگی این چنین روحیّه ای دارد. ساختارشکنی ِ این فرزانه ی ِ نادره گفتار حدّ ومرزی ندارد. اوهرگز منتظر معجزه نمی ماند وخود دست بکارمی شود. آدم وقتی مدّتی بادیوان این حضرت اُنس واُلفت پیدامی کند، کم کم درمی یابد که هرروز درنگرش و رفتارش تغییر ایجاد می شودوازتاریکی بسوی نور وروشنایی کشیده می شود. وازهمین روست که حافظ ، یک الگوی ِدوست داشتنی ِ تمام ناشدنیست. ما شاکر وسپاسگذاریم که باچنین شخصیّتی آشناشده ایم واومعمار دلسوز وبنیانگذارعمارتِ دل وجانمان شده است. اوآرام آرام ازیک سو بنیانِ فکری ِ ماراباپُتک ِمنطق وحکمت،فرو می ریزد وهمزمان ازسوی دیگر به بازسازی، نوسازی وبِه سازیِ شخصیّتِ ما باخمیرمایه ی ِ عشق می پردازد تا آن را حافظانه کند.
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرحافظ شیرین سخن ترانه ی توست.
مختصر : اندک ،بی ثبات وناپایدار،
اهل معرفت : عرفا وآنانکه عشق را دریافته وطعمِ گوارای آن راچشیده اند. اهل معرفت لزوماً کسانی نیستند که سالها درس خوانده،دودِچراغ تحمّل کرده ومراحلِ سیروسلوک را پشت رانهاده اند. بلکه اهل معرفت ممکن است ازهمین مردم کوچه وبازار، عادی، بیسواد وعامی بوده باشدکه مورد عنایت قرارگرفته ووجودش راعشق فراگرفته است. دنیای عشق دنیای عجیب وغریبیست.! بعضی ها مسیر پُرسنگلاخ وناهمواررسیدن به حق را، با سختی ومشکلات فراوانی طی می کنند ودرنهایت دچارلغزش شده وازرسیدن به سرمنزل مقصود بازمی مانند.! درمقابل بعضی دیگر، پاکدل،ساده وبی آلایشانی هستند که ناگهان با یک ترانه به منزل رسیده وبه معرفت ودانایی می رسند.!
البته دراین بیت وکُلاًدراین غزل ِ عاشقانه، روی سخن با معشوقان زمینی هست ومنظوراز"اهل معرفت" عاشقان ِ واقعی و صادقِ معشوقین ِ زمینی هستند.
امّا چرا حافظ از واژه ی "اهل معرفت استفاده کرده است.
درپاسخ بایدگفت که حافظ همانقدر که به عشق حقیقی( عشق به معشوق ازلی وخدا) اهمیّت می دهد، به همان اندازه به عشق مجازی( زمینی) نیزاهمیّت می دهد ومعتقد است که برای رسیدن به عشق ِمعشوق ازلی، می بایست عشق زمینی را تجربه کرد. عشق زمینی پیش نیاز ورود به عشق آسمانیست. کسی که طعم ِ عشق زمینی را نچشیده، چگونه خواهد توانست عطش ِ عشق ِ آسمانی را درخود ایجادکند؟ عشق زمینی اگر درست وصادقانه بوده باشد به مانند سکّویِ پرواز یاپُلی جهت ِ انتقال به آنسوی عشق (حقیقی) خواهدبود.
بنابراین عاشقان پاکدل وصادقِ معشوقین زمینی نیز اهل عشق ومعرفت هستند. بااین تفاوت که این ها درکلاس پائین تر وعارفان درکلاس بالاتر.
معنی بیت:خطاب به معشوق واشاره به جهانِ پهناور وهرچه که دراوست. منظورشاعربیشتر، زیبائیها ورنگ وبوی ِ گل(معشوق زمینی) است که مبادا با مشاهده یِ زیبائیهای خویش،مستِ غرور وخودپسندی گردد!.وغافل ازاین شود که این همه شکوه وزیبائی، به راحتی زوال پذیربوده و هفته ای بیش، نخواهدماند وناپایداراست!. حافظ پندی ارزشمند می دهد تا هرکس دراوج ناز ونعمت است وعاشقانی دارد،بداند که این فرصت همیشگی نیست. بایدبه جای غرور وکِبر وخودپسندی، مِهرورزی ومحبّت به عاشقان وهواداران را دراولویّت قرار دهدودریغ نکند وگرنه جزپشیمانی حاصلی نخواهد داشت. درجای دیگر درهمین زمینه می فرماید:
صد مُلک ِدل به نیم نظر می توان خرید! خوبان دراین معامله تقصیر می کنند.
کنون که چشمهی قـندست لعل نـوشـیـنـت
سخن بـگوی و ز طوطی شَـکــَر دریــغ مـدار
لعل نوشین ِ لبان ِهوس انگیز وسرخگون یارسرچشمهی قند وشکر است. هم بوسه های شیرین دارد هم گفتار شیرین.
منظورازطوطی، خودِشاعراست. شکر هم که غذای مورد علاقهی طوطی هست.
معنی بیت :
خطاب به معشوق می فرماید:
اکنون که لبان ِ لعلگون ِ تو معدن ِشکر وچشمه ی قنداست،هم بوسه های شیرین داری هم سخنانت شیرین است، عنایتی کن به عاشقِ خود، بوسه ای یاکلامی هدیه فرمای.ای معشوق می دانی که عاشق ِ توشاعراست و شاعر دوستدار گفتارنغز وشیرین است.همانگونه که طوطی خریدارشکراست. سخن بگو و باسخنان شیرینت یا بابوسه ای قندآمیز طبع ِ شعری مرا برانگیز ومضایقه نکن که عشق تو مرا شاعرکرده است.
تامرا عشق توتعلیم ِ سخن گفتن کرد
خَلق را وردِ زبان مدحتِ وتحسین من است.
چـو ذکـرخـیـر طلب میکنی،سخن ایـنست
کـه در بـهـای سخن سیـم و زر دریــغ مـدار
"چوذکر خیرطلب می کنی" به این معنیست که کسی ازحافظ طلبِ شعر وغزل کرده است. بنظرمی رسد این شخص ِ غایب وطالبِ غزل، احتمالن ازدوستان نزدیک وصمیمی بوده، که حافظ به مَزاح می فرماید:
مجّانی که نمی شود وقتی شعر وغزل می طلبی هزینه وبهای ِ آن را نیز بپرداز. حافظ معمولن درچنین مواقعی، مناعتِ طبع خود را رعایت میکند و با زیبایی و زیرکانه آنچه را میخواهد از مَمدوح طلب میکند.
گرچه زندگانی ِ این شاعرفرهیخته، درهاله ای ازافسانه های ضد ونقیض پیچیده شده است وبایقین نمی توان اظهارنظرکرد،لیکن بنظر این ناتوان شاه شجاع مخاطب این غزل است. شاه شجاع شاعر، اهل علم و ادیب عربی دان بود. حافظ شایدبیشترازهمه بااین شاه مصاحبت نموده است. علاوه براین نشانه هایی وجود دارد که بین ِ حافظ وشاه شجاع رابطه ی عاطفی نیز برقرار بوده است. دیوان اشعارشاه شجاع هر چند مختصر است اما از قریحه و ذوق ِ تهذیب یافتهای حکایت میکند.
از او اشعاری به زبان فارسی و عربی باقی و چند نامه از جمله وصیّت نامه او در دست است که با سوابق معلومات ادبی و دینی او نامبرده را در ردیفِ شاعران درجه دو قرار داده و از فضل و کمال و اطلاعاتِ نسبیِ او حکایت دارد.نمونه ای ازچکامه ی این شاهِ جوان:
در مجلسِ دهر، سازِ مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دَف بر دست است رندان همه ترکِ میپرستی کردند
جز محتسبِ شهر که بی می مست است.
این پادشاه بسیار زیبا و خوش اندام و دارای چشمهای گیرا و خالی در صورت بوده است بطوریکه زنهای شهر بر سر راه او می ایستادند و او را تماشا می کردند....
