گنجور

حاشیه‌ها

مودب نیا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳:

با سلام،
ابیات 3، 7 و 9 غلط املایی دارند. لطفا تصحیح شود.
با تشکر

پویان پروین اردبیلی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۸۴ - ذکر شیخ ابوبکر واسطی رحمةالله علیه:

در نقل عبارتی از ابوبکر واسطی به حدیث پیامبر اشاره شده که عبارت شما خطای تایپی دارد.
عبارت موجود در سایت: قال النبی علیه السلام لی مع الله و قولایسعنی فیه معه شیء غیرالله عز و جل
عبارت صحیح: قال النبی علیه السلام لی مع الله وقت لایسعنی فیه معه شیء غیرالله عز و جل.

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
این غزل شرح حال ِ حالتی ازعاشقیست، مرثیه ای درناکامیست. شاعرواگویه های خودرا به زبانی حافظانه بیان کرده است. گرچه سخن با گِله آغازشده وشِکوِه آمیزاست امّا حافظ مثل همیشه خیلی زود، به خودآمده وسخن را درراستای بیان زیبائیهای معشوق به پیش بُرده است. چراکه حافظ گِله وشکایت را درعاشقی شایسته وروا نمی دارد ومعتقداست که هرچه معشوق کند عین عنایت است وحُکم ازآن اوست.
دراینجا حافظ بابیان بخشی ازمشکلات عاشقی، به مخاطبین خود این هشداررامی دهد که درعشق اینچنین نیست که عاشق تادل ودین باخت به مقصودِخویش نایل گردد وبه منزلگاهِ وصلت راه یابد! نه این تازه آغازراه است وباید که رسوائیها کشید وخون دلها خورد وجانها نثارکردتاشایستگی ِ همنشینی بامعشوق رابه دست آورد. عشق درابتدای کارآسان می نماید امّا درادامه وقدم های بعدیست که مشکلات یکی یکی پدیدارمی گردد. شگفت انگیزاست که درعاشقی، همگان به یک مِنوال طیِّ طریق می کنند. یعنی به آسانی وسهولت دل می بندند امّادیری نمی گذرد که کم کم دچارمشکل می شوند. شیخ صنعانِ معروف مصداقِ بارز عاشقی ودست وپنجه نرم کردن او باموانع ومشکلاتِ عشق است. اوبعداز هفتادسال عبادت به راحتی ِ آب خوردن عاشق دختری غیرمسلمان می شود. معشوق ازاو ابتدا درخواست می کند باید ازدین وایمانش دست بردارد شیخ دچارتردید می شود واولیّن مشکل پدیدارمی گردد والی آخر....
آری عشق یک قصّه بیش نیست ولی ازهرزبان که بشنوی نامکرّراس! حافظ نیز دراینجا دل ودینش راداده، لیکن هنوز راهِ زیادی درپیش دارد تابه سرمنزل مقصود برسد.
شاعر دراین غزل ازواژه ی" برخاست" درهربیت معنای متفاوتی گرفته است.
دل ودینم شد: دل ودین وایمانم برباد رفت، ازدست رفت
به ملامت برخاست: بادلگیری شروع به سرزنش ِ من کرد.
ازتوسلامت برخاست: توسلامتی خودرا ازدست داده ای
معنی بیت: دل وایمانم رادرراهِ دلدادگی به محبوب برباد دادم امّا محبوب گفت:
توسلامتی خودرا ازدست داده ای سزاوار نیست با ما همنشین نشوی!
معشوق هربارچیزی رابهانه می کند وشرط درمیان می گذارد تا عاشق را بیازماید! چنانکه آن دخترغیرمسلمان شرط های زیادی را برای شیخ صنعان تعیین کرد. ای حافظ راهِ درازی درپیش داری باید شرط های دیگر رانیزیک به یک به جا بیاوری تابه مقصودنایل شوی.
البته که حافظ عاشقی نیست که بااین موانع ومشکلات پاپَس گذارد وتسلیم شود.!
بسوخت حافظ ودرشرطِ عشقبازی آو
هنوزبرسرعهد ووفای خویشتن است.
که شنیدی که در این بَزم دَمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
به ندامت برخاست: باپشمانی وافسوس بلند شد.
معنی بیت:
حافظ ازسر دریغ وافسوس خطاب به دلِ شیدای خویش می فرماید:
ای دل ناامیدمشو، طریق عشق همین است. چه کسی راشنیدی که دراین مجلس ِ عاشقی نشست (دراین طریق گام گذاشت) ودرآخر باافسوس وپشیمانی بلند نشد؟!
مشکلات وموانع ِ طریقِ عشق،آنقدرزیاد وطاقت فرساست که هرکسی دوام نمی آورد وخیلی زود پاپَس می کشد. عشق زمینی نیز همینطور است تفاوتی درطیّ ِ مسیر نیست. وقتی کسی عاشق می شود ابتدابه طمع ِخام !همه چیزرا زیبا وخیال انگیز می بیند وبه قولی دچاراحساسات ِ پروانه ای می گردد، ترانه های عاشقانه زمزمه می کند،سنگهای بزرگ برمی دارد! ادّعاهای عجیب وغریب برزبان می آورد، به معشوق اطمینان خاطرمی دهد که دنیا را به پای اوخواهد ریخت ! همانندِقهرمانان واسطوره های افسانه ای،تیشه به دست گرفته وکوهکنی می کند! دنیا را به کول گذاشته وازسنگ شیره می گیرد و لاف وگزافِ چنین و چنان می کنم می زند! لیکن اندک اندک که درکار عاشقی پیش می رود می بیند که عاشقی همه اش لذّت بُردن نیست بلکه بیشتررنج وزحمت است تا لذّت! باید خیلی جاها ازخواستِ دل خود بگذرد وبه خواستِ معشوق رفتارکند! تردیدها ازهمین جا آغازمی شود. اوقاتی فرامی رسد که باید ایثار کند باید جاهایی ازکام ِ خویش چشم پوشی کند (ازتفریح بادوستان سابق بگذرد، ازآرزوهای خود دست بردارد، و...ووو) تا کام ِ معشوق محقّق گردد. روشن است که اینها سخت وشکننده هستند وکمترکسی می تواند پایدارومقاوم بماند وتمام تلاش خودرا برای فراهم ساختن رضایتِ خاطر معشوق اختصاص دهد. ازهمین روست که عشق ها معمولاً به شکست وجدایی منتهی می شوند.
چه آسان می نمود اوّل غم دریا به بوی سود!
غلط کردم که این طوفان به صدگوهر نمی اَرزد!
شمع اگرزان رُخ ِ خندان به زبان لافی زد
پیش عشّاق تو شب‌ها به غرامت برخاست
درادامه ی سخنان پیشین، درطریق عشقبازی باید زحمت کشید ورنج دید وغرامت پرداخت وتاوان داد!
درنظرگاهِ لطیفِ شاعر، حتّا شمع نیز درطریق ِعشق غرامت می پردازد و درحال ِ تاوان دادن است!
لافی زد: ادّعای دروغین کرد.
به غرامت برخاست: خسارت داد وتاوان پرداخت.
معنی بیت:
شمع نیز درمحفل ِ معشوق رخ ِ خندانِ اورا دید، خواست که ازاوتقلید کند وهمانندِ اوبخندد وجذّاب باشد. (درنظرشاعر،رقصِ شعله ی شمع به خاطراین است که تلاش می کند که خودراشبیهِ رخ خندان معشوق نماید) شمع به خاطر این گستاخیست که تنبیه شده وناگزیراست شب تاسحربسوزد ومحفل عاشقان راروشن کند.
شمع سحرگهی اگرلاف زعارض توزد
خصم زبان درازشدخنجرآبدارکو
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
جلوه ی معشوق همه جارافراگرفته وهمه چیز راتحتِ تاثیرخود درآورده است.
به هواداری: به عشقِ ، به هوای، به امیدِ، چون سخن از(باد) است وبهار وچمن وگل وسرو ،به همین سبب از واژه ی (هواداری) استفاده کرده تا لطفِ کلام رافزونی بخشد وپیچش ِباد ملموس تر وهوامحسوس تربوده باشد. حافظ تنها شاعریست که درانتخابِ واژه ها این معیارها راباوسواس خاصی رعایت می کند.
عارض: رخسار،چهره
معنی بیت:
درباغ وچمن، نسیم ِ بهاری ازکنارسرو وگل عبورکرده وبه عشق تو وبه شوقِ گُلِ رخسار وسروِ قامتِ توبلندشده است.
عارض معشوق درتقابل با گل وقد وقامتش درمقابله با سرو است. چهره وقامتِ معشوق، گل وسرو را ازرونق انداخته وتوجّهِ نسیم بهاری را نیزبه خودجلب کرده است.
هرسرو که درچمن درآید
درخدمتِ قامتت نگون باد
مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشای تو آشوبِ قیامت برخاست
خلوتیان ِ ملکوت: فرشته ها وملایک
معنی بیت:
ازفروغ جمال زیبای تو،آنگاه که سرمست وشادمان به ناز وعشوه عبورکردی،همه چیز وهمه کس رابه شورونوا واداشتی. حتّافرشتگان وملایک نیز،سرآسیمه ومشتاق به تکاپوافتند تااز تماشای تومحروم نشوند،چنان آشوبی برپاکردی که گویی روز رستاخیزفرارسیده است.!
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل وجان فدای رویت بنما عذار مارا
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سروسرکش که به نازازقدوقامت برخاست
رفتار: خرامیدن وبانازواِفاده راه رفتن
سرو سرکش: سرو سرافراز و قدکشیده ،گردنکش
پا برنگرفت: نتوانست بایستد
سرو که به سببِ داشتن ِ قدوقامت وناز واِفاده، گردنکشی می کرد وقتی خرامیدنِ تورامشاهده کرد ازشرمساری نتوانست روی پای خویش بایستد قامتش خم شد وشکست.
کافرمبیناد آن غم که دیده ست
ازقامتت سرو ازعارضت ماه
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش ازخرقه ی سالوس وکرامت برخاست
خرقه: لباس ِ صوفیگری، لباس روحانیّت
بیزاری حافظ ازلباسی که نمادِ پرهیزگاریست تمامی ندارد ودرآغلبِ غزلیّاتِ خویش به بهانه ای این تنفّر را ابراز داشته است. حافظ ازپرهیزگاری وپاکدامنی بیزارنیست او معتقداست که پاکدامنی وتقوا به پوشیدن لباس نیست و نیازی به علامت ونشان ندارد. هرکس که خرقه می شد درواقع با صدای بلند فریاد می زند که من پاکدامن وباتقوا ودارای کرامت هستم! وهمین خودنمایی وجلوه فروشیست که، وسوسه ی ریاکاری و تزویر راتقویت وزمینه ی فریبکاری رافراهم می نماید.
سالوس: نیرنگ وفریب، ریاکاری
کرامت: بخشش وبزرگواری، درنظرگاهِ صوفیان به معنی کارهای خارق العاده ای که بعضی ازدرویشان انجام می دهند. (اغلب دروغ وکلک بوده و به منظور فریبِ افرادِ ساده لوح انجام می گرفته است.این عدّه کارهای شعبده بازی خودرا حاصل عنایتِ حق دانسته واسم آن را کرامت گذاشته بودند!( ازوقتی که دوربین فیلمبرداری کشف شد،همزمان چشمه ی کرامت نیزخشکید! ازآن به بعد هیچ شیخی نتوانست ادّعای کرامت کرده وخلقی رابفریبد!!!)
معنی بیت: ای حافظ این خرقه راازتن ِ خویش خارج کن تاشاید جان سالم بدربری زیرا آنقدر ریاکاری ودروغ وفریب درپوشش ِ این لباس انجام گرفته که آتش جهنّم ازآن برمی خیزد! بنابراین ای حافظ برای سالم ماندن،برای انسان شدن وبرای نزدیکترشدن به سرمنزل مقصود،شرطِ اوّل این است که این خرقه را درآورده وخودت آن رابسوزانی تا سایرمردم همرنگ شوی وخودراباپوشیدن خرقه انگشت نمای خلق نکنی.
درخرقه چوآتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باش

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان:

در اوایل اسلام و در دوران عمر چنگ نوازی ماهر و با قدرت وجود داشت که بلبل از صدای خوندنش و نواختنش بیخود میشد و شادی شنونده ازین هنر صدبرابر میشد
..نوای زیبای او در هر مجلس و جمعی قیامت بپا میکرد
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر
بلبل از آواز او بی‌خود شدی
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای او قیامت خاستی

همانند اسرافیل که در قیامت در ...صور... میدمه و جان مردگان را به تن برمیرگردونه آوای این پیر چنگی مرده را زنده میکرد یاشایدم یار و همراه خود اسرافیل بود که اینگونه آوای او فیل را بال پر میداد و برقص و سماع درمیاورد مثل اسرافیل که روزی ناله ای سردهد و جان دهد مردگان صد ساله را...
و تـفـح فـی الصـور فـاذا هـم من الاجداث الی ربهم ینسلون: و چون در صور دمیده شود، پس به ناگاه همه از قبرها به سوی خدای خود به سرعت می شتابند. یـوم یـنفخ فی الصور و نحشر المجرین یومئذ زرقا(طه،102): روزی که در صور دمیده شود، و در آن روز مجرمان را با بدن های کبود جمع می کنیم. و نـفـخ فـی الصـور فـجـمـعا(کهف،99): و در صور دمیده شود پس همه خلق را (در صحرای قیامت ) گرد آوریم. یـوم یـنفخ فی الصور فتاتون افواجا(نبا،22) روزی که در صور دمیده شود و شما فوج فوج وارد محشر می شوید.
همچو اسرافیل کآوازش بفن
مردگان را جان در آرد در بدن
یار سایل بود اسرافیل را
کز سماعش پر برستی فیل را
سازد اسرافیل روزی ناله را
جان دهد پوسیدهٔ صدساله را

پیامبران و اولیای الهی هم در درونشان نغمه های جان فزا برای گوشهای مشتاق مینوازند نغمه های خوش روحانی گرانبها برای طالبان راه خدا... گوشهای حسّی قادر به شنیدنش نیستند چونکه اونها با ظلم و ستم ها کثیف شدند و باید با گوش جان انها را شنید برای مثال نغمه و اصوات خوش فرشتگان الهی را ما ادمها نمیشنویم و به اصطلاح مولانا اعجم هستیم (فارس زبان که عربی بلد نیست)
انبیا را در درون هم نغمه‌هاست
طالبان را زان حیات بی‌بهاست
نشنود آن نغمه‌ها را گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمهٔ پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
نغمه های آدمی و فرشتگان هم از همین عالم است ولی نغمه های دل از هردوی اونها برتر است چونکه اونها هردو زندانی این عالمند ولی دل به پرواز ملکوت در میاد و آزاد از قیود جسمانییه ... مولانا در بیت بعد برای این گفتارش دلیلی از قرآن و سوره الرحمن میاره بدین مضمون :: ای گروه جنّ و انس، اگر می‌توانید از اطراف آسمانها و زمین (و از قبضه قدرت الهی) بیرون شوید، بیرون شوید (ولی این خیال محالی است زیرا) هرگز خارج از ملک و سلطنت خدا نتوانید شد.
مولانا در ادامه میفرماید این نغمه های انبیایی در درجه اول به تو میگه این جهان و مادیات را جدی نگیر ....که در حقیقت تو اجزای لا هستی یعنی جزئی از جهانی فانی و معدوم هستی ازین نیستی هست نما و ازین توهم و خیال بودن سرهاتون رو بیرون بیارید وگرنه درین عالم فساد نابود میشین و جانهاتان زاییده نمیشود به بقای در الله نمیرسه مولانا بارها براین موضوع تاکیید کرده که باید جانهارو از قالب بسمت عوالم الهی رهنمون ساخت تا بقا پیداکنند راه این کار هم بارزترین پیغام مولانا همون عاشق شدن و رهیدن از زندان تنگ علایق دنیویست ...خداوند وعده رجعت همگان رو داده اما عرفا معتقدند برای با حق بودن باید عاشق بود بین این دو خیلی فرق هست برگشت برای همگان هست و بقا در حضرت برای خاصان و عاشقان ...
نغمه‌های اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزای لا
هین ز لای نفی سرها بر زنید
این خیال و وهم یکسو افکنید
ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
مولانا در ادمه میفرماید اگر من مقدار اندکی ازون نغمه های الهی درون خاصان حق رو براتون بگم جانهای در قالب پوسیدتون سر بر میزنند و مشتاق به بقا و زندگی ابدی در حضرت حق میشوند ..میفرماید گوش جانت رو به این نغمه ها نزدیک کن که این نغمه ها دور نیست ولی مجبور به گفتنشون به تونیستند که همانند اسرافیل زنده کننده دورانند این پیران عالم
گر بگویم شمه‌ای زان نغمه‌ها
جانها سر بر زنند از دخمه‌ها
گوش را نزدیک کن کان دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را زیشان حیاتست و نما

حمید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

در بیت 14 استاد شهریار از حافظ تضمین کرده است

حسین بدیعی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۴:

قافیه‌ی نهایی بیت سوم به غلط فرمان گزار نوشته شده است و باید فرمان‌گذار نوشته شود. برای تفاوت بین گزاردن و گذاشتن و نیز مشتقات آن گزار و گذار مراجعه کنید به کتابِ غلط ننویسیمِ زنده‌یاد ابوالحسن نجفی. ضمناً کلمه‌ی فرمان‌گزار بهتر است با فاصله‌ی کوتاه نوشته شود و نه همچون دو کلمه‌ی مجزا تا در هنگامِ جستجوی کامپیوتری اشکالی پیش نیاید.

فرزام در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

در عرفان واقعی چه شرقی و چه غربی آموزش هایی که داده میشه بیشتر رو این موضوع هست که چطور سیطره فکر (بهر قسمی میشه تعبیرش کرد مثل آرزو، خیال، جسم و...) را از دل یا همان روح جدا کرد پ این امر به تنهایی امکانش بسیار کم و نادر هست حتما راهنما و مرشدی لازم داره که خودش این مدارج رو طی کرده باشه و حاضر به اینکار نیز باشه در مورد مولانا اینکار آموزش توسط شمس گرفته میشه و احتمالا شمس تکیه بیش از حد مولانا رو به خودش میبینه و یک دوره ای تنهایش میذاره سپس مراجعه نموده و ادامه رو پی میگیره
مولانا بزبان صریح و واضح تر و یا عوامانه تری میتونسته نسبت به شمس توضیح بده و در بسیاری مواقع که برخی از شمس سوالی میکردند شمس میگفته مولانا تو بگو

فرزام در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

در فرهنگ عرفان، انسان اسیر و گرفتار فکر که به جسم و تن و نفس هم تعبیر میشه هست و تن یا جسم هزاران آرزو و خیال. داره که باعث میشه دل یا روح نتونه ارتباط با معنا و لذات واقعی داشته باشه، بیست هزار آرزو طعنه به این موضوعه
در مورد اینکه مولانا عاشق شمس باشه و این اشعار رو صرفا در فراق اون خونده باشه من گمان نمیکنم ولی شمس رو مستمسک سرودن این ابیات کرده باشه که عشق رو نشون بده موافقم چرا که امکان نداره شخص به درجه بالا از عرفان برسه و پس از درک معنا بازهم گرفتار عشق دنیوی یا شخص دنیوی و مادی قرار بگیره در تمام بیت ها وضع و حال شخص رو در صورت رسیدن به معنا. رو شرح میده و بزرگی و عظمت باری تعالی را،گرچه در بیت دوم توضیح میده که قابل توصیف هم نیست چرا که در فهم و ادراک نیست بلکه با اسبابی دیگر باید شناخت در بیت هفتم این راه رسیدن ذو لطف خدا میدونه که او اگر بخواد این اتفاق بیافته با جمله ای (که احتمالا از شمس شنیده)میتونه سبب بشه در بیت بعدی نحوه عبادت در صورت رسیدن و یا درک معنا رو توضیح میده که سجده با جان هست و با این طریق یعنی جانانه عبادت کردن نه سجده و عبادت خالی میگم که عاشق تو هستم در مورد عمر اوانی ،عدم وجود شیره و عصاره لازم جهد وصل باید وجود داشته باشد وگرنه با رنج بدنی بردن توسط نماز و عبادات بدون وجود عصاره لازم فقط رنج بیهوده ای خواهد بود و در ابیات ماقبل آخر نیز نحوه وصال را عدم التفات روح به جسم میداند ووصال توسط روح یا دل امکانپذیر بوده هرچند که جدا شدن از تن و جسم باعث آشکار شدن این موضوع گردید

امیر حسین در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

من همواره حاشیه ها را منبع خوبی برای درک بهتر شعر میدانستم ولی متاسفانه، از خواندن حاشیه های متعدد و طویل این رباعی چیزی دستگیرم نشد.

فرشید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۴۲:

با سلام این رباعی از عطار است و در باب چهارو رباعی 44 نیز به نام عطار ثبت شده لطفا تصحیح بفرمایید

فرزین در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۱:

این غزل غوغاست.

اسحاق در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب:

گر فراق بنده از بد، بندگیست/ گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟ "مولانا"

پوریا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی:

در کتاب درسی ادبیات دبیرستان رشته ادبیات در بیت اول نوشته:
برآمد قیرگون ابری ز روی نیلگون دریا ...
که به نظر من هم اشتباهه و همون "پیلگون" بجای"نیلگون"درسته چون شاعر اینجا قافیه درونی و میانی(پیل_نیل)در مصراع اول بکار برده.
شاید اشتباه باشه نظرم نمیدونم دوستان اگر اطلاعی دارند با ما هم درمیان بزارند ممنون

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

6752

سمیرا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

سلام،وزن شعر در بیت دوم و چهارم خراب شده،دربیت دوم،بجای عشقش اگر عشق او و در بیت چهارم در سر شوریده ام نوشته بشه وزن درست میشه،نسخه ای در دسترس ندارم که منبع ذکر کنم

فرزام در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

بنظرم قلاش، بمعنی همان میکنی و بی چیز نزدیکتر باشه تا حیله گر و غیره، چون انسان ها اکثرا مسکین ها رو نهیب میزنن، و دل ممکن نیست حیله گر باشد مسکین چرا، چون دلی که باخدا یکی نشده مثل آن است که هیچ ندارد. در عرفان نفس و یا فکر هست که حیله گر است و مانع دل جهت رسیدن به معبود

فرزام در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

بنظرم شاعر وضعیت بشر رو توصیف میکنه که در این جهان جدا افتاده و بدون درک از وضع و حال و مکان، فقط با توکل به ذات خداوند در حال طی کردن مسیر است

فراهنگ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۰ - ذکر فضیل عیاض رحمة الله علیه:

درباره معنی «عیّار»:
.
"عیّاران" گروههایی از پهلوانان و جنگجویان بودند که از مناطق مختلف ایران (به ویژه خراسان) گرد هم می‌آمدند و از مردم در برابر ماموران وصول خراج خلفای عرب دفاع می‌کردند. ایشان به "شجاعت"، "زیرکی" و "جوانمردی" شهرت داشتند؛ چنانکه بعدها واژهٔ "عیّار"، مترادف با این معانی گشت.
البته همهٔ تاریخ عیّاران شکوهمند نیست و برخی از ایشان، به دلایل مختلف، به گروههای راهزن تبدیل می‌شدند؛ که این مساله، "راهزنی" را هم به معانی "عیّاری" افزود؛ اما معروف است که در همین کار نیز جانب انصاف را حفظ می‌کردند.
عیّاران نقش مهمی در استقلال ایران از اعراب داشتند. ایشان در نیمه قرن دوم هجری بر خلفای عباسی شوریدند و توانستند با فرماندهی "یعقوب لیث صفاری" – که از عیاران سیستان بود – به نواحی وسیعی از ایران تسلط یابند و سلسله صفاریان را پایه بگذارند.
عیاران از نظر اعتقادی به فرقه "فتیان" (= جوانمردان) نزدیک بودند و از یکدیگر تاثیر گرفته‌اند؛ فتیان، خود را در جوانمردی پیرو حضرت علی(ع) می‌دانستند و نام فرقه خویش را از حدیث قدسی معروفی در شان فتوَّت (= جوانمردی) آن حضرت، گرفته بودند:
"لافَتی الّا علی لا سَیف الّا ذوالفقار"
(جوانمردی چون علی، و شمشیری چون ذوالفقار نیست).
"پوریای ولی" (متوفی به 722) از مشاهیر فتیان، و آداب "زورخانه" های امروزی، سایه‌ای از رسوم ایشان است.
عیّار طریقت: این ترکیب، توصیفی از شیوهٔ سلوک فضیل عیاض است؛ یعنی منازل طریقت را هم، مانند صحرای عالم، چابک و عیّارانه طی کرد؛ حافظ گوید:
خامی و ساده دلی، شیوهٔ جانبازان نیست
خبری از بَرِ آن دلبرِ عیّار بیار
منبع: گزیده تذکره الاولیاء- تصحیح محمد تفنگدار

نادر کیا دلیری در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۹:

محو و. مات حق همه ذرات او جمله ذرات محو و مات او

ناشناخته در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

باز گذاشتن،
مصدر مرکب ( مصدر پیشوندی ) سپردن ، تفویض
رها کردن . ترک کردن .

۱
۳۰۸۷
۳۰۸۸
۳۰۸۹
۳۰۹۰
۳۰۹۱
۵۵۱۵