جاهای دیدنی ایران در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » ساقینامه:
سلام و سپاس
به طور اتفاقی با سایت شما آشنا شدم ، در زمینه شعر بسیار زیبا و کامل هست و امیدوارم روز به روز بهتر شود.
با تشکر.
رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
این غزل گفت وشنودِ عاشق و عشق زمینیست. معشوق حافظ نیز مانندِ خودش رند است و پاسخ های رندانه می دهد.
معنی بیت:
گفتم ای پادشاه خوبرویان برمنِ غریب وبی کس رحم کن گفت: هرکس که به دنبالِ تمنیّات وخواهش های دل ِ خودروان گردد بی تردید راهِ خودرا گم می کند ای بینوای غریب تونیز حق داری که گمگشته و سرگردان شده ای.
به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
گفتم به معشوق لحظه ای درنگ کن ومرو گفت: من درخانه پرورش یافته وازغم غربت وغریبی چیزی نمی دانم! من چگونه می توانم غم واندوه تو وسایرغریبانی که دردنبال دل راه گم کرده اند را درک کنم؟!
حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریار
بروازدرگهش این ناله وفریادببر
خُفته بر سَنجابِ شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
سنجاب: حیوانی مثل سمور به رنگ خاکستری، که پوستی قیمتی دار.
سنجاب شاهی: پوستین یا تشکچهای از پوست سنجاب که برای شاهان ساخته شده باشد.
خاره: سنگ سخت، خارا
درادامه ی بیت قبلی:
من نازپروده ای هستم که همیشه درنازونعمت بوده ودرد ورنج غریبی نچشیده ام! من که همیشه سربربالین نرم گذاشته وبر پوستین سنجاب مخصوص پادشاهان آرمیده ام چگونه می توانم وضعیّتِ غریبی مثل تورا که سربرخشت وسنگ خارا می نهی درک کنم؟ ازمن انتظاری نداشته باش که برتو ترحّم کنم!
نگرفت درتوگریه ی حافظ به هیچ روی
حیران آن دلم که کم ازسنگِ خاره نیست
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مُشکین بر رخ رنگین غریب
دراین بیت،غریب ایهام دارد. هم به معنای غریبه وبیگانه وهم باتوجّه به حالتِ "خوش" افتادن ِ خال، به معنیِ شگفت انگیزاست. یعنی استثنائیست هیچ خالی برصورتِ معشوق اینچنین خوش ننشسته است.
ای که درمیان حلقه های گیسویتِ دلهای دلدادگان زیادی جای گرفته وبه بندکشیده شده اند، آن خالِ سیاهِ زیبایت بر روی رنگینِ تو بسی شگفت انگیزوبی مانندنشسته است. درآمیختن سیاهی خال با دیگررنگهای اجزای صورتت مثل لب وگونه و....جالب واستثنائیست.
غریب به معنی غریبه:
آشناها درحلقه های زلفت گرفتاروبه بندکشیده شده اند، امّا این خال سیاهِ بی ارزش و غریبه، دربهترین نقطه ی سیمایت چه زیبا برای خودش جاخوش کرده است!.
خالِ مُشکین که برآن عارض ِ گندم گونست
سِرّ آن دانه که شد رهزن ِ آدم بااوست
مینماید عکس مِی در رنگِ روی مَهوش اَت
همچوبرگِ ارغوان بر صفحه ی نسرین غریب
می نماید: نشان می دهد،منعکس می کند.
مهوش: مانندِ ماه
صورت ماهِ توبس که سپید ونورانیست، عکس باده ای که دردست می گیری درآن می افتد وانعکاس داده می شود مثل این شده که تصویربرگِ گل اَرغوان بر روی صفحه وگلبرگِ نسرین افتاده است، شگفت انگیزاست.
دراینجاتشبیه زیبا ولطیفی صورت گرفته است. اوّل اینکه صورت مهوش ِ یار مثل برگ گل نسرین سپید ولطیف است. دوم اینکه تصویرارغوانی رنگِ شراب برروی یاروگونه هایش همانندِ گل ارغوانیست که برروی گل نسرین افتاده باشد.
آن روزشوق ساغرمِی خرمنم بسوخت
کآتش زروی عارض ِ ساقی درآن گرفت
بس غریب افتاده است آن مور خط گِرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
مور: بسیاری ازشارحان مور را مورچه معنی کرده اند وموهای لطیفِ گِرد صورت معشوق را به صف مورچگان تشبیه کرده اند! تصوّرصفِ مورچه، گِرداگِرد صورت کسی، نه تنها شاعرانه نیست بلکه بسیارمشمئزکننده وچندش آوراست! نمی دانم این شارحان چرا چنین برداشتی کرده وبه خودزحمت نداده اند درموردِ "مور" لغتنامه راورقی زده ومعناهای دیگرآن رابررسی کنند تا هم شانِ خودرا زیرسئوال نبرند وهم اشعار نغزوناب حضرت حافظ رااز زیبایی نیاندازند!
به این تفسیری که یکی ازاساتید معروف دانشگاه جناب دکتر....
برداشت فرموده اند توجّه فرمائید:
(موی گرد صورتت حال غریبی دارد، گویی مورچه دور صورتت را گرفته؛ اگر چه در نگارستان وجود خط سیاه تعجبی ندارد.(
هیهات! جناب دکتر! بااین همه مورچه ای که روی صورت معشوق ریخته اید بایدهم حال غریبی داشته باشد!
درلغتنامه ی دهخدا درمعنای "مور" موج زدن وتموّج نیز آمده است. دقیقاً معنای موردِ نظرحافظ همین است.
خط ِ گِرد رخ: موهای لطیفیست که به ویژه درایّام نوجوانی وجوانی،گِرداگِردصورت می روید وبرزیباییِ صورت می افزاید. درنگاهِ حافظ این موها گرداگردِ صورت معشوق موج می زنند. ضمن آنکه با توجّه به مصرع بعدی،موج وانحنایی که درخطّاطی به حروف وکلمات می دهند نیز مدِّ نظرحافظ نکته بین بوده است.
نگارستان: نمایشگاه وکارگاهِ خطاطی ونقّاشی. رخسار معشوق به سببِ همین خطوطِ سیاه رنگ ورنگین بودنِ لب وگونه و.... به نگارستان تشبیه شده است.
دربیتِ پیشین دیدیم که خالِ سیاه درمیانِ رنگهای لب وگونه ی یارغریب افتاده بود. حال دراینجا خطوطِ گِرداگرد صورتِ یار غریب(هم به معنی غریبه وبیگانه ،هم جالب و شگفت آورافتاده است.
معنی بیت: آن موهای ظریف ولطیفی که گِرداگِردِ رخسارت موج می زند بسی خیال انگیز و شگفت آور وغریب افتاده است! گرچه درنمایشگاه ونگارستانها نیز چنین تموّجی باخطوطِ سیاه رنگ وجوددارند وچیزغریبی نیست.
نه تنها دراین بیت بلکه در بسیاری ازغزلها، انحنا وموجِ "خطِّ گِرداگِردِ صورتِ" معشوق،موردِ توجّهِ حافظِ نکته بین بوده است در بیتِ زیر"حُسن"به دایره ای تشبیه شده (گردی صورت) "خال" مرکزاین دایره و"خط" مدار این دایره!
ای روی ماه منظرتو نوبهارحُسن
خال وخطِ تومرکزحُسن ومَدارحُسن
وجالب است که دربیتی دیگر"خط" به جام هلالی تشبیه شده است!
عشق من باخطِ مُشکین توامروزی نیست
دیرگاهیست که زین جام هلالی مستم.
گفتم ای شام غریبان طُرّه یِ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حَذر کن چون بنالد این غریب
طرّه:بخشی ازمو که برپیشانی ریزند.طرّه سرّغریبی دارد وهربیننده رامجذوب خودمی کند وبراندام خیلی ها لرزه می افکند.
شبرنگ: مانند شب سیاهرنگ
شام غریبان: درقدیم کسانی که دردیارغربت، سرگردان بودند معمولاً به علّتِ نداشتن امکانات (چراغ وشمع و...) شبهای غم انگیز، وحشتناک وتاریکی درغربت سپری می کردندازهمین رومعروف شده است.
گفتم ای آنکه طرّه ی مشکین تو(ازشدّتِ سیاهی)همانندشام غریبان تاریک است ولرزه براندام آدمی می اندازد! اینقدر سنگدل مباش وبه حالِ عاشقانِ غریب،بی توجّهی مکن، اگر سحرگاهان این مسکینان و غریبان،آه بکشند وناله کنند، ممکن است آتشِ آهشان دامنِ تورافراگیردمواظب باش واز تندخویی پرهیز کن.
البته که آه وناله ی عاشقی مثل حافظِ شیدا وشیفته، هرگزباعث ِ وارد شدن صدمه ای به معشوق
نمی شود.
گرازاین دست مرابی سرو سامان داری
من به آهِ سحرت زلف مشوّش دارم
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
حیرت:خیرگی، سردرگمی و سرگردانی، حیرت یکی از منازل سیروسلوک نیزهست. حافظ به زیبایی هردومعنی را درهم آمیخته ومضمون زیبایی خلق کرده است.
دورنَبُوَد: بعید نیست
معشوق گفت: ای حافظ چه توقّعی داری؟!هنوز آشنایان (عاشقان قدیمی تر) درمرحله ی سرگردانی وحیرت، سرگشته مانده اند ونتوانسته اند قدمی پیش تر گذاشته ونزدیک من بشوند.!
خیلی دورازانتظاروعجیب نیست، چنانچه غریب و بیگانهای مثل تو،اینچنین وامانده وناتوان در گوشه ای بنشیند وخیره بماند. توراهی طولانی درپیش داری وهنوززوداست!
هرکه خواهدکه چوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وازپی ِ ایشان نرود.
همایون در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:
فرهنگ جلال دین فرهنگ نوروزی ایرانی است این فرهنگ است که با خرافات و دین سالاری میستیزد
هر چند هر از گاه دین به حمایت حاکمان خود خوانده و برای تقویت پایگاه خود بساط پس مانده خود را بر سرزمین ما میگستراند
همین دین فروشان اند که همواره با عرفای پیش گامی چون جلال دین میستیخته ولی هرگز نتوانسته اند جشن نوروز ما را که بن مایه فرهنگ ماست بر چینند
نو گرائی و اینکه اندیشه خود در رویارویی با هستی هر لحظه نو میشود دست آورد عظیم انسان است که در غرب تازه با آمدن دکارتها و کانتها و هگل و مارکسها از قرن هفده آغاز میشود
نو کردن اندیشه کار اسانی نیست جلال دین آنرا فنا و طلوع و مشرق انسان میداند و هدف عرفان نیز همین فنای انسان است که بی پایان است و هر روز روز نو و اندیشه نو را با خود میآورد
جلال دین عقیده بزرگ تری را مطرح میکند و آن اینست که عالم و جهان هم ثابت نیست و همیشه تغییر میکند چون با نگاه و اندیشه ما بستگی درد
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده است
چوو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
شاید این باور را حتی بزرگترین فیزیکدانان ما هم پی نبرده باشند بلکه فکر میکنند جهان ثابت است و کار ما شناسایی آن است و در بدر به دنبال کوانتمها و اتمها و ستارهها و سیاه چالهها و رویدادهای فضایی و یافتن شکل جهان اند و اندیشه را شاخه شاخه کرده اند و هرگز نتوانسته اند به اندیشهای واحد و یکپارچه دست یابند هر چند که که مرزهای دانش را بسیار گسترش داده اند که این خود از دست آوردهای اندیشه است که ذاتا راه نویی را میرود
جلال دین انسان را بر تر از اندیشه میداند و آن جهان ساز بودن اوست
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
و این گونه نگرش انسان است که او را زیبا و یوسف میکند و سیاوش
حسن در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۶:
به نظرم اگر این شکل بود بهتر بود:
شیخی به زنی فاحشه گفتا پستی
هر لحظه به آغوش دگری پیوستی
گفتا که من آنچه مینمایم هستم
آیا تو چنان که مینمایی هستی؟
ارمین در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۱ - کل الصیدفی جوفالفرا:
این شعر بر وزن رمل مثمن محذوف است
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
سید ابراهیم جوادی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۷ - وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلّا وارِدُها کانَ علی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضیّاً:
پر بارگران گرفتاری
زیر بار گران گرفتاری
تماشاگه راز در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
این غزل را حافظ در استقبال غزل خواجو سروده
خواجوکرمانی:
منزل ار یار قرین است چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر به نیاز است چه مسجد چه کنشت
و از آنجا که اعمال و رفتا رو تنقیدات ناهنجار و زشت زاهدان قشری، این عارف دریادل و بصیر را همیشه در حالت اعتراض و مقابله با آنها نگاه میداشته، تاروپود این غزل را هم با جوهر افکار وعقاید خود منقش و غزلی را ساخته و پرداخته که به صورت مجموع و یکجا و دربست به حالت ضربالمثل درآمده است. و در مواردی که سخن و کلام اقتضا کند از طرف گوینده به عنوان شاهد کلام خوانده میشود و این شیرینکاری از نوادری است که ریشه در صدق و اصالت نظریه و گفتار شاعر دارد.
1- بیت اول تلمیح است به آیه شریفه 164 سوره انعام و موارد مشابه به آن:(… وَلاتکْسِبُ کُلَّ نَفْسٍ اِلا عَلَیْها وَلاتَزِرُ وازِرَهً وِزَرً اُخْری…) یعنی هیچ کس کاری جز بر ضرر خویش نمیکند و هیچ باربرداری بار دیگری را برنمیدارد… و حافظ شروع غزل را طنز و تعریض در به کاربردن ترکیب وصفی پاکیزه سرشت! برای زاهد شروع و حاصل اعتراض خود را به آیه شریفه مذکوره بالا متکی میسازد و به دنبال مطلب در بیت دوم به او میگوید: تو برو و خود را نگاه کن و در فکر اعمال خود باش که هرکسی کشته خود را میدرود. توضیحاً کلمه (باش) مصطلح زبان محاوره و معنای آن (تماشا کن) میباشد. بطور مثال گفته میشود: این را باش. یعنی این را نگاه کن. و منظور شاعر این است که ای زاهد پاکیزه سرشت!! به کار مردم چه کاری داری؟ به اعمال خود بنگر. این مضمون را قبل از حافظ، نظامی گنجوی درشرفنامه چنین آورده است:
اگر نیکم وگر بدم درسرشت
قضای تو این نقش در من نوشت
در بیت سوم، شاعر به منظور ذکر دلیل و تفهیم زاهد میفرماید: هر کسی در هر حالی که هست چه هشیار و چه مست درصدد دسترسی به محبوب خود بوده و مکان راز و نیازا یعنی مسجد یا کلیسا چندان در نفس امر ذی مدخل نیست. و در بیت چهارم درثابت قدمی به عقیده خود ابرام نموده و به مدعی یا زاهد پاکیزه سرشت! میگوید اگر معنی کلام مرا نفهمیدی برو بمیر و سرت را به خشت لحد بگذار.
در بیت پنجم این غزل که به عقیده این بنده درجای مناسب خود قرار ندارد شاعر خطاب به زاهد میفرماید نخواسته باش که با برداشت غلط خود از شریعت مرا از لطف پروردگار نومیدسازی و تو با چه معیار و مقیاسی خوبی و بدی را میسنجی و چه اطلاعی را نحوه رفتار پرودگار در پس پرده روز حساب داری که چنین پیش داوری میکنی؟ بعد در بیت ششم حال خود را با آدم ابوالبشر مقایسه کرده و خود را مجبور میداند نه مختار و غزل را با طنز زیبایی به پایان میبرد. حافظ درمقطع غزل میگوید: ای حافظ هر زمان خواستی بمیری سری به خرابات زده جامی بنوش و مطمئن باش که بدون عذاب فشار قبر و حشر و نشر و سؤال موقعی که سراز خمار مستی برداشتی مشاهده میکنی که در بهشت هستی.
***
اشکان در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷:
خدمت عزیزان عرض کنم عمر مگس بین 20 تا 30 روز هست، اما حکیم خیام در این بیت این است که همانطور که مگس ها در چرخه زندگی زمین اهمیت چندانی نداشته و در عبور و گذر هستند انسان نیز در این دنیا به همینصرت به وجود آمده و از میان می رود و میلیاردها انسان تاکنون امدند و رفتند بدون هیچ نام و نشان و تاثیری در چرخه زندگی ندارند (البته از منظر بیولوژی مگس ها همانند همه موجودات دیگر تاثیرات بسیاری در اکوسیستم داشته و توازنی در حیات زمین ایجاد میکنند اما منظور خیام از این رباعی بی ارزشی انسان یا حتی مگس نیست بلکه بی نهایت بودن دنیا و بی تاثیر بودن انسان در این چرخه و جهان است که البته امروزه با پیشرفت دانش و کشف کهکشانها و جهان های جدید این رباعی و بقیه رباعیات پرمفهوم حکیم عمر خیام بیشتر قابل درک است.
رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:
ساقی به نورباده برافروز جام ما
مُطرب بگو که کارجهان شدبه کام ما
ساقی: شراب دهنده، دربسیاری ازغزلیّات حافظ ساقی خودِ معشوق است. امّادراینجا همان شراب دهنده است.
نورباده: درخشندگی وروشنایی باده ی انگوری،
مُطرب: نوازنده وآوازه خوان
معنی بیت: ای ساقی باده بریز و پیاله های مارا باروشنایی باده بیفروز. ای نوازنده آهنگی بنواز وباصدای دلکش به همه بگوکه ماکامیاب هستیم.
دراینجا منظورازروشنایی ِباده همان شفافیّت ورساننده ی زلال بودن باده ی انگوریست. گرچه بعضی هاکه دررشته ی آسمان و ریسمان به هم بافتن، تبحّرو مهارت بالایی دارند، دراین بیت نیز، معنایِ روشنایی ِ باده را (دانش وآگاهی!) وجام را "دل ِ آدمی" درنظرگرفته وبراین باورپای اصرارمی فشارند که شاعراز ساقی درخواست کرده دلش رابه نور معرفت وآگاهی فروزان کند!
ازآنجاکه این بافندگان عزیزآسمان وریسمان، نتوانسته اند دقیقاً "ساقی" رامشخّص کنندکه شاعردقیقاً چه کسی رابا عنوان ساقی خطاب قرارداده واز چه کسی انتظارداردتا دلش رابه نور دانش بیفروزد؟ ناگزیر"ساقی" را استعاره ازخداوند گرفته ومعتقدند که حافظ ازخداوندطلبِ دانش وآگاهی می کند؟! این دسته براین عقیده هستند که شاعران به ویژه عارفان، بنا به دلایلی ناچاربودند حرفهایشان را درلفّافه واستعاره وکنایه پیچیده وبه زبانی رمزآلود سخن گویند تا نامحرمان ازدرک وفهم آن عاجزباشند. جل الخالق!!
آخرچه لزومی دارد شاعریا عارفی که ازخداوند طلبِ دانش وآگاهی داشته ،سخنان خودرا با واژه های باده وساقی و....و رمزآلود بگوید؟ مگرچنین درخواستی چه زیانی می توانسته برای شاعر ودیگران داشته باشدکه ناگزیربه سخن گفتن رمزآلود بوده باشد؟
حکومتِ وقت نیزکه بحمدلله، حکومت اسلامی بوده وقطعاً باچنین دعاها ودرخواستهای عارفان وشاعران نه تنها مخالفتی نداشته بلکه خودِ دست اندرکاران حکومت که بسیارمتشرّع ومتعصّب تشریف داشتند هرروز چنین دعاهایی را چندین بار به درگاهِ خداوند روانه می کردند و بنظرنمی رسد که سخنان اینچنینی جُرم وگناه محسوب بوده می شده است.!
اتّفاقاًبرعکس! الفاظی مثل :(ساقی وباده ومستی و....) الفاظ ممنوعه بوده و بکارگیری این واژه ها به تنهایی جُرمهای سنگینی محسوب می شده ومجازاتِ شلّاق وزندان وتبعید وتکفیر درپی داشت. حافظ نیز به جُرم ِهمین گویش وبکارگیریِ این الفاظ بود که بارهاوبارها ازسوی متشرّعین ِ متعصّب مورد آزار واذیت قرار گرفت.!
خلاصه اینکه اگرمنظور حافظ درخواست علم ازدرگاه خداوند بوده،باواژه های دیگری نیزمی توانسته شعر بسراید! وخیلی راحت تربگوید:
یارب به نورعلم برافروزجان ما
بنابراین حافظ درخلقِ این غزل نه تنها حرفهای خودرادرلفّافه نپیچیده، بلکه متهوّرانه درآن جامعه ی بسته ومتعصّب،سخن ازشراب وساقی ومستی زده ومیل عیش وعشرت نموده است.
ازمنظرشریعت، خداوندازباده و باده خواری،آنقدربیزارو ناخشنود است که آن راحرام اعلام کرده وبرنوشندگانِ آن مجازات تعیین نموده است. چه ضرورتی دارد که عارف یاشاعر، درخواستِ دانش ومعرفت را، درلفّافه ی واژه هایی مانندِ ساقی وشراب به پیچد که خداوند ازآنها سخت بیزار است؟!
بنابراین می بینیم که برداشتهای عرفانی ازابیاتی که عرفانی نبوده ومجازی وزمینی هستند،دردرجه اوّل جفای بزرگ درحقِّ عرفان، شریعت وخداست ودوّم جفا درحق خودِ شاعر!
بگذریم..... دراین غزل می بینیم که هرچه که متشرّعین و متعصّبین، سعی می کنند باتهدید وتبعید وتکفیر، حافظ راازراهی که در پیش گرفته است، بازدارند کمتر موفّق می شوند! وحافظ بیشتروبیشتر برباورها واعتقاداتِ خویش پای اصرارمی فشارد.
راهِ حافظ طریقِ عشق وانسانیّت، محبّت و دلدادگیست.به استناد غزلهایی که اوازشرابِ انگوری سخن می گوید احتمالاً، گهگاه شراب هم می نوشیده وباپرداختن به عیش وعشرت، غبارغم واندوهِ زندگانی ازدل می زدوده است. امّاهرگزبرای رسیدن به منافع شخصی،ازقرآن وشریعت برای دیگران دام نمی نهاد.
حافظا می خور ورندی کن وخوش باش ولی
دام تزویرمکن چون دگران قرآن را
حافظ به برکتِ یافته های خویش ازقرآن،مذاهب ،فرقه ها و مسلکهای گوناگون، به یک جهان بینی فراقومی وفرامذهبی رسیده بودوبه مددِهمین نگرش ِ جهانشمول است که اومحبوب قلبها وموردِپسندِ متفکران واندیشمندان باگرایشهای گوناگون دینی وغیردینیست. همه ی مذهب ها وفرقه ها ومسلکها سعی دارند بااستنادبه چندبیت ازدیوان او، اورا به خودمنتسب کرده ودر اعتبار وشهرت جهانی وی شریک گردند! غافل ازاینکه او فقط به عشق وانسانیّت ودلداگی تعلّق دارد ودرقالبِ هیچ مذهب ومَسلکی نمی گنجد!
اوابتدا تعصّبِ خشک وجاهلانه ی قومی- فرقه ای وخرافات راازدل خود زدود وبا عشق ورزیِ بی قید وشرط به انسانیّت، موفّق شد ازتعلّقاتِ دنیوی رسته ونسبت به خود، خدا، مذهب، زندگانی، عبادت، عیش وعشرت وهمه ی پدیده ها و مسایل پیرامونی، از وَرای عینکِ آزادی ورندی بنگرد.
اوباهوشمندی ، درایت وصدالبته ازروی احساسِ مسئولیّتی که می نموده، نبوغ ِ خدادادی وطبع روانِ شعریِ خویش را صرفاً به منظور آگاهسازی، زدودنِ خرافات ازباورهای مردم وبرمَلاکردن ِ شیوه های حُقّه بازان وریاکاران بی باکانه بکارگرفت وهرگزدراین راهِ پُرخطرقدمی پاپَس نگذاشت. او خونِ دلها خورد و درآرزوی ازمیان بُردن تاریکی های راهِ پرپیچ وخم زندگانی، غالبِ ایّام ِعمر خویش، همچون شمعی دل افروز،با سوزوگداز سوخت.
دروفای عشق تومشهورخوبانم چوشمع
شب نشین کوی سربازان ورندانم چوشمع
ما درپیاله عکس ِ رُخ یاردیدهایم
ای بیخبر ز لذّتِ شُربِ مُدام ِما
مُدام : شراب انگور، خَمر، پیوسته وهمیشه
شُرب مُدام:شرب دائم،شرب همیشه، شربِ شراب.
معنی بیت: ای آنکه ازاین لذّتِ دَمادَم مابی خبروبی اطلّاع هستی وماراسرزنش می کنی،ما (عاشقان) هنگامی که پیاله رابرمی داریم تاباده بنوشیم،عکس محبوب ومعشوق خویش را دردرون پیاله می بینیم. بیشترین لذّت وعلًتِ اصلی مستیِ ما،مدیون ِ همان عکسیست که درپیاله می بینیم نه شرابی که می خوریم! وشما ازاین حقیقت بی خبرید.
حافظ نیک می داند که ازمنظر شریعت،به علّتِ بادنوشی،مجرم و فردی گناهکاراست. ازهمین رو دراین بیت، درجهتِ توجیه ودردفاع ازعملکردِ خویش فریاد می زند که ما (عاشقان ِ باده نوش) آن نیستیم که شمامتشرّعین می پندارید!. ماباده نمی خوریم که باقمه وقدّاره درسرکوچه به شرارت بپردازیم. گرچه بظاهر شراب می خوریم وگناهکاریم،امّا اینگونه نیست که از فضیلت ونیکی وبندگی رویگردان شده وهدفمان فقط شراب و شرابخواری بوده باشد. مابا شرابخواری درگردابِ پلیدیها وبدیها غوطه ورنمی شویم. اتّفاقاً برعکس، ما به یُمن ِعکسِ رُخ یار که دردرون پیاله مشاهده می کنیم،به حسّی روحانی از راستی و درستی وازخودبیخودی می رسیم. ماچنانچه درپیاله به جای عکس یار، پلیدی وپَلشتی می دیدیم هرگزآن راسرنمی کشیدیم!.
چه مَلامت بُوَدآن راکه چنین باده خورد؟
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست؟
باده نوشی که دراو رنگ وریایی نبود
بهتراززهدفروشی که دراوروی وریاست!
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جَریده ی عالم دَوام ما
این بیت شاید مشهورترین،پُرمایه ترین وبهترین بیتِ دیوان حافظ باشد.گرچه شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است .
جَریده: دفتری که وقایع رادرآن ثبت می کنند. دفترروزگار
دَوام: جاودانگی
هرکس که باعشق آشناشد ودراین طریق پای گذاشت،هرگزبرای اومرگ ونابودی نخواهد بود. دلی که با عشق به حقیقت،پاکی وانسانیّت بطپد وقلبی که مالامال ازمحبّت ودلدادگی باشد اوزنده ی جاویداست. این نکته که عشقورزان ودلدادگان به جاودانگی می رسند دردفتر روزگاران به ثبت رسیده وتایید شده است.
دراین دنیا هیچ چیزوهیچ کس ازمرگ دراَمان نیست ودیریازود شترمرگ بردرخانه ی همگان خواهد رسید وهمه چیزوهمه کس را باخودخواهدبُرد. امّا آنها که باتمام وجودعشق ورزیده ودراین طریق ازدنیا می روند، به برکتِ عشقی که دردل وجانشان ریشه کرده،به جاودانگی نایل شده وهرگزنمی میرند.
با اکسیرعشقی که حافظ پیامبرآن است می توان ازمرگ ونابودی نجات یافت وبه جاودانگی وابدیّت رسید. البته که این ادّعایی گزاف نیست وحقیقتی انکارناپذیر است. نمونه ی بارز این ادّعا خودِ حافظِ عاشق پیشه می باشد که به رغم گذشتِ قرنها ازمرگِ ظاهری او، هنوززنده تر ازخیلی های به ظاهرزنده، نفس می کشد، آوازمی خواند، شعرمی سراید، انیس ومونس ِ صاحب نظران ،جویندگان حقیقت واندیشمندان است، به خلوتگاهِ عاشقان ومعشوقان، همچون بادصبا دسترسی دارد،فال می گیرد، امیدو انرژی می بخشد، ره گمکردگان راراهنمایی کرده واندرزمی دهد، مَرهمی بر زخم دلشکستگان وعاشقان می نهد،شراب می نوشد وبه رقص وسماع درمی آید و..... واینگونه که پیداست تاجهان وزمان ومکان باقیست آوازه وشهرت ویاد ونام اوبرجریده ی عالم طنین انداز خواهدبود.
برسرتُربتِ ماچون گذری همّت خواه
که زیارتگهِ رندانِ جهان خواهدبود.
چندان بود کِرشمه و ناز سَهی قدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخَرام ما
"خرام" را هم به خ ِ هم خ َ هم خ ُ می خوانند وهرسه به معنای رفتاریست که از روی ناز وسرکشی و زیبائی باشد.
سَهی قد: راست قامت،سروسان
صنوبر: سپیدار،استعاره از معشوق
معنی بیت: نازواَدای بالابلندانِ عشوه گر،هرچه قدرهم خیال انگیزو دلکش باشد،فقط تااندازه ایست که محبوب ومعشوق مارا به جلوه گری وا دارد. بیش ازاین نیست،تنهاجلوه گریِ معشوقِ ماست که تاحدِّ کمالست وبه ما حظّی روحانی می بخشد. عشوه گری آنها همانندِ دست گرمی برای جلوه گریِ معشوق ماست.
اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حُسن وملاحت به یارما نرسد
ای باد اگر به گلشنِ اَحباب بگذری
زنهار عرضه ده بَر ِ جانان پیام ما
گلشن ِاَحباب: جمع دوستان و عاشقانی که گِردمعشوقند ودر خدمتِ او.
زنهار: اَمان، دراینجا به معنی به یادداشته باش وفراموش مکن،حتمن
عرضه ده: به عرض برسان
برِجانان: مَحضرجانان
معنی بیت:
ای بادصبا ای پیغامبرعاشقان، چنانچه به جمع ِ باصفای یاران ودوستان(کوی معشوق) گذرت افتاد، حتمن به خاطرداشته باش وپیغام مرا به جانان برسان.
پیغام دربیت بعدیست:
گونام ما ز یاد به عَمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
عمدا :عمداً، به قصد
ازجانبِ من به عرض معشوق برسان وبگو: چراخودت رابه زحمت انداخته وبه عمدتلاش می کنی که نام عاشق خودرابه فراموشی بسپاری؟ نگران نباش، خودبخود آن روزبه همین زودی فراخواهد رسید که مارافراموش کرده باشی!
حافظ دراین پیام با ذکراین مطلب که من می دانم تو درگیر من هستی وسعی می کنی به من فکرنکنی وازیادببری.....رندانه قصددارد توجّه ِ معشوق را به خودجلب کند واربیشتر درگیر سازد!. حافظِ رند خوب می داند که معشوق اگرپیام رابشنود و لحظه ای به این موضوع بیاندیشد که "آیا واقعاً روزی فرا خواهد رسیدکه من حافظ رابه فراموشی بسپارم"، خودبخود حافظ بیشتر وبیشتردرذهن واندیشه ی اوفرو خواهدرفت واین یک همان چیزیست که حافظ می خواهد!
کس نیارَد بَرِاودَم زندازقصّه ی ما
مگرش بادِ صباگوش گذاری بکند
مستی به چشم شاهدِ دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
مستی:حالتِ خوشِ مستی(سرخی چشمان وخماری که به جاذبه وزیبائیِ چشم معشوق می افزاید)
شاهدِ دلبند: استعاره ازمعشوقِ دلسِتان
زمام:عِنان و اختیار
معنی بیت: حالتِ مستی فقط درچشمان محبوبِ مادیدنیست، هرکسی که باده نوشی کند چشمانش چنین جادویی و زیبانمی شود. چشمان ِ معشوق ما چون بدون مستی هم سِحرآمیز است، حالتِ خوش مستی، جاذبه ی آن رافزونی می بخشد،مستی زیبنده ی چشمانِ یارماست. ازهمین روست که ما اینقدربه مستی اشتیاق داریم، ازروزازل، اختیار واراده ی مارابه مستی سپرده اند.
نرگس همه شیوه های مستی
ازچشم خوشت به وام دارد.
ترسم که صَرفهای نَبَردروز بازخواست
نان ِ حلالِ شیخ ز آبِ حرام ما
صرفه ای نبرد: سودی نبرد ، امتیازی نداشته باشد.
آب حرام: باده وشراب
ای شیخ وزاهد وعابدِ ریاکار، که به نانِ به ظاهرحلالِ خویش می نازی وامیدواری که درروز رستاخیز، محکمه ی الهی رابه سودِ تورقم زند،زیادخوشبین مباش وغُرّه مشو،ممکن است وضعیّتِ ما باده نوشان بهتراز تو بوده باشد ونانِ حلالی که بدان می نازی، امتیازی نسبت به شرابخواری ما نداشته باشد!
این بیتِ پُرمایه ونغز،درراستای مبارزه ی تمام ناشدنی ِ حافظ، با قشریّون ِمتعصّب،ریاکاروخشک مغزان است. قشری که تفکّراتی مشابهِ تفکّراتِ پوسیده ی داعش امروزی داشتند ودرآن روزگاران به واسطه ی زُهد وپرهیزگاریِ دروغین،خودرامنزّه نشان داده و کسبِ جاه ومال ومنال می کردند. این بیت نکاتِ مهمی دردل خود دارد:
اوّل اینکه:ای شیخ متظاهر، نان به ظاهر حلال تو چندان هم حلال نیست ونانی که باریاکاری وتزویرحاصل گردد امتیازی درمحکمه ی الهی نخواهد داشت. این نانیست که با خون خلق پخته شده ودرآن روزبازخواست توبیشترموردِ غضبِ الهی قرارخواهی گرفت. روانشاد استاد شهریارکه پرورش یافته ی مکتبِ رندی وحافظانه بود بیتِ زیبایی بااین معنادارد:
باشیخ ازشراب مگوئید که شیخ
تاخون خلق هست ننوشدشراب را
دوّم اینکه:گناهِ باده وآبِ حرامی که ما می خوریم درمقابلِ بخشش ولطفِ خداوندی بسیارناچیزاست وچه بساکه امتیازمنفی برای ما نداشته باشد.
لطفِ خدا بیشترازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
سوّم اینکه:درخوشبینانه ترین حالت،چنانچه شیخ ریایی، خون خلق راهم ننوشیده باشد، نان ِ به ظاهر حلالش که حاصل عرق ِ جبین ودسترنج وزحماتِ او نبوده وبه برکتِ چرخاندن ِ تسبیح بدست آمده باشد،بازهم درنظرگاهِ خدا ارزشی نخواهد داشت.
ترسم که روزحَشرعنان درعنان رود
تسبیح ِ شیخ وخرقه ی رندِ شرابخوار!
حافظ ز دیده دانه یِ اشکی همیفشان
باشد که مرغ ِ وصل کند قصدِ دام ما
مرغ وصل: وصال درنگاهِ شاعرانه ی حافظ به مرغی تشبیه شده، که به قطره ی اشگ چشم عاشق جذب می شود وبه اصطلاح به دام عاشق می افتد وعاشق بدینوسیله به وصال می رسد.
ای حافظ،اگرقصدِ وصال داری باید گریه کنی تاشاید مرغ وصل بامشاهده ی دانه ها وقطراتِ اشگِ چشم توبه سوی توبیاید ودر دام ِعاشقی تو بیافتد وتوازوصلتِ معشوق مستفیض گردی.
نقشی برآب می زنم ازگریه حالیا
تاکی شودقرین حقیقت مجازمن
دریایِ اَخضرِ فلک و کشتی هلال
هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوام ما
اخضر: سبز،کبود،نیلی رنگ،گُنبدِ اخضر،منظور آسمان وچرخ فلک است. درقدیم آبیِ آسمان راسبز می گفتند. هنوزهم دربعضی ازشهرهای مرزی به رنگِ آبی سبزمی گویند. حافظ آسمان را به دریایی تشبیه کرده وهلالِ ماه را نیز همانندِ کشتی ِ درحال حرکت دیده است.
حاجی قوام : ازدوستان صمیمی حافظ ودردستگاهِ دولت ِ شیخ ابو اسحاق مشغول خدمت بوده ،حافظ باابواسحاق نیزهمانندِ شاه شجاع رابطه ی صمیمانه ای داشت ودرچند غزل هم ازاوهم ازخواجه قوام به نیکی یادکرده است.
معنی بیت: حاجی قوام ما به قدری قدرتمنداست ومال ومنال دارد که دریای سبز(آبی) سپهرِ گردون و کشتی هِلال ماه، تماماً در دریای نعمتِ حاجی قوام ماغرق هستند.!
درکفِ غصّه ی دوران دل حافظ خون شد
ازفراق رُخت ای خواجه قوام الدّین داد
ستاینده ی یزدان و سرشت پاک ایرانیان در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:
سلام و درود. سپاس از لطف تمام عزیزان که با نظرات ارزشمندشان باعث هوشیاری امثال من شدند. و ممنون از این سایت و دستگاه. من به خاطر شرایط کارم نمیتونم کتاب شاهنامه رو همراه داشته باشم و از نسخه ی اینترنتی اون استفاده میکنم.پایدار باشید.
تماشاگه راز در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
تصور ذهنی من بر این است که حافظ این غزل را در ماه اردیبهشت یکی از سالهای دوره کمال زندگانی خود و در کنار سبزه و لبجویی سروده باشد. در این غزل این شاعر یکرنگ زمانه با کولهباری از تجربههای گذشته چنین به تشریح عقاید قلبی خود میپردازد:
1- عیش و شادمانی و صرف شراب در کنار محبوب به ویژه درفصل بهار را میستاید.
2- با دیده معرفت خود را در این حال چون پادشاهی تصور کرده و با او برابر میداند.
3- نقد موجود را به نسیه نمیفروشد.
4- سرنوشت خود را با رأیالعین میبیند که عنقریب پیکرش به خاک و خشت تبدیل خواهد شد.
5- به حکم تجارب اندوخته خود به دیگران اندرز میدهد و میگوید از دشمنان و نامردمان توقع پایداری در دوستی و مساعدت نداشته باش که از سراب فیضی عاید نخوهد شد.
6- و بالاخره از آنجا که افکار عمومی و قضاوت عوامالناس کالانعام درباره او چندان موافق و رضایتبخش نبود این شاعر عارف بینادل و غریب دور و زمان خویش درد دل خود را در دو بیت آخر این غزل بازگو و چنین میگوید: ای ملامتگرهیچ بندهیی درآفرینش و سرشت و سرنوشت خود، مختار نبوده و من هم تابع سرنوشت خویشم و به زودی خواهم مرد. در تشییع جنازه من چند قدمی همراهی کن که هرچند به زعم تو گناهکارم اما بدان و آگاه باش که یکراست به بهشت برین خواهم رفت.
***
حبیب در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۴۷:
سلام،مصراع سوم دارای غلط فاحش وزنیه،صحیحش به این شکل میشود که:هرکس،هرانچه لایق اوست کند،لطفا اصلاح بفرمایید
ادوارد در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹:
سلام
فکر میکنم برای فهم این شعر لازمه بدونیم مخاطب شعر کیست؟ ایا مخاطب سالک راه است یا ولی و مرشد و استاد!؟ایا سالک باید از خود بطلبد یا در خود طلب ایجاد کند یا استاد که مظهر الهی است و همه چیز در ید قدرت اوست باید خود، سالک را رشد دهد و از قدرت خود بطلبد همت را برای سالک؟
مصطفی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:
سلام
در سایت وزن شعر برابر با «فعلاتن مفاعلن فعلن» آورده شده که غلط است. وزن شعر «فاعلاتن مفاعلن فعلن» است.
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۳ - برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده:
بازرگان بعد ازسر دادن ناله و شیون طوطی مرده رو از قفس بیرون آورد و طوطی (به تیزی آفتاب شرق و تاختن ترکی بر اسب )بسرعت پرید و برشاخه درختی نشست
بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
خواجه حیران و سرگشته وقتی این حقیقت رو فهمید رو به شاخه کرد و گفت ای عندلیب ازین احوال ماروهم باخبر کن که مگر اون طوطی هندوستان چی بهت گفت که این مکر ساختی و مارا سوختی
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
طوطی به بازرگان میگه که اون طوطی توی هندوستان با عمل و کردارش بمن پند داد و گفت لذت آواز خوندن و دوستی(وداد) رو رها کن چونکه نغمه سرایی تو باعث زندانی شدنته و خودش رو بمردن زد تا این پیام رو بمن برسونه یعنی ایکه باعث شادی و طرب خاص و عام شدی مثل من مرده شو تا از قفس خلاص یابی ...مولانا درینجا پند دادن باعمل رو بشکل زیبایی بیان میکنه که میشه بدون کلام و حرف مهمترین پندهارو داد
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
باید که گوهری ارزشمند باشی ولی دور از گزند خلق .. اگه دانه باشی پرندگان برچینندت و گر غنچه باشی کودکان برکنند..دانه رو پنهان کن و دام باش تا کسیکه برای شکارت میاد خودش شکار بشه و غنچه رو پنهان کن و گیاهی باش که روییده بر بام ...هرکسی که حسن و خوبی خود را در معرض مزایده و حراج قرار بده صد ها گزند و اتفاق بد بسویش روانه میشه ..
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ازین رشک و حسد از بین میبرند و دوستان هم برای شراکت درین حسن و خوبی وقتش رو تلف میکنن و بندی بر پای او مینهند و در دامش میکنند ..کسیکه غافل بوده از کاشتن و زرع معنییه فصل بهار که موسم بهره مندیه رو نمیفهمه و ارزش زمان رو درک نمیکنه ...یعنی اگر دنبال شهرت بری از افت دشمنان و دوستان در امان نمیمونی و از مابقی ابعاد زندگی غافل میمونی و برای دیگران زندگی میکنی ...مولانا درینجا از راهکاری حرف میزنه برای گریختن از گزند روزگار ...میفرماید در لطف و پناه حضرت حق باید گریخت چونکه او هزاران لطف بر ما و روح ما روا داشته .. تا پناهی یابی اونم چه پناهی که اب و اتش و بخت ارتشی در خدمت تو میشه ...
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
...
سینا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
باید انصاف داشت. اجرای افتخاری در دستگاه نوا واقعا بی نظیر هست. فکر نمیکنم در توانایی خواننده ی دیگه ای باشه اینطور اجرا کردن
فیض بارش در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:
درود!
فکر کنم یک بیت از این غزل ناب حافظ رند درج این سروده شان نشده است:
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
که یک دم تنگدل بودن به بحر و بر نمی ارزد.
اصل شعر از رخ دیوان حافظ که در دهکده مان( پنجشیر) نزد همه است.
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نـمیارزد
بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جاندر او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمیارزد
بـکـوی میفروشانش به جامـی در نمـیگیرنـد
زهی سجادهی تقوی که یک ساغر نمیارزد
بس آسان مینمود اول غم دریا ببوی سود
غلط کردم که یک طوفان بصد گوهر نمیارزد
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
کـه یکـدم تنگدل بودن به بحر و بر نمیارزد
چوحافظدرقناعتکوشواز دنیای دون بگذر
که یـکجو منت دو نان به صد من زر نمیارزد.
سید ابراهیم جوادی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۴ - الوحدة خیر من جلیس السوء، والجلیس الصالح خیر من الوحده:
همگان بی خبر ز مبدع خویش
سید ابراهیم جوادی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۴ - الوحدة خیر من جلیس السوء، والجلیس الصالح خیر من الوحده:
پختهٔ عشق باش و خام مباش
مخلص شما در ۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲: