۷ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
پیوند به وبگاه بیرونی
شجریان-مجید درخشانی ... در خیال
۷ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
پیوند به وبگاه بیرونی
بزم خصوصی | شجریان، مهستی، یاحقی
بی سواد در ۷ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
همایون گرامی،
در همین شصت و چند حاشیه برخی دوستان به جابجایی بی قراری و سوگواری در بیت های سوم و چهارم ، به درستی اشاره کرده اند، من نیز با آنان هم رایم ، گیسوی یار بی قرار و بر قرار باد.
تندرست و شادکام بوید.
گلاویژ شیخ الاسلامی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۳:
سلام؛ از دوستان فرهیخته ای که با مفاهیم پیچیدۀ اشعار ناصر خسرو آشنایی دارند، خواهش می کنم مصراع دوم بیت هفتم: (تا کی بوی به جهل کبا مسته) را معنی بفرمایند. "کبا" و "مسته" هریک جداگانه در لغت نامۀ دهخدا معنی شده اند. امّا در این شعر چه مفهومی دارند؟ با سپاس
حسین،۱ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:
آرش جان
به نظر من خوانش بسیار شایسته ایست
من از ایشان تشکر می کنم
حالا که شما نمی پسندید، آدرس را دارید ، این گوی و این میدان ، ببینیم چه می کنید.
زنده باشی
*** در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳:
واقعا زیباست...خدایش بیامرزد
در مصرع اول بیت پنجم " پیمودن باده ست " صحیح به نظر میرسد
مسعود آیهن در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴:
آخر آه و فغان وحشی ما را می کشد
کمال داودوند در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۸۹:
81006
۷ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰:
جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمن ملقب به المحتسب پسر یحیی بن یوسف بن جمالالدین عبدالرحمن بن الجوزی که هنگام سقوط بغداد به دست هولاگو(656هجری) به قتل رسید. سعدی در این حکایت از وی به عنوان «مربی» یاد میکند. ابن الفرجابنالجوزی نوادۀ ابوالفرج بن الجوزی صاحب کتاب مشهور ابلیس و کتاب المتنظم است که به سال 597 در گذشت و چون نوادۀ او لقب و کنیه و اسم و عنوان جدّ خود را داشت، اشارۀ سعدی به نام وی موجب خطای برخی از محققان شد و آنان را بر آن داشت که سعدی را شاگرد ابن جوزی بزرگ و در نتیجه سال تولد او را مقدم بر سال 597هجری پندارند،و اما ابوالفرج بن الجوزی دوم در سال656، یعنی همان سالی که سعدی گلستان را تمام کرده بود، هنگام فتح بغداد به قتل رسید. ابن جوزی دوم از سال631 سمت مدرسی مدرسۀ مستنصریۀ بغداد را داشت و قاعدتاً باید سعدی چند سالی بعد از شروع تحصیل در نظامیۀ بغداد و در حدود بیست و چهار پنجسالگی خود، که همزمان با جوانی او بود، خدمت این استاد را درک کرده باشد؛ و این نکته را نیز باید دانست که ابن جوزی و نیای او و پدر و برادرانش همه از جملۀ متکلمین عهد خود و در مذهب فقهی تابع امام احمد حنبل بودند و در مورد او مراد سعدی از «شیخ» و «مربی» کسی است که وی را در علوم شرعی در کَنَف تربیت داشت نه در تصوف؛ و نعمت چنین تربیتی نسبت به سعدی برای چند تن از پیران عهد او از آن جمله برای شهابالدین ابوحفص عمر بن محمد سهروردی(متوفی به سال632) حاصل شد. جامی گوید که سعدی «از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخشهاب الدین سهروردی رسیده و با وی در یک کشتی سفر دریا کرده» و این سخن اخیر او لامحاله انعکاسی است از قول سعدی در همین مضمون، ولی گفتار سعدی در این مورد منحصر به سفر با سهروردی نیست بلکه نشانی از صحبت و اقامت در خدمت او و استماع سخنان عارفانۀ دیگر او نیز میدهد و به هر حال تأثیر نظرها و عقاید شهابالدین سهروردی را در بعضی از اقوال سعدی میتوان یافت. منتهی سعدی در کسب نظرها عارفان و قبول تربیت ایشان گویا به پیر و مرادی تنها اکتفا نکرده بلکه به عدهای از آنان ارادت ورزیده و از ایشان کسب فیض کرده باشد و به عبارت دیگر سعدی در عین آنکه با گروهی از مشایخ مصاحبت و بدیشان ارادت داشته تابع و فرمانبردار مطلق آنان نبوده است چنانکه هر مُریدی نسبت به مراد باید باشد، بلکه از راه صحبت و کسب فیض از محاضر بزرگان طریقت از گفتارها و نظرها و نتایجی که از مجاهدات خود گرفته بودند برخوردار شده و احیاناً بعضی از نظرهای آنان را نیز نپذیرفته است. اما اینکه دولتشاه و هدایت سعدی را مرید شیخ عبدالقادر در گیلانی(م561) نوشتهاند اشتباه محض است و این اشتباه از غلطی نشأت کرده است که ظاهراً از دیرباز در حکایت دوم از باب دوم گلستان از بعض نسخ این کتاب رخ داده.
ذبیح الله صفا، سعدی، تاریخ ادبیات در ایران
محمد طرفی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
دوستان ارجمند سلام دو کلمهی مصرع دوم این بیت اشتباه ذکر شده است «چشم ندارد»:
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
دو کلمهی دوم مصرع دوم باید «باز نیارد» باشد!!!
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
باز نیارد خلاص هر که در این دام رفت
همایون در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
همایون نوشته:
دوست عزیز!
پرسش بنده خیلی روشن بود.
فرمایش شما و ایضا شاهد و مثالی را که در خصوص بیقراری زلف و سوگواری بنفشه آوردید کاملا متین و درست میبینم, اما جسارتن عرض میکنم که بی هنگام و بی موقع است.
اگر در بیت سوم که مورد مناظره ی بنده و جنابتان واقع گردیده, بجای “ز زیر زلف”, “به زیر زلف” می آمد و ایضا در آخر بیت بجای “سوگوارانند”, “بیقرارانند” می آمد جای هیچ شک و تردیدی نبود که سخن از بیقراری زلف در میان است. آنگاه به یقین میدانستیم معشوق در حال گذر است و نسیم, باد یا جابجایی هوایی که ناشی از حرکت و گذر معشوق است زلف او را از حال سکون به حرکت و رقص وامیدارد و این مفهوم بیقراری زلف است.
بنده از شما شاهد و مثال طلب نکردم دوست گرامی.
پرسش بنده از شما این بود که؛ در بیتی که با “ز زیر زلف دوتا” شروع میشود و به “سوگوارانند” ختم میشود, بیقراری زلف را چگونه استنباط می کنید؟!
آدینه روز و روزگارتان خوش
۷ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۸:
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند سر بر آورد و گفت من آنم که من دانم.
کــفــیـت ازی یـا مــن یـعــد مــحــاســنـی
عــلــا نــیــتــی هــذا و لــم تــدر مــا بــطــن
شخصم به چشم عالمیان خوب منظرست
وز خـبـث بـاطـنم سـر خـجـلـت فـتـاده پـیش
طاوس را بـنقش و نگاری که هست، خـلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش
رضا در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
شـراب تـلـخ میخـواهـم کـه مـرد افـکـن بـُوَد زورش
کـه تـا یکـدم بـیــاسـایـم ز دنـیـا و شـر و شــــورش
شراب ِتلخ ِمردافکن : شرابی که گیرایی ِ قوی داشته باشد.به قدری که پهلوانی را از پای درآورد!
شروشور :ناآرامی، فتنه و آشوب، متضاد آرامش، کنایه ازمشکلات وگرفتاریهای ِ آزارنده و ناتمام ِ زندگانی که روح وجان رامی فرسایند.
"شراب تلخ" شرابِ کهنه وخالص وناب که ناخالصی وآب در آن نباشد.
درطبِّ سنتی و قدیم از "شراب تلخ" برای تقویت معده و به عنوان دارو استفاده میشده است.
معنی بیت : شرابی خالص،مستی بخش و تلخ مزهای میخواهم که قدرتِ گیرایی ِ آن به اندازه ای باشد که بتواند پهلوانی قوی را از پای در آورد.( معلوم است که حافظ خیلی دلش گرفته بوده وسخت نیازمندِ آرامش وازخود بیخودشدن بوده که شرابی با این ویژگی می طلبد تا حسابی مست و لایعقل شود.) درمصرع دوّم خودش دلیلش را بازگو می کند:
چراچنین شرابی می خواهم؟ برای اینکه میخواهم از دنیا وناآرامی هایش،و فتنه های تمام ناشدنی اَش،اندکی بیاسایم ومشکلات رابه فراموشی بسپارم، آسوده خاطر شوم.
بعضی ها که نمی خواهند قبول کنند حافظ گه گاه شراب می نوشیده،ازواژه ی "شراب تلخ"معنایِ "جلال وجبروت خداوندی" برداشت کرده اند! غافل ازاینکه با این برداشت هم درحقّ ِ خداوند ستم کرده وهم برشاعرعزیز جفا می نمایند.! اگرعضمت وجلالِ خداوندی را به شرابِ تلخ تشبیه کنیم مرتکبِ گناه بزرگی می شویم. چراکه جلال وجبروتِ خداوندی شیرین وگواراست نه تلخ!!! شربتیست که جُرعه ای ازآن هر ناتوانی را توانمندوقوی می سازد نه اینکه مردِ قوی را برزمین بزند!!
شگفتا خودِ شاعر به هرزبانی فریاد می زند که من شرابخوارم،بعضی ها ازچه رو پافشاری می کنند که نه شاعر منظورش چنین وچنان بوده است؟!
من وانکارشراب این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرم عقل وکفایت باشد!!
آری گاهی "شراب" شرابِ دانایی ومعرفت وعشق است،شرابِ محبّت است، شرابِ زیبائیست امّا نه درهمه جا!
باهرنگرشی وباهرخوانشی که این بیت رابخوانیم، شراب، شراب انگوریست! ازهرزاویه ای بنگریم حافظ شراب را خیلی دوست داشت تا آنجاکه سفارش می کند،پس ازمرگ نیز جَسدش رابه خاک نسپارند بلکه درخُم شراب اندازند.!
مَهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرابه میکده بَر درشطِ شراب انداز
سـِمــاط دهـر دونپـرور ، نـداردشـهـــدآســایــــش
مـذاق حرص و آز ای دل ! بـشوی از تلخ و از شورش
سِماط : صف، رَده ،قطار،سفره وبساط دَهر : روزگار ، دنیا
دون پرور : سفله پرور
شهد : شیرینی ، عسل ، انگبین
شهد آسایش = آرامش و آسایش به عسل و شیرینی تشبیه شده است.تا درمقابل تلخی شرابِ تضاد ایجادگردد.
مذاق : ذایقه ، مجازاً یعنی دهان
حرص و آز: وسوسه و طمع
مذاق ِحرص: ذایقه ی طمع ودهان وَسوسه
ازآنجا که ظاهراً افرادِ سودجو، شکمباره، خوش گذران وبی مسئولیت ها راحت تراز روشن فکران،دانایان وافرادِ دلسوززندگی می کنند، "روزگار" به دون پروری شهرت دارد.
روزگار دراینجا به بساطی پهن کرده که همه چیزش "تلخ" و "شور" است. چیزی گوارا وشیرین دراین سفره یافت نمی شود.زندگی سراسرسختی و بدبختی است!(برای دانایان که چنین بوده، درهمه دوره ها آنکه بیشترمی فهمد بیشتر درعذاب ورنج وحبس وبدبختی بوده است.تابوده همین بوده،مگراینکه زمانی فرابرسد ومدینه ی فاضله ای بنا نهاده شود.)
معنی بیت : دنیای سفلهپـروردر سفرهاش هرچه دارد تلخ وشور وبدمزه هست. ازشیرینی آسودگی و لقمهای گوارا خبری نیست که نیست! ای دل ! دهان وسوسه وهوس ِ خود را بکلّی ببند.از تلخ و شورش بـشوی. (دنیا جز رنج و بد بختی چیزی ندارد،انتظار راحتی وآرامش،بی سرانجام است،حداقل برای دانایان!) .
دفتر دانش ِ ما جمله بشوئید به مِی
که فلک دیدم ودر قصدِ دل دانابود!
بـیـاور مـی ! کـه نـتـْـوان شـد ز مـکـر آسـمان ایـمـن
به لـَعــبِ زُهـرهیِ چنــگـیّ و مـرّیـخ ِ سـلـحـشـورش
مَکر : حیله و نیرنگ
ایمن : آسوده خاطر
لعب : بازی
زُهره : ناهید ، به نامهای دیگر هم خوانده شده : آناهیتا ، اَناهید ، بیدخت و آفرودیت ، در ادبیات ما "زهره" را نوازنده و رقّاصهی فلک میدانند
چنگی : چنگ + ی نسبت در معنای فاعلی ، چنگ نواز
مرّیخ : بهرام ، "دهخدا" مینویسد که : اصل کلمهی مریخ ، کلدانی بوده ، "مرداک" یا "مرداخ" که در زبان عربی به "مریخ" تلفظ شده است . "مریخ" در باور ایرانیان و رومیان و یونانیان ، ایزد جنگ است. در ادبیات ما "مریخ" خداوندگار جنگ و جنگاوری و از ستارگان نَحس است .
سلحشور : جنگاور
معنی بیت : سفله پروری روزگار ونیرنگِ آسمان تمامی ندارد،شَروشورِدنیا پایان ناپذیراست!شراب بیاور تا بنوشیم .زیرا نه رقص وآهنگ زُهره دردی را دَوا می کند نه جنگاوری ِ مرّیخ پایانی خواهد داشت. ماهرگزآسوده خاطر نخواهیم بود پس چاره یِ کار شراب است ومستی وفراموشی ِ مشکلات!
چل سال رنج وغصّه کشیدیم وعاقبت
تدبیر ما به دستِ شرابِ دوساله بود!
کمندِ صید بهرامی بیفکن ، جام جم بردار !
که من پیمودم این صحرانه بهرامست ونه گورش
کمندصیدِ بهرامی : یعنی کمندی که مانند کمندِ صیّادی بهرام است. "کمند صید بهرامی" کنایه از طَمع به قدرت است . "بیفکن" دو معنا دارد : 1- رها کردن و کنارگذاشتن ِ کمند ، 2- انداختن وپرتابِ کمند برای شکار کردن و دراینجابرای بدست آوردن ِ جام جم. یعنی بامهارت تدبیری بیاندیش تاجام جم رابدست بیاوری.
جام جم دراینجا جام ِ مِی است. واژه ها دردستانِ ماهر حضرتِ حافظ مثل موم نرم وانعطاف پذیرند وهرمعنی که حافظ مدِّ نظر داشته باشدازآنها استخراج می کند.
"بهرام" پسر "یزدگردِ" اول است . پس از مرگِ یزدگرد، بزرگان ایران فردی به نام "خسرو" را به پادشاهی برگزیدند و تاج شاهی را بر سر او گذاشتند . "بهرام" به همدستی "نعمان بن منذر" پادشاهِ حیره که آموزگار ِ بهرام نیزبود، برای باز پس گرفتن ِ تاج و تختِ پدر به ایران لشکرکشی کرد. سرانجام بزرگان چارهای اندیشیده و تاج پادشاهی را در میان دوشیرقوی گذاشته و قرار براین شد هر کدام که توانسته باشدتاج را بَردارد پادشاه شود. خسرو ترسید ، اما بهرام با "گرزهی گاوسر" شیر ها را از پای در آورد و تاج را به دست آورد و پادشاه شد. در مورد بهرام افسانه های زیادی در شاهنامه و آثار نظامی و دیگر شاعران آمده است ، اما صحّت وسُقم ِ آنها چندان روشن نیست.
در این بیت تلمیحی به افسانهی ناپدید شدن بهرام نیزدارد که گفتهاند : «بهرام به دنبال شکار ِ یک گاو وحشی در باتلاقِ گاوخونی فرو رفت و به هلاکت رسید. یا بعضی دیگر گفتهاند : «به دنبال شکار یک آهو در غاری رفت و دیگر بر نگشت . و همین است که حافظ میگوید تمام جهان را گشتم و قبر بهرام را ندیدم. اززاویه ی ِ دیگر هم اشاره به ناپایداری ِ تاج وتخت وقدرت وفناپذیری ِمادّیات دارد.
صحرا : استعاره از دنیاست
گـور : ایهام دارد : 1- گورخر 2- قـبـر معنی بیت :
1-طمع ِ قدرت وحرص ِ دنیاطلبی راکناربگذار وفقط جام ِ مِی راداشته باش، من سرد وگرم ِ دنیاراچشیده وتجربه ی فراوان دارم.هیچ چیز ماندگارنیست وهمه چیزناپایداراست.
2- بامهارت وشجاعتی که بهرام درکمند انداختن وصیّادی داشت، بَسان ِ او کمندت را آماده ساز وجام ِ می را شکارکن وبه عیش وعشرت بپرداز.من دنیادیده ای باتجربه هستم هرچه گشتم نه ازبهرام اثری مانده، نه ازقبرش نه ازشکارها وصیدش. به نوشیدن شراب بپردازودَم راغنیمت دان ودیگرهیچ...
بیاتادرمیِ صافـیت ،راز دهــر بنمایم
بشرطِ آنکه ننمایی به کج طبعان دل کورش
می صافیت : شرابِ خالص، درباده ی ِصاف و زلال.("ت" یعنی برای تو نشان دهم.)
بنمایم : نشان دهم
کج طبعان : بَدسلیقهها ، کج خُلق وخو دل کور : خشک مغز و کُند ذهن ، کسی که باطنش کور است وذوق وشوق ندارد
"رازدهر" مجموعه ی حقایقی که دردنیا وجود دارد وافرادِ آگاه،دنیادیده وعارف بدانها رسیده اند.راز دهر همین چیزهایی است که حافظ در بیت های قبل اشاره کردهاست .همین که همه چیز ناپایداراست وفقط باید مهروزی کرد ومثبت اندیش بود.
معنی بیت : بیا باما دَمی درمیخانه بنشین ،تا در آینهی زلالِ شراب و مستی راز زمانه و روزگار را به تو نشان بدهم! به این شرط که هرچه دیدی وشنیدی، به خشک مغزانِ بی شوق وذوق وستیزه کنندگان و آنانی که باطنی کور و نفهم دارند بازگونکنی. آنهامدّعیانی خودپسند و خودپرستند وهیچ ذوقی ندارند وهرچه که ازلذتِ مستی وراستی،عشق ورزی بی قیدوشرط ومهر ومحبّت بگویی درک نخواهند کرد وتورا سرزنش وملامت وتهدید وتکفیر خواهندکرد.
بامدّعی مگوئید اسرار عشق ومستی
تابی خبر بمیرد بادردِ خود پرستی
نـظـرکـردن به درویـشـان مـُنــافیِّ بـزرگی نیــست
سلیـمان بـا چنـان حشمـت ، نظر ها بود با مورش
نظرکردن: موردِ توجّه قراردادن ، عنایت کردن
درویش : فقیر،بی چیز،بی اعتنا به مادّیات ، بی رغبت به تجمّلات و علاقمند به معنویّات وسادگی و..
مـُنافی : نفی کننده
حشمت :شکوه وعظمت، بزرگی،دولتمند
در این بیت اشاره (تلمیح) دارد به داستان حضرت سلیمان و پادشاه مورچگان ، آوردهاند که :
«روزی حضرت سلیمان با خَدم و حَشم سواربر تختِ روان، بر وادی مورچگان میگذشت ، صدای پادشاه مورچگان را شنید که دستور میداد مورچگان در لانه هایشان پناه گیرند. سلیمان پیاده شد و از پادشاه مورچگان با تعجب پرسید :
چرا از من میترسید ؟ تخت من در هوا حرکت میکند نه بر زمین، بنابراین آسیبی به شمانمی رسد. پادشاه مورچگان پاسخ داد : آری می دانم تو بر باد سوارهستی وازاین جهت آسیبی برما نمی رسد ولی این رانیز می دانم که فرمانروایی بر این دنیاهیچ تضمینی ندارد وناپایداراست. من آسوده خاطر نیستم زیرا هر لحظه ممکن است که باد ازفرمانبری تو خارج گردد و تختِ روان بر بادِ تو، بر زمین افتد و لشکریان من آسیب ببینند!
سلیمان پرسید : تو در میان مورچگان چه کاره هستی ؟ گفت : در این وادی چهل هزار امیر و پادشاه است و هر پادشاهی چهل هزار پرچم دارد که در زیر هر پرچم چهل هزار لشکر و هر لشکر دارای چهل هزار مور است و من بر همهی آنان پادشاه و امیرم!. سلیمان گفت : لشکر خویش را به من بنمای. پادشاه مورچگان دستوردادای مورچگان از خانه های خود به دَر آیید ! و تا هفت شبانه روز مورچگان از لانه بیرون میآمدند! سلیمان خسته شد و پرسید : تا کی آمدن مورچه ها ادامه دارد ؟
پاسخ داد : اگر صبر داری تا هفتاد سال! سلیمان آن مور را نوازش و تحسین کرد و بر دست خود بنشاند .
معنی بیت : توجه و عنایت کردن ونوازش ِ دل ِ تُهیدستان وفقیران، به جلال و بزرگی ِ کسی لطمه ای نمی زند، همانطور که حضرت سلیمان با همهی جلال و جبروتش، با مورچه گفتگو کرد و او را موردِ عنایتِ خویش قرار داد .
اَندرآن ساعت که برپشتِ صبا بندندزین
باسلیمان چون برانم من که مورم مرکب است.
کمانِ ابـرویِ جانان نـمـیپـیـچـد سر از حافظ
ولیکن خنـده مـیآیـد بـدیـن بـازوی بـی زورش
سرپیچی می کند: اطاعت نمی کند
سرنـمی پیچیـد: کنایه از تسلیم بودن است، دراختیاربودنست. کمانِ جانان دراختیارحافظ است.
داستان تیروکمان ازاینگونه است که درقدیم کمان های معروفی ساخته می شدند که هرکسی نمی توانست آن را زه کند.یعنی تیر راجاسازی کرده وتیراندازی کند. دراغلبِ داستانهای تاریخیِ هرکشوری، ازاین نوع کمانهای سخت ومحکم دیده می شود. بعضی ازاین کمان ها آنقدر سفت وسخت بودند که برای زه کردن ِ آن برنامه ی خاصی توسط ِ حاکمان وپادشاهان گذاشته می شد وکمانداران به نوبت می آمدند وقدرتِ بازوی ِ خویش را می آزمودند وهرکس موفّق می شد پاداش ِ خاصی می گرفت.معمولاً پادشاهان می گفتند هرکس موفّق شود این کمان متعلّق به او خواهدشد واومامورویژه ی پادشاه می شد.
برای به زه کردن کمان باید دوسر کمان را به هم نزدیک کرد و برای این کار زور و نیروی زیادی لازم است،گویند کمان رستم را کسی جز رستم نمیتوانست زه کرده وتیراندازی کند!.
درمراسماتِ زه کشی کمان،کمانداران ِ معروف وقتی از زه کردن ِ کمان، ناتوان وعاجز می شدند، ناخودآگاه خنده ای برلبِ پادشاه واطرافیان می نشست....
برهمین اساس است که دردنیای عشقبازان،ابروی جانان به کمان تشبیه می شود چون هرکسی نمی تواند زه این کمان را زه کرده وبر هدف بزند یعنی کامرواشود.حافظ درغزلی دیگر می فرماید:
ازخم ِ ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد
وه که دراین خیال کج عمرعزیزشدتَلَف
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من
کس نزده ست ازاین کمان تیر مرادبرهدف
البته تیراندازی ِ خودِ جانان برعاشق با این کمان خود مبحثی دیگراست که دراین مقال نمی گنجد.
دراینجا کمانِ سفت وسختِ جانان دراختیار حضرتِ حافظ گذاشته شده تا زور وبازوی ِ خودرا بیازماید. گویی که جانان درجایگاهِ پادشاهی نشسته وکمانداران به نوبت زورآزمایی می کنند تا به جایزه ای که (وصال) درنظرگرفته شده برسند وحال نوبت به حافظ رسیده است.
معنی بیت : اگر چه کمانِ ابروی دلدار دراختیار حافظ است، امّا قدرت ِ به زه کردن ِ آن رانداردوجانان به بازویِ کم زورِ حافظ می خندد.معشوق ازناتوانی و ضعفِ حافظ خندهاش می گیرد.
کم زوربودنِ بازوی حافظ، کنایه ازاین نیزهست که درعاشقی ،هنوزبه حدّی نرسیده که سزاوار وصال باشد. هرکس بتواند این کمان را زه کند یعنی درعاشقی آنقدر رنج وزحمت کشیده که صاحبِ چنین توانایی شده است،پس اوشایسته ی وصال است.
یک برداشت دیگر ازاین بیت زیبا:
اگر"سر نپیچیدن" را به سمت دیگری نرفتن معنی کنیم درانصورت معنی بیت چنین خواهدبود:
کمانِ ابرویِ جانان تنها حافظ را هدف گرفته و از سمتِ حافظ روی برنمیگرداند! حافظ هرجا می رود او را دنبال کرده ونشانه گرفته است!ولیکن تیراندازی نمی کند فقط به قصد زدن نشانه گرفته،امّا زورش نمیرسد که کمان را زه کند و تیر اندازی کندو از کم زوریِ خودش خندهاش می گیرد!بااین معنی حافظ جانان را نازک و لطیف معرفی می کند یعنی لطافت و مهربانی او باعث میشود که نتواند کمان را بکشد ومرا بکُشد. باچنین برداشتی، بیتِ به ماندنیِ: گرچه می گفت که زارت بکُشم می دیدم که نهانش نظری با من ِ دلسوخته بود، درذهن متبادر می گردد.
۷ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹:
هارون الرشید را چون ملک دیار مصر مسلم شد گفت به خلاف آن طاغی که به غرور ملک مصر دعوی خدایی کرد نبخشم این مملکت را مگر به خسیس ترین بندگان. سیاهی داشت نام او خصیب† در غایت جهل. مُلک مصر بوی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا به جایی بود که طایفهای حرّاث† مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد و تلف شد گفت پشم بایستی کاشتن.
اگر دانش به روزی در فزودی
ز نادان تنگ روزی تر نبودی
به نادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند
بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تایید آسمانی نیست
اوفتاده است در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار
کیمیاگر به غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج
آرش طوفانی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:
ای کاش! امکان ضبط و ضمیمه نمودن خوانش صوتی برای همه اعضا گنجور میسور می بود. همانند این که درج حواشی توسط افراد گوناگون ممکن شده است.
---
پاسخ: این امکان وجود دارد. اینجا را ببینید.
آرش طوفانی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:
سلام مجدد به یاران عزیز
لحن خوانش این غزل که در قالب صوتی ضمیمه این غزل شده است؛ بسی می توانست شایسته تر و عمیق تر باشد.
آرش طوفانی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:
سلام به دوستان عزیز
هر وقت که این بیت سعدی را می خوانم و یا به گوشم می رسد, مست و طربناک می شوم:
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش
روح سعدی بزژگوار قرین کامیابیذو شادی باد.
محمد ضیا احمدی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۲ - حکایت:
سعدی میدانسته مغز موجب دیدن است و چشم ابزاری ببش نیست ,به همین ملاحظه میگوید وقتی کرم های گور چربیهای مغز)پیه دماغ( را خوردند و مغزی باقی نماند چگونه چشم میتواند چراغ برفروزد و دنیا را ببیند
روفیا در ۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۱ - اشارت به ترسایی و دیر:
ز ترسایی غرض تجرید دیدم
مرادم از ترسا شدن تجرد بود.
عیسی مظهر تجرد است. گو اینکه با خود سوزنی به معراج برد که همان او را بر آسمان چهارم دوخت. مجرد معانی گوناگونی دارد. از جمله بی زن، یالقوز، سبک بار، منفک، منزوی، یکتا، انتزاعی، ذهنی، که همه نوعی اشتراک معنی با هم دارند.
از جمله معانی واژه مجرد چیزیست که ترکیب نمی پذیرد. و می گویند که روح از آن مقوله است. می توان گفت تجرد از آن روی ستودنیست که گذرگاه عافیت تنگ است، و هر گونه باری که با وجود ما ترکیب شده باشد یا حداقل ما چنین خیال کرده باشیم که بخشی از وجود ماست در آن تنگنا یا مانع از عبورمان می شود یا ما را با خود به قعر دره نیستی می کشاند.
الیاس در ۷ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶: