گنجور

حاشیه‌ها

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۴۲:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 7161

منصور در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:

دو بیت کم داره
نگه به گوشه آن چشم مست مکن
کناره گیر از آن گوشه تیر می اید
غمین نباشم اگر دیر امدی که مرا
سعادتی چو تو البته دیر می اید

ذکراالله ((مجددی)) در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

هوالله
درود و سلامتی بر همگان !
درست همین است:
بشنو از نی چون حکایت میکند / از جدایی ها شکایت میکند.

بچه ایرون در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۳:

برادرا ! سرو کار تو با کس افتاده است
کز اوست بی سروپاگشته، گنبد دوار

مهرذاد ا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

ترک شیرازی در اینجا به معنی یار زیبای شیرازی است. حافظ در اینجا ترک را کلا به جای معشوق زیبا به کار برده است و ارتباطی به ترک بودن ندارد. دلیل آن هم این بوده است که در گذشته کنیزان یا زیبارویان ترک شرق ایران به زیبایی معروف بوده اند و باب سلیقه روز بوده اند. برخلاف نظر دوستی در بالا نه قد بلند بوده اند و نه چشم روشن. بلکه قیافه ای شبیه بعضی از اقوام افغانستان امروز داشته اند مولوی می گوید: دو چشم ترک خطا را چه ننگ از تنگی / چه عار دارد سیاح جان از این عوری ... با توجه به شعر مولوی می بینیم از نژاد زرد و شرق بوده اند.

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

مـن که از آتـش دل چون خـُم مـی در جـوشـم
مـُهـر بر لـب زده ، خـون می‌خـورم و خـامـوشـم
"آتـشِ دل" همان آتش ِعـشـق" است که شاعررا به سوزوگدازانداخته است.
"چون خُم ِ می درجوشم " : یعنی اینکه همانندِ خُم ِ می که هنگام رسیدن به جوش می آید،من نیز برسرآتش ِ عشق درجوش وخروشم.
"مـُهـر بر لب زده وخاموشم":
همانگونه که سرخُم راباخمیر یا گل ومانندِ اینها می پوشانند تاازنفوذهواجلوگیری شود، دهان من نیز بنابه مسایلی(شرایطِ بدسیاسی- اجتماعی وخفقان واستبداد) بسته است وگویی که مُهر بردهان زده ام و خاموش هستم .
"خون دل خوردن" : زجـر کشیدن، همانگونه که دانه های انگور درداخلِ خُم ،دچارتحوّلات شده وگویی که درحال خون دل خوردن وزجرم کشیدن هستند،من نیزدچارحالی شبیه به آنها شده ودرحال جوشش وخون دل خوردن هستم.
مـعـنـی بـیـت : مـن به سببِ آتش عشقی که در دلم زبانه می کشد همانندِ خُم ِ شراب در جوشش و التهاب هستم.وهمانگونه که سرخمره را مُهروموم می کنند دهانم را بسته ام،سکوت اختیارکرده ام درحالی که درونم آتش زبانه می کشد وزجرم می دهد، خون دل می خورم وحرفی نمی زنم.
گویی اوضاع سیاسی واجتماعی چندان وفقِ مرادِشاعرنیست وعشقبازی شدیداً ازسوی متشرّعین ِ یکسویه نگر ومتعصّبِ سنّی، تحریم شده وعاشقی جُرم بزرگی محسوب می شود که شاعر نمی تواند ازعشقِ خویش حرفی بزند! امّا بازمی بینیم که شاعر دراین غزل که بظاهرنمی تواندحرفی بزند وسکوت اختیارکرده! بهترین حرفها را ازعشقبازی می زند،بهترین مضامین وعبارات رابخدمت گرفته وغزلی آبدار،نغز وزیبا تدارک دیده است. این همان پارادکس ظاهری وباطنیست که پیشترگفته شد حافظ علاقمندِ آن است. درعین حالی که سکوت اختیارکرده ومُهربرلب زده است سخنوری می کند.!
سینه ازآتش دل درغم جانانه بسوخت
آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت
قـصـد جـان سـت طـمـع در لـب جـانـان کـردن
تـو مـرا بـیـن که دریـن کـار بـه جـان می‌کـوشـم
"قصدِ جان است": خود کشی کردنست ، دست ازجان شستن است.
"طـَمـع" : هـوس ، آرزو
"طمع در لبِ جانان کردن" : آرزوی ِ وصال وهوس بـوسیدن لب یـار درسرپرورانیدن،
"به جان می کوشم":چه سعی وتلاش ِ جدّی وصمیمانه ای دارم
مـعـنـی بـیـت : دراین روزگارسیاه ووانفسا! عشق ورزیدن، آرزویِ وصال وهوس ِ بـوسیدنِ لب یـار ،باخودکشی ودست ازجان شستن یکی شده است. تودراین میان مرا ببین که برای خودکشی چه بادل وجان تلاش می کنم!
حافظ به طنزمی گوید که عجیب این است که مـن می دانم مجازاتِ عشق ورزی مرگ است امّاهمچون فرهاد که ازمرگ هراسی نداشت وبخاطرشیرین، ازجان ِشیرین گذشت، بادل وجان دراین راه نهایتِ کوشش خودم را می‌کنم .
گرچوفرهادم به تلخی جان برآیدباک نیست
بس حکایت های شیرین بازمی ماند
مـن کـی آزاد شــوم از غـم دل ؟! چـون هـر دَم
هـنـدوی زلـف بـُـتـی حـلـقـه کـنـد در گـوشـــم
من کی آزاد شـوم..." : بااین وضعیّتی که من دارم هر گز از غم دل رها نخواهم شد
"هـنـدوی زلـف" : غلام ،بنده وزرخرید. بیشتر به غلامان ِ سیاه اطلاق شده است و در مقابلِ ترک ، رومی و بابلی به کار رفته است . امّادراینجا فقط به معنای سیاهیست. یعنی سیاهیِ زلف
" حـلـقـه در گوش کردن" : اشاره به رسمی قدیمیست. رسمی که براساس ِ آن،برای تشخیص وتمایزبردگان،صاحبان آنهاحلقه ای درگوش برده یِ فرو می کردند وبدینوسیله اورا ازآن ِ خودمی نمودند. هرحلقه ای نشانه ی وابستگی ِ برده به صاحبِ مشخّصی بود. حلقه درگوش کردن بعدها به ادبیِات راه پیداکرد وکنایه از اسیر کردن وگرفتار کردن ووابسته نمودن عاشقان توسطّ معشوقان است.
"بـُت" : معشوق زیبا روی.
مـعـنـی بـیـت : درشرایطی که هرلحظه سیاهی زلفِ خوب رویی،حلقه ای درگوشم کرده ومرا گرفتار واسیرمی کند من هـرگـز از غم عشـق رهـایی نخواهم یافت وتاآخرعمرمی بایست به غلامی وبردگی آنها مشغول باشم.
حافظ یک عاشق پیشه هست. عاشق پیشه با دیدن هرزیباروی سیاه گیسو، دل ازکف داده وبی قراروبی تاب می گردد.
تاشدم حلقه بگوش ِ درمیخانه ی عشق
هردَم آیدغمی ازنو به مبارکبادم
حـٰاشَ لله کـه نـِیـَم مـعـتـقـدِ طـاعـت خـویـش
ایـن قـدرهست که گه‌گه قـدحـی می‌نـوشـم
"حـٰاشَ لله" یعنی :"پـنـاه بر خدا" ، "غیر ممکن و محال است" .
"قَـدح" : ظرف شرابِ بزرگ به اندازه ای که دونفر راسیرگرداند.
مـعـنـی بـیـت : اعتقادی به این نوع عبادت کردنِ خویش ندارم پناه برخدا! این کاری که من انجام می دهم (گه گاه قدحی شراب می نوشم) قابل قبول نیست اینکه عبادت نشد! باید مداوم ومستمر بنوشی وبه عیش وعشرت بپردازی تا عبادت توموردقبول واقع شود!
چنانکه ملاحظه می گردد عبادت ازنظرگاهِ حافظ،شادمانی،شادکردن وبه عیش وعشرت ِ مداوم پرداختن است. دراینجا حافظ گهگاه قدحی نوشیدن را کم کاری وگناه می شمارد ودربیت بعد امیدواراست که خداوند ازگناهان اوچشم پوشی کند:
هـسـت امـیـدم که علـٰی رغـم عـدو روز جـــزا
فـیـض عـفـوش نـنـهـد بـار گــُنــه بـر دوشــــم
"عـَلـٰی رغم ِ عدو" : بر خلاف مـیـل ِ دشمن
"جـزا" : روزقیامت وروز حساب
"فـیـض" : بهرمندی ، فَوَران وسرریزشدن
مـعـنـی بـیـت : برخلاف میـل دشمنان(مدّعیان،بدبینان،زاهدانِ متعصّب وریاکار،واعظآن بی عمل ووووو) من امـیدوارم که خداوند با رحمتِ فراوانش گـنـاهان مـرا ببخشد . یعنی بدبینان وبدخواهان انتظاردارند که من درروزجزا مجازات شده وبه آتش دوزخ بسوزم. درحالی که من به رحمتِ بی پایانِ خداوند امیدفراوان دارم واومراخواهدبخشید.
تفاوت دیدگاهِ حافظ وزاهد درهمینجاست. زاهدبه خدای انتقام گیرنده وقهّار وخشمگین معتقداست وحافظ به خدای بخشنده ی مهربان!
لطفِ خدابیشترازجُرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
پـدرم روضـه‌ی رضـوان بـه دو گـنـدم بـفـروخـت
نـا خـلـف بـاشـم اگـر مـن به جـوی نـفـروشـم
مـنـظـور از "پــدرم" اشاره به حضرت آدم است که بهشت را باهمه ی نعمتها و امکاناتش، به خوردن ِ میوه ی ممنوعه (گندم)ازدست داد.
"به جوی": به مقدار بسیار کم ، گندم درآن روزگاران ارزشمند تر و گران تر از جوبوده ، شایددراین دوره برعکس شده باشد.
"روضه‌ی رضوان" : باغ بهشت
ناخلف: ناشایست
این بیت به نوعی توجیه کردن خطاها وگناهانست. توجیهی که می تواند چونان مشتی بردهانِ زاهدِ متشرّع ِ بدبین باشد.
مـعـنـی بـیـت : درصورتی که پدرمان زندگانی جاویدان در بهشت را با خوردن دو دانه گندم ازروی وسوسه وکنجکاوی از دست داد، من که فرزندِ اوهستم ووسوسه وکنجکاوی را نیزازاوبه ارث بُرده ام. بنابراین من اگرچنین نکنم که فرزند ناشایستی به حساب می آیم.حالا اگرهم مثل پدرمان نتوانستم به دوگندم بفروشم حداقل می بایست به دوجو بهشت را بفروشم تا ناخلف محسوب نگردم.
دراین بیت البته که توپخانه ی طنز وطعنه ی حافظانه، اتاق ِ فکری زاهد وعابدراهدف گرفته لیکن یک نکته ی اساسی وبنیادی دراین سخن نهفته وآن این است که خطا وگناه، زائیده ی حسّ کنجکاویست که خداوند درنهادِ بشریّت گذاشته تا راههای نرفته را بروند وجاهای بِکر ودست نخورده را کشف کنند ویا به قول حافظ، طریق عشق را انتخاب کرده وسر دردریای محبّت فروکرده وندانندکه ازکجاها سربَرخواهند نمود. ازنظرگاهِ حافظ، خداوندنیزمشتاق کنجکاوی انسانهاست وهرگز کسی رابه جُرم کنجکاوی وحتّا خطا مجازات نخواهد کرد. چراکه اویک بخشنده ی مهربانست.
ازنامه ی سیاه نترسم که روز حَشر
بافیض ِ لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم
خرقـه‌پـوشیّ ِ مـن از غایـت دیـن داری نیـست
پـرده‌ای بـر سـر صـد عـیـب نـهـان می‌پـوشـم
"خرقه پوشیدن" ازمنظرحافظ نمایش دادن وریاوتزویراست. کسی که لباس ونمادِ دینداری،پرهیزگاری وتقوامی پوشد،قصداوتظاهر وفریبِ خلق است. حافظ همیشه ازخرقه وخرقه پوشیدن بیزاری می جوید.
خرقه لباس ویژه ی صوفیگری بوده ورنگهای آن نشانه ی درجه ومیزان تقوا وپرهیزگاری محسوب می شد. روشن است که کسی که ریگی به کفش ندارد بدون لباس ونشان نیز می تواندپرهیزگار وباتقواباشد.
"غـایـت" : نهـایـت
"غایت دین‌داری" : نهایت و اوج دین‌داری وتقوا
حافظ درحقیقت خرقه نمی پوشیده بلکه دراشعارش به جلدِ خرقه پوشان درمی آمده تا مشتِ آنها راواکند وپرده ازفریبکاری آنها بردارد.یعنی خودرا فدامی کند تادست به آگاهسازی زند.
مـعـنـی بـیـت : اینکه من خرقه پوشیده ام از کمالِ پرهیزگاری و دیـنـداری نیست اشتباه نکنید من این خرقه رابدان سبب پوشیده ام تـا عـیـب های خود را زیـر آن پـنـهـان کـنـم!
معلوم می شود که خرقه پوشان عیب های زیادی داشتند واین خرقه را چون لحافی برروی عیب ها وایراداتِ خویش می کشیدند تاخلق رابفریبند.
مـن ایــن مـُرقـّع پـشـمـیـنـه بـهـر آن پـوشـم
که زیر خرقه کشم مـی ، کسی گمان نـَبـَرد
مـن که خواهم که نـنـوشـم بـجـز از راوُق خـُم
چـه کـنـم گــر سـخـن پـیــر مـغـان نـنـیـوشـم
"راوُق" : شراب زلال
"پـیـرمـُغـان" : پـیـر می فروش ، مـُرشد کامل، راهنمایی که حافظ ارادتِ خاصّی به اودارد. اوتنها کسیست که حافظ قبولش دارد وازتوصیه های اوسرنمی پیچد. بنظربعضی ها اوهمان زرتشت است،چراکه درمذهبِ اوشراب خوردن حرام نیست. بنظرِبرخی دیگر پیرمغان شخصیّتی خیالیست که حافظ درکارگاه خیال آفریده است. لیکن هرکه هست حافظ اورابسیاردوست دارد.
"نـیـوشـیـدن" : شنیدن باگوش جان ودل ، گـوش دادن
مـعـنـی بـیـت : من که خودشخصاً تمایـل دارم غـیـر ازشـرابِ زلال خـُم را نـنـوشـم، ازطرفی پیرمُغان نیز که مرادعوت به خوردن ِ شراب می کند بنابراین راهی نمی ماند جـز اینکه سخن پـیـرمُغان را از جان و دل بـپـذیـرم وشراب بخورم.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیرمُغان کنند.
گر از ایـن دست زنـد مطربِ مجلس رهِ عشق
شعـر حـافــظ بـبـرد وقت سـَماع از هـوشم
"این دست": اینگونه وبااین طرز
"مـُطـرب" : نـوازنـده
"رَه" : آهـنـگ ، نغـمه
"سـمـاع" : نوعی رقص وشعرخوانی باآوازِ توسطّ صوفیان
مـعـنـی بـیـت : اگرمطرب و نـوازنـده‌ی مجلس این چنین قصد ماهرانه آهنگِ عشق "راه عشّاق" رابـنـوازد ومجلسیان را به شور ونوا وادارد قطع یقین در هـنـگام سـمـاع ،جادوی شـعـر"حافـظ" مراازخود بی‌خود خواهدساخت.
سرودِ مجلس اَت اکنون فلک به رقص آرد
که شعرحافظ شیرین سخن ترانه ی توست

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۳:

برادرا سر و کار تو با کی افتادست،
کز اوست بی‌سر و پا گشته گنبد دوار...

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

صنعت اغراق ما ایرانیان..
سلطان آواز و شهریارموسیقی و فیلد مارشال آهنگ و اینها کم بود،اینجا چشممون به " دماوند آواز ایران" هم روشن شد. به امثال تاج اصفهانی و ایرج چه باید گفت؟ رشته کوه هیمالیا؟!

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:

@ سید علی ساقی:
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
ضمن تشکر از توضیح های همیشه مفید شما، نفهمیدم اینباردر شرح شما چجور بلبل شد پروانه یهویی! ((:
در هر حال این فعلِ سوختن هم برای بلبل خیلی عجبیه، نیست؟ باید منظور "سوزاندن دل بلبل" باشه.

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:

@مجید:
علیرغم توضیحات دوستان، فکر کنم اگر حافظ زنده بود حتما پیشنهاد شما رو می پذیرفت:
تاب بنفشه می بَرَد طره مشکسای تو.... پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو
چقدر قشنگتر می شد...

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

شاید اگر صفت سبز بجای آبی فقط برای آسمان بکار رفته باشه، منظور تشبیه ستارگان به دانه های تازه جوانه زده باشه .یعنی زمینی با کشت تازه سبز شده.

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

@رضا:
بکار بردن صفت سبز بجای آبی برای آسمان، عجیب ولی واقعییه.
در تائید سخن، با جستجو ذیل کلمه "سبز" در دهخدا بیش از ده استعاره برای آسمان با صفت سبز از ادبیات کلاسیک آمده. نظیر "خرگاه سبز"،"سبز طاق" وغیره.

آصف خراسانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش سلطان سنجر:

این قصیده را با تفاوتهای اندکی در دیوان سیدحسن اشرف غزنوی هم آورده اند که در مدح بهرامشاه سروده شده است.متن قصیده یکیست فقط در مخلص نام ممدوح تغییر کرده است.

حامد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۳:

ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
این مصرع از شعر اشاره ی خیلی خوبی به حال و احوال این روزهای مردمانی میکنه که تو برخی از این بانک ها پول شون رو نمی تونن بکش بیرون و نگران و مضظربن

آصف خراسانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع:

حافظ در سرودن این قصیده به یکی از قصاید امیرمعزی نظر داشته است چنانچه چهاربیت از قصیده ی او را در شعر خود آورده است.مطلع قصیده ی معزی: بشکفت و تازه گشت دگرباره اصفهان / از دولت وسعادت شاهنشه جهان

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

@یحیی:
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است...بیار باده که مستظهرم به همت او
یک توضیح برای کلمه "همت" اینست که مرجع "او" پیرِ خراباتِ مذکور در بیت اولست و نه خداوند. حافظ به عنایات پیر برای رستگار شدنش امید بسته. در ضمن قافیه "رحمت او" تکراری خواهد بود.

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

ابهام--> ایهام !

فرخ مردان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

بعنوان یک نکته کوچیک
در بیت پنجم "رود" ابهام داره: 1- فرزند، در مقابل "مادر" در بیت دوم 2- ساز(= ساز و آواز میکده)

امیرعلی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

جناب ارسلان بنده به لحاظ دستوری سوار بر موضوع نیستم اما از اونجاییکه زبان مادریم با جناب مولانا قرابت داره عرض میکنم در زمان تعجب از فعل یک شخص گوینده شخص سومی رو طرف قرار میده که در این بیت منظور خواننده شعر هست که اینطوری ادا میشه ... این داره چی میگه ؟؟؟ فلانی ؟؟... گفت موسی با که است این ؟ ای فلان ؟؟ ما هنوزم اینطوری حرف میزنیم مثلا یکی داره حرف بی ربطی میزنه به یک جمعی! یا به یک شخصی شخص دیگری از راه میرسه و با تعجب میگه این داره چی میگه ؟ حسن؟؟ در حالیکه علم به موضوع داره و برای زیر سوال بردن طرف ابتدا به ساکن این سوالو میپرسه تا نظرها رو جلب به موضوع بکنه

محمد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷:

در مناظره دوازدهم اردیبهشت 96 مصادف با سه سپتامبر 2017 آقای شولتس در بخشی از صحبت های خود با خانم مرکل به این بیت شعر اشاره می کند و به نوعی از اسلام و مهاجران مسلمان به عنوان یک فرصت یاد می کند.

۱
۳۱۸۷
۳۱۸۸
۳۱۸۹
۳۱۹۰
۳۱۹۱
۵۵۰۷