زروی گفت : شنیدم که وقتی مردی درویش و تنگ دست و مقلّ حال در خانه گربهٔ داشت، همیشه گرسنه بودی، از بی قوتی قوّتش ساقط شده، ضعیف و بیمار بیفتاده. موشی در گوشهٔ آن خانه از مدتی دیرباز وطن ساخته بود و در منافذِ زمین از انواعِ انبارها مدّخر گردانیده ؛ با خود گفت : این گربه چنین عاجز و ضعیف افتادست، تواند بود که از عالمِ غیب قوتی که تا اکنونش ندادند، بدهند و او قویحال شود و از فراشِ بیماری بانتعاشِ صحت رسد و از من مستغنی گردد و حال چنان شود که گفتهاند :
فَبَادِر بِمَعروُفٍ اِذَا کُنتَ قَادِرا
حِذَارَ زَوَالٍ اَو غِنیً عَنکَ یَعقِبُ
و من که امروز پارهٔ گستاخ تردّد میکنم و بر مکامنِ مکر او متجاسر گونه میگذرم، آن روز دیگر باره مرا پای در دامنِ سکون باید کشید و در بیتالاحزانِ مسکن منزوی شد و همه عمر خایف و خافی در سوراخ خزید، اما اگر درین مقامِ حاجتمندی با او از درِ مؤاسات در آیم و محاماتِ نفسِ خود را ازین خورشهایِ لذیذ که زوایایِ خانه از آن مملّو دارم، چیزی تحفه برم و خَیرُ المَالِ مَاوُقِیَ بِهِ النَّفسُ برخوانم، لاشکّ بواسطهٔ آن یک مفادات همه معادات از میان ما برخیزد و درین مواصلت دایماً از مصاولتِ او ایمن بمانم و بهر نوبتی که از من این تبرّع و تبرّک بیند ، مهری تازه در دلِ او نشیند و آنچ گفتهاند : دانشِ کامل آنست که اهلِ دانش پسندد و هنرِ فایق آنک دشمن آن را اعتراف کند و بخششِ نیکو آنک ترا درویش نگرداند و مالِ بکار آمده آنچ دشمن را دوست کند، اینجا استعمال باید کرد ، قِیلَ مَا استُرضِیَ الغَضبَانُ وَ لَا استُعطِفَ السَّلطَانُ وَ لَا استُمِیلَ المَحبُوبُ وَ لَا تُوُقِّیُ المَحذُورُ اِلَّا بِالهَدِیَّهِٔ پس آن دوستی را با او بمواثیقِ عهود و مغلظّاتِ ایمان مؤکّد گردانم که فیما بعد قاصدِ گرفتنِ من نباشد و طمع از من بکلی برگیرد و با من دل یکتا دارد وحبلِ وداد و اتّحاد که استمساکِ یاران و دوستان را شاید ، از طرفین دو تا گردد. برین اندیشه برفت و مشتی از مأکولات که مشتهایِ طبع و منتهایِ طلب گربه شناخت فراهم کرد و پیش گربه برد و بعادتِ چاکرانه عیادت بجای آورد آن تحفه پیش نهاد و گفت : باعثِ من برآمدن بخدمت آنست که ترا با این صفاتِ خردمندی و کم آزاری و عافیت طلبی و عفتورزی و کوتاهدستی و فنونِ خصایلِ کریم و خصایصِ حمید یافتم، درین رنج دریغ داشتم و اگر این عارضه اشتبدال پذیرفتی، من باستقبالِ پذیرایِ آن شدمی.
لَو کَانَتِ الاَمرَاضُ مَحمُولَهًٔ
یَحمِلُهَا القَومُ عَنِ القَومِ
حَمَلتُ عَن جِسمِکَ ثِقلَ الاَذَی
حَملَ جُفُونِی ثِقلَ النَّومِ
دانم که سببِ ضعف و انکسارِ تو انقطاعِ مددِ غذاست نه مادّهٔ علّتی دیگر این عجالهٔ الوقت ترتیب دادم و بَعدَ الیَومِ این رواتبِ خدمت یَوما فَیَوما روان میدارم و هر روز از آنچ مقدور باشد ، حملی مرتب میدارم تا سعادت تناول میکنی و آثارِ سلامتی پدید میآید. گربه گفت : شکّ نیست که اگر خواهی بدین مواعدت و پذیرفتگاری و فانمائی و آنچ در اندیشه داری، مقارن عمل شود و از قول بفعل آید، در امتنانِ این خیر و احسان ترا با فضیلتِ یدِ علیا معجزهٔ یدِ بیضا، بمعالجهٔ این داءِ معضل که بمن رسیدست، پیدا گردد و حدیثِ حُبُّ الهِرَّهِٔ مِنَ الاِیمَانِ در شأنِ تو نزولِ بحقّ یابد. موش گفت: اکنون اگرچ بر حسنِ طریقتِ تو واثقم و از درونِ بی غایلهٔ تو آگاه، امّا رکونِ نفس و سکونِ دل را میخواهم که بأیمانِ غلاظ ایمانِ مرا در حسن العهدِ خویش تازه گردانی و درین التماس درمن شکّی نیفکنی که درخواستِ خلیل الله با منقبتِ نبوّت و کمالِ خلّت آنجا که از استادِ قدر صنعتِ دستکاری احیاء مَرَّهًٔ بَعدَ اُخرَی میخواهد تا معاینه در آیینهٔ حسِّ او جلوه دهد، همین بود تا گفت : اَوَلَم تُؤمِن قَالَ بَلَی وَ لکِن یِیَطمَئِنَّ قَلبِی ، و با خداوندِ جان بخشِ جسم پیوند در خود عهد کنی که چون مزاجِ شریف و نفسِ عزیز را ازین بیماری برءی حاصل آید و صحّت و اعتدال روی نماید و قوایِ طبیعی بقرارِ اصل باز آید، تو از قرارِ این پیمان نگردی و عیارِ مهربانی واشفاق بشایبهٔ شقاق نبهرهٔ نگردانی که از سعادتِ اَوفُوا بِعَهدِی اُوفِ بِعَهدِکُم بیبهره نمانی. گربه گفت : بخدائی که خانهٔ ظلمانی بشریّت را بنورِ معرفت روشن کرد و ایمانِ عریان را بزیور حسنِ عهد مزیّن گردانید ، آنجا که توسّطِ لطفِ او بتألیف شواردِ دلهایِ رمیده برخیزد، میان موش و گربه مهر مادری و فرزندی نشیند و وقتی که کرامتِ رفق او باصلاحِ ذات البین قدم در میان نهد ، گرگ را با میش الفتِ خواهر برادری دهد. از خارستانِ نفاق گلهایِ وفاق بشکفاند و در وحشت آبادِ تناکر نهالِ تعارف نشاند، لَو اَنفَقتَ مَا فِی الاَرضِ جَمِیعا مَا اَلَّفتَ بَینَ قُلُوبِهِم وَ لکِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَینَهُم ، که بعد ازین از درونِ دلها درنِ عداوت و خباثتِ دخلت با یکدیگر پاک گردانیم و عقدِ موالات و مؤاخات را واهی نگردانیم و در مجالِ تیسر و مضیقِ تعسر یکدیگر را دست گیر باشم و پای مردی و معاونت و مظاهرت واجب دانیم و ظاهر و باطن بر عایتِ حقوقِ صحبت مراقب و مراعی گردانیم و اگر ازین بگذریم و قضیّهٔ شرع و رسم مهمل گذاریم، نقضِ عهد (و) ایمان کرده باشیم و حدودِ اوامرِ حقّ را باطل داشته ، اَلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقطَعُونَ مَا اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدُونَ فِی الاَرضِ اُولئِکَ هُمُ الخَاسِرُونَ ، برین نمط معاهدت کردند. گربه را که چون چنگ از لاغری در پسِ زانو نشسته بود، رگِ جان برقص طرب آمد و نایِ حلقی که دم از نالهای بینوائی زدی، بنویدِ آن نوالها خوش گردانید و بانجازِ مواعیدِ آن فوائد و عوایدِ آن مواید خرّمی و نشاط و تبجّح و اغتباط افزود. موش را گفت : چون تو اساسِ موافقت افکندی و سلسلهٔ مصادقت میپیوندی و با آنک بغض و عداوت همیشه در ضمایرِ ما و شما منزوی باشد و انحاءِ دل و احناءِ سینه بر کینه و ضغینه یکدیگر منطوی، غایتِ کفایت وکمالِ درایت تو بر آن باعث میباشد که درین محنت زدگی و کار افتادگی که من نه در مقامِ خوفم و نه در معرضِ طمع، باهداءِ این تحف و هدایا این لطف افتتاح کردی و قدمِ تو در حلبهٔ مسابقت فضلِ تقدّم یافت. اگر بحق گزاری و سپاسداری قیام ننمایم و تا قیامِ ساعت رهینِ این اریحیّت و رفیقِ این حریّت نباشم ، سگ که اخسّ و انجس حیواناتست بر من که گربهام و زبانِ نبوّت بیادکردِ ما این تشریف دادست که : اِنَّهَا مِنَ الطَّوَّافِینَ عَلَیکُم وَ الطَّوَّافَاتِ شرف دارد . برین مخالصت و ملاطفت از یکدیگر جدا شدند. موش برفت و بترتیب راتبهٔ فردائین میان تشمّر چست کرد و همچنان تا مدّتی وظایفِ غداوت و عشوات مضبوط و مرتّب داشت و یکچندی این طریقه در میانه معمول بماند. گربه را شکم از نعمتِ او چهار پهلو شد و از پهلویِ او آگنده یال و فربهسرین گشت. مگر خروسی همنشین او بود که در سرّاء و ضرّاء نهان و آشکارا با هم (اختلاط) داشتندی و جز بهوایِ یکدیگر دم نزدندی ، خروس چون اختصاصِ موش بمجالست و مؤانست با گربه مشاهدت کرد، اندیشید که گربه را موافقت او از مصادقتِ من مستغنی خواهد گردانید و چون استغناء یافت ، مرا ازو برخورداری طمع نباید داشت، چه عاشق نیز نازِ معشوق چندان کشد که نیازمندِ او بود و با او چندان پیوندد که دل در مهرِ دیگری نبندد.
وَ کَانَت لَوعَهًٔ ثُمَّ استَقَرَّت
گَذَاکَ لِکُلِّ سَائِلَهٍٔ قَرَارُ
من موادِّ این مودّت را انقطاعی اندیشم و بنیادِ تأکید این دوستی را بمکیدتی براندازم؛ پس برخاست و پیش گربه رفت و گفت : روزهاست تا میشنوم که این موش کریه منظرِ تباه مخبرِ ذمیم دخلتِ دمیم طلعت همه روز مقابحِ سیرت و مفاضحِ سریرت تو در پیشِ همسایگان حکایت میکند و از بیوفائی و بیشرمی و پرآزاری و کم آزرمیِ تو باز میگوید و مینماید که سببِ بقای او منم و روحِ تازه بقالب پژمردهٔ او من باز آوردم، اسکندروار سدِّرمقی که یأجوجِ فناش رخنه کرده بود ، من بستم و خضروار آبِ زندگانیِ او من بروی کار آوردم، لیکن مرا از مساورتِ او درین مجاورت امنی حاصل نیست و در خواب و بیداری خیال غدر او پیشِ خاطر منست، فیالجمله خطرِ صحبت تو در خواطر چنان نشاندست که لَا تَسأََل و غبارِ غیظ از دلها چنان برانگیخته که اگر روزی پایِ تو بسنگِ محنتی درآید، هیچکس ترا دستِ اعانت نگیرد و تا توانند در لگدکوبِ قصد گیرند. اگر مصباحِ بصیرت افروختی و صباحِ این هدایت دریافتی، مبارک، والّا ، عَلَی الدِّیکِ الصِّیَاحُ برخوانم، تو دانی . گربه این سخن مستبدع داشت و در مذاقِ قبولش مستبشع آمد، لیکن چنانک از تسویلِ مسوّلان و تخییلِ مخیّلان معهودست، از تأثّری و تغیّرِ حالی خالی نماند و مَن یَسمَع یَخَل با خود گفت : ع ، مَا الحُبُّ اِلَّا لِلحَبِیبِ الاَوَّلِ خروس همیشه در پردهٔ سوز و ساز با من همآواز بودست و از عهدِ اوّلیّت که من هنوز نازنینِ خانه و او فرخِ آشیانه بود، دیدارِ او بفال میمون و فرخنده داشتهام و صدقِ مصاحبتِ او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود، از ایامِ صبی و موسمِ طفولیّت اِلَی یَؤمِنَا هَذَا متضاعف یافته، اگرچ امروز در دیگری پیوستهام از آن باز نتوانم گشت.
کَتَارِکَهٍٔ بَیضَهَا بِالعَرَاءِ
وَ مُلبِسَهٍٔ بَیضَ اُخرَی جَنَاحَا
هرچ او گوید، در حسابِ عقل محسوب باشد و در کتابِ دانش مکتوب، امّا من از علاماتِ کار چیزی استعلام کنم، تا خود چه میگوید. پس گفت : ای برادر، طمأنینتِ من بر صدقِ این سخن از کجا باشد ؟ خروس گفت : یُعرَفُ المُجرِمُونَ بِسِیماهُم ، اگر در لوحِ ناصیهٔ او نگاه کنی، لوایحِ این امارات ازو مطالعه توانی کرد. چون پیشِ تو میآید، سرافکنده و خایف مینشیند و چون متحرّزی متحذّر چشم از هر سو میاندازد و لَحظَهًٔ فَلَحظَهًٔ آفتی را که از تو بیند منتظر میباشد.
فَلَا تَصحَب اَخَا حُمقِ
وَ اِیَّاکَ و اِیَّاهُ
فَکَم مِن جَاهِلٍ اَردَی
حَکِیما حِینَ آخَاهُ
وَ لِلقَلبِ عَلَی القَلبِ
دَلِیلٌ حِینَ یَلقَاهُ
وَ لِلنَّاسِ مِنَ النَّاسِ
مَقَایِیسٌ وَ اَشبَاهُ
تا درین سخن بودند ، موش از در درآمد. گربه بنظرِ سخط و عداوت درو نگاه کرد تا هر آنچ از محاسنِ صفات او بود، بلباسِ مقابح پیش خاطر آورد.
صورتی از فرشته نیکوتر
دیو رویت نماید از خنجر
خروس را در آنچه گفت : مصدّق داشت و آنچ در خیال آمد، محقّق گردانید که موش را آمدن پیشِ او از روی اضطرار و افتقارست نه بر سبیلِ رغبت و اختیار و اگر او را سلاحِ مقاومت و شوکتِ مصارعت بودی، بر آن مبادرت و مسارعت نمودی. درین تصوّر و اندیشه سخت از جای بشد و آثارِ غضب از بشرهٔ او منتشر گشت. موش از ظهورِ این حالت که دیگر از گربه ندیده بود و سبب معلوم نه بغایت درهم افتاد و رعشه بر اعضا و لکنه بر زبان افکند چنانک قوّتِ تماسک با او نماند، تا هر دو دوست در حجابِ نمیمت و خبثِ شیمت صاحب غرض صورتِ حال یکدیگر مشوّش بدیدند. مؤانست در میانه بمدالست پیوست و مصافات بمنافات انجامید. خروس بأمارتی که نشانهٔ کار ساخته بود، اشاراتی سوی او کرد، گربه خود متشمّر و متنمّر نشسته بود، ببانگِ خروسی کزو ناگاه آمد، چون باز بر تیهو و یوز بر آهو جست موش را بگرفت و بهوی و هذر خونِ آن بیچاره هبا و هدر گردانید.
این فسانه از بهر آن گفتم تا معلوم شود که بسیار هیأت از رضا و سخط و دیگر امور نفسانی در طبایعِ مردم پدید آید که نبوده باشد، فخاصّه از حاسدان مکّار که قلمِ تصویر و تزویر در دستِ ایشان بود، صورتِ حالها چنان نگارند که خواهند، پس بکمالِ نفس پادشاه باید که از مغلطهٔ اوهام و مزلقهٔ اقدام خود را نگاه دارد، تا وخامتِ آن بروزگارِ او باز نگردد. زیرک گفت: شنیدم آنچه گفتی و در مقاعدِ سمع قبول نشست، دیگر هرچ از ملتمسات داری، بیار. زروی گفت : خواهم که مرا بمزیّت توقیر و بزرگداشت از همه طوایف خدم ممیّز گردانی و جانب من در جنابِ خویش شکوهمند داری که هرک خویشان را عزیز دارد، اعزازِ گوهر خویش کرده باشد و هرک کارداران خویش را احترام کند، کارِ خود را محترم داشته باشد و دستور که پیشِ حضرتِ پادشاه مقبول قول و متبوع فعل نباشد ، لشکر را شکوهِ حرمت او فرو نگیرد و انقیادِ فرمان پادشاه ننماید و پیغامبر را که بخلق فرستاده آمد، اگر دعوتِ او مقامِ اجابت نداشته باشد، امّت در بعثتِ اوشبهت آرند و بگفتِ او طاعت خدای عَزَّوَجَلّ ، را گردن ننهند و داستان بچّهٔ زاغ با زاغ همچنین بود، زیرک پرسید که چگونه بودست آن داستان ؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی دو شخصیت، موش و گربه است که در شرایطی سخت و در عین حال وابسته به یکدیگر قرار دارند. موش که متوجه ضعف و بیماری گربه میشود، تصمیم میگیرد به او کمک کند و غذایی برایش میآورد. گربه از این رفتار موش خوشحال میشود و از او میخواهد که این دوستی را ادامه دهد.
اما در نتیجه، خطری از ناحیهی گربه به موش تهدید میکند. خروس، دوست گربه، به او هشدار میدهد که موش ممکن است وفادار نباشد و دلیلی برای اعتماد به او وجود ندارد. در نهایت، گربه تحت تأثیر این هشدارها نسبت به موش بدبین میشود و به او حمله میکند.
این داستان به بررسی روابط انسانی و مسائل اعتماد و خیانت پرداخته و نشان میدهد چگونه احساسات و نگرانیها میتوانند بر دوستیها تأثیر بگذارند. در انتها، عبرتی برای کسانی است که در ظاهر دوستی را نشان میدهند اما در باطن به دنبال منافع خود هستند.
هوش مصنوعی: زروی گفت: شنیدم که مردی درویش و فقیر، که وضعیت خوبی نداشت، در خانهاش یک گربه داشت که همیشه گرسنه بود. او به خاطر نداشتن قوت و غذا ضعیف و بیمار شده بود. همچنین موشی در گوشه آن خانه زندگی میکرد و مدتی بود که در سوراخهای زمین از انواع خوراکیها ذخیرهها جمع کرده بود. موش به این فکر افتاد که با توجه به اینکه گربه اینقدر ضعیف و ناتوان شده است، شاید به او از دنیای غیب نیرویی داده شود که تا به حال نداشت و این موضوع باعث شود که او بهبود یابد و دیگر به موش نیازی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: به عمل نیک بشتاب، وقتی که توانایی داری، زیرا ممکن است روزی نعمت یا ثروت از تو گرفته شود.
هوش مصنوعی: امروز به گستاخی در مورد مسائلی که مرا در تردید و دوگانگی قرار دادهاند صحبت میکنم، اما روزی خواهد رسید که دوباره به حالت سکون و آرامش برمیگردم و مانند گذشته در گوشهای منزوی میشوم و تمام عمرم با ترس و دلهره زندگی میکنم. اما اگر در این وضعیت نیازمندی به او نزدیک شوم و از نعمتها و لذایذی که از آن برخوردارم به او هدیهای ببرم و بهترین استفاده را از آن ببرم، بدون شک این کار میتواند تمام مشکلات ما را حل کند و در این همکاری از سختیها و مشکلها ایمن بمانم. هر بار که او چیزی از من دریافت کند، محبت و مهری جدید در دلش ایجاد خواهد شد. به این ترتیب، دانشی کامل است که در آن مورد پسند اهل علم واقع شود و هنری برتر است که حتی دشمنان آن را 인정 کنند و بخششی نیکو که انسان را در ذلت نبرد. در اینجا لازمه است که از هدیهها استفاده کنم. پس باید دوستیام را به او با عهد و پیمان محکمی تضمین کنم تا بعداً به فکر آزار من نیفتد و از من انتظاری نداشته باشد و با من با دل واحدی رفتار کند. بنابراین دوستی را باید مطالعه کنم و با دقت چیزهایی که مورد علاقهاش است آماده کنم و به او پیشنهاد دهم. به او بگویم که من تو را به خاطر ویژگیهای خوب و نیکویت تحسین میکنم و تمایل دارم که اگر حال تو بهبود یابد، من هم آمادهام تا از تو حمایت کنم.
هوش مصنوعی: اگر بیماریها به صورت برداشتنی بودند، مردم آنها را از دیگران به دوش میکشیدند.
هوش مصنوعی: من بار درد تو را بر دوش میکشم، همچنان که پلکهای من وزن خواب را تحمل میکنند.
هوش مصنوعی: میدانم که علت ضعف و رنج تو، کمبود غذاست و نه چیز دیگری. به همین خاطر، برای بهبود وضعیتت تدبیری اندیشیدهام و از امروز به طور روزانه، کمکهایی به تو خواهم کرد تا بتوانی غذا بخوری و سلامتیات بهبود یابد. گربه گفت: شک ندارم که اگر خواستههایت عملی شود و به قولی که میکنی عمل کنی، در درمان این بیماری که به من رسیده، معجزهای خواهی کرد و محبت به تو در دلها جا خواهد گرفت. موش پاسخ داد: اکنون که به طریقت تو اعتماد دارم و از درون کارهای تو آگاه هستم، آرامش درونی و ثبات دل را میخواهم تا بتوانم به عهد خود وفادار بمانم. در این شرایط، همانند خلیلالله که خواستهاش را با نبوّت مطرح کرد، من نیز به تو اعتماد میزنم. گربه گفت: به خدا قسم، که میتواند دنیای تاریک بشریت را به نور معرفت روشن کند و دلها را به هم نزدیک کند. وقتی لطف خدا در میان بیفتد، محبت مادری و فرزندی میان موش و گربه برقرار خواهد شد و این محبت میتواند دشمنیها را از دلها پاک کند. اگر از این وعدهها بگذریم و همدیگر را رها کنیم، عهد و ایمانمان را نقض کردهایم و این نافی دوستی خواهد بود. برای همین، باهم میثاق میبندیم. گربه که به خاطر ضعف زیادش در گوشهای نشسته بود، ناخواسته به فکر افتاد و دلش شاد شد. موش گفت: چون تو پایهگذار این دوستی هستی و در پی این حادثه زحمات زیادی متحمل میشوی، شایسته است که با من دوست باشی و در مشکلات همدیگر را یاری کنیم. گربه پس از مدتی از نعمتهای موش بهرهمند شد و چاق و فربه گشت. اما در این میان، خروس که در نزدیکی آنها بود، متوجه شد که امکان دارد گربه به دوستی با موش بیشتر گرایش پیدا کند و بنابراین احساس خطر کرد که ممکن است از دوستی او محروم شود، زیرا عشق تنها زمانی ادامه دارد که نیازمند معشوق باشی.
هوش مصنوعی: در ابتدا، احساسات به شدت و با شدت به وجود آمدند، اما سپس به حالت آرامش رسیدند. به همین ترتیب، هر پرسندهای به یک نتیجه یا پاسخ مشخص میرسد.
هوش مصنوعی: من فکر میکنم که این رابطه بر اساس قطعیت شکل گرفته و پیوند این دوستی را باید به دقت بررسی کرد؛ سپس او برخاست و به سمت گربه رفت و گفت: مدتی است که میشنوم این موش زشت درباره تو در پیش همسایگان سخن میگوید و از بیوفایی، بیشرمی و آزارهایی که به دیگران میزنی، صحبت میکند. او میگوید که من باعث بقای او هستم و جان تازهای به وجود پژمردهاش بخشیدم. من موانع را به مانند اسکندر سد کردم و آب حیات را همچون خضر برای او فراهم کردم، اما من از همنشینی با او در این دشت آرامش هیچ آسودگی ندارم و همواره در خواب و بیداری نگران خیانت او هستم. به طور کلی، خطر صحبت با تو در ذهن من آنقدر نشسته که نمیتوانم چیزی از تو بخواهم و غبار خشم در دلها چنان برانگیخته شده که اگر روزی به مشکل دچار شوی، هیچکس به یاریات نخواهد آمد و همه خواهند کوشید تا تو را زیر پا بگذارند. اگر توانستی چراغ بصیرت را روشن کنی و صبح هدایت را دریابی، خوشا به حالت، وگرنه، همانطور که میدانی، فریاد خروس در صبحگاه است. گربه از این سخن بسیار متعجب شد و سخنان او را نپذیرفت، اما مثل همیشه از اثر سخنان شنیدنی بینصیب نماند و در دل خود گفت: عشق تنها برای محبوب اول است. خروس همیشه با من در عشق و دوستی همدل بوده و از زمانی که من کوچک بودم و او خوشبخت، دیدن او برای من خوشیمن بوده است و صداقت دوستیمان از آن زمان که ما کودکان بودیم، به این روزگار رسیده است. اگرچه امروز با دیگری رابطه دارم، اما نمیتوانم آن را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: پرندهای که تخم سفیدش را رها کرده و در عوض، تخمهای سفید دیگری را در زیر بالش قرار میدهد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که او بگوید، از نظر عقل قابل محاسبه است و در کتاب علم ثبت شده است، اما من میخواهم از نشانههای کار چیزی بپرسم تا خودم بفهمم چه میگوید. پس او گفت: ای برادر، چگونه میتوانم مطمئن شوم که این سخن درست است؟ خروس گفت: مجرمین را از نشانههایشان میشناسند. اگر به پیشانی او نگاه کنی، نشانههای این موضوع را میتوانی مشاهده کنی. وقتی به نزد تو میآید، سرافکنده و ترسان مینشیند و به دور و بر خود با احتیاط نگاه میکند و هر لحظه منتظر آفتی از سمت تو است.
هوش مصنوعی: هرگز با فردی که احمق است همراه نشو و از او دوری کن.
هوش مصنوعی: چقدر انسانهای نادان هستند که در پی شکست کسی دانا برمیآیند وقتی او را به دوستی میپذیرند.
هوش مصنوعی: دل نشانهای دارد در رابطه با خودش وقتی که آن را ملاقات کند.
هوش مصنوعی: برای مردم معیاری از خود مردم وجود دارد و شباهتهایی که آنها را با هم مقایسه میکند.
هوش مصنوعی: در حین اینکه این دو در حال صحبت بودند، موشی وارد اتاق شد. گربه با نگاه خشمگین و دشمنانه به او خیره شد و تمام خوبیهای او را در ذهنش به بدیها و نواقص تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا و فرشتهوار از تو جلوهگر میشود، اما در عین حال، ظاهرت همچون دیوی است که از خنجر تیز و خطرناک برخوردار است.
هوش مصنوعی: در آنچه خروس گفت، او به این نتیجه رسید که موش به دلیل اضطرار و نیاز به نزد او آمده است، نه از روی تمایل و انتخاب. اگر موش توانایی دفاع و قدرت مبارزه داشت، قطعا به این کار مبادرت میکرد. این فکر و اندیشه خروس را به شدت تحت تاثیر قرار داد و نشانههای خشم بر چهرهاش نمایان شد. موش که این حالت را دیده بود و قبلاً از گربه شاهد چنین چیزی نبوده، بسیار پریشان و دچار لرزش و لکنت شد، به گونهای که نتوانست خود را نگهدارد. هر یک از آنها در پسِ نقاب حسادت و کینه، حال یکدیگر را به هم ریختند. ارتباطشان در میانه به دلخوری انجامید و دوستیشان به نقار بدل گشت. خروس که نشانهای از قدرت و تسلط خود داشت، به موش اشاره کرد، در حالی که گربه با کینه و خود را در وضعیت برتری نگاه داشت. با صدای خروس که ناگهان به گوش رسید، همانند شکارچی که قهری به جان طعمهاش میافتد، گربه موش را گرفت و بیرحمانه او را کشت.
هوش مصنوعی: این داستان را گفتم تا روشن شود که در رفتار و کردار مردم، به ویژه در افراد حسود و مکار، تأثیرات منفی و ناروا بسیار وجود دارد. این افراد با تواناییهای خود، واقعیتها را به گونهای که میخواهند تصویر میکنند. بنابراین، پادشاه باید به دقت و هوشیاری از این ترفندهای فریبنده دوری کند تا اوضاع وخیم دوباره در دوران سلطنتش به وجود نیاید. سپس، شخص زیرک گفت که حرفهای پیشین را شنیده و قبول کرده است و از دیگر خواستههای خود میگوید. او اظهار داشت که میخواهد که از جانب سایر خدمتگزاران محترم و محترمتر شناخته شود و مورد احترام پادشاه قرار گیرد. او بر این نکته تأکید کرد که هر کس که به خویشان خود احترام بگذارد، در حقیقت به ارزش خود اهمیت میدهد. همچنین، اگر کارگزاران خود را محترم نشمارد، حتی اگر نزد پادشاه مقبول نباشند، در نتیجه لشکر نیز حرمت او را نخواهد داشت و از فرمانهای او پیروی نخواهند کرد. او اضافه کرد که اگر پیامبری که به مردم فرستاده میشود، دعوتش مورد پذیرش قرار نگیرد، مردم در پیروی از او و از خداوند عزّوجل تردید خواهند کرد. او به داستان بچه زاغ و زاغ اشاره کرد و از زیرک پرسید که آن داستان چه بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.