احمد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):
قصیده شماره 27 بود اشتباه 25 تایپ شد
البته در تمام قصیده ها یا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به ولایت حضرت علی اشاره شده
احمد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):
آسمان آبی شما قصیده شماره 25 رو حتما بخونید که شاه نعمت الله شیعه بودن خودش رو داد میزنه . لطفا نسنجیده سخن نگویید و افکار باطل خودتون رو نشر ندهید .م به دم دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل در دامن آل عبا باید زدن
نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت
مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن
دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی
گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن
روبروی دوستان مرتضی باید نهاد
مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
این نفس را از سر صدق و صفا باید زدن
در دو عالم چارده معصوم را باید گزید
پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن
پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول
پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن
گر بلائی آید از عشق شهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن
هر درختی کو ندارد میوهٔ حب علی
اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن
دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن
سرخی روی موالی سکه نام علی است
بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن
بی ولای آن ولی لاف از ولایت می زنی
لاف را باید که دانی از کجا باید زدن
ما لوائی از ولای آن ولی افراشتیم
طبل در زیر گلیم آخر چرا باید زدن
بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید
خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن
از زبان نعمت الله منقبت باید شنید
بر کف نعلین سید بوسه ها باید زدن
نجاتی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱:
با نظر آقای حیدرزاده موافقم. به نظر نمیرسد که تو در اینجا معنا را برساند.
۷ در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اَندر آفرینشِ عالم:
این نظر بالایی درست است تنها با یک تفاوت که به جای زمین باید زمی نوشته شود که همان زمین است و تناسب آن با همی در آغاز مصرع نخست آشکار
همی بر شد آتش فرو آمد آب
زمی گشت گرد بلند آفتاب
مجتبی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اَندر آفرینشِ عالم:
در بیت : همی بر شد آتش فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب ، با توجه به وقوف به دانش و آگاهی فردوسی ، مصراع دوم این بیت نمیتواند از فردوسی باشد. از این رو علمی و منطقی آنست که برای مصراع دوم سروده باشد : « زمین گشت گرد بلند آفتاب » .
با سپاس لز توجهتان.
آریا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۱:
در بیت:
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای
با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام
منافق به نظر اشتباه می رسد و واژه صحیح موافق است، حتی از نظر معنایی هم خیلی به جمله و ابیات دیگر مرتبط هست و کلا تا جایی که یادمه در جاهای دیگر موافق نوشته شده
حاج علی محمد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:
رقیب دراینجابه معنای خود معشوق است ورقابت می کنند دراینکه ازهم کناره گیری ظاهری کنند
۷ در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه:
می لاله گون از بط سرنگون
روان همچنان کز بط کشته خون
بط در مصرع نخست صراحی و ظرف شراب و در مصرع دوم مرغابی
البته شکل درست هر دو باید "بت" نوشته شود چون این یک واژه فارسی معرب است که به معنی مرغابی است و ضراحی را هم به این دلیل بط گویند که به شکل سینه مرغابی است.
این وازه در انگلیسی bath و در فرانسوی vat شده است.
علیرضا زاهدی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۰:
بنمود می نه بنمودمی. یعنی شراب عشق نشانه ای از زیبایی یار است.
دکتر محقق در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۵ - قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی:
در تصحیح نیکلسون
کورکورانه مرو در کربلا
تا میافتی چون حسین اندر بلا
آمده و صحیح است
رضا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
گـُـلـبـُن عـیـش مـیدمــدسـاقـی گـُـلـعـُـذار کــو ؟
بـاد بـهــار مــیوزدبــادهی خوشگوار کـو ؟
گلـبـُن : درخت وبوته ی گل، بیخ وریشه ی گل ،
"گلبن عیش میدمد" : موسم بهار میرسد ،گل عیش وعشرت شکوفا میشود.
گلعـِـذار یا گلـعـُذار کسی که چهره ای به لطافت وزیبایی گل دارد. چهرهی ساقی از انعکاس ِ سرخی ِ شراب و یا ازسرمَستی همچون گلِ سرخ شده است.
مـعـنـی بـیـت : موسم ِبهارفراسیده وگلهای ِ شادمانی درحال ِ رویش هستند. پس ساقی ِ گلـچهره کجاست؟ چرا تعلُّل می کند،شرابِ لذت بخش کجاست ؟
خوشترزعیش وصحبت وباغ وبهارچیست؟
"ساقی" کجاست گوسببِ انتظار چیست؟
هـر گـل نـو ز گـُلـرخی یاد همی کند ولـی
گـوش سـخـن شنوکجادیده ی اعتبارکو؟
دیده ی اعـتـبـار : چشمی برای عبرت گرفت
مـعـنــی بـیـت : هـر گل تازه شکفتهای درباغ وچمن ودشت، یادآورِچهرهای همـانـنـد ِگل ِ دلبری که دردلِ خاک خفته است می باشد. ولی گوش شنوا و چشم با بصیرتی نیست که پـنـد بگیرد وبداند که دَم غنیمتی ارزشمنداست وچون سپری شد دیگربازنخواهدگشت.
عشرت کنیم وگرنه به حسرت کشندمان
روزی که رختِ جان به جهان ِ دگرکنیم
مجلس بزم عیش راغالیه ی مُرادنیـسـت
ای دَم صبح خـوش نـفـس نـافـهی زلـف یارکـو ؟
بـزم : جشن ، مهمانی ، شادی و طَرب
غالـیـه : مادّه ی خوشبویی که با درهم آمیختن "مُشک" و "عَنبر" درست میکردند .
مـُراد : آرزو ، کـام
نـافــه : کیسهای در زیر نافِ آهوی مشکین که در بهار از مشک پـر میشود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش میکند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز میکشد و نافه پاره میشود و بر سنگ میریزد و دشت سرشار از بوی خوش میگردد.
نافه زلف : زلفِ یار به جهت خوشبـویی و سیاهی به نافه تشبیه شده است.
مـعـنــی بـیـت : دراین محفل ِعیش وعشرت، به سببِ عدم حضور معشوق، بـوی ِخوش کامیابی به مشام نمیرسد. ای نسیم خوشـبـوی صبح (بادِصبا) ازعطرزلف یاربیاورتاعیشمان تکمیل گردد. زلف همچون نافـهی یـار کجاست؟
ساقی ومطرب ومی جمله مهیّاست ولی
عیش بی یارمهیّا نشود یارکجاست؟
حـُسن فـروشـیّ ِ گـُـلـم نـیـسـت تـحـمّــل ای صبـا
دسـت زدم بـه خـون دل بـهــر خـدا نگار کـو؟
حـُسن : زیبایی ، جلوه
(حُسن فروشی : جلوه گری وعشوه نمودن، زیبایی خود را به رخ دیگران کشیدن
صـبـا : نسیم خنک صبحگاهی که از شمال شرق میوزد ، در ادبیات ما "باد صـبـا" از کوی معشوق میآید و بـوی معشوق را با خود میآورد و پیک عاشق و معشوق است.
دست به خون دل زدن = کنایه ازدل رابه خاک وخون کشیدن وکشتن ، طاقت برطاق شدن وناشکیبایی
نگار:معشوق خوش آب ورنگ که زیباییهای آن همچون نقاشی بنظربیاید.
مـعـنــی بـیـت : ای نسیم سحرگاهی، من تحمّلِ عشوه گری گل ندارم جلوه های گل، زیباییهای معشوق را یادآوری می کند وتحمّلم رابربادمی دهد محض ِ رضای خدا بگو که معشوق ِ زیبای من کجاست ؟
به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیند
صبا به غالیه سایی وگل به جلوه گری
شـمع سـحـرگـهـی اگـرلاف ز عـارض تـو زد
خصم زبـان دراز شــد خنجر آبدارکـو؟
"شمع سحرگهی" یـا "شمع صبحدم" با شمع سر شب متفاوت است و تفاوتش در این است که درحال ِ به پایان رسیدنست. شمع هر چه بیشتر میسوزد و آب میشود، نخ سوخته ی وسطِ آن بلندتر میشود و شعلهاش نیز بلندتر و همراه با دود بیشتری میشود و برای آن که شعله صاف و بی دود شود نخ سوخته را با قیچی میچینند. "حافـظ" بابینش شاعرانه، این نخ یا شعله را "زبانِ شمع" گرفته و شعلهی بیشتر رانشانه ی "جلوه گری و دَم زدن از چهرهی درخشان" دانسته است.
عـارض : چهره ، رخسار
خصم : دشمن
زبان دراز : جسور ، گستـاخ
آبـدار : تـیـز و بـرّنـده
مـعـنــی بـیـت : شمع ِ سحرگاهی، چنانچه به تجلّی وجلوه گری برخاست و لافِ درخشندگی و زیبایی در برابر رُخسارتوزد ،ازنظرگاهِ منِ عاشق، دشمنی زبان دراز و گستاخ شده است خنجر تیز و برّنده بیارید تا زبانش را بـِبـُرم ؟
عاشق وقتی می بیند کسی یاچیزی قصددارد باجلوه گری وخودنمایی، زیبایی ِ معشوقش را تحتِ تاثیرقراردهد واکنش نشان می دهد وبه هرطریق درپی ِ خاموش کردن ِ آن حریف برمی آید. حافظ بادستآویزقراردادن ِ زبان درازی شمع، به زیبایی این احساس ِ عاشقانگی رابه تصویرکشیده است.
شمع اگرزان لبِ خندان به زبان لافی زد
پیش ِ عشّاق توشبهابه غرامت برخاست!
گـفـت مگـرزلَعلِ من بـوسه نداری آرزو؟
مُردم ازایـن هـوس ولی قدرت و اختیارکو؟
لَـعـل : از سنگهای گرانبها و قرمز رنگ است ، استعاره ازلب
مـعـنــی بـیـت : معشوق گفت: مگر آرزوی تـو بوسیـدنِ لبِ لعل ِ من نیست ؟ درپاسخ گفتم : آری همینطور است من ازشدّتِ اشتیاق ِ بوسیدن ِ لبِ توهلاکم امّا من که قدرت و اختیاری نـدارم ونمی توانم گُستاخی وجسارت کنم!.
من ِخاکی که ازاین دَرنتوانم برخاست
ازکجا بوسه زنم برلبِ آن قصربلند؟
حافظ اگر چه در سخن خازنِ گنج حِکمت است
ازغم روزگاردون، طَبع سخن گـزارکو ؟
خازن :خزانه دار ، نـگـهـبـان گـنـج و خـزانه
حِکمت :داشتن ِ فهم ودرک ودانش مهارتهای زندگانی ، به پـنـد و انـدرز نیز حکمت گفته میشود
دون:پـَست
طـبـع : ذوق ِ شاعرانگی ، قریحه
طبع ِسخن گزار : قزیحه ی خوش سخنگفتن ، کسی که حقِّ مطلب را به نیکویی ادا کند.
مـعـنــی بـیـت : "حافـظ" گر چه خزینه دارِ گنج دانش وحکمت است ومعلوماتِ فراوانی درمهارتهای زندگانی دارد لیکن غم واندوه ِروزگار ِپَست، آنقدرزیاداست که فرصتِ پرداختن به سخن سرایی وشعر وغزل گفتن نیست.
حافظ عروس ِ طبع مراجلوه آرزوست
آئینه ای ندارم ازآن آه می کشم!
nabavar در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید:
محمد رضا جان
درست می فرمائید
شکر به زبان نیست به عمل است
شهلا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:
آشنایی= شناکردن
بیداد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:
یکی از بی نظیرترین آوازها ییکه میشه شنید اجرای خصوصی استاد شجریان با سه تار استاد مشکاتیان عزیز هست در مخالف سه گاه به روی این غزل که واقعا شنیدنی و زیباست که البته نی استاد موسوی هم همراهی میکند
کیان در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اَندر آفرینشِ عالم:
اینکه میفرماید زناچیز چیز آفرید,خداوند ازآنچه که ما گمان میکنیم نیستیست هستی را آفریده است.
پسند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱:
بیت دوم هزدو مصراع تلمیح دارند . مصراع دوم اشاره دارد به آیه ی فروحٌ و ریحانٌ و جنتُ نعیم سوره ی مبارک واقعه
پسند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱:
بیا دوم هزدو مصراع تلمیح دارند . مصراع دوم اشاره دارد به آیه ی فروحٌ و ریحانٌ و جنتُ نعیم سوره ی مبارک واقعه
پسند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴:
از شاهکارهای ادب فارسی است.واقعا سعدی فقط سعدی است. هیچ شاعری شبیه او نیست و او نیز به هیچکدام ماننده نیست
جمشید پیمان در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
انتخاب از من و از توست، چه دوزخ چه بهشت
آخرِ کارِ کس از روز ازل حق ننوشت
مایه ی نیک و بدِ من همه از من باشد
هر کسی آن درَوَد غاقبت کار که کشت! (حافظ)
خوشه چین گشتی و از بختِ خودت نالانی
دانه و آب و زمین بود، نرفتی سرِ کشت
مایه ی ساختن از بهر همه یک سان است
مسجد و میکده سازند از آن یا که کنشت
زاهدی؟باش،ولی پای برون آر زِ پوزار کسان
پیله کم کن که حریف تو چه بگسست و چه رِشت
کفر و ایمان کسی را که به نامت نزنند
نکنی فهم گر این نکته،بگویم سر و خشت!
من و میخانه و جامی که به دوزخ بَرَدَم
زمزم و کعبه تو را باشد و شش دانگِ بهشت
«شعر از: جمشید پیمان»
یونس تقی زاده در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱: