جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:
برفت به اوج فلک سعدی شکر سخن در عشق
بماند زاهد خودبین زکم خردی به کنج عبادت
محمد نبیزاده در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۵ در پاسخ به امیرحسین صباغی دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی):
حقیقتا که بسیااااار زیبا بود
وحید شعری در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸:
آوه ٔ سمکنان . نام یکی از سران سپاه کیخسرو
وحید شعری در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸:
جَهن، نام یکی از پسران افراسیاب
فرهود در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۴ - حکایت آن سه ماهی:
جال: دام.
جافی: ستمکار، جفاکار.
سِتان: بهپشت خوابیده.
چون صورت شد: وقتی مشخص شد
نوید احمدپور در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۲ در پاسخ به Omid Hass دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:
درود کاملاً درست است،میخواستم این مورد رو گوشزد کنم که شما مرقوم فرموده بودید
شاهرخ آسمانی در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۱ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
سلام و درود فراوان
امیدوارم هرچه سریعتر ما مردم عزیز ایران با شکوه ، به اخلاق حافظ که عصاره ادب و فرهنگ ایران است، آراسته شویم و با زبان حافظ با یکدیگر تعامل داشته باشیم.
دکتر صحافیان در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵:
خوشا روزگار مبارکی که معشوقم دوباره به پیشم آید، آری او غمگسار دردمندان عشق است.
۲-در برابر خیال شاهانهاش اسب سیاه و سفید چشم را مهیا کردهام(معشوق همان حال خوش است که با تمرکز جان و مهیا شدن روح باز میگردد و این مضمون و شوق بازگشت در ابیات بعد تکرار میشود) و از جان امیدوارم که شهسوارم به پیشم آید.
۳- در برابر چنین معشوقی اگر سرم فدا نشود، دیگر به چه کارم خواهد آمد؟!حرفی با سرم ندارم.
۴-چون غبار بر سر راه آمدنش رحل اقامت میافکنم، به شوق آنکه از من عبور کند.
۵- آری گمان نکن که آرام شود، دلی که با گیسوان خوشبویش پیمان بسته است.
۶- چه ستمها که بلبلان عاشق از زمستان سخت دی کشیدند تا بهار آغاز شود.
۶- از سرنوشت صورتگر و آفریننده این آرزو را دارم که معشوق سروقامت به پیشم آید(بیت ۳ و ۷ اضافه در خانلری: در انتظار خدنگش همی پرد دل صید/ خیال آنکه به رسم شکار بازآید
سرشک من نزند موج بر کنار، چو بحر/ اگر میان ویام در کنار بازآید)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
احمد خرمآبادیزاد در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۴:
بیت شماره 4:
فس = کلاه قرمز ماهوت عثمانی
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:
چنین که حق سخن ادا کنی تو ای سعدی
کلام وشعر دری از توفر و دلبری آموخت
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:
ملک زگفته سعدی انگشت در دهان باشد
که این چه طریقت نو بود در جهان انداخت
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:
سعدی اندر سخن چه کنی
که فلک به شعر تو دل باخت
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:
زشکوه وفر بمانی صنما چوشعر سعدی
سر عاشقان فدای سر وچشم دل فریبت
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
سعدی چو بگشت کاتب
شستند کتاب خویش کتاب
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
مپرس زکس پادشاه سخن که می باشد
که با وجود سعدی چه جای سوال وجواب
امین مروتی در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:
شرح غزل شمارهٔ ۵۵۳ دیوان شمس (بی همگان به سر شود، بیتو به سر نمیشود)
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
محمدامین مروتی
این غزل مشخصاً سوز و گداز مولانا در فراق شمس است و این سوز چنان خوب بیان شده که زبان حال بسیاری از ایرانیان در فراق دوست و محبوب شده است.
بی همگان به سر شود، بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
بدون تو نمی توانم زندگی کنم که دلم داغدار توست.
دیده ی عقل مست، تو چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب به دست، تو بیتو به سر نمیشود
عقلم مدهوش توست و چرخش روزگار به دست توست. شادمانی من هم گوش به فرمان تو دارد.
جان ز تو جوش میکند، دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند، بیتو به سر نمیشود
جوش و خروش جان و دل و عقلم از توست و از تو تغذیه می کنند.
خمر من و خمار من، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من، بیتو به سر نمیشود
مستی و خماری سبزی و خواب و قرارم همه ز توست.
جاه و جلال من توی، مِلکت و مال من توی
آب زلال من توی، بیتو به سر نمیشود
شکوه و سربلندی و ثروت من ز توست. تو آن آب زلالی هستی که مرا سیراب می کنی.
گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی
آن منی، کجا روی؟ بیتو به سر نمیشود
وفا و جفا را با هم جمع کرده ای. از کنار من مرو.
دل بنهند، برکنی، توبه کنند، بشکنی
این همه خود تو میکنی، بیتو به سر نمیشود
دلی را که به تو بسته می شود، رها می کنی و توبه دوستدارانت را می شکنی.
بی تو اگر به سر شدی، زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی، بیتو به سر نمیشود
اگر بودن بدون تو میسر بود، جهان زیر و رو می شد و بهشت به جهنم تبدیل می شد. یعنی بی تو به سر بردن برایم ممکن نیست.
گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم، بیتو به سر نمیشود
سرم فدای قدمت. می خواهم پرچمی در دستانت باشم و اگر بروی دلم می خواهد بمیرم.
خواب مرا ببستهای، نقش مرا بشُستهای
وز همهام گسستهای، بیتو به سر نمیشود
بی تو خواب ندارم. نقشم و جسمم را به آب فنا داده ای. مرا از همه بریده ای.
گر تو نباشی یار من، گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من، بیتو به سر نمیشود
تو غمم را می خوری. بی تو کارم و حالم خراب است.
بی تو نه زندگی خوشم، بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم؟ بیتو به سر نمیشود
بدون تو مرگ و زندگی برایم خوش نیستند. پس نمی توانم غم فراقت را نخورم.
هر چه بگویم ای سند! نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود، بیتو به سر نمیشود
هر چه در وصف تو بگویم، ناقص است و کمی و کاستی دارد. پس تو از زبان بگو که زندگی بی تو بر من نمی گذرد.
25 آبان 1403
مبارکه عابدپور در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۰ در پاسخ به Mojtaba Razaq zadeh دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۲:
خردمندی را که در گروهی از نادانان حرف بزنه تعجب نکن که آواز بلبل از پس بلندی صدای دهل بر نمیادو بوی مشک و عنبر از پس بوی گند سیر عاجزه(حرف خردمند در تهی مغزان اثر نمی کنه)
صدابلند نادان گردن افرازی می کنه که از پس دانا با گزافه گویی و پرده دری بر اومده اون نادان نمیدانه که اهنگ حجازی که خوبه لحن اوکی ای داره از صدای بلند طبل جنگ آواران در مانده و عاجز میشه صدای طبل غازی اونقدر بلنده که آهنگ حجازی شنیده نمیشه صدا به صدا نمیرسه (اثر نداره)
Marmareh Jadidian در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
در عالم محبت الفت به هم " گرفتند "هست نه" گرفته " چون تو مصرع بعدی راجب او دو تا مورد اشاره میشه
و دیگر "ماندند " اهل دانش پیش معانی ما
"ماندند "درسته نه " مانند"
Marmareh Jadidian در ۹ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
من اصلاح نگارشی کردم ولی انگار نه انگار 😑اعمال نمیشه انگار
جلال ارغوانی در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴: