گنجور

حاشیه‌ها

k.k در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

دوستان گرانقدر اگرکسی تفسیرکامل چندی از غزلیات ودیوان شمس رو داشت قراردهد.یک دنیاتشکر :)

آذین در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

ز فلک فتاد طشتم:
طشت از بام افتادن
معنی:
بی آبرو و رسوا شدن ، آنچه پوشیده بوده برملا گشتن

روفیا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸:

چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
فردوسی گرانمایه دوران شهریاری ضحاک را چنین دورانی وصف می کند. دورانی که راستی و درستی در آن نهان و منزوی و گزند و شر و فحشاء فاش است و به زشتی خود می نازد و می بالد.
آشناست. نه؟
استاد می گفت قدیم اگر کسی بی مایه بود و تو خالی سرش را پایین می انداخت و تواضع می کرد. اکنون قد علم می کند و با افتخار می گوید من به همین بی مایگی ام که می بینید. کاندیدای ریاست جمهوری هم می شود!
در حقیقت به مردم خیانت می کند. و این پیام تلخ را تسلیم دشمن می کند که برآیند نیروهای این سرزمین بهتر از من نداشت تا در معرض دید عموم از جمله دشمنان بگذارد.
پراگنده شد کام دیوانگان

روفیا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸:

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
یعنی شرمم نیست از آنچه بسیاری از آن شرم دارند.
از این روست که برای اثبات روی دادن زنا در دادگاه چنان شرایط دشواری نهاده اند چهار شاهد با آن شرایط کذایی!
باید فاش و فاحش بوده باشد دست کم برای چهار نفر. وگرنه فحشا به شمار نمی آید.

روفیا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸:

آنچه امین کیخای گرامی گفتند جای بسی تامل دارد.
در زبان انگلیسی نیز واژه bettray به دو معنای خیانت کردن و فاش کردن یا تسلیم دشمن کردن به کار می رود. تو گویی فحشاء از آن جهت زشت و فاحش است که زشتی و ناپسندی با وقاحت تمام قد علم می کند و همگان را به سخره می گیرد که من همینم که هستم. چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید.
فحشاء خیانت به زیبایی است و تسلیم کردن و قربانی کردن زیبایی به خیل سپاه زشتی.

۷ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:

1-اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی
2-چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد
1-اگر استخوان اهل معرفت(صاحبدلان) را بسان نی سوراخ کنی(اشاره به سوراخهای نی که ناله و صدا از آنها برمیخیزد)
2-مانند دف باشند که به هیچ سختی خبردار نمیشود که پشتش(پیاپی) ضربه میخورد.(حتی اگر دریده شود)
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چودفم پوست بدرّد قفا
سنبیدن:سوراخ کردن/بسنبی:سوراخ کنی
سنب:سوراخ
دف یا دپ:دایره-باتره-تبوراک
سازی به شکل چنبر(دایره) که پوستی بر آن کشیده شده و با سرانگشت نواخته میشود
در عربی دُف گویند و جمع آن دفوف.ریشه آن را آرامی میدانند.

میرزابنویس در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۴ - حکایت آن سه ماهی:

قسمتی از متن جا افتاده است:
با خود گفت: غفلت کردم و فرجامِ کارِ غافلان چنین باشد. و اکنون وقتِ حیلت است هرچند تدبیر در هنگام بلافایده بیشتر ندهد، و از ثمرات رای در وقت آفت تمتع زیادت نتوان یافت.

بهزاد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی:

درود بر شما
هرچندیکه به آزادگی علامه اقبال و دلبستگی وی را برای بزرگان شعر، فلسفه و ادب فارسی ستایش میکنم ولی ایشان فکر کنم به ژرفنای لقب رومی برای مولانا پی نبردند. رومی خواندن رومی به طوفان نوح می ماند.
خواهش من از شما اینست که اشتباه ایشان را شما تکرا نفرمایید و مولوی را لقب رومی ندهید.
سپاس

حسین،۱ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:

حسین جان
اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی
چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد
می گوید: اگر استخوان اهل دل را مانند نی سوراخ کنی از سختی ها نمی هراسند ، چون دف که هرچه بر آن می کونند انگار نه انگار
آفرین به حمید رضای گرامی که بسیار خوب دکلمه کردند
زنده باشید

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۲۰:

دعا برای فرج الله و برای باران الهی
جمع این رباعی از 5664

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۹:

شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است
من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم
این بیت نکات جالبی دارد، بار‌ها در دیوان شمس به مشهوری شمس اشاره شده است ولی اینجا از مشهوری خود می‌گوید
و به قمر بودن خود اشاره می‌‌کند، سراسر عرفان جلال دین گفتگو از خورشید و ماه است و از تابشی و لطافتی در هستی‌ صحبت میکند که چون به
جسم و ماده می‌‌تابد آنرا چون ماه می‌‌کند و صورت او و کلام او همه از جنس خورشید میشود
و کوشش و دریافت او همه این است که انسان را و بطور مشخص شمس و خود را در مقام خورشید و ماه بنشاند
و این قابلیت را به انسان اختصاص دهد که بسیار بسیار والا تر از خورشید و ماه مادی و آسمانی است بلکه برای انسان آسمانی ویژه را می‌‌شناسد که به او امکان پرواز تا بی‌ نهایت را می‌‌دهد
چنین بر داشتی از زندگی‌ و هستی‌ را میتوان علمی‌ ترین، فلسفی‌‌ترین و حقیقی‌‌ترین دریافت انسانی‌ دانست
از اینروست که من بخود اجازه می‌‌دهم که کتاب مثنوی را ماهنامه بخوانم که برابر شاهنامه دو گنجینه ادب پارسی‌ اند و دو مروارید درخشان بر پهنه فرهنگ انسانی‌

مانا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۰ - خواستاری ابن‌سلام لیلی را:

مرحوم حسین منزوی یک‌بار سروده بود:
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من
از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟
اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت
و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
شعر من از قبیله خونست خون من ،
فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
(منبع: پیوند به وبگاه بیرونی)

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:

آن کس که در مغرب بود یابد خورش از اندلس
وان کس که در مشرق بود او نعمت هرمز خورد
در این بیت اندیشه اشراقی و نور و لطافت هستی‌ به ایران و هرمز نخستین خدای ایران مربوط میشود
و اندیشه غربی و ارسطویی که رو به ماده و جهان واقع می‌‌آورد در برابر آن‌ قرار می‌‌گیرد که محل رشد و بار آوری آن اندلس بود

جلال در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

نگاهی به افکار و کارهای خیام
تقویم هجری خورشیدی که ایرانیان آن را بکار می برند، ششم مارس 1079 میلادی توسط حکیم عمر خیام تکمیل شد که به تقویم جلالی معروف گردیده است، زیرا که در زمان حکومت جلال الدین ملکشاه تنظیم شده بود. این تقویم دقیق تر از تقویم میلادی است، زیرا که عدم دقت آن هر 3770 سال یک روز است و تقویم میلادی هر3330 سال.
وی نه تنها یک ریاضی دان و فضا شناس بزرگ بود بلکه در فلسفه، پزشکی و شعر نیز شهرت جهانی دارد و رباعیات او در سال 1839 توسط «ادوارد فیتزجرالد» به انگلیسی ترجمه شده و انگلیسی زبانان از همین طریق با مضامین رباعیات خیام آشنا شده اند.
بسیاری از صاحب نظران خیام را یکی از بزرگترین و نخستین شکاکین و به بیانی پدر ندانم گرایی ایران میدانند. ارنست رنان فیلسوف فرانسوی می گوید: «خیام، این رند هوشیار، برادر گوته است و نباید فراموش کرد که از جمله کافران بزرگوار دنیای اسلام است.»
دکتر فردریک روزن معتقد است که: «خیام یعنی شراب»،
الفردتنی_سون نیز خیام را «کافر کبیر» می نامد.
بسیاری وی را، عالمی آگاه و تیزبین و ریاضیدانی پر مغز و فیلسوفی با اظهارات و آثار بی نظیر می شناسند. موریس مترلینگ در کتاب خدا و هستی در تحلیل افکار خیام می گوید؛ از دو حال خارج نیست، یا خدا قبلا می داند من چه خواهم کرد و یا نمی داند. اگر نمیداند که در این صورت خدا نیست و در صورتی که می داند چگونه انتظار دارد که من کاری بر خلاف دانایی او بکنم و با رعایت این دو نکته چگونه مرا بعد از مرگ مسئوول نموده و کیفر خواهد داد.
اشاره به رباعی زیر:
من مِی خورم و هرکه چو من اهل بوَد
مِی خوردن من به نزد حق سهل بوَد
مِی خوردن من حق از ازل می‌دانست
گر مِی نخورم علم خدا جهل بوَد
خیام در اشاره به عدم باورش به بهشت و جهنم می گوید:
گویند کسان بهشت با حور خوشست
من می گویم که آب انگور خوشست
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوشست
تا چند زنم به روی دریا ها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
گویند: بهشت و حور عین خواهد بود
وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود؛
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود؟

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

خَمی که ابروی ِ شوخ تودرکمان انداخت
به قصدِ جان ِ من زارِ ناتوان انداخت
خَم : انحنا وقوس
به قصدِ : به نیّتِ
شوخ : بی پروا و گستاخ
کمان : وسیله ای برای تیراندازی، قوس ابرو معمولاً به کمان تشبیه می شود. معشوق بااین کمان است که تیر مژگان وتیرغمزه به طرف عشّاق خود پرتاب می کند.
این غزل خطاب به محبوبیست که همانندِ غزل ِ پیشین:(ای شاهدِقُدسی که کشد بند نقابت) بنابه دلایلی ازحافظ دلگیر ورویگردان شده است.
معنی بیت:
آن ژِستی که ابروان ِ شوخ وگستاخ ِ توداردوحالتِ تیراندازی ِ کمان به خود گرفته، به قصدِ پرتابِ تیر(غمزه) به جان ِ زارونزار ِ من ِ ناتوان است. می خواهد بگوید که ای محبوب ازمن خشمناک ودلگیرهستی، ولی چون حافظ ذهن وزبانی عاشقانه دارد، واگویه هایش را با ادبیّات عاشقانه بیان می کند. زیرا دراین گویش راحت ترمی تواند نکاتِ کلیدی ِ جهان بینی وباورعای خودرادرلابلای سخنانش مطرح کند. درباورهای حافظ، زُهدِ ریایی وعبادتِ عابدانه،درقبال ِ جلوه های عاشقانه(هرچند که زمینی بوده باشد) تابِ مقاومت نداشته وهمیشه شکست خورده وبازنده ی میدان هست. حافظ عبادت وبندگی رافقط ازطریق عشقبازی قبول دارد. اومعتقداست عشقهای زمینی نیز ارزشمند ومهّم ومحترمند چراکه همین عشقهای زمینیست که زمینه ی ظهورعشق حقیقی را فراهم می سازد. کسی که عشق مجازی راتجربه نکرده وعوالم آن رادرک نکرده باشد احتمالاً درعشق حقیقی نیز توفیقی حاصل نخواهد کرد.
توکافردل نمی بندی نقابِ زلف ومی ترسم
که محرابم بگرداند خم ِ آن دلسِتان ابرو
نبود نقش ِ دو عالم که رنگِ اُلفت بود
زمانه طرح محبّت نه این زمان انداخت
نقش : تصویر وطرح
اُلفت: دوستی ِ صمیمانه، همدمی و مهربانی همراه باعشق وعلاقه
معنی بیت:
آن زمان که هنوز خلقت آغازنشده بود،عشق بود،محبّت بود واُلفت بود! اینگونه نیست که محبّت وعشق بعداً به مرورزمان پیداشده باشد.
حافظ دراین بیتِ زیبا بُن مایه ی نگرش وباورهای خودرا مطرح کرده است. اومعتقداست که عشق اوّلین پدیده ایست که به وجودآمده است. یعنی به عبارتی درنظرگاهِ او، آنگاه که خالق کائنات قصدِ تجلّی نمود هماندَم عشق پیداشد. ازهمین روست که حافظ هرچیزی می خواهدبگوید باادبیّاتِ عاشقانه، می گوید،غزلهای عاشقانه می سراید،عاشقانه عبادت می کند،عاشقانه به عیش وعشرت می پردازد و..... همه چیز و همه کس را ازوَرای شیشه های آبیِ عینکِ عشق می نگرد.
دراَزل پرتو ِ حُسنت زتجلّی دَم زد
عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد
به یک کِرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشم ِ توصدفتنه در جهان انداخت
کِرشمه: ناز واَدا وحرکات واشاراتِ دلبرانه
نرگس: گلی سفید، کوچک و خوش‌بو با کاسه‌ای در وسط و برگ‌های سبز و دراز، نرجس نیزگویند. استعاره ازچشم معشوق. به گل نرگس بزرگ که وسطِ آن زرد رنگِ است نرگسِ شهلا می گویند. به چشمان خونین ومستِ معشوق نیزشهلا گفته می شود.
فریب : فریبنده،دل فریب،فریفتن
فتنه: آشوب وبَلوا
معنی بیت: وقتی که گل ِ نرگس با آن نازوکرشمه یرازخاک بیرون آورد وآغازجلوه گری کرد،چشمان ِ فریبا وزیبای توازروی غیرت وتعصّب، این جلوه گری ِ نرگس رابرنتابید وصدها وآشوب وبَلوا درسراسرجهان برپانمود تااوراسرجای خودنشاند. هیچ گلی نمی تواند همانندِ چشمان توفریبندگی ،گیرایی وجادو داشته باشد.
نرگس طلبد شیوه ی چشم توزهی چشم
مسکین خبرش ازسر ودردیده حیا نیست.
شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در اَرغوان انداخت
خوی کرده: عرق کرده، درخوانش خَی خوانده می شود.
ارغوان: گلی که دربهارمی روید وگلهای سرخی دارد. درادبیّات ما ارغوان نیز همانند نرگس وسایرگلها بسیارآمده ومضمونهای بسیاری باخودآفریده است. معمولاً رنگِ صورتِ مست را به رنگِ ارغوانی نسبت می دهند. امّا حافظ مثل همیشه که باهمه تفاوت دارد دراین بیت،رنگِ ارغوان را بازتابِ رنگِ صورتِ معشوق دانسته ومضمونی حافظانه خلق کرده است.
معنی بیت: مگرتومست و عَرَق کرده به باغ وچمن می روی که رنگ و رخسار برافروخته ی ِ تو، آتش در دل ارغوان انداخته است؟
حافظ دراینجا خطاب به محبوبِ خویش می فرماید که اگرگل اَرغوان به رنگِ زیبای شراب، خیال انگیزاست،به واسطه ی این است که تو شراب خورده وعرق کرده به چمن رفته ای وازپرتو ِ رنگِ صورتِ تو،ارغوان اینگونه زیبا شده است.
زان مِی که داد حُسن ولطف به ارغوان
بیرون فکندلطفِ مزاج ازرُخش به خَوی
به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم
چوازدهانِ تواَم غنچه درگمان انداخت
حافظ دراین بیت وبیتِ بعدی شیطنت کرده تامخاطبین خودراکمی قلقلک دهد.برای درکِ بهتراین بیت می بایست معنی ازمصراع دوّم آغازشود.
چو: ازآنجاکه، وقتی که
معنی بیت: خطاب به معشوق، ازآنجا که یاوقتی که دیشب غنچه رادیدم به گمان ِ اینکه چیزی راکه می بینم دهانِ توست، دربزمگاهِ چمن سرمست وازخودبیخود شدم.
جان فدای دهنش باد که درباغ نظر
چمن آرای جهان خوشترازاین غنچه نبست
بنفشه طُرّه ی مفتولِ خود گره می‌زد
صبا حکایت زلفِ تو در میان انداخت
گل بنفشه: گیاهی است کوتاه با ساقه های باریک و برگ های متناوب ، دارای پنج گلبرگ می باشد، گل هایش کوچک و به رنگ بنفش و زرد و سفید. این گل در بهار پیش از سایر گل ها می روید و بسیار خوشبو است .
طُرّه: دسته موی تابیده درکنار پیشانی
مفتول: تابیده شده،به هم پیچیده،
گره می زد: می بست
بنفشه وقتی سرازخاک بیرون آورده همانندِ نرگس که دربیتِ پیشین قصد جلوه فروشی داشت،به قصدجلوه گری مشغول آرایشِ خودبود،یعنی مشغول بستنن وبافتن ِ طرّه ی به هم پیچیده ی خود بود تادلبری وعشوه گری سازکند. صبا وقتی این صحنه رامشاهده می کند غیرت نیاورده وبی درنگ قصّه ی گیسوی معشوق را بازگو می کند (شرحی از پریشانی زلف داده وعطروبوی اورامی پراکند) بی تردید بنفشه باشنیدن حکایتِ زلف معشوق، همانندِ نرگس رسوا وضَایع می شود.
معنی بیت: گلِ بنفشه مشغول طرّه بافتن ورسیدگی به زلفِ خود بود، صبا گستا خیِ بنفشه راتحمّل نکرد،شروع به تشریح جذابیّتِ پریشانیِ زلفِ تو کرد، وعطروبوی توراپراکند تا اونیزمثل نرگس بساطِ خودفروشی خودراجمع کند.
بنفشه دوش به گل گفت وخوش نشانی داد
که تابِ من به جهان طرّه ی فلانی داد.
ز شرم ِ آنکه به روی تو نسبتش کردم
سَمن به دستِ صبا خاک دردهان انداخت
گل سمن یا یاسمن: نام گیاهیست که گل سفید ولطیفی دارد.
خاک دردهان انداختن: یعنی اظهارشرم وپشیمانی از کرده یاگفته ی خویش کردن. امروزه نیزکسی که کارخطا یا سخن خطایی گفته باشد به منظورتنبیه خود واظهارپشیمانی "خاک برسرم " می گوید.
دراینجا شاعر لطافت وسفیدی ِ گل ِ یاسمن را دیده وبه روی محبوب تشبیه کرده است ، یاسمن نیزبا شنیدن این تعریف شرمزده شده و ازخجالت،خاک دردهن انداخته است.
معنی بیت: ای محبوب، گل یاسمن رادیدم وگفتم که این گل، مثل رخسارتوچقدر لطیف وسفید است! یاسمن شرمنده شد وازشرم وحیا به دست صبا خاک دردهان خود کرد.!
چوشاهدانِ چمن زیردستِ تواَند
کِرشمه برسمن وجلوه برصنوبرکن
من ازوَرع می ومطرب ندیدمی زین پیش
هوای مُغبچگانم در این و آن انداخت
وَرع: پارسایی، پرهیزکاری.
مُغبچگان: به پسرانِ زیبارویی می گفتند که در میکده های زرتشتیان به مَستان خدمتگری می نمودند. گهگاه رندان و مستان نیزدل به آنان می سپرده و عاشقی پیشه می کردند. البته این دلباختگی ِ رندان به مُغبچه ها نه ازروی شهوترانی وهواوهوس بلکه صرفاً به بهانه ی شعله ورشدن ِ آتش عشق بوده تا درحال وهوای عاشقی نفس کشیده ودل وجان خویش را با شرابِ گوارای محبّت سرمست سازند. دلباختن ازاین نوع یعنی جمال پرستی، درعالم نظربازی مبحثِ پیچیده ودامنه داریست قبلاً مفصلاً دراین مورد توضیح داده شده است. اغلب شاعران وعارفانی مثل مولانا،سعدی،شهریار و.....تجربیّاتی داشته ودردیوان خودبه صراحت به آن اشاره کرده اند. آنها هرسیمای خوب وزیبا را آئینه ای ازجمال الهی می دانند ومعتقدهستند که رخسارزیباآدمی را به منبع ِ مطلق ِ زیبائیها یعنی خالق عشق رهنمون می گردد. ازهمین روست روانشادشهریار حافظ ثانی درغزلی زیبا می فرماید:
روی توآئینه ی جمال الهیست
درتو تماشای من گناه ندارد.
بگذریم ......
دراین وآن انداخت: اشاره به مِی و مطرب است
معنی بیت:
من که با تقوا وپرهیزگار بودم وتمایلی به می ومیخوارگی نداشتم این پسران زیباروهستند که دل ودین به غارت برده ومرا هوایی می کنند ومن مجبورم برای دیدن آنها مُدام به میکده رفته وبه میگساری بپردازم.
دراینجا احتمالاً محبوبِ اصلی(مخاطبِ غزل) ازرفتارهای حافظ انتقادکرده وگفته بوده که چرا تو با این مُغبچگان عشقبازی می کنی به میخوارگی مشغول هستی! حافظ نیز دراین درمقام دفاع ازعملکردِ خویش می فرماید: تقصیرمن نیست! من که پرهیزگار ومتقّی بودم، ناز وعشوه ی مغبچگانند که دل مرا برده وایمانم رابرباد می دهند.! امّا بازی حافظ دراینجا تمام نمی شود. حافظ دراین بیت رندانه، تقوا وپرهیزگاری را درتقابل با رندی ونظربازی قرارداده تابه عبارتی لرزان بودن پایه های زهد وتقوا رادرمقابل عشقبازی به تصویربکشد! چون حافظ براین باوراست که ازطریق عشقبازیست که آدمی می تواند به شادمانی درونی رسیده وبه عبادت وبندگی بپردازد.
عشقبازی کاربازی نیست ای دل سربباز
زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
کنون به آبِ مِی لَعل خرقه می‌شویم
نصیبه ی اَزل ازخود نمی‌توان انداخت
نصیبه: بهره، قسمت.
خرقه: لباس مخصوص صوفیان ولباس پرهیزگاری
مُغان: درلغتنامه ی دهخدا می خوانیم: مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیّت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند....
میِ مغان: گویند که زرتشتیان درمعابدِ خویش شراب های نابی درست می کردند وشراب های آنها شهرتِ خوبی داشت. به همین جهت مِی مغان معروف بوده وحافظ فراوان وبااشتیاق زیاد ازاین می یادکرده است.
درادامه ی بیتِ قبلی: ....هوای مغبچگان پای مرا به می ومیخانه کشید..... وحالا
معنی بیت:
اکنون تقوا وپرهیزگاری رابه کناری نهاده وبا آبِ باده، خرقه ام را ازآلودگی به زهد وتقوا می شویم وپاک می کنم. چکارمی شودکرد؟ بهره وقسمتی که ازازل برای هرکس تعیین شده، نمی توان عوض کرد! قسمتِ من این بود که با مغبچگان عشقبازی کنم قسمت من تقوا وپرهیزگاری نبود.
مرا روز ازل کاری به جزرندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهدشد.
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش اَزلش در مِی مُغان انداخت
مگر: شاید
کسی چه می داند؟ شاید نفع وخیر وآبادی ِ روح وروان من دراین بوده که درخرابات مشغول رندی باشم وعشقبازی کنم .ازهمین رو لطفِ وبخشش ِ خداوند شامل حالم شده واشتیاق به مِی مُغان را دردلم نهاده است.
حافظ درست تشخیص داده است،این عین ِلطف وعنایتِ خداوندیست که شامل حال حافظ شده است. اوبااینکه درخرابات به عشقبازی ورندی وباده نوشی مشغول است امّا ازهرپرهیزگاری پرهیزگارتر وازهربا تقوایی پاکدامن تراست. اونمادِ یک انسان آزاده ووارسته هست که ازبندِ تعلّقات رسته وبه روشناییِ ضمیر وپاکی باطن نایل شده است. جزلطف خداوندی چه می توان براین سعادت ونیکبختی نام نهاد؟ اوگرچه درجلدِ گناهکاران ومعصیتکاران فرورفت امّا به لطفِ عنایتِ حق، سرانجام تبدیل به یک اَبَرانسانِ فرهیخته گردید ومعلّم وآموزگار وانیس ومونس بسیاری ازنسل های بشری شد که درظلمتِ خرافات وافکارپوسیده ی جاهلیّت، دچاررنج وبدبختی و بردگی بوده وهستند. کاری که شاید درهیچ دوره ای ازعهده ی هیچ یک ازفلاسفه ها ،رهبران، اندیشمندان وصاحبانِ ایده های اخلاقی و روانشناسانِ مدّعی درعرصه ی انسانیّت برنیامده است.
حسدچه می بری ای سُست نظم برحافظ
قبول خاطر ولطفِ سخن خدادادست
جهان بکام من اکنون شود که دورزمان
مرا به بندگیِ خواجه یِ جهان انداخت
از این به بعد چرخ روزگاروفق مراد من خواهدگشت، ازآن روی که قسمت و تقدیرطوری رقم خورده که مرا به بندگی خواجه ی جهان(ممدوح مورد نظرکه احتمالاًخواجه جلال الدّین تورانشاه وزیر دانشمند وباکفایتِ شاه شجاع است که باحافظ روابط دوستانه وصمیمانه ای داشت) انداخته است.
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
زمدح آصفی خواهدجهان عیدیّ ونوروزی

سیعد علوی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸:

موضوع رفتن یا نرفتن به کعبه نیست موضوع بت قراردادن چیزی جز خدااست.

محمدعلی ک در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

اگر امکانش هست واژه "در" را تبیین کنید و"دُرّ" بنویسید که اشتباه خوانده نشه

حمید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار:

راستی در کتاب سال هشتم، بیت آخرش به نام :
«کیست آن صورت گر ماهر که بی تقلید غیر
این همه صورت برد بر صفحۀ هستی به کـار»
این بیت اصلال تو شعر نمی باشد و آموزش و پروش خودش این را درست کرده است.

حسین در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

آسید مهدی واعظ موسوی
حالا مطهری یه چی گفت ، شما بدون فکر قبول می کنی ؟
اگر گبر و ترسا ، یا هما زرتشتی و مسیحی ، مسلمان فطری ست ، پس چرا باید جزیه بده؟
ماستمالی کرده بابا

سپنتا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

غزل تلخ سعدی

۱
۳۰۹۶
۳۰۹۷
۳۰۹۸
۳۰۹۹
۳۱۰۰
۵۵۱۴