به هرحال حافظ عزیزما در اشعارش گهگاه تصویر خوشایندی از دوران حکومتِ او ارائه کرده است. تمام بیت های غزل می تواند به اوارتباط داشته باشد.چنانکه دربیتِ پیشین نیز اشاره شد ظاهراً معشوق موردنظر هم خوش سیما بوده وهم خوش سخن! به ویژه آنجا که می فرماید :
حریـف عـشـق تـو بودم ، چـو ماه نـو بـودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مَدار
اشاره به این مطلب می تواند بوده باشد که گویندشاه شجاع ازایّام نوجوانی باحافظ مصاحبت داشته ودرچکامه سرایی ازحافظ کمک های فراوانی دریافت کرده است. احتمالن رابطه ی عاطفی بین این دوشاعر درهمان دوران شکل گرفته است.!
مـَکارم تــو بــه آفـاق مـیبـرد شـاعـر
از او وظـیـفـه وُ زادِ سـفـر دریغ مدار
مَکارم: خصلت های پسندیده ، نیکی ها و بزرگواری ها
آفاق: جمع افق ، گوشه و کنار هستی ، سراسر عالم
وظیفه : مقرّری ، مستمرّی ، حقوق ماهیانه یا سالیانه
زاد : ره توشه ، آذوقه
معنی بیت:
درادامه ی بیت ِ پیشین که مخاطب شعر یاغزلی ازحافظ درخواست کرده،می فرماید:
من (شاعر) ،شعرمی سُرایم و عزّت وبزرگواری و بخشش های تو را به زبانی شیوا وگویا در سراسر گیتی، به گوش ِ همگان می رسانم وبا انتشارویژگیها وخصلتِ های تو،تورا مشهور وپُـرآوازه می کنم. بنابراین تونیزباید مستمرّی وهزینه و آذوقه ی شاعر را پرداخت کنی ، حافظ درحساب کردنِ هزینه ی ِ شعرسرودن،رندانه وشاعرانه، چُرتکه می اندازد وطوری سخن می گوید(زادِ سفردریغ مَدار)که گویی قراراست خودش غزلِ سروده شده را به چهارگوشه ی دنیا برساند! هزینه سیر و سفربه آفاق واکناف جهان راطلب می کند.! البته ازآنجا که مخاطبِ حافظ، خودنیز شاعراست،بااومَزاح ِ شاعرانه کرده است وازآنجاکه مخاطب پادشاهست ودر صِله وهدیه دادنِ دستش بازاست (احتمالن شاه شجاع) اورادرشرایطی قرارمی دهد که حقوق ومستمرّی چشمگیری(به اندازه ی توشهی سفر به گوشه و کنار جهان) درنظربگیرد.!
بدین شعرتَرشیرین زشاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ راچرادرزَرنمی گیرد.!
غـبـار غم بـرود،حال خوش شود،حـافــظ
تــو آب دیده در ایـن رهـگـذر دریغ مـدار
حافظِ رند این واژه یِ"دراین رهگذر" را چنان زیبا وحکمت آمیز درمتن ِ بیت گنجانیده که دارای معنی ِ دامنه داری شده است.بطوریکه "دراین رهگذر" همه ی آنچه راکه دراین غزل ازاوّل تاآخربا "دریغ مدار" مطرح شد را دَربرمی گیرد وبازیادآوری می کند.
ای حافظ ، غصّه مَخور،غم ها همچون گَرد وغبار، پاک وزدوده شده و حال و روزَت بهترازاین میشود (دائماً یکسان نباشدحال ِ دوران غم مخور) امّا تو باید برای رسیدن به آرزوها وخواسته هایت به درگاهِ معشوق دعا و گریه وزاری کنی.
آب ِ دیده وگریه های عاشقانه، صحن سرای دل راشستسو کرده و گرد وغبار اندوه را پاک می کند. ازهمین روست گویند گریه آدمی را آرام کرده ودل وجان راصفامی بخشد.
نکته ای که قابل ذکراست این که:
عشق ِ زمینی معمولاً ازطرفِ مرد یا زن، به جنس ِ مخالف ابرازمی گردد امّا حافظِ همیشه ساختارشکن، عشق ِ زمینی رانیزازقالبِ روال ِ معمول خویش درآورده ودامنه ی ِ آن را تاهرجا که خواسته ی ِ شخصی ِاوبوده، توسعه بخشیده است. مثلاً غزلهایی که حافظ به شاه شجاع یا دوستان ِ صمیمی ِ خود سروده است، چنان سوز وگداز ِ عاشقانه را چاشنی ِ سخن می کند که اگرشنونده یاخواننده ی غزل، ازشان ِ نزول ِ غزل آگاهی نداشته باشد، چنین تصوّر می کند که حافظ این شعر را درغم فراق ِ یک دخترچهارده ساله ای دلربا، که دل ِ اورا ربوده وشیدای ِ خود نموده، سروده است!
بنده ی ناتوان باتحقیق وتفحّص دراین مطلب که چگونه وچرا حافظ دست به این ساختارشکنی می زند وعباراتی رابه دوست هم جنس ِ خودبکارمی برد که کاربُردِ اصلی آنها، ابراز ِ عشقِ یک مرد یازن به جنس ِ مخالف است! به این نتیجه رسیدم که حافظ است دیگر..... اول اینکه ساختارشکنی ازویژگیهای بارز ِ اوست وآنچه که دلش بخواهد انجام می دهد.اودرقید وبندِ هیچ چیزنمی تواند آرام گیرد. اوپرنده ای نیست که درقفس دَوام بیاورد.
دوّم اینکه زبان وبیان ِ حافظ، ذاتاً زبان عشق است. اونمی تواند صبر کند تاروزی روزگاری،چنانچه یک جنس ِ مخالفِ شایسته ای پیداشد ودلِ اورا ربود وبُرد، اودست بکارشود و مرثیه ی ِ هجران سروده و این سوز وگداز ِ عاشقانه را که ازدرون ِ اومی جوشد، خرج ِ آن جنس ِ مخالف کند. حافظ شاعر است وبی اختیارباپیرامون ِ خویش عاشقانه رفتار می کند.
سوّم اینکه حافظ، زندگی ِ سعادتمندانه را فقط در "عاشقی"می داند.وجودِ اوچون کوهیست که دردلش، آتشفشانِ عظیمی نهفته است. اودنبال بهانه و دستآویزیست تا عشقی را که درنهانگاهِ اوشعله وراست به بیرون بریزد. برای او فرقی نمی کند مرد باشد یا زن! کافیست که قامتِ کشیده وحس انگیزی ازشاه شجاع جوان وخوش سیما ببیند تا طبع آتشین ِ حافظ برانگیخته شود وآن رابه زبانِ عاشقانه توصیف کند. کافیست که ذرّه ای گیراییِ چشم وخم ِ ابرویی در دوستی ببیند تاموتورعشقش روشن شود.
چهارم اینکه حافظ غیرازاینکه، شاعراست،حکیم وفیلسوف ودانا نیزهست. اونیک می داند که عشق های زمینی، هدفِ اصلی نیستند. هدفِ عارفی چون حافظ، نزدیک شدن ورسیدن به سرمنزلِ مقصود، یعنی خالق ِ بی همتاست. اوبه دنبال پیوستن به دریاست. او عشق های زمینی را وسیله ای برای گرم کردن وبرانگیزاننده ی ِ تنورِطبع شعری می داند وازاینکه مردم درموردش چه فکری خواهندکرد،اِبایی ندارد.! اوآنچه راکه دوست داردانجام می دهد وازهیچ اتّهامی نمی هراسد. بی وقفه دلِ اوپِی ِ چیزی می گردد که اورابه سوی خانه ی دوست وسرمنزلِ جاوید رهنمون سازد.
رهروِ منزل ِ عشقیم وزسرحدِّ عدم
تابه اقلیم ِ وجود این همه راه آمده ایم
بی سواد در ۸ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵: