گنجور

حاشیه‌ها

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

قـتـل ایـن خـسـتـه به شـمشیر تو تـقـدیر نـبـود
ورنـه هیچ از دل بی‌رحم تـو تقصیر نبود
خسته :خاطر آزرده ،زخمی
تقدیرنبود : سرنوشت وقسمت این نبود. چنین مـقدّرنشده بودکه به شمشیر توکشته شوم.
تقصیر : کوتاهی کردن
معنی بیت: خطاب به معشوقست:
توخاطرنازکت رامُکدّرمکن! توکه در کشتنِ ما هرآنچه توانستی کردی! تو دربی مهری چیزی فرو نگذاشتی ودربی رحمی هیچ کوتاهی نکردی وبه قصدِ کشتن من، شمشیرتیزِعشق را فرود آوردی و مرا زدی ولی چه می شودکرد، قسمت این چنین نبود که با شمشیر تو کشته شوم. خسته ومجروح شدم اما کشته نشدم. حافظ معشوق را دلداری می دهد که دلگیرواندوهناک مباش ! توناتوان نبودی، توهیچ تقصیری نداری که من کشته نشدم! امّااین دلداری بسیاررندانه است! جسارتِ حافظ همانندِ همه ی ویژگیها وابعادِ شخصیّتش مثال زدنی وستودنیست.
صددریغ وهزارافسوس که ازشان ِ نزول ِ غزلها، سندِ معتبری در دست نیست تا عاشقانِ حافظ باآگاهی ازاینکه این غزلیّات درچه زمانی، به چه مناسبتی وبرای چه کسی سروده شده،ازخواندنِ این اشعارحظّ بیشتری ببرند،لاجرم هرکسی برحَسبِ فکرگمانی دارد. یکی ازصاحبنظران بنام درشرح این غزل، اضافه نموده که "شاه شجاع" مخاطبِ این غزل می باشد. شاه شجاع که مدّتی انیس ومونس ِحافظ بوده، ظاهراً تحتِ تاثیر اطرافیان،ازاین شاعرمنتقدِجسورِوبی باک، رویگردان شده ودرادامه یِ کدورت، باهماهنگی ِقبلی بامتعصّبینِ یکسویه نگر،زمینه ی صدور حکم اِرتداد وتبعید برای یارقدیمی خویش را فراهم ساخته است.!
البته باتوجّه به اینکه زندگانی ِاین شاعرفرهیخته، درهاله ای ازابهام فرورفته، صحّت وسُقم این داستانها چندان روشن نیست ونمی توان باقاطعیّت تاییدکرد. چنین داستانها وافسانه هایی که ازاین شاعردوست داشتنی نقل می شود بعضاً موجب شکسته شدن دل دوستان وعاشقانِ آنحضرت می گردد.! چراکه بعضی ازشدّت ِ علاقه وارادت ،دوست دارند تمام غزلیّاتِ حافظ عارفانه وبرای خدا سروده شده باشد! درصورتی که این انتظارقابل قبول نبوده وحقیقت چیزی غیرازاین است.
برای نمونه حافظ دوستی ساده دل وپاک نیّت، بامطالعه ی داستان شاه شجاع درمعنای این بیت،آهی ازدل برکشیده و واگویه های دلش راذیل این داستان چنین آورده بودکه:
" ...وای من یک عمرفکرمی کردم که مخاطبِ این غزل خداست وحافظ این گله وشکایتش را به درگاهِ خدامی کند من نمی دانستم که مخاطبِ این غزل شاه شجاع است تورابخدا یکی بگوید که این داستان افسانه ای بیش نبوده وصحّت ندارد....."
حافظ دوستان عزیز وارجمند درچنین شرایطی می بایست به یک مطلب کلیدی توجّه فرمایند تاشاهدِ بروزچنین سرخوردگی ها وسردرگمی های ناراحت کننده نباشیم.
هیچ شکی نیست که حافظ یک شخصیّتِ اَبَرانسانی دارد وجهان بینیِ او فراتر وفراشمول است یعنی درچارچوبِ زمان ومکان ومذهب ومرز وارادت به یک نفرخاص وووووومحدود نمی شود. درست است که اوجهانشمول فکرمی کند وتراوشاتِ طبع وذهن وزبانِش، درپشتِ هیچ مرز وملیّت ومکان وزمان منتظر باقی نمی ماند. امّاباید بپذیریم که حافظ نیزمثل همه ی ما، اتّفاقاتی داشته،رفیقِ گرمابه وگلستانی داشته، روحیّه ی مبارزه و زبانِ انتقادآمیزی داشته، دغدغه ی نان شب ونگرانی وتشویش ِ حفظِ جان وزندگی داشته وناگزیر بوده درغزلیّاتش، به پیامدها وتبعاتِ این جریانات اشاره کند. اتّفاقاً هنر ونبوغ حافظ درهمین است: "درهم آمیختنِ وقایع ِ روزمرّه ی زندگی ومسائل پیش پاافتاده با مسایل ماوراالطبیعه،عشق وعرفان ورندی وحکمت وفلسفه، وبه سیاحت بردنِ مخاطبین ودوستارانش ازمسیراتّفاقاتِ زمینی به فراخنای آسمان معنویّات وعالم روحانی وبازگشتِ دوباره به زندگانی زمینی"
شاید حافظ گلایه ای ازیک دوست مثلِ شاه شجاع را دستآویز وبهانه ای برای سرودنِ یک غزل قراردهد، امّاچنانکه می بینیم وازآنحضرت سراغ داریم سخن رابگونه ای پیش می برد که تمام مردم، صرفنظر ازملیّتها وزبانها وزمانها، بهرمندمی گردند. اواین توانمندی رادارد که دردِ خَلقی را دریک غزل بازگو ودرمان آن رانیز ارایه دهد! ضمنِ آنکه گلایه های خصوصی اش رانیز ازفلان دوست یا پادشاه مطرح ساخته وبگوش او برساند..
اودرمقام ِ یک عاشقِ صادق گرچه درمحضر معشوق،هرگز پارا ازگلیم خویش وازحدودِ خود بیرون نمی نهند،لیکن آنچه که بایدگفت رابانهایتِ ادب واحترام وبابیانی حافظانه می گوید!. اوحتّا درپیشگاهِ خداوند نیزچنین عمل می کند. اودربسیاری ازغزلیّاتش، خداراهمچون یک دوست صمیمی قلمدادکرده ودرمقامِ یک دوست بااوبه صحبت می نشیند، اظهاربندگی وارادت می کند وگهگاه نیزصمیمانه گله وشکایت می کند.
ای که درکشتنِ ماهیچ مدارا نکنی
سودوسرمایه بسوزی ومحابا نکنی مـن دیـوانـه چـو زلـف تـورهــا مـی‌کــردم
هـیـچ لایـق‌تـرم از حـلـقـه‌ی زنـجـیـر نـبـــود
دیوانه : عاشق
بین "دیوانه" و "زنجیر" و بین "زلف" و "حلقه" ایهام تناسب وجود دارد.
چنانچه آن داستان شاه شجاع صحّت داشته باشد، معلوم می شود که این حافظ بوده که ازشاه شجاع رویگردان شده ونسبتِ به قطع روابط پیش دستی کرده است. درهرصورت بدون درنظر گرفتن داستان رابطه ی حافظ وشاه شجاع، حافظ دراینجا به یکی ازفرازوفرودهای عشق زمینی اشاره می کند. بعضی اوقات عاشق زودرنج می شود وتصمیم می گیرد به رابطه ی عشقی ِ خودبامعشوق پایان دهد.این بیت به بهترین شکل عاطفی واحساسی، حال آنها رابیان می کند وزبانحال آنهاست.
معنای بیت:
من دیوانه بودم ودچار خشم وبحرانِ عاطفی شده بودم،آن هنگامی که قصد کردم رابطه‌ی عاطفی ِ خودرا باتوبه پایان برسانم و ترا رها کنم. حقِّ منِ دیوانه همین زنجیر است ومن سزاواراین هستم. "می دانیم که دیوانه راازقدیم جهتِ کنترلِ بهتربه زنجیرمی بستند" حافظ ضمن ِ اشاره به این مطلب، به زنجیرگیسو نیز اشاره دارد.! ظاهرسخن چنین است که من ازروی ِدیوانگی تورا رهاکردم وحالاکه مرابه زنجیربسته اندلایق ِ این زنجیرم.امّا زنجیراستعاره ازحلقه های زلف وگیسوی بافته شده نیزهست. رندانه به مخاطبِ خویش می گوید من لایق آن زنجیرگیسوی ِ توبودم ودیوانگی کردم که خودراازآن رَهانیدم. درهردو صورت ابرازپشیمانی نیز مشهوداست.
شاید بین ِحافظ وشاه شجاع یک رابطه ی عاطفی برقراربوده وپس ازمدّتی ازسوی حافظ بنابه دلایلی قطع شده وحال پشیمانیِ خودرا این چنین ابراز می دارد. امّا لطفِ سخن ِحافظ دراینجا بسیارمهمّترازاصلِ موضوع ِ رابطه ی این دوشخصیّتِ تاریخیست.
روانی،لطافت وشیواییِ سخن، اصلِ موضوع را تحتِ تاثیرقرارداده وبیشتربُعدِ شاعرانگیِ حافظ رابرجسته ساخته است. شاعری که قادراست همه ی احساسات وعواطفِ پنهانی ِ عاشقی را که ازنظرپوشیده ونادیدنیست، همچون نقاّشی چیره دست، به تصویر کشد ودرمعرض ِ دیدِ همگان به تماشاگذارد.
بازمَسِتان دل ازآن گیسوی مشکین حافظ
زانکه دیوانه همان بِه که بُوَداندربند.
یـا رب ایـن آیـنـه‌ی حُـسـن چـه جـوهـر دارد
کـه در او آه مــرا قــوّت تـأثـیـر نـبـود
آینه‌ی حُسن: زیبایی به آئینه تشبیه شده است.
جوهر : ذات ، اصل ، ماهیّت ، جسم
در قدیم آینه را با صیقل دادنِ "فولاد" یا "مس" و دیگر فلزات می‌ساختند. هرفلّزی که ازآن آینه می ساختند، به عنوانِ جوهرِآن آینه معرّفی می شد.
وقتی در برابر آینه آه می‌کشیم بخار نفس، آینه را مُکدّر می‌ سازد. حافظ دراینجا متعجّب ازاین است که مگرآئینه ی حُسن وزیبایی ِ معشوق از چه جنس است وچه جوهری دارد که آهِ های او هیچ تاثیری درآن ندارد.
معنی بیت :
خداوندا،آئینه ی ِ رخسارِ یارمگر از چه ماهیتّی وازچه اصلی هست که حتی آِه من قدرتِ تاثیر در آن را ندارد؟!
حافظ دراینجا زیرکانه،بگونه ای سخن می گوید که به نظرشنونده تعریف وتمجید درآید وخاطریارآزرده نگردد. لیکن روشن است که ازسخت دلیِ یارگله می کند. آینه چون صاف و صیقل خورده است، ازاثرنفس وآهِ آدمی مکدّرمی شود. ظاهراً دلِ یارخیلی سنگدل است که ازآه های عاشق تاثیرنمی پذیرد.
تاچه کندبارُخ تودودِ دل من
آینه دانی که تابِ آه ندارد.
سـر زحـسـرت به درمـیـکـده‌ها بـرکــــردم
چون شناسای تو در صومعه یک پـیـر نـبـود
شناسای تو: شناسنده ی تو، کسی که تورا شناخته باشد
پـیـر : رهبر وراهنما، مُراد، عارف کامل
درنظرگاهِ حافظ "صومعه"
مکانی برای خودنمایی وریاکاری و تظاهر است. امّامیکده ، میعادگاهِ عاشقان پاک دل وپاکباخته است.
معنی بیت:
اکنون از روی حسرت وناامیدی بادلی شکسته وخاطری خسته به میکده ها پناه برده ام . زیرا هرچه در خانقاه ها گشتم عارف و مرشدی که تورا واقعاً وحقیقتاً بشناسد ، نـبـود.آنها به ریاکاری ونمایش مشغول بودند وکسی به تونمی اندیشید.
حافظ درهرفرصتی که پیداکند، شمشیرتیزسخن را به سمتِ ریاکاران وخشکه مغزانِ متعصّب می چرخاند وضربه ای به آنها می زند تابی نصیب نمانند. شایداین غزل خطاب به شاه شجاع سروده شده لیکن چنانچه ملاحظه می شود برداشت های عرفانی نیزازادامه ی غزل مُیّسراست وخواننده ی غزل برحَسَب فکر وگمانی که دارد می تواند برداشت های دلخواه داشته باشد. دربرداشت عرفانی معنی چنین خواهدشد:
خطاب به معشوق ازلی:
صومعه ها راگشتم درموردِ افکار پوسیده اشان رابه دقّت کاویدم،تفحُص وتحقیق کردم، جستجوکردم،هیچکدام ازتوشناختی نداشتند،آنها ازفضائل وخصوصیّات وکرم ِ توکاملن بی اطلاع هستند. آنها همانگونه که مردم رامی فریبند گمان می کنند توراهم می توانند بفریبند! آنهابی همّتانی هستند که تنهاخودرافریب می دهند ونمی دانند که انتظاروخواستِ توازبندگانت چیست؟
زکُنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشق
قدم برون نه اگرمیل جستجوداری
نـازنـیـن‌تـر ز قـدت در چـمـن نـاز نــرُســت
خوش‌تر از نقـش تو در عـالّـَم تصـویر نـبـود
چمنِ ناز: نازکردن به چمن تشبیه شده است. برای اینکه سخن درموردِ قدوقامتِ یاراست. درعالم ِ ناز، دردنیای ناز، ازقدت چیزی نازنین ترنیست.
عالَم تصویر: هستی، کائنات وجهان آفرینش، چیزی زیباترازنقش تو، رخسارتو یاشمایل تودرجهانِ هستی وجودندارد.
معنی بیت:
درباغ وچمن ِناز، ودرعالم دلبری ،قامتی نازنین ترازقامتِ تویافت نمی شود. قدت ازسرودلرباتراست و درجهانِ هستی شمایلی دلکش تر از تو آفریده نشده است.
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزآنقدرکه رقیبان ِ تندخوداری
تا مگـر هـمـچـو صـبـا باز به کوی تو رسـم
حـاصـلـم دوش بـجـز نـالـه‌ی شـبـگـیـر نـبـود
باد صبا همیشه دررفت وآمداست. از کوی یار می‌آید درچمنزارچرخی می زند، عطروبوی یار رابه عاشقانش می رساند ودوباره به منزل یارمراجعت می کند.هنگام ِ وزش صدایی تولیدمی کند گویی که عاشقی درفراقِ یار ناله ای سرداده باشد.
حافظ که دیشب را سراسرناله وزاری کرده ،انتظاردارد اقبالش چون اقبال ِ بادِ صبا بوده باشد وامکان ِ بازگشت به سرمنزل ِ یار برایش میسّرباشد.
ناله‌ی شبگیر : آه و زاری شبانگاهی
معنی بیت:
برای اینکه اقبالی چون اقبال ِبادِ صباداشته باشم وهمانند او به کوی تو دسترسی پیداکنم، دیشب رایکسر به آه و زاری سپری کردم .
صباخاکِ وجودِمابدان عالی جناب انداز
بُوَدکان شاهِ خوبان رانظربرمَنظراندازیم
دربرداشت عرفانی می توان بانظرداشتِ رانده شدن انسان ازبهشت(جوارحق) به زمین، این معنی راحاصل نمود:
به امید اینکه دوباره به بارگاهِ کبریاییِ تو دسترسی پیداکنم روزگارم را باآه وناله ی شبانگاهی می گذرانم ودرفراق ِ تو گریه وزاری می کنم تا مگر همچون صبا بی هیچ دغدغه ای به بارگاهِ توجوازعبوری داشته باشم.
آن کشیدم ز تو، ای آتش هجران که چو شمع
جـز فـنـای خـودم از دسـت تـو تـقــدیر نـبـود
فـنـا :نابودی، ازبین رفتن
"آتش هجران" را در اینجا می توان استعاره از خود معشوق گرفت.
معنی بیت: ای آتش ِهجران ،ای معشوق،ازآتش دوری وفراق توآنسان درد و رنجی کشیدم که هیچ چاره ای همانند شمع،جز فنا شدن از سوختن نداشتم .
سوزدل بین که زبس آتشِ اشکم چون شمع
دوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوخت
آیـتـی بـود عـذاب اندُهِ حافظ بی تـو
که برهـیچکس‌اش حاجت تـفـسیر نبود
آیت : نشانه
: اندوه وغصّه وغمِ حافظ خود آیه‌ی عذابی بود که هر کس می دید وازچهره اش می‌خواند نیازی به شرح و تفسیر نداشت. خودش از رنگِ رخسارمعنا ومفهوم ِ آن رادرک می کرد و می‌فهمید که موضوع چیست.
حافظ گرچه درمسیرعشق، رنج وعذابِ تحمّل سوزی راتجربه کرده است، لیکن هرگزتسلیم نشد ومصمّم وبااراده به راهِ خویش ادامه داد. اوچون درختی کهنسال ریشه درعمقِ خاک داشت وباشکسته شدن چندشاخه باتبراندوه قامت خم نکرد.
زجورِکوکبِ طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید ومَه دانست.

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۷:

دلیل مقصد از سر گذشتگان پا نیست...

آرش تبرستانی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم:

در ادامه فرمایشات دوست گرامی جناب مروتی ابیات فوق به مساله مهم و عرفانی خوف و رجا اشاره دارد و می گوید حکمت پروردگار این است که بندگان همواره در این حالت باشند تا گناهکاران امید رستگاری داشته باشند و درستکاران مغرور نشوند و در نهایت در دنیایی دیگر حقایق آشکار شود
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پس این پرده پرورده شود
نکته دیگر اینکه در حالت شک و دوری ارزش عبادات بسیار بیشتر از حالت اطمینان است همانطور که اعمال ما در این دنیا مبنای ارزش ما در جهان آخرت است و پس از رفتن به آنجا چون حقیقت عیان می شود دیگر کارهای ما ارزشی ندارد مثل مقایسه فردی که در مقابل شاه او را مدح و اظهار ارادت و جانبازی می کند با مرزبانی که فرسنگ ها دور از شاه به او خدمت می کند واز مرزها پاسداری می کند
پس بغیبت نیم ذره حفظ کار
به که اندر حاضری زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ اندر عیان مردود شد
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
در نهایت مولوی اشاره می فرماید که هر موجودی در این جهان حتی فرشتگان مقام و منزلت و مرتبه ای از کمال را دارد و به نوعی با مساله خوف و رجا مرتبط می شود
چون مه نو یا سه روزه یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
ز اجنحهٔ نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را آن شعاع
همچو پرهای عقول انسیان
که بسی فرقستشان اندرمیان

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲:

قسم به حشمت و جاه و جلال شـاه شجاع
که نیست با کـس‌ام از بـهر مال و جـاه نـزاع
یکی ازمهّمترین شخصیّت هائیست که دردیوان خواجه حافظ مطرح شده است. شهرتِ"شاه شجاع" نه به سببِ طرز حکومت یاشجاعت ها ودلیریهایش هست، بلکه شهرتِ اوبیشترمدیونِ اُنس واُلفتیست که باحافظ داشته است. واگرحافظ نبود قطع یقین شاه شجاع نیزبه این میزان شهرت، حداقل درعرصه ی ادبیات نمی رسید.
کسی که باحافظ مانوس می شود لازمست که از"شاه شجاع نیز"شناختِ کافی داشته باشدتا بتواندراحت تروآسان تربه مفاهیم ومعنای غزل ها،به ویژه غزلهایی که درمدح شاه شجاع سروده شده دست پیداکند.
شاه شجاع فرزندِامیر مبارزالدّین محمّد مظفّر، بانیِ سلسلهٔ آل مظفّر بود. امیرمبارزالدّین چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت. وی در بازگشت از سفر جنگ باآذربایجان بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن تهدید کرد. پس ازآن،آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمّد را غافلگیرکرده وبراو شوریدند.بلافاصله شاه شجاع، بر اسب برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعه طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند.
شاه شجاع بر خلاف پدرش تعصّب مذهبی زیادی نداشت. وی گاهی اشعاری نیز می‌سرود.
امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدّی بود تا جایی که به طعنه مُحتسب نامیده می‌شد و حتی شاه شجاع نیز یک رباعی طعنه‌آمیز برای وی سروده‌است:
"در مجلسِ دَهر، سازِ مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دَف بر دست است
رندان همه ترکِ می‌پرستی کردند
جز "مُحتسبِ" شهر که بی می مست است! "
"شاه شجاع" ظاهراً سیمای جذّاب وقامتی رعنا داشته است که حافظ این همه درتوصیفِ اوشعرهای عاشقانه سروده است. غزلیّاتی که حافظ برای شاه شجاع سُروده، همه باسوز وگدازعاشقانه وازدل برآمده اند ونشانگر رابطه ی عاطفی ِ شدید بینِ او وحضرت حافظ است.
حشمت : شکوه ، بزرگی
جاه : مقام و مرتبه ، بزرگی
نزاع : ستیزه ، جنگ و دعوا
حافظ غزلیّاتی را که ازسرمیل ورغبت می سرود،مُزیّن به "واج آرایی" می کرد.آمدن 8 بار "الف" در این بیت موسیقیِ دلنشینی خَلق کرده است. این تکراریک "حرف" دریک مصراع یابیت همان "واج آرایی" هست که حافظ درآفریدن ِ آن بی نظیرعمل می کرد.
"حشمت" و "جاه" و "جلال" هر سه به معنای عزّت ،عظمت،قدرت ، فـرّ ، شکوهست. نشستنِ این سه واژه درکناریکدیگر تاکیدی بربزرگی، بلندمرتبگی ووقار شاه شجاع است.
"معنی بیت : به جلال و شکوه و عظمتِ شاه شجاع سوگند می‌خورم که من به خاطردستیابی به مال و مقام با کسی ستیزه و دعوا نمی‌‌کنم وهیچ چشمداشتی به جایگاه اجتماعی وثروتِ کسی ندارم.
چنین بنظرمی رسد که ازاطرافیانِ شاه شجاع، ازروی حسادت وبدخواهی، درنزدِ شاه شجاع،پشتِ سرحافظ بدگویی کرده اند که حافظ دردفاع ازخویش این بیت راسروده است.سخن چینی،بدگویی وحسادتِ به جایگاهِ افرادِ خاص، دربارگاه های پادشاهی همیشه معمول بوده است. خاصّه آنکه حافظ،علاوه برآنکه همواره جایگاهِ خاصّی درنزدِپادشاهانِ داشته ، افکار وعقایدِ خاصّی پیرامون،مسایلِ دینی، سیاسی، اجتماعی وغیره راتبلیغ می نموده وقطعاً بیشترازسایرین درمعرض چنین شرایطی قرارمی گرفته است. جهان بینیِ خاص، زبانِ انتقادی ِ نیش دار،آزادگی ،شهامت ومناعتِ طبعِ او،برای درباریانِ ریاکار،چاپلوس وعاشق جاه ومال، قابل تحمّل نبوده وآنها بادستآویزقراردادنِ عقایدِ خواجه،سعی می نمودندشخصیّتِ والای اوراتخریب نمایند. نهایتاً تاحدودی نیزمُوّفق شده وسرانجام رابطه ی حافظ وشاه شجاع را تخریب وحتّا زمینه ی صدور حکم اِرتداد وتبعید حافظ به شهریزد رافراهم نمودند.
لیکن حافظ خودشخصاً بامنش ِ آزادگی وجوانمردی که داشته،نسبت به چنین مسایلی بی تفاوت بوده وفقط باسرودنِ غزلیّاتی قصدِ آگاهسازی شاه شجاع راداشته تاحقیقت زیرپای کینه توزان وحَسَدورزات پایمال نگردد. چنانکه درجایی می فرماید:
ازسخن چینان مَلالت هاپدیدآمد ولی
درمیان همنشینان ناسزایی رفت رفت
شـراب خانـگی‌ام بـس، مـی مُـغـانه بـیـار
حـریـفِ بـاده رسیـد، ای رفـیـق ِ تـوبـه وداع
مـُغانه : منسوب به مُغ ، مغانی
مُغ : روحانی زردشتی
مِی مغانه : درمذهبِ زردشت شراب حرام نیست ودرمعابد زردشتیان درحین انجام مراسم،شراب می نوشند.شرابی که زردشتیان درست می کردند ازکیفیّتِ مطلوبی برخورداربود. حافظ درغزلیّاتِ خود از" مِی مُغان" فراوان استفاده کرده است. شاید دلیلِ آن ارادتِ خاصّیست که نسبتِ به زردشت داشته است.
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام "مِی مـغـانه" هم با مغان توان زد
حریف : هم پیاله
رفیق : همراه ، یار
"وِداع": بدرود، خداحافظی کردن
ظاهرآً درزمان حکومت امیر مبارز پدرشاه شجاع،حافظ به سببِ سختگیری های اوشرابِ خانگی می نوشیده وبه شراب های میکده های زردتشیان دسترسی نبوده است.حال که حکومتِ اوسرنگون شده وشاه شجاع به تخت پادشاهی نشسته، می فرماید:
معنی بیت : ازاین به بعد شراب ِخانگی خوردن بس است! اکنون که سخت گیری ها به پایان رسیده ودورانِ آزادی های اجتماعی فرارسیده،ازآن شرابی که در میکده های زردشتیان درست شده وناب است بیاور. هم پیاله‌ ی واقعی و هم نشین ِ مجلس شراب‌خواری (اشاره به شاه شجاع) آمده است. ای دوستان ِزمان ِ توبه ( اشاره به امیر مبارز الدین) بـدرود وخداحافظ! .
حافظ درجایی دیگربه شاه شجاع می فرماید:
حریفِ عشق توبودم چوماهِ نوبودی
کنون که ماهِ تمامی نظردریغ مَدار
خدای را به می‌ام شُست‌وشوی خرقه کنید
که من نمی‌شنـوم بوی خیـراز ین اوضاع
"به مِی‌ام شست و شوی خرقه کنید" یعنی خرقه‌ام را با شراب بشویید. کنایه از این است که مرا غرق در شراب کنید. "حافظ" درمقابله با زاهدان ِریاکاران ِ به ظاهرپاکدامن، که شراب رانجس می دانند می‌خواهد خرقه اش رانیز بامی شستسو دهد!.
حافظ ظاهراً دردوران ِ جدید، بابه قدرت رسیدن ِ شاه شجاع ، به مَددِ ضمیر ِ روشن وهوشمندی، دریافته است که این وضع چندان پایدارنخواهد ماند! وبزودی اوضاع تغییرخواهدکرد. خاصّه آنکه دراین شرایطِ جدید،حافظ باناباوری می بیند که عدّه ای چاپلوس،فرصت طلبانه درصددِ نفوذِ به دربارهستند وباسخن چینی وسخن پراکنی وطرح ریزیِ توطئه، قصدِ تفرقه، وتخریبِ افرادِ صدیقی چون خودِ اورادارند. به همین منظورمی فرماید:
معنی بیت :
مَحض ِ رضای خدا، شراب بیشتری بـدهیـد، بگذارید به تلافی ِ آزارهایی ازمتعصّبین ِ یکسویه نگر دیده وتحمّل کرده ایم،تامی توانیم شراب بنوشیم و"خرقه" رانیز که نمادِ حُقّه بازیست وآلوده به رنگ ِریاست باباده شستشو دهیم. بنظرمی رسد فتنه گران،کینه توزان وتوطئه چینان درپشتِ پرده درکارند ونخواهندگذاشت اوضاعی که پیش آمده پایدارماند.
حالی درون ِ پرده بسی فتنه می رود
تاآن زمان که پرده برافتد چها کنند!

بـبـیـن که رقص‌کنـان می‌رود به ناله‌ی چنگ
کسی که رُخصه نفرمودی استماع سـمـاع
رُخصه : رخصت ، اجازه دادن
استماع : گوش دادن
سماع : آواز ، ترانه ، نوعی از رقص و آواز که در خانقاه انجام می‌گیرد. بسیاری ازمتعصّبین ِ یکسونگر، سماع،موسیقی وقهقه زدن را حرام می دانستند واجازه پرداختن به سماع را به کسی نمی دادند. حال که دوران شاه شجاع فرارسیده وآزادیهای بیشتری به مردم داده شده، همین ریاکارانِ که موسیقی ورقص وآواز راتحریم کرده بودند،خودشان جلوترازسایرین به رقص وپایکوبی می پردازند. حافظ بابیانِ این نکته سعی درافشاگری و واکردن مُشتِ حُقّه بازان دارد. می خواهدبگوید که این ریاکاران، دردوران امیرمبارزالدّین نیزدرخلوت به رقص وپایکوبی می پرداختند،لیکن ازروی مصلحت، ظاهر خودراحفظ می کردند وخودرا دیندارنشان می دادند. زیرا با حاکمیّت وحکومت چنین می خواست ومنافع آنها تنهابا چنین رفتاری حفظ می گردید! معنی بیت :
دراین اوضاع جدید،ببین و تماشا کن؛ کسی که تا دیروز گوش دادن به سرود و آواز راگناه می شمرد واجازه نمی‌داد کسی به عیش وعشرت وشادمانی بپردازد،چگونه،امروزکه حاکمیّت تغییریافته،با شنیدن صدای چنگ وموسیقی، به رقص درآمده وپایکوبی می کند؟
زبان ِ"حافظ" هرچه لطیف وعاشقانه هست به همان میزان نیز درتقابل با ریاکاری ،حُقه بازی وسواستفاده ازسادگی مردم،نیش دارو یرانگراست. طنزها،کنایه ها وطعنه های ِحافظ، هرگزبرای خندیدن،مسخره گی و لودگی نیست بلکه،همگی ازژَرفای معنا ودامنه ی وسیع مفهوم برخورداربوده واثراتِ آگاهی بخشی،خرافه زدایی وبیداری فکری دارند وهیچگاه درگذرزمان،کهنه وفرسوده نمی شوند.
ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امـام شهر که سجّاده می‌کشید به دوش
به عاشقان نـظری کن به شکر این نعمت
که من غلام مطیـعم ، تـو پـادشاه مُـطـاع
مطیع : فرمانـبـر
مـُطـاع : فرمانـروا
معنی بیت :خطاب به شاه شجاع می فرماید:
به شکرانه این نعمتی که نصیبِ تـوشده و حاکم و فرمانروا هستی، به عاشقانت ازروی توجّه وعنایت نظری کن. من فرمانـبردارم توِفرمانرو،پس درمقام سپاسگزاری ازاین موقعیّتِ عالی، به دوستدارانت لطف ومرحمت کن.
ازنظرگاهِ بعضی ازمنتقدان، این بیت یکی ازنقطه ضعف های حافظ شمرده می شود.! آنهامعتقدند که حافظ به خاطربه دست آوردن ِ جایگاهِ در دربارگاهِ شاه شجاع، ازخودضعف نشان داده وبازیرپاگذاشتن ِ مناعتِ طبع خویش،ازجاده یِ آزادگی ووارستگی انحراف پیداکرده و به سمتِ سراشیبی ِ فرومایگی کشیده شده است.!
درپاسخ به این منتقدان باید درنظرداشت که رابطه ی حافظ باشاه شجاع، فراترازرابطه ی یک شاعر باپادشاهست. آنچه که منتقدین بدان توجّه نکرده اند،عشقیست که درژرفای ِ این رابطه ی این دوشخصیّتِ تاریخی موج می زند! درست است که عشقی که حافظ به شاه شجاع داشته،همسانِ عشق ِ مولوی به شمس تبریزی نبود، لیکن ازهمان جنس است. سنداین ادّعا نه مستنداتِ تاریخی،بلکه غزلیّاتیست که حافظ خطاب به شاه شجاع سروده است.
عشقی که حافظ نسبت به شاه شجاع داشته، برخاسته ازروحیّه ی عاشق پیشگی ،رندی ونظربازی ِ اوست. بخش عظیمی ازشخصیّتِ حافظ تحتِ تاثیر"نظربازی" شکل گرفته است. مقوله ی "نظربازی" واضح ترین خطّیست که سیمای او را از قیافه ی سایر شاعرانِ ما مشخّص و ممتاز می کند. تفاوتِ بنیادی ِ مولوی وحافظ در مقوله ی نظربازی این است که مولوی تمامِ انرژی وعشق خودرا به پای نهالِ محبّت به شمس تبریزی ریخت ونه تنهاخودرا بلکه جهان پیرامونی رانیزازدیدگاهِ شمس نگریست. لیکن حافظ چنین نکرد بلکه تمام عشق وانرژی خویش رابه پای نهالِ اندیشه ی"نظربازی" ریخت واززاویه ی نظربازی به خود وجهان هستی نگریست. حافظ نظربازی را ابتدا دردرون ِ خویش نهادینه ساخت وسپس مَسلکی برهمین پایه بَنا نهاد.
عاشق ورندِ ونظربازم ومی گویدفاش
تابدانی که به چندین هنرآراسته ام
بااین توضیح "شاه شجاع" فقط پادشاه وقت نیست که حافظ خودرامطیع واورامطاع می داندبلکه درمقام کسیست که باحافظ رابطه ی عاطفی دارد. روشن است که وقتی بین ِ دونفر رابطه ی عاطفی برقرار باشد، صحبت ها وسخنان ِ آنان نیز سرشارازمضامین عاشقانه ومِهرآمیز خواهد بود.
نازنین تر زقدت درچمن ِ نازنرست
خوشترازنقش تو درعالم تصویرنبود.

به فیض جرعـه‌ی جام تو تـشنـه‌ایم ، ولی
نه می‌کنیم دلیـری ، نه می‌دهیـم صـُداع
فیض :بهره و بخشش ، عطا
دلیری :پُررویی،سماجت و گستاخی صـُداع :دردِ سر وایجادزحمت
معنی بیت :
چونان خاک تشنه ی ِ جُرعه ای ازجام توهستیم.به عطا و بخشش توسخت نیازمندیم،لیکن گستاخی نمی کنیم وزحمت راکم می کنیم. مزاحمت ایجادنمی کنیم. برای بهره‌مند شدن از عطای تـو خودرا به توتحمیل نمی کنیم ودست به هرکاری نمی زنیم. درپیشگاهِ تو ازچارچوب ِ ادب واحترام خارج نمی شویم.
این گونه تعارف کردن وباملایمت سخن گفتن، بیانگر یک رابطه یِ عمیق عاطفیست. کسی که به مخاطبِ خویش می گوید: "مزاحمت ایجاد نمی کنیم" یعنی راحتی وکامیابی ِ اورا برخواسته های خودترجیح می دهد، یعنی دوست دارد ازکام خویش دست بکشد تا اوکامروا گردد واین دقیقاً یعنی "عشق ِ بی غلّ وغش وبی قید وشرط"
روحیّه ای که ازحضرت ِحافظ سراغ داریم روحیّه ای سرکش وعصیانگراست وسرپُرشورَش، به دنیی وعقبی فرونمی آید. قطعاً اوکه مطیعِ چرخ وفلک نشد وقصدداشت فلک راسقف بشکافدوطرحی نو دراندازد، عالمی دیگربنانهد و آدمی رااز نو بسازد،هرگزبه سببِ سیرکردن شکم وبه دست آوردنِ جاه ومال، مطیع و فرمانبردار کسی نخواهدشد الّا اینکه اورادوست داشته و عشقش را به دل پرورده باشد.
ماآبروی فقر وقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست.
اسیر تلقینات پدری و زبون مقرراتی هستند که خود وضع کرده اند. حتی مطیع آرا» و معتقداتی می شوند که اشخاص بی مایه تر و پایین تر از خود آنها، یا نیاکانی که در محیط تاریکتر و جاهل تری زیسته اند برای آنها ساخته اند
ارزش مقام انسان در این است که بنده و زبون مقررات و آنچه در نظر همه ی مردم مسلم است نبوده، برای پرش فکر خود حدودی قائل نباشد. اکثریت تام جامه ی انسانی
جبـیـن وچهره‌ی حافظ خدا جدا نکند
ز خاکِ بارگه کبریای ِ شاه شـجاع . جبین : پیشانی
مَکناد : فعل دعایی ، نکند
کبریا : بزرگی
معنی بیت : پیشانی و رخسارِحافظ راخداوند ازخاکِ پاکِ بارگاهِ با عظمت ومعنویِ شاه شجاع جدا نکند.
روزی شاعری غزل یاقصیده ای درمدح پادشاهی سرود وباهزارامید وآرزو نزدپادشاه رفت تا شایدموردِ لطف شاه قرارگرفته وموّفق به گرفتنِ انعامی چشمگیر بوده باشد. پس ازآنکه به دربار راه یافت وشعرخودرا خواند پادشاه که ازقضا آدم ِ رندی بوده، ازخودبسیار خوشحالی نشان دادوبه شاعر ساده دل گفت: مرحبا، آفرین...خیلی خوشمان آند...فردا با چهل تا اسب بیا دستورمی دهم به میزان ِچهل باراسب، ازخزانه به تو طلا وجواهرات پاداش دهند!
شاعرازخوشحالی آنشب تاسحرنخوابید وباهرزحمتی که شده بود فردا باچهل اسب قوی هیکل به دربارشاه شتافت تا پاداش خودرا تحویل گیرد! پادشاه شاعر رابه حضورپذیرفت،شاعرپس ازادای احترام گفت: ای قبله ی عالم برای دریافت پاداشی که دیروزوعده فرمودی خدمت رسیدهام.
پادشاهِ رند ونکته دان، خنده ای از ته دل کرد وگفت: ای شاعرساده دل، تودیروز بادروغ های بزرگی که درمَدح ِمن گفتی مرا خوشحال کردی،من هم خواستم متقابلاً تورا خوشحال کنم دروغی به توگفتم!حال حسابمان پاک شد می توانی مرخص شوی!
البته که درشعر وشاعری غلّو ومبالغه زیاد صورت می پذیرد وهم شاعر وهم مخاطب هردونیک می دانند که چنین تعارفاتی دروغی بیش نیست.! لیکن موضوع درموردِ "حافظ وشاه شجاع" کاملاً برعکس است! زیرا رابطه ی آنها فراترازتعریف ومَدّاحیست.آنها مدّتِ زیادی انیس ومونس ِ یکدیگربوده وبه ویژه حافظ علاقه ی شدیدِ عاطفی نسبت به شخص ِ شاه شجاع، اززمان ِ نوجوانی وقبل ازبه تخت نشستن داشته وبه اصطلاح ِ امروزی به اومی اندیشیده است! شاید اگرشاه شجاع به تختِ پادشاهی نمی نشست،ماجرای ِ این دونیز سرنوشتی همچون ماجرای "شمس و مولانا" پیدا می کرد. بی شک درآنصورت حافظ راحت ترمی توانست شوروحال وعواطفِ درونیِ خویش نسبت به شاه شجاع را درقالبِ غزلیّاتِ عاشقانه ریخته وابرازاحساسات کند.
منتقدین ِ "نظربازی" ، نظربازان را به اتهاماتی چون همجنس بازی ،لا اُبالیگری وبی بندوباری متّهم کرده وآن راازمنظرشریعت گناه می شمارند. "نظربازی" مبحثی پیچیده است و نمی توان بسادگی دیگران را از ظاهر رفتارآنها قضاوت کرد. رفتارانسانها ونیّاتِ قلبی ِ آنها موضوعی بسیارپیچیده تر ازآن است که کسانی به این راحتی به قضاوتِ دیگران نشسته ورفتارآنها رابه گناه وثواب تقسیم واظهارنظرمی کنند. حافظ دراین مورد درس بسیاربزرگ وحکیمانه ای به همه ی مردم می دهد می فرماید:
برآستانه ی میخانه گرسَری بینی
مَزن به پای که معلوم نیست نیّتِ او

وحید در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:

امروز به مناسبتی یاد این حکایت گلستان وبویژه ایه نحن نقرب الیه من حبل الورید افتادم بی اختیارمنقلب شدم روح سعدی علیه الرحمه شاد

Neeknaam در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۵:

وی دلی کزعقل اول زاده ای
خاتم از دست سلیمان برده ای

second line it is khatam
meaning the ring of Solomon
but it is printed hatam
you can check Forozanfar edition page 1082

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

کس نیست که افتاده ی آن زلفِ دوتانیست
دررهگذرکیست که دامی زبلانیست
غزلی ناب،پُرازمضامین بِکروشاعرانه وعاشقانه که علاوه برخیال انگیزی وکام بخشی،همچون آینه ای باورهاواعتقاداتِ شاعررا نیز انعکاس داده ودل وجان ِ آدمی راصفامی بخشد. ضمنِ آنکه تمام ابیاتِ این غزل زیبا ونغزخطاب به معشوق است. معشوق دراین غزل گاه زمینی وگاه آسمانیست تا مخاطبین دریک سفر رفت وبرگشتِ خیال انگیز اززمین تاآسمان وبلعکس، میهمانِ افتخاریِ خواجه ی رندان عالم باشندوازهنرنماییِ شگفت انگیزاین اعجوبه ی تمام روزگاران حظِّ روحانی ببرند‌.
زلفِ دوتا: ایهام دارد: 1-زلفی که ازفرق سربه دوقسمت تقسیم کنند.2- زلف دوتاشده ،خمیده
افتاده: گرفتارشده دردام عشق که همان حلقه های زلف است. افتادگی ،تواضع وتسلیم شدن رایکجا درذهن مخاطب تداعی می کند.
دررهگذرکیست: در گذرگاهِ ومحلّ عبورچه کسیست.
معنی بیت: (زلفی که ازدوسو برآن رخسارماه آویخته ای همه رامجذوبِ وشیفته وشیدا کرده است.) کسی نیست که دلباخته وتسلیم جاذبه ی آن زلفِ دوتانشده باشد. ویازلفِ خمیده وسرکج تو همان دام عشق است و همه به دام افتادگانند،برای هیچ کس راه گریزی نیست. زیرا در گذرگاهِ هیچ کسی نیست که ازاین دام هاگسترده نبوده باشد.
حافظ کلِّ جهان رایک میدان عشقبازی می بیند و براین باوراست که آدمی ازهر گذرگاهی عبورکندقطعاً با حلقه ی زلفی،چشم فتنه انگیزی ،چاهِ ذقنی،فریبِ خط وخالی،جاذبه ی لعل لبی ویاجادوی قدوقامتی روبروشده و به دام عشق می افتدوهیچ گریزی نیست! چنانکه دربیت های پیش رو خواهیم دید حافظ معتقداست که زاهد وصوفی نیز که بظاهر باعشق مخالفت می کنند ازبه دام افتادگانی هستند که خودشان نمی دانند ویانمی خواهند باور کنندکه عاشق شده اند! امّاحقیقت با خواستن ونخواستن ِزاهدان یاباورکردن ونکردنِ صوفیان تغییری نخواهد کرد.
چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
معنی بیت:
ای معشوق عزیز،ازآنجا که چشمانِ دلفریبِ توبه جادوی جاذبه، دل ازگوشه نشینانی که به کُنجی پناه برده اند می ستاند ومی رباید،پس تقصیرمانیست که به دنبال توروان هستیم!اینکه ما به دنبال توهستیم تومارابه دنبال خویش می کشانی، توباجاذبه وکششی که در چشمان خود داری طنابی برگردن ماانداخته وهرجاکه دلت می خواهدمی بری! ماخطاکارنیستیم.
دراین بیت نکته ای که وجوددارد این است که حافظ بابکارگیری واژه یِ "دنبال" "دنباله ی چشم" رانیز درذهن مخاطب متبادرساخته تا تصویر واضح تری ازمعنای بیت خَلق کند. باتوجّه به اینکه به آخرین نقطه و قسمتِ بیرونی چشم را"دنباله ی چشم" می گویند،شنونده متقاعدمی گرددکه عاشقانی که به دنبال معشوق روانند همانندِ دنباله ی چشم، گویی که بخشی ازچشمانِ معشوق شده وچاره ای جزرفتن به دنبال اوندارند.!
همچنین بکارگیریِ واژه ی "گوشه نشینان" نیزنشان ازهوشمندی ونبوغ خاصّ شاعراست. گوشه نشینان ضمن آنکه درروشنی تصویرِ "دنباله ی چشم" کارسازمی افتد به مخاطب نیز کمک شایانی می کندتابپذیردکه گناه ازجانبِ عاشقان نیست چراکه عاشقان گوشه نشینی انتخاب کرده بودند که ازاین دامها نجات پیداکنند، این دلرباییِ چشمان یاراست که گوشه نشینان رابدنبال خودمی کشاند. همچنین "گوشه نشینان" رساننده ی این نکته هم هست که معشوق ازروی غروربه اینها مستقیم نگاه نمی کند وباگوشه ی چشم می نگرد درنتیجه اینان گوشه نشینانِ چشمان اوهستند.
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
ای معشوق چهره ی زیبای تو مگرآئینه وانعکاس دهنده ی فروغ لطفِ خداوندیست که اینچنین به دلهاآرامش می بخشد وجانهاراباصفا وباطراوت می سازد؟ در مصرع دوّم پاسخ می دهد: آری به راستی که جمالِ تو جلوه ای ازجمال حق است ودراین سخن هیچ تردید ودروغ وفریب نیست.
نرگس طلبد شیوه ی چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سِر و در دیده حیا نیست
زهی: مرحبا آفرین
مِسکین: بیچاره
سِر: راز
گل نرگس شیوه ی مستانه ی چشم توراطلب می کند وقصد دارد طرزنگاه کردن تورا بیاموزد مرحبا به جادوی چشمان توکه نرگس راشیفته ی وشیدای خودکرده است. بیچاره نرگس ازرازجادوی چشمان تو بی خبراست وداردتلاش بیهوده انجام می دهد!. نرگس چقدربی شرم وحیاست که باگستاخی می خواهد طرزنگاهِ تورا تقلیدکند.
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عَربده با باد صبا نیست
مپیرای: پیرایش مکن، پیرایش یعنی کوتاه کردن واصلاح کردن مو جهت افزودن به زیبایی
عَربده: دادوبیدادکردن وفریادزدن ازروی مستی
محض رضای خدا زلفِ خودراازبهر پیرایش بازمکن چراکه حتماً بادِصباخبردارخواهدشد ونافه ی (عطر) جانبخش زلفت رابه مشام ِمردم خواهدرساند. شبی نیست که من برسراین موضوع صدعربده برسرباد صبانکشم وبااودعواومجادله نکنم.صبامنتظرفرصت است تا توزلفت رابگشائی واوشمیم دلنوازگیسوانت رادرفضا بپراکند وتوخود می دانی که این موضوع چقدربرای عاشقت تحمّل سوز وآزارنده است. درجای دیگردرهمین زمینه می فرماید:
حافظ چونافه ی زلفش به دست توست
دَم درکش اَرنه بادِصبارا خبرشود
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
ای معشوق عزیزبه نزدِ عاشقانت بازگرد که بی شمع دلفروزرخسارتو، محفلِ عاشقان وهم پیاله ها درظلمت فرورفته واثری ازنوروشور وشوق وجود ندارد.
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جَمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟
تیمار: رسیدگی وخدمت کردن ،دلجویی کردن ازروی محبّت ودلسوزی
ذکر: یاد،یادمان،ورد
جمیل:نیکو،خوب وخوشایند
این بیت به سببِ آنکه درنگاهِ گذرادشوارفهم می نمایدبسیاری ازشارحان به خطا رفته ومتاسّفانه معانیِ غیرقابل قبولی ارایه داده اند وازمنظوراصلی ِ شاعردور شده اند! درحالی که بااندکی تامّل ودقّت می توان به راحتی به منظور شاعرپی بُرد.
حافظ درمصرع اوّل قائده ای مرسوم ومعمول رامطرح نموده وسپس باپرسش ازمخاطب (معشوق) این پیام ونکته رابازگوکرده که مگرشما طبق این قائده عمل نمی کنید؟
حال ببینیم قائده ی معمول چه بوده است.
حافظ درمصرع اوّل می فرماید: مطابق قائده ای که شنیده ایم دلجویی ازغریبان دراثرتعریف ها وذکرهای خوب اتّفاق می افتد. یعنی ابتداغریبان به ذکرجمیل می پردازند و ازخصلت های نیکوکاریِ صاحب خانه می گوید وصاحب خانه نیزمتقابلاًپس ازشنیدنِ تعریف ها وتمجیدهابا قرارگرفتن در معذوراتِ اخلاقی، ازغریبان دلجویی وغمخواری می کنند.این قائده درهمه ی شهرها مرسوم ومعمول است.
درمصرع دوّم می فرماید: جانا، ای معشوق عزیزتر ازجان، مگراین قائده درشهرشما رعایت نمی شود که ماهرچه به ذکرجمیل می پردازیم وازنیکی ها وخوبی های شما می گوئیم هیچ واکنشی نشان نمی دهید و ازغریبان دلجویی نمی کنید؟
دی می‌شد و گفتم صَنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
"عهد" درمصراع اوّل به معنی پیمان ووفاداری
"عهد" درمصرع دوّم ایهام دارد هم به معنای دور وزمانه هم به معنای پیمان ووفاداری
غلطی: دراشتباهی
معنی بیت: دیشب یادیروز معشوق درحال عبورورفتن بودگفتم ای معشوق به عهد وپیمانمان وفادارباش وعمل کن گفت: ای خواجه ی عاشق تودراشتباهی! دراین دوروزمانه که کسی وفاداری نمی کند چه توقّعی داری؟
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟
در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست
پیرمُغان:
درموردِ "پیرمغان" قبلاً توضیحات زیادی داده شده است. درست است که به روشنی مشخصّ نیست که منظورازپیرمغان چه کسی است، واحتمال قوی این است که این"پیر" اصلاً وجودِ خارجی نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ ازآنجا که وسواس زیادی برای انتخابِ راهنما وپیرداشته، ناگزیر در کارگاهِ خیال دست به آفرینشِ یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده،سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تارفتارهای خودرا با اوتنظیم کند.
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتاری بوده است.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
خلاصه اینکه حافظ به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشد. اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربا محوریّتِ انسانیّت است وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوست. حافظ حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
معنی بیت: اگرمن پیرمغان رابه عنوان مرشد وراهنما انتخاب کرده ام برمن خُرده مَگیرید، من به دیدگاهی رسیده ام که برپایه ی این نگرش،درهرسرسرّی ازاسرارخداوند نهفته وازهرکس به سوی آن معشوق راهیست. یعنی به اندازه ی تعدادآدمیان درروی زمین راهی به سوی خالق بی همتا وجود دارد وهیچکس نمی تواندادّعا کند که فقط این راه است که به آن منبع ِلایزال متّصل است!
همه کس طالب یارند چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشق است چه مسجدچه کُنشت
عاشق چه کند گر نکِشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
تقدیرعاشق این است که سرزنش ها وملامت ها راتحمّل کند ودَم برنیارد. اوبایدتنها به عشق بیاندیشد وخوش باشد وملالتی ازملامت ها به دل راه ندهد. هیچکس نمی توانددرمقابل تقدیر ومشیّتِ الهی مقاومت کند.هرچقدرکه قوی ودلاور وبی باک باشی سپری پیدا نخواهی کرد که درمقابل اراده ی خداوندی برسر بگیری وبگریزی. مشیّتِ الهی براین است که سینه ی عاشق آماج حملاتِ کج اندیشان باشد وتیرملامت ها وخنجرسرزنش هابرآن فرود آید. بنابراین عاشقان باید که بی هیچ چون وچرایی دوام بیاورند وبه عشقبازی ادامه دهند وهرگزازاین آزارهارنجیده خاطرنگردند.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
در صومعه ی زاهد و در خلوتِ صوفی
جز گوشه ی ابروی تو محرابِ دعا نیست
گفتیم که حافظ جهان رامیدان عشقبازی می بیند وبراین باوراست که همه ی آدمیان فارغ ازمذهب ها ومسلک ها درحال عشقبازی بامعشوق اَزلی هستند.لیکن بعضی هابه فراخورمعرفت وذوقی که دردل دارند به این نکته واقف هستند وباجان ودل عشقبازی می کنند وبه همان میزان نیزحظِّ روحانی می برند وبعضی دیگرواقف نیستند وبامخالفت باعشق خودرا ازآن حظِّ معنوی محروم می سازند.اینان به هردین ومذهب ومسلکی بوده باشند درحال عشقبازی بامعشوق اَزلی هستند گرچه خودرابه خواب زده وبراین حقیقت جاهل مانده وبرخودستمی عظیم کرده اند.
معنی بیت: درعبادتگاهِ صوفی ودرمسجدِ زاهد وعابد وهرمعبد وخانقاهی، محرابِ دعایی جز کمانِ ابرویِ معشوق نیست وهمه دراین محراب به رازو نیازمی پردازند اگرچه بعضی مخالفند وانکارمی کنند امّا حقیقت همین است وبس.
ابرویِ دوست گوشه ی محرابِ دولت است
آنجابمال چهره وحاجت بخواه ازاو
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
دراینجا روی سخنِ حافظ بامتشرّعینِ متعصّب ویک سویه نگراست که حافظ رابه ناحق به بهانه ی پرداختنِ به عشق، متّهم به اِرتداد وکفرورزی نموده اند. حافظ دراین بیتِ پایانی به آنهاتذکّرداده وگوشزدمی کند که:
ای کسانی که باگستاخی "حافظِ قرآن" را به ناحق تکفیرمی کنید وچنگتان راآماده ی فروکردن به سینه اوکرده اید، ازقرآنی که درسینه ی اوست شرم کنید مگراندیشه وافکارشما درراستای دفاع ازخدا وقرآن وتلاش برای حفظِ حُرمتِ قرآن نیست؟ پس به خودبیائید وبدانید که تُهمت زده و تصمیم به شکافتنِ سینه ای گرفته اید که حافظِ قرآن است.
به شُکر تهمتِ تکفیر کز میان برخاست
بکوش کز گل و مُل دادِ عیش بستانی
جفا نه شیوهٔ دین‌پروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی
رموز سرّ اناالحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد و از جذبه‌های سبحانی
درون پرده ی گل غنچه بین که می‌سازد
ز بهر دیده ی خصم ِ تو لعل پیکانی
طرب‌سرای وزیر است ساقیا مگذار
که غیر جام می آنجا کند گرانجانی
ز حافظانِ جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایفِ حَکمی با کتابِ قرآنی

همایون در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

غزل مرام نامه ای‌ و مانیفستی که باید حفظ بودش
بیت‌ها همه حفظ شدنی اند تنها ترتیب آنها بهم می‌خورد که:
هله دل‌
نه‌ عدم ر‌ه تو
دل‌ تو تن‌
دنیای درون را چگونه میتوان یافت؟ با حس مشترک!
آنچه که در بیرون است اگر با هوش ویژه ای‌ در هم آمیخته شود
میشود درون، چون دیگر آن‌ آمیختگی در بیرون نیست و به دنیای درون تعلق درد
آن هوش ویژه را از جلال دین میتوان بخود انتقال داد

بی سواد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

شهرام،
فراموش مکنید که در نسخه چاپ سنگی نیکلسن !!سخی آمده است ، و البته نیکلسون چون از اهالی فرنگ است بهتر از هر ایرانی شعر وادب فارسی را می شناسد .

امین مروتی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم:

از حکمتهای سکوت عارفان، پرده داری حقایق غیبی است
محمدامین مروتی
زید در جواب احوالپرسی پیامبر می گوید به چشم خود، قیامت را می بینم که چه کسی رویش سیاه و یا سپید است و چه کس در آتش دوزخ یا نعیمِ جنّت در چه کار است:
یوم تَبیَضُّ و تَسوَدُّ وُجوه
ترک و هندو شهره گردد زان گروه
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می‌بینم عیان از مرد و زن
پیامبر او را هی می دهد که لب فرو بند و بیش از این سرّ مگو:
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
چرا که اگر اهل دل همه حقایق غیبی را فاش نمایند، دیگر انگیزه ای برای خوف و رجا و عبادت و امید باقی نمی ماند و سناریوی مورد نظر خداوند به هم می ریزد. باید در این عالم، همه چیز عیان نباشد تا هم آدمیان مورد آزمایش قرار گیرند و هم چرخ جهان بگردد:
غیب مطلوب حق آمد، چند گاه
این دهل زن را بران بَربند؛ راه
تگ مران، درکِش عنان، مستور بِه
هر کس از پندارِ خود، مسرور به
حق همی‌خواهد که نومیدانِ او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم به اومیدی مُشَرّف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عمومِ مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
در حقیقت خوف و رجا مایة چرخیدن چرخ عالم است:
این رجا و خوف، در پرده بود
تا پسِ این پرده پرورده شود
کسی که پیش پادشاه مدحش کند کجا و آن که بر کناره ها و مرزها و در غیابش، خدمت او می کند؟ مهم این است خدای را نادیده تسبیح گویی و حمدکنی نه بعد مرگ که همه چیز معلوم شد. چرا که دنیا دار امتجان و ابتلا و آزمایش بشر است:
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو
قلعه‌داری کز کنارِ مملکت
دور از سلطان و سایه ی◦ سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
پیش شه، او بِه◦ بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذرِه حفظ کار
به◦ که اندر حاضری، زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعدِ مرگ اندر عیان، مردود شد
چون که غیب و غایب و روپوش به◦
پس لبان بر بند و لب خاموش به◦
پس ای زید لب فرو بند. خدا علم لدنی اش را به هر که بخواهد می دهد:
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن

خمارمستی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

سلام
جناب وحید
تقاضا دارم سعی کنیم از تفسیر اشتباه و برداشت شخصی پیرامون شعر حافظ بپرهیزیم
آن خاتم که در بیت دوم آمده اشاره است به داستان انگشتر حضرت سلیمان و داستان آن دیو که خود را به جای حضرت جا زده بود.
درباره ی سیه چرده هم سایر دوستان توضیح داده اند.

بابک در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

هجران

بابک در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

مصرع دوم بیت هفتم : بدانی قدر وصل آندم که در هجرا فرو مانی
این رو در چند نسخه دیدم و به نظر بنده روان تر هست

کوه کن در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

با عرض سلام خدمت همه ی دوستان ... به نظر می رسد ، مصرع دوم بیت دوم " گرش به خواب نبینم ... " درست است . ..... چون اگر یار در خواب دیده شود تمایل به خوابیدن و دیدن یار مطلوب تر است . معنی شعر نیز به نظر من شیواتر و دلنشین تر خواهد شد ....... تا نظر اربابان سخن چه باشد .......

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:

میتوان هر روز از یک مسیر عبور کرد و به متعلقات آن عمیق تر نگاه کرد
به یک چهره نگاه کرد و هر دفعه احساس و روح آن را بیشتر شناخت
با یک واژه صحبت کرد و آن را عمیق تر بیان کرد..
تکرار در صورتی کلیشه است که عمل بی دقت انجام شود..
عوض کردن مسیر رهایی از کلیشه نیست بلکه فقط بیان همان موضوعات کلیشه ای به صورت دیگریست ...
شما اگر مسیر را تغییر دهید باز در خیابان هستید و باز با تن و روان خودتان و باز در اتوموبیل خودتان پس هیچ چیز تغییر نکرده فقط شما یک مسکن کوچک مصرف کردن اید
مگر چند مسیر برای رسیدن به مقصد وجود دارد ؟؟؟
شما هر چه قدر تغییر مسیر دهید فقط مسیر های بیشتری را کشف کرده اید ولی مقصد و موضوع یکیست نه؟؟
ما هر روز نفس میکشیم شاید این هم کلیشه باشه و بهتر است مسیر تنفس را تغییر دهیم
خیر
تنفس ، و این تکرار مایه ی حیات است و آن سعدیست که شکر را در آن پیدا میکند ، چون برخی افراد به دنبال کشف اند نه انکار....
مثلا وقتی موضوعی را بدون علم به آن تایید میکند با کسی که آن را بدون علم انکار میکند هیج تفاوتی ندارد
فقط مسیر دوتاست وگر نه مقصد و موضوع و درک از موضوع و نگرش یکیست
و چه بسا آن که انکار میکند در صطح پایین تری از تفکر قرار دارد
چون برای هیچ و پوچ خود را مصرف میکند....
هیچ چیز تمام نمیشود هر شی یا موضوعی مبین پیامی والا تر از نگرش ماست
این یک موضوع فلسفی یا نصیحت نبود فقط یک نظر هست و نه نگرشی قاطع
امیدوارم اگر روزی خداوند خواست و عمیق تر به این موضوع نگاه کردم مرا به خاطر این سطحی نگری ببخشد...
با درود بر او که چیزی جز رحمت برای عالمیان هنگام وصل طلب نکرد.

آیینه در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

اصولا چون ما چند تا کتاب خوانده ایم و به ما میگویند استاد فلذا طلبکار ادبیات فارسی هستیم و مالک مولانا .
هر چیزی که ما فکر کنیم صحیحی است .
بنابراین میتوانیم ایراد معنی و روان بودن به شعر اضافه کنیم و یک مصرع را خراب کنیم چون تحقیق ما این نتیجه را داده که آن "سخی" است و نه "سخن"
اگر چه هیچ معنی هم ندهد و مشابه آن در کل دغزلیات مولانا نباشد و کلمه سخی فقط دوبار در کل غزلیات آمده باشد که هیچ کدام هم ترکیب نباشند

علیرضا زرنوشه فراهانی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱:

بسمه تعالی
این بیت نادرست است:
یکی شارستان کرد نوشاد نام ،به اهواز گشتند زو شادکام
به نقل از لغت نامه دهخدا(https://www.vajehyab.com/dehkhoda/%D8%B2%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4)
بیت صحیح این است:
یکی "شارسان" کرد "زرنوش" نام
به اهواز گشتند از او شادکام

پیمان در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶:

ابتدا روح یگانه ای به ما زندگی بخشیده ( کیفیت آن را مورد بحث قرار نمیدهیم ) ، پس از مرگ بنظر حضرت خیام باز گشتی به آن نیست و فنا است

ابراهیم م در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

استاد شجریان بیت نهم به صورت زیر نیز خوانده است:
به سراپای تو ای دوست که از دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
که اگر سندیت داشته باشد بسیار زیباتر است

محمد ییلاق بیگی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

استاد محمدرصا لطفی نیز در پایان بداهه نوازیشان این عزل را اجرا نموده اند که شنیدنی است.

۱
۳۱۸۶
۳۱۸۷
۳۱۸۸
۳۱۸۹
۳۱۹۰
۵۵۵۳