عمر سعد وقاس را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
چو آگاه شد زان سخن یزدگرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد
بفرمود تا پور هرمزد، راه
بپیماید و برکشد با سپاه
که رستم بُدش نام و بیدار بود
خردمند و گُرد و جهاندار بود
ستارهشمُر بود و بسیارهوش
به گفتارش موبد نهاده دو گوش
برَفت و گرانمایگان را ببرد
هر آنکس که بودند بیدار و گرد
برین گونه تا ماه بگذشت سی
همی رزم جستند در قادسی
بسی کشته شد لشکر از هر دو سوی
سپه یک ز دیگر نه برگاشت روی
بدانست رستم شمار سپهر
ستارهشمُر بود و با داد و مهر
همیگفت کاین رزم را روی نیست
رهِ آبِ شاهان بدین جوی نیست
بیاورد صلّاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت
یکی نامه سوی برادر به درد
نوشت و سخنها همه یاد کرد
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو دید نیک و بد روزگار
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهندهمَردم شود بدگمان
گنهکارتر در زمانه منم
ازیرا گرفتار آهرمنم
که این خانه از پادشاهی تهیست
نه هنگام پیروزی و فرهیست
ز چارم همیبنگرد آفتاب
کزین جنگ ما را بد آید شتاب
ز بهرام و زُهرهست ما را گزند
نشاید گذشتن ز چرخ بلند
همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست
چنین است و کاری بزرگست پیش
همی سیر گردد دل از جان خویش
همه بودنیها ببینم همی
وزان خامشی برگزینم همی
بر ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فرّ و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
برین سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
ازیشان فرستاده آمد به من
سخن رفت هرگونه بر انجمن
که از قادسی تا لب رودبار
زمین را ببخشیم با شهریار
وزان سو یکی برگشاییم راه
به شهری کجا هست بازارگاه
بدان تا خریم و فروشیم چیز
ازین پس فزونی نجوییم نیز
پذیریم ما ساو و باژ گران
نجوییم دیهیمِ کُنداوران
شهنشاه را نیز فرمان بریم
گر از ما بخواهد گروگان بریم
چنین است گفتار و کردار نیست
جز از گردش کژِّ پرگار نیست
برین نیز جنگی بوَد هر زمان
که کشته شود صد هژبر دمان
بزرگان که با من به جنگ اندرند
به گفتار ایشان همیننگرند
چو میروی طَبری و چون ارمنی
به جنگاند با کیش آهرمنی
چو گُلبوی سوری و این مهتران
که کوپال دارند و گرز گران
همی سرفرازند که ایشان کیَند
به ایران و مازنداران بر چیَند
اگر مرز و راهست اگر نیک و بد
به گرز و به شمشیر باید ستد
بکوشیم و مردی به کار آوریم
بریشان جهان تنگ و تار آوریم
نداند کسی راز گردانسپهر
دگرگونهتر گشت بر ما به مهر
چو نامه بخوانی خرد را مران
بپرداز و برساز با مهتران
همه گِرد کن خواسته هرچ هست
پرستنده و جامهٔ برنشست
همی تاز تا آذرآبادگان
به جای بزرگان و آزادگان
همیدون گله هرچ داری ز اسپ
ببر سوی گنجور آذرگشسپ
ز زابلستان گر ز ایران سپاه
هرآنکس که آیند زنهارخواه
بدار و بپوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گردگردان سپهر
ازو شادمانی و زو در نهیب
زمانی فرازست و روزی نشیب
سخن هرچ گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی
درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند
گر از من بَدآگاهی آرَد کسی
مباش اندرین کار غمگین بسی
چنان دان که اندر سرای سپنج
کسی کو نهد گنج با دست رنج
چو گاه آیدش زین جهان بگذرد
از آن رنج او دیگری برخورد
همیشه به یزدانپرستان گرای
بپرداز دل زین سپنجیسرای
که آمد به تنگ اندرون روزگار
نبیند مرا زین سپس شهریار
تو با هر که از دودهٔ ما بوَد
اگر پیر اگر مرد برنا بوَد
همه پیش یزدان نیایش کنید
شب تیره او را ستایش کنید
بکوشید و بخشنده باشید نیز
ز خوردن به فردا ممانید چیز
که من با سپاهی به سختی درم
به رنج و غم و شوربختی درم
رهایی نیابم سرانجام ازین
خوشا باد نوشین ایرانزمین
چو گیتی شود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن و جان گرامی مدار
کزین تخمهٔ نامدار ارجمند
نماندست جز شهریار بلند
ز کوشش مکن هیچ سستی به کار
به گیتی جزو نیستمان یادگار
ز ساسانیان یادگار اوست بس
کزین پس نبینند زین تخمه کس
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهدشد این تخت شاهی به باد
تو پدرود باش و بیآزار باش
ز بهر تن شه به تیمار باش
گر او را بد آید تو شو پیش اوی
به شمشیر بسپار پرخاشجوی
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردنفراز
بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از برِ سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرّینهکفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
به رنج یکی دیگری برخورَد
به داد و به بخشش همیننگرد
شب آید یکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستانندهٔ روزشان دیگرست
کمر بر میان و کله بر سرست
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژّی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرَد و گفتوگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
رباید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهٔ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بود دانشومند و زاهد به نام
بکوشد ازین تا که آید به کام
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام
همه چارهٔ ورزش و ساز دام
پدر با پسر کینِ سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و رویْ زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بیوفا گشت گردانسپهر
دژم گشت وز ما ببرید مهر
مرا تیز پیکان آهنگذار
همی بر برهنه نیاید به کار
همان تیغ کز گردن پیل و شیر
نگشتی به آورد زان زخم سیر
نبُرَّد همی پوست بر تازیان
ز دانش زیان آمدم بر زیان
مرا کاشکی این خرد نیستی
گر اندیشهٔ نیک و بد نیستی
بزرگان که در قادسی بامنند
درشتند و بر تازیان دشمنند
گمانند کاین بیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چو بر تخمهای بگذرد روزگار
چه سود آید از رنج وز کارزار
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد من اندر مبند
دو دیده ز شاه جهان برمدار
فدی کن تن خویش در کارزار
که زود آید این روز آهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی
چو نامه به مُهر اندر آورد گفت
که پوینده با آفرین باد جفت
که این نامه نزد برادر بَرَد
بگوید جزین هرچ اندرخورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
داستان جنگی میان سپاه ایران و تازیان روایت میشود. عمر سعد وقاص از سوی اعراب تازی برای جنگ فرستاده میشود، و به همراه او سپاههای زیادی از هر سو گرد هم میآیند. رستم پسر هرمز، پهلوان ایران، نگران اوضاع و نتایج جنگ است و چون ستاره شناس بود از گردش ستارگان به بدبینی نسبت به آینده میرسد. او با نوشتهای به برادرش درباره دلایل نگرانیهایش و خطراتی که در انتظارشان است، مینویسد و از درد و رنجی که بر دوش دارند سخن میگوید. همچنین او از شکستهای احتمالی و ناپدید شدن نژاد ساسانیان در آینده هشدار میدهد. و به شکلی پیامبر گونه حال روز ایرانیان را پس از حمله اعراب و شکست در آن را پیشگویی میکند رستم به کسانی که به میدان جنگ میروند نصیحت میکند و بر اهمیت اتحاد و کوشش برای حفظ تاج و تخت تاکید میکند. او همچنین به سرنوشت غمانگیز و بیوفایی روزگار و تقدیر سخن میگوید و یادآور میشود که اگر حواسمان را جمع نکنیم، از بین خواهیم رفت. در نهایت، او به برادرش توصیه میکند که با شهامت و تلاش در میدان نبرد حاضر شود و به یاد داشته باشد که مرگ او در گودال قادسی رقم خواهد خورد.
عمر سعد وقاص را به همراه سپاهی فرستادند تا در میدان جنگ با شاه مبارزه کند.
وقتی یزدگرد از آن خبر آگاه شد، از هر جهتی سپاهی را گرد هم آورد.
شاه دستور داد که پسر هرمزد، مسیر را طی کند و با سپاه حرکت کند.
رستم نامی بود که با هوش و دلاوری مشهور بود و برتری و قدرتی در دنیا داشت.
او ستارهشناسی باهوش بود و موبدان با دقت به صحبتهایش گوش میدادند.
آدمهای مهمی از دانایان و پهلوانان را گرد هم آورد.
تا سی روز اوضاع اینگونه گذشت و در قادسیه به جنگ پرداختند.
از هر دو سوی لشکر بسیار کشته شد و هیچکدام شکست نخوردند.
رستم بر علم نجوم دانا بود و آدمی بود با داد و عدل و پرمحبت.
میگفت که این جنگ روی و آبرویی ندارد، و آب شاهان به این جوی نمیریزد و باعث افتخار نیست.
اصطرلاب( وسیله ای برنجی جهت بررسی ستاره ها و پیشگویی) آورد و حساب کواکب را سنجید و از روزی سختی و بلا (که در پیش بود) از غصه دست بر سر گرفت.
یک نامه به برادر نوشت از آن غم و در آن نامه همهچیز را نوشت.
در ابتدای نامه نخست به خدا، آفرین و درود گفت که همهچیز را از نیک و بد روزگار در دست قدرت او میدانست.
سپس که اوضاع فلک و تقدیر چنان است که آدم دانا، بدگمان میشود.
در این روزگار گناهکارتر از همه، منم؛ زیرا گرفتار اهریمن گشتهام.
که این سرا و خانه از پادشاهی تهی است و شاهی ندارد و روز پیروزی و شکوه و فرهی نیست.
خورشید از برج چهارم به من میگوید که از این جنگ به ما بدی تند و سختی میرسد.
از قران بهرام و زهره به ما صدمه و گزند میرسد و بر دست تقدیر نمیتوان پیشی جست.
تیر و کیوان برابر شدهاندو عطارد بر برج دوپیکر رفته است.
اوضاع چنین است و بلایی سخت در پیش است و دل آدمی از جان و زندگی سیر میشود.
هرچه هست را میبینم از آنرو است که خاموشی بر میگزینم.
به خاطر وضعیت دردناک و غمانگیز ایرانیان بسیار ناراحت شدم و همچنین از حکومت ساسانیان جدا و بیخبر شدم.
افسوس بر این افتخارات و مقامها، افسوس بر این مقام و شرافت و بخت و سرنوشت.
از آن زمان که شکست به خاطر حملهی تازیان به وجود آمد، ستارهها جز بر آسیب و ضرر نمیدرخشند.
در مدت چهارصد سال آینده، هیچ کس از این نسل و باقی نخواهد ماند
فرستادهای از طرف آنها به من پیام آورد و باری به هر نحوی در جمع گفتمانی داشت.
در خواستشان این بوده که از قادسی تا لب رودبار همه را با فرمانروایی شان به آنها ببخشیم
ما راهی را به سوی شهرهای انسوی ایران می خواهیم که به بازار ها دسترسی پیدا کنیم
ما به دنبال خرید و فروش هستیم و به دنبال برتری جویی نیستیم
حتی حاضریم ساو و مالیات هم بدهیم و دشمنی با تاج و تخت نداریم
از پادشاه شما فرمانروایی میکنیم و برای اثبات حرفمان اگر شاهنشاه بخواهد حاضریم نزد شما گروگان هم بگذاریم
به نظر رستم حرف و عمل اعراب یکی نیست و مطمئن هست که انها اینگونه که می گویند عمل نخواهند کرد
از این رو جنگی در خواهد گرفت که در آن صدها از پهلوانان زمانه جان می سپارند
بزرگان که با من در حال نبرد هستند به سخنان و حرفهای آنها توجهی ندارند.
چه به سمت طبرستان روند و چه به طرف ارمنستان در هر صورت کیش مردم را کیش اهریمنی می دانند
مانند سواری با موی بور و همه این بزرگان و با یال و کوپال و گرز آماده نبردند
همه با سربلندی می دانند که کی هستند و برای چه در حال جنگند
اگر مرز و سرزمین مشخصی وجود دارد و اگر بین خوب و بد تفکیکی لازم است، باید با قدرت و قدرت نظامی از آن محافظت کرد.
باید تلاش کنیم و از توان و ارادهمان بهره بگیریم تا برای آنان جهانی پر از تنگنا و تاریکی بسازیم.
هیچکس نمیداند که راز چرخش آسمان چگونه است؛ تنها این را میدانیم که بر ما به خاطر محبت، وضعیت و حالمان تغییر کرده است.
وقتی که نامه را میخوانی، به خرد و فهم خود بیاعتنا نباش و به دیگران احترام بگذار و با بزرگان حشر و نشر کن.
تمام خواستهها و آرزوهای خود را جمع کن، زیرا هر کسی که پرستنده و عاشق چیزی است، باید آمادهٔ پذیرش آن باشد.
به تلاش و کوشش ادامه بده تا جایی که در آذربایجان، افراد بزرگ و آزاد به جایگاه خود برسند.
هر چه شکایت و گلهای داری، آن را به گنجور آذرگشسپ ببر.
از زابلستان اگر سپاهی از ایران بیاید، هر کسی که چنین کند، باید از او به خوبی و با احتیاط رفتار کند.
بیدار شو، خود را آماده کن و زیباییهای خود را نمایش بده، زیرا باید به عشق و زیبایی مراقبت کنی در این دنیای تغییرپذیر و شگفتانگیز.
خوشحالی و شادی از او ناشی میشود و در زمانهای مختلف دچار بالا و پایینهایی میشویم.
هر چه که گفتم، به مادر بگوید؛ او در این دنیا مرا نمیبیند و من نیز که در این حال هستم، رویی به او نشان نخواهم داد.
به او سلام بده و نکتههای زیادی به او یاد بده تا در دنیا کسی غمگین نشود.
اگر کسی بدون داشتن آگاهی از من قضاوت نادرستی کند، در این موضوع غمگین نباش.
بدان که در جایی که دارای خست است، کسی که با تلاش و سختی، ثروت به دست میآورد، برکت و ارزش بیشتری خواهد داشت.
وقتی لحظهای فرا برسد که او از این دنیا بگذرد، دیگر کسی از رنج او آگاه نخواهد شد و به او توجهی نخواهد کرد.
بهتر است همیشه به کسانی که به خدا و یزدان معتقدند رو بیاوری و به صحبت و دوستی با آنها بپردازی، زیرا این ارتباط میتواند تو را از مشکلات و ناپاکیهای دنیوی دور نگه دارد.
وقتی که زندگیام به تنگنا میرسد، دیگر نمیتوانم هیچ چیزی از شهریار ببینم.
هر یک از اعضای خانوادهٔ ما، چه بزرگ و چه کوچک، برای ما ارزشمند و محترم است.
همه در برابر خداوند دعا و نیایش کنید و در شبهای تاریک به ستایش او بپردازید.
تلاش کنید و سخاوتمند باشید و از همین حالا به فردا فکر نکنید و خود را از لذتها و خوبیها محروم نکنید.
من با جمعیتی در اطرافم زندگی میکنم و به شدت درگیر رنج، غم و سختی هستم.
هرگز نتوانم از این خوشی و شادی که در ایرانزمین وجود دارد رهایی یابم.
وقتی دنیا بر تو سخت میگیرد، نباید ثروت و جان و تن خود را نادیده بگیری.
از آن تخم و نسل پرآوازه و والا چیزی جز پادشاه بزرگ باقی نمانده است.
از تلاشت هیچ گونه کسالت و سستی نداشته باش، زیرا در دنیا چیزی از ما باقی نمیماند که به یادگار بماند.
این بیت به این معناست که از دوره ساسانیان فقط یادگاری باقی مانده و از این به بعد هیچ کسی از این نسل وجود نخواهد داشت.
متأسفانه، این مقام و جایگاه و این محبت و عدل، به زودی در برابر باد از بین خواهد رفت.
تو خداحافظی کن و بیخطر باش، به خاطر سلامت جسمانی پادشاه، در آرامش و مراقبت بمان.
اگر او از تو خوشش نیاید، به سمت او برو و با شمشیر به او پیکار کن.
وقتی که با تخت و منبر من همسطح شود، همه فقط از ابوبکر و عمر یاد میکنند.
نهایت فقط مرحلهای از مسیر هستند و در برابر موفقیتهای بزرگ آینده، ناچیز خواهند بود.
در اینجا گفته میشود که نه سلطنت و نه تاج و تختی وجود دارد و نه شهری از ستارهها. همه تازیان، یعنی اعراب، اینجا هستند. به طور کلی، این متن به بیثباتی و فقدان قدرت و شکوه اشاره دارد و نشان میدهد که در این مکان تنها اعراب حضور دارند.
زمانی که روز فرا برسد، روز طولانیتر خواهد شد و دشنام به پادشاهی با کبر و وقار بیشتر خواهد شد.
گروهی از آنان لباسهای سیاه به تن کرده و کلاهی بر سر میگذارند.
نه تخت و تاج و نه کفش زرین، نه جواهر و نه تاج، نه درفشی بر سر.
اگر یک نفر در سختی و مشکل قرار گیرد، شخص دیگری باید به کمک او بیاید و از روی دلسوزی و احترام به او یاری کند، نه اینکه به خاطر ترس از ننگ یا شرم به او کمک نکند.
شبی خواهد آمد که چهرهای زیبا و درخشان، کسی را که در دلش پنهان است، بیدار و سرزنده خواهد کرد.
کس دیگری روزی را در دست میگیرد که بر دوش خود بار زندگی را حمل کند و با ارادهای راست بایستد.
وقتی که مردم از پیمانهای خود برمیگردند و راستگویی را فراموش میکنند، دروغ و فساد رایج میشود و اوضاع به هم میریزد.
افراد جنگجو وقتی پیاده میشوند، سوارها در گفتوگو و لافزنی پیشی میگیرند.
کشاورزی که بدون مهارت و استعداد به جنگ بیفتد، نتیجه خوبی نخواهد گرفت و به سختی دچار شکست میشود.
این بیت به این معناست که انسانها باید از درگیریها و مشکلات پرهیز کنند و به جای نفرین و ناسزا، به خالق و آفریننده توجه کنند. در واقع، نباید به آنچه که مربوط به گذشته است معطوف شوند و بهتر است به آفرینش و چیزهای مثبت فکر کنند.
رازهایی که در دل نهفتهاند، از آنچه آشکار است، خطرناکترند و دل پادشاهان مانند سنگ سخت و بیرحم میشود.
دو نفر در این حالتی که دارند، هیچ راه حلی برای مشکلشان نمیبینند.
اگر کسی نوکر یا بندهٔ پادشاهی بیهُنر شود، دیگر از نژاد و بزرگی او بهرهای نخواهد بود و آن صفات به کار نخواهند آمد.
در این دنیا وفا و صداقت برای کسی باقی نخواهد ماند و زبانها پر از بدعهدی و کدورت خواهد شد.
نژادی در ایران پدیدار شود که از ترک و تازیو از ایرانی بوده و بی اصالت است
نه کشاورز بود، نه ترک و نه عرب، سخنها به مانند بازی است.
همه ثروتها و داراییها در اختیار زنان هستند و ارزش و تلاش واقعی به دست دشمنان میرسد.
یک دانشمند و زاهد مشهور، تلاش میکند تا به هدف خود برسد و به مقصودش دست یابد.
غصه و درد و هیجان آنقدر نمایان میشود که حتی شادی در زمان بهرام گور نیز تحتالشعاع قرار میگیرد.
نه جشنی هست، نه خوشی و شادی، نه تلاشی برای رسیدن به خواستهها و نه لذتی در کار. تنها راهی که باقی مانده، ورزش و سرگرمی است که همانند دام، ما را درگیر خود میکند.
پدر با فرزند برای پول دشمنی کند در حالی که خود به سادگی زندگی میکند و از خوراک و پوشش بیپیرایی استفاده میکند.
آدمها برای رسیدن به سود خود، به دیگران آسیب میزنند و در این راه دین و اعتقادات خود را هم قربانی میکنند.
بهار و زمستان وجود ندارند و زمانی برای شادی و خوشی فراهم نمیشود.
وقتی زمان زیادی از این ماجرا بگذرد، هیچکس به آزادی فکر نخواهد کرد.
خونها ریخته میشود تا خواستهها برآورده شود و در این میان، روزگار بزرگان کمتر میشود.
دل من از اندوه بسیار به شدت آزرده و آغشته به غم شده است. چهرهام رنگ باخته و لبهایم خشک و به رنگ لاجوردی درآمدهاند.
وقتی که من توانستم به مقام پهلوانی برسم، بخت ساسانیان از میان رفت و دچار تیرگی و بدبختی شد.
زمانه بیوفا و ناپایدار شد و از ما محبت دور شده است.
تیزپیکان آهنی به من کمکی نمیکند، زیرا برهنه و بدون پوشش است.
تیغی که بر تن شیر و فیل زخم ایجاد نکرد، اکنون از آن زخم سیر و خسته شده است.
آدمی نباید به خاطر بیدانشی دیگران به آنها آسیب بزند، زیرا نقصان دانش خود انسان را هم در معرض آسیب قرار میدهد.
کاشکی من این عقل را نداشتم، اگر به فکر خوبی و بدی نیستی.
بزرگان و افراد با ارادهای که در قادسیه حضور داشتند، با قاطعیت و جدیت بر دشمنان تازی خود ایستادند و مقابله کردند.
نظرم این است که اگر این تهدید از دشمن دور شود، زمین مانند رود جیحون سرازیر خواهد شد.
هیچکس از راز آسمانها باخبر نیست و نمیداند که این زحمت و رنجی که میکشیم، به این زودی پایان نمیپذیرد.
وقتی که زمان به پایان میرسد و دوران زندگی به سر میآید، تلاش و زحمت چه فایدهای دارد؟
ای برادر، برای تو آروزی خوشبختی و زندگی آباد دارم، و امیدوارم دل شاه ایران به خاطر تو شاد باشد.
قادسیه، مَدفنِ پیکرِ بیکفن و خونآلودم خواهد بود.
راز آسمان بلند این است که دل تو را به خاطر درد من گرفتار نکند.
دو چشم خود را از شاه جهان برنگیر و برای او جان خود را در میدان جنگ فدای کن.
روز انتقام یا پاداش ممکن است به زودی فرارسد، مثل اینکه زمان تمام شده باشد و دشمنان را در حالت تسلیم و شکست قرار دهد.
هنگامی که نامه را با مهر به پایان رساند، گفت: کسی که در راه است، از طرف من با آرزوی نیکو جفت و همسفر باشد.
این نامه را نزد برادر ببرد و بگوید جز این، هیچ چیزی دیگر نمیگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.