گنجور

حاشیه‌ها

زینب در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

منظور از خر بنده علاوه بر منظور تحت الفظی که کسی هست که خر را کرایه می دهد، خر نماد علایق است که به سمت علف و حب دنیوی ست کشیده می شود و اگر عنانش را بدست نگیری بنده علف و جلوه های دنیا می شود

محسن حیدرزاده جزی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴:

جناب فقیه درست فرموده اند، وزن غزل رمل مخبون است .

بابک چندم در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

@ آتنا،
همان "آینه" که خود را در آن نظر کنیم...

محسن حیدرزاده جزی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹:

می گوید بوی بد زیر بغلت از شیراز تا جزیرۀ کیش می رود، همسایه و اقوام و بیگانگان از بدی بوی آن به تنگ آمده اند ،امّا بوی زیر بفل استادت از تو هم بدتر است تا حدّی که بوی زیر بغل تو برای او مثل بوی مشک و زعفران است.

سیروس در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۱:

سلام . چرا غزل زیر از مولانا رو نذاشتین توی غزلیات ؟؟؟؟

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم

حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خدایی

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:

مـا شبـی دســت بـر آریـم و دعـــــایـی بـکـنـیـم
غـم هـجــران تـو را چـــــــــاره ز جـایـی بـکـنـیـم
"دعـا" : آرزو وخواستن ِچیزی ازدرگاهِ خداوند،بعضی هاباخواهش وگریه و زاری دعامی کنند وبعضی هامعتقدند خنده صدای خداست وزمانی که بسیارشادوخرسندهستنددعا می کنند.
"هـجـران" : دوری
مـعـنـی بـیـت : باز"درد" همان دردِ همیشگی ِ هجران وفراقست. خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
سرانجام شبی ازروی اشتیاق وصمیم ِ دل وجان، دست به درگاهِ خـداونـد بـلـنـد خواهیم کرد وبرای این درد و غم هجرانِ توچاره ای خواهیم اندیشید.
حافظ به معشوق این نکته را می خواهدبرساند که آه وناله ی ما تاثیرگذاراست. توخودتوجّه وعنایت کنی بهتراست ازاینکه ما به درگاهِ خدامتوسّل شویم.
یارب توآن جوان ِ دلاورنگاهدار
کزآه تیرگوشه نشینان حذرنکرد.
دلِ بـیـمـار شــد ازدست،رفیقان مَددی
تـاطـبـیـبـش بـه سـرآریـم ودوایــی بـکـنـیـم
دل ِ بیمار: دل ِعاشق،مجنون وشیدا
"شـُـدازدست" : ازبین رفـت،درحال ِ مرگ ِنابودیست شتاب کنید.
"دوایی بکنیم" : مداوا کنیم
مـعـنـی بـیـت : ای دوستان دل ِ عاشقِ من که دچاربیماری شیدائیست درحال ِ مرگ ونابودیست. شتاب کنید تاطبیبش راپیداکنید(معشوق را)وگرنه به همین زودی می میرد. تنها دوای کارساز واثربخش، دیداریاراست طبیبش رابه بالینش بیارید تامداواشود.
خواهم که پیش میرمت ای بی وفاطبیب
بیماربازپرس که درانتظارمت
آن کـه بی‌جـرم بـرنـجـیـد و بـه تـیـغــم زد و رفـت
بــازش آرید خدا را کـه صـفـــایـی بـکـنـیـم
"جـُرم" :گـنــاه
منظوراز"تـیـغ" دراینجا تیغ ِ جفاست. جفای یارهم همان غمزه وعشوه ی یاراست که عاشق رادگرگون می سازد، زیرورومی کند،آزارمی دهد ولی عاشق بیشتر شیدا وشیفته می گردد. دراینجا همان اتّفاق افتاده است.
"بـازش آرید" : بـرگـردانـید
"خـدا را" : محض رضای خـدا
مـعـنـی بـیـت : معشوقِ مرا که بی هیچ جرم و گناهی،با شمشیر جوروجفا مجروحم ساخت، محض رضای خدا پیداکنید وبه نزدِ من بیاورید تـا صلح وصفایی کـنـیـم. البته صفای عاشق به همین جور وجفای معشوق است .حافظ ازدوستان می خواهد یار راپیداکنند بیاورند که دوباره تیغ بزند ودوباره براوجفا کند چراکه عیش وعشرتِ حقیقی عاشق جوروجفاکشیدن ازمعشوق است.
من ِ شکسته ی بَدحال زندگی یابم
درآ نزمان که شوم من به تیغ تومقتول
خـشـک شـد بـیـخ طَـرب ، راه خـرابـات کجاست؟
تـا در آن آب و هـــــــــوا نـشـو و نـمـایی بـکـنیگ
"بـیـخ" : بُن ، ریـشـه
"طَـرب" : شـادی و خـرّمـی
"بـیـخ طـرب" : شـادمـانی به درخـتـی تشبیه شده که ازبی آبی خشکیده است.
"بـیـخ طـَرب خشک شد" :امکان ِ شـادمـانـی وجودندارد، درِمیکده هارا بسته اند.
"نَـشـوونَما" : رشدونمو،دراینجا منظورشاعربـالـندگی و شکفتن است.
مـعـنـی بـیـت : نـهـال شـادمانی وشادخواری ازبُن وریشه خشکـیـده و امکان ِشـادکامی وعیش وعشرت وجودندارد. راهِ خرابات و میـخـانـه را به مـن نـشـان دهـیـد تـا درفضای میکده ودر آب و هـوای خرابات،صفایی بکنیم به بالندگی وشکوفندگی برسیم. ازبی آبی(شراب) پژمرده شده ایم. شایدبتوانیم دوبـاره خـرّمی و شـادیـمـان را بـاز یـابـیـم .
مَخمورجام عشقم ساقی بده شرابی
پُرکن قدح که بی می مجلس نداردآبی

مَــدد از خـاطر رندان طلـب ای دل وَرنـه
کـارصـعـب ست ، مـبـادا که خطـایی بـکـنـیــم
"مَــدد طلبیدن" : کـمـک ویـاری خواستن ، هـمـّت خواستـن
"خـاطـر": دل، یـاد وهرآنـچـه که بـه قلب نازل می گردد. یعنی اینکه رندان به سببِ صداقت وسادگی، صفای قلب پیداکرده اند وعنایت توجّه ودعای آنها اثربخش ومعجزه آساست.
حـافـظ زمانی که ازبندِ تعلّقات دنیوی ودینی،خودرارهاکرد وبه آزادفکری رسید. "رند"ِ لااُبالی ولی قید وبند را ازخرابات برگزیده،به سرووضعش سامان بخشیده و درکارگاهِ خیال، به شیوه واُسلوبِ مَسلکِ خویش (عشقبازی) بازسازی وبهسازی نموده وبازآفرینی کرد. اوازرند یک انسان ِ کامل، وارسته وفرزانه آفرید. رندِ حافظ ازدروغ وریا،خودبینی وبدبینی، حسادت وجهالت، کینه توزی ونفرت بیزار است وفقط به عشق وانسانیّت می اندیشد ودرجاده ی راستی ودرستی گام برمی دارد بی آنکه به مکتبی یامَسلکی جزعشقورزی وابستگی داشته باشد، وبه بهشت طمعی به وَرزد یااز دوزخ دلهره ای به دل راه دهد.
شاید ایـن انـسان ِ کامل و شگفت‌انـگـیـز، آفـریـده‌ی ذهنِ اسطوره سازِ حضرتِ حافظ بوده واصلاً وجودِ خارجی نداشته باشد! امّاهرچه باشد برای رسیدن به رستگاری ونجات دراین دنیای وانفسا ودراین ازدحام ِ تفکّرات گوناگون ومکاتب ِ مختلف ،یک الگوی ِ بی نقص بامحوریّتِ آزاداندیشی ووارستگی ازهمه ی تعلّقاتِ ایدئولوژیک وفکریست. حافظ باخَلق ِ "رند" ثابت کرد که بدون ایدئولوژی نیزمی توان انسان پاک باطن بود، باشرابخواری نیز می توان درجاده ی راستی ودرستس قدم زد واوثابت کرد که انسانیّت هیچ ارتباطی با زهد وعبادت وریاکاری وتزویرندارد.
"صَـعـب" : سخت و دشـوار
مـعـنـی بـیـت : ای دل که طریق ِ عشقورزی راانتخاب کرده ومی خواهی به سرمنزل مقصود برسی، دراین راه دشوار وسخت وخطرناک،از همّت رنـدان کـمـک بـگـیـرتادعای اثربخش ِ خودرا صادقانه بدرقه ی راهت کنند. طیِّ مسیـر عـشـق سخت وخطرناک است و در این راه ممکن است دچـار اشتباه و گـنـاه ‌شوی ولغزش پیداکنی.
بگذربه کوی میکده تازُمره ی حضور
اوقاتِ خودزبهرتو صرفِ دعاکنند.
سـایـه‌‌ی طـایــر کــم حـوصــلـه کـــــاری نـکـنـــد
طـلـب از ســایــه‌ی مـیــمــون هـمـایی بـکـنـیـم
"سـایـه" :عنایت، توجّه و هـمّت است
"طـایـر" : پـرنـده ، مـرغ
"حـوصـلـه" : چـیـنـه‌دان ِ پـرنـدگانی که دانـه‌خوارهستنـد.
"طایرِکـم حـوصـلـه" : کم ظرفیت، نـاشـکـیـبـا، استعاره ازپیر وراهنما ی ضعیف
کاری نمی کند: سود واثری ندارد.
"طـلـب کردن" : خواستـن
"مـیـمـون" : خجستـه و مـبـارک
"هـُـمـا" : پرنده‌ای با چثه ی درشت از تیره ی لاشخورها و شبیه شاهین. قدما می‌پنداشتند خوراکش استخوان است و سایه‌اش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به ‌او مثل می‌زدند. استعاره ازپیرمغان.
مـعـنـی بـیـت : درطریق عشق که بسیارپُرپیچ وخم وخطرناک است، نباید ازراهنما وپیر ضعیف تبعیّت کنی،پیروی ازاینگونه اشخاص که دارای ظریفیّتِ کمتری هستند هیچ سودی برای توندارد ، بـایـد هـمّـت را ازکسی طلب کنی که خودش دراین مسیربه پاک اندیشی، پـاک باطنی وپاک رفتاری رسیده است.
دولتِ پیرمُغان باد که باقی سهل است
دیگری گوبرو ونام من ازیاد ببر!
دلـم از پـرده بـشد حـافــظ خوش‌ لهجه کجاست؟
تـا بـه قــول و غـزلــش سـاز و نـوایـی بـکـنـیـم
"پــَرده" معانی مختلفی دارد: مثل ِ آبرو،حجاب ،فاصله ی بین نُت ها،پرده ی سینما، نقّاشی وووو
دراینجا به معنی بی حوصلگی ،خراب افتادن وخارج شدن ازکوک است.
"خـوش لهجه " : خـوش گفتار وشیرین سخن
"قـول" :گفتار وسخن و آواز
"غــزل": شـعـرو آواز
مـعـنـی بـیـت : دلـم از شـور و اشتیاق افـتـاده، حـافــظ شیرین سخن و خوش آوازکجاست تـا بـا آواز و شعر او صفایی کرده وساز ِدل ِبی حوصله را کوک بـسازیم.
گویند که حافظ ازنعمتِ آوازخوانی نیزبهرمندبوده وصدایی خوش وگیرا داشته ودرمحافل ومجالس ِ ادبی گهگاه آواز می خوانده است.
غزلسرایی ِ ناهیدصَرفه ای نَبَرد
درآن مقام که حافظ برآورد آواز

آتنا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سلام . ممنون که باعث می شید کم سوادهایی مثل ما چند کلمه ای ازتون یاد بگیرن.
میخواستم بدونم منظور از اینه در بیت اول چیه؟

بابک چندم در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

امپرور جان،
اگر اینگونه است که آوردی، آنگاه خدا به دادمان رسد و دادتان...
ولی به گمان من که ظن قریب به یقین است، جان در اینجا همان روح و روان است؛ نه بیش و نه کم...
ضمن اینکه پرسشی دارم بابت نام شما:
آیا اِمپِرور است؟ که همان اِمپِراطور خودمان باشد و آمده از اِمپِرادُر رومیان؟
یا آمپروَر؟ یعنی آنکه ورای آمپر است و گه گاهی خدای ناکرده آمپرش می پرد؟

آصف خراسانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - مطلع دوم:

قافیه بیت 56 سقایی صحیح است که همان سقا است اما به ضرورت وزن شعر مشدد خوانده نمیشود. مضمون بیت از شاهنامه گرفته شده و داستانی که از بهرام گور و لنبک سقا درآنجا آمده است.

آصف خراسانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر:

با سلام
شکل صحیح مصرع نخست بیت چهارم اینست: گوی از انگله بگشاده و از غایت لطف... گوی به معنی دکمه و انگله (با فتحه) به معنی حلقه که گوی در آن قرارمیگیرد وگوی انگله دکمه وحلقه ای راگویند که برگریبان پیراهن وقبا میدوزند وخاقانی این واژه رابه معنای حلقه به کاربرده است.مصرع مذکور را درنسخ چاپی هم غلط نوشته اند.

شمس شیرازی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:

به گمانم در بیت نخستین هست و نیست جابجا شده اند؛
گر تو پنداری که جز تو غمگسارم هست، نیست
چنان که در باقی غزل.

nabavar در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۵ - در تغزل:

رباعی اشتباه وزنی دارد ، چنین خواندم
دور از درت ای شکر لب سیمین بر
از رنج تن و درد دل و خون جگر
حالی است که گر عوض کنم با مرگش
چیز دگرم نهاد باید بر سر

شمس شیرازی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵:

به چشمه ای که دراوآب زندگانی بود
سبو ببردم و دیدم که چشمه پر خون است

امپرور در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

سلام (صرفاً جهت اطلاع)
بیت 8 مصراع 2:
لیک کس را دید جان دستور نیست
اگه می خواید معنی این مصراع رو بدونید باید بگم که فکر کنم اینجا منظور از جان همون جن باشه آخه داخل عربی به جن، جان هم گفته میشه حالا دیگه معنی این مصراع مشخص شد البته این نظر منه ممکنه یکی دیگه معنی بهتری برای این مصراع داشته باشه

بشیر رحیمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۶ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۹ - در مدیحه گوید:

قافیه‌ی مصراع اول احتمالا «بیدادی» باشد
از دست زمانه بسته از بیدادی

بشیر رحیمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۲ - در تغزل:

در مصراع دوم، کلمه‌ی چای را با «پای» تصحیح فرمایید.
مالید به زیر پای محنت چو گلم

بشیر رحیمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۰ - در تغزل:

مصراع اول:
برداشتم با «برداشته‌ام» تصحیح شود.

بشیر رحیمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح ملک اتسز:

ویرگل از مصراع اول برداشته شود.

بشیر رحیمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۵ - در تغزل:

مصراع اول، چیزی کم دارد. به اصل مراجعه و تصحیح شود.

بشیر رحیمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۹ - در تغزل:

مصراع دوم، کاملا به‌هم خورده. جای «چاه»، حتما ماه بوده. واژه‌ی «رخت» هم خارج از وزن است. باید به دیوان مراجعه شود.
احتمال می‌دهم این طوری باشد:
ای ماه! دل از مهر تو برداشته‌اند

۱
۳۱۷۳
۳۱۷۴
۳۱۷۵
۳۱۷۶
۳۱۷۷
۵۵۰۲