گنجور

حاشیه‌ها

معین در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و پنیر » بخش ۲ - حکایت:

Bread and Halvah (Sweets)

... در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ رهی معیری » منظومه‌ها » ساز محجوبی:

به یاد مرتضی خان محجوبی، نابغه ای در نوازندگی پیانو و رفیق شفیق رهی
مرتضی محجوبی، رهی و بنان سه ضلع مهم از برنامه های گلها بودن که خدمت خیلی خیلی بزرگی به موسیقی و ادبیات ایران کرد.
کاش در روزگار ما هم از این برنامه ها بود که این وضع اسفناک موسیقی و ادبیات رو احیا کنه. حیف که حکایت دوران ما هم حکایت روزگار حکومت ضحاک شده که به قول فردوسی:
هنر خوار شد جادوی ارجمند...

روفیا در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

دوست گرامی
شوخی می کنید دیگر؟
یا ما را دست انداخته اید؟؟
البته که مولوی یک گزارش خبری ارایه نکرده است.
این یک تمثیل است.
مثل اسب است. مرکب سخن است.
معنایی که گوینده تمثیل اراده کرده است سوار بر این مرکب می شود تا به من و شما برسد. این لطافت و ظرافت ادبیات است. وگرنه مولانا می توانست بگوید همه چیزهای ظاهرا مشابه، یکسان نیستند و علل یکسان ندارند. ولی این معنا را با چنین اطواری در قالب چنین داستانی گفته است تا بر جذابیتش بیفزاید.

نیکومنش در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

Iدرود بیکران بر دوستان جان
-گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
معنی و مفهوم ابیات:
به نگارین خوش اوازم گفتم که چه زمانی مرا به دمیدن نفسی بر لبانم زنده خواهی کرد او با زیرکی نویدم داد که هرچه تو خواهی ان خواهد شد و عطش مرا بدون رد کردن خواسته ام و امید به کامیابی دیگر دو چندان کرد
2-گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
من که می دانستم بهای زیادی لبان نگارم دارد گفتم که بایستی خراج و مالیات کشوری چون مصر را مهیا کنم او به من گفت مطمئن باش ضرر نخواهی کرد
3-گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
من که معشوق، خودگستاخم کرده بود طلبم را بیشتر کردم و گفتم ایا کسی توانسته که خود تو را به چنگ اورد او با اشاره گفت این داستانی است که فقط نکته دانان فهم کنند
4-گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم تا به کی خود را به جلوه او راضی نگه دارم و شاهد پرستی کنم ، وقت است که کنار یار گیرم و با او خلوت کنم به فراست فهمید و گفت کار عشق شاهد پرستی ونظر بازی با رخ دوست و همنشینی با اوست
5-گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم به نگارم که پیمانه ام را قبل از کامیابی از لبانت از می عشق پر کن که مستانه به سویت آیم ،پیمانه ام پر کرد و به شادمانی نوش باد گفت.
6-گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
من که خرمن زهد و تقوی جامه ام را الوده کرده بود درنگی کردم و گفتم شراب و این لباس زهد هم خویشی ندارند او که مرا گزیده بود گفت به امر من بنوش و نگران نباش
7-گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
شراب را نوشیدم و نزدیک شدم و باز گفتم آن لب شیرین پر بهایت چه سودی به لبان پیر چو منی خواهد داشت گفت با بوسه ای جوانیت را باز خواهم گرداند
8-گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
من که بعد از چشیدن لبان شیرین نگارم جوان شده بودم خواجه وش به او گفتم کی مرا کامیاب خواهی کرد که من در مقام ،چون مشتری ارزومند وصال ماه روی تو هستم او به لبخندی سخت مرموز گفت باش تا میل من به سویت موافق گردد
-گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
پس از موهبت جوانی ودر انتظار کامیابی به تسبیح و حمد بارگاه کبریاییش پر داختم او به من گفت نقد دیگری بیاور که این دعا را ملایک هفت آسمان کنند
سر به زیر و کامیاب

نیکومنش در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

Iدرود بیکران بر دوستان جان
-گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
معنی و مفهوم ابیات:
به نگارین خوش اوازم گفتم که چه زمانی مرا به دمیدن نفسی بر لبانم زنده خواهی کرد او با زیرکی نویدم داد که هرچه تو خواهی ان خواهد شد و عطش مرا بدون رد کردن خواسته ام و امید به کامیابی دیگر دو چندان کرد
2-گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
من که می دانستم بهای زیادی لبان نگارم دارد گفتم که بایستی خراج و مالیات کشوری چون مصر را مهیا کنم او به من گفت مطمئن باش ضرر نخواهی کرد
3-گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
من که معشوق، خودگستاخم کرده بود طلبم را بیشتر کردم و گفتم ایا کسی توانسته که خود تو را به چنگ اورد او با اشاره گفت این داستانی است که فقط نکته دانان فهم کنند
4-گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم تا به کی خود را به جلوه او راضی نگه دارم و شاهد پرستی کنم ، وقت است که کنار یار گیرم و با او خلوت کنم به فراست فهمید و گفت کار عشق شاهد پرستی ونظر بازی با رخ دوست و همنشینی با اوست
5-گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم به نگارم که پیمانه ام را قبل از کامیابی از لبانت از می عشق پر کن که مستانه به سویت آیم ،پیمانه ام پر کرد و به شادمانی نوش باد گفت.
6-گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
من که خرمن زهد و تقوی جامه ام را الوده کرده بود درنگی کردم و گفتم شراب و این لباس زهد هم خویشی ندارند او که مرا گزیده بود گفت به امر من بنوش و نگران نباش
7-گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
شراب را نوشیدم و نزدیک شدم و باز گفتم آن لب شیرین پر بهایت چه سودی به لبان پیر چو منی خواهد داشت گفت با بوسه ای جوانیت را باز خواهم گرداند
8-گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
من که بعد از چشیدن لبان شیرین نگارم جوان شده بودم خواجه وش به او گفتم کی مرا کامیاب خواهی کرد که من در مقام چون مشتری ارزومند وصال ماه روی تو هستم او به لبخندی سخت مرموز گفت باش تا میل من به سویت موافق گردد
-گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
پس از موهبت جوانی ودر انتظار کامیابی به تسبیح و حمد کبریاییش پر داختم او به من گفت نقد دیگری بیار که این دعا را ملایک هفت آسمان کنند
سر به زیر و کامیاب

سعیده میرزایی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

آیا ''بازبینم"' دراین بیت صحیح است یا ''بازبینیم''؟؟

نیکومنش در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

درود بر دوستان جان
می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
معنی و مفهومِ بیت:
ای مدعیان عشق سالهای زیادی است (چارده سال )که با محبوب خویش عشق ورزی می کنم و خیال رخش را در ضمیر وجودم حک می کنم و اکنون فاش می کنم تا حسودان تکلیف خویش دانن ،دو سالی می گذرد که چهره مقصود نقاب خویش بر من برداشته و کاسه وجودم را از می ناب پر می کند و چنان غرق عشق ورزی در این عالمم که میل همنشینی با هیچ بزرگ و کوچکی ندارم
سربه زیرو کامیابی

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۶ - اظهار معجزهٔ پیغمبر صلی الله علیه و سلم به سخن آمدن سنگ‌ریزه در دست ابوجهل علیه اللعنه و گواهی دادن سنگ‌ریزه بر حقیت محمد صلی الله علیه و سلم به رسالت او:

ابوجهل سنگ ریزه هایی در دست مخفی کرد و از پیامبر اسلام ص پرسید اگر واقعا فرستاده خدای عزوجل هستی و از اسرار اسمان خبر داری در مشت من چی پنهان شده ؟
سنگها اندر کف بوجهل بود
گفت ای احمد بگو این چیست زود
گر رسولی چیست در مشتم نهان
چون خبر داری ز راز آسمان
حضرت رسول ص در جواب گفتند میخواهی من بگویم اونها چه هستند یا خود اونها به حقانیت ما گواهی دهند و ابوجهل میگه این مورد دومی خیلی سخت تر و نادر تره و پیامبر هم درجواب گفتند بلی حق تعالی از انچه تو میخواهی قادرتر و تواناتر است
گفت چون خواهی بگویم آن چه‌هاست
یا بگویند آن که ما حقیم و راست
گفت بوجهل این دوم نادرترست
گفت آری حق از آن قادرترست
درهمان لحظه در میان مشت ابوجهل هر تکه سنگ بزبان امد و شروع به شهادت دادن کردند و میگفتند نیست خدایی جز خداوند یگانه و گوهر تابناک رسول خدارا اصلاحا تراشید (سُفتن)گفتند
از میان مشت او هر پاره سنگ
در شهادت گفتن آمد بی درنگ
لا اله گفت و الا الله گفت
گوهر احمد رسول الله سفت
ابوجهل تا این سخنان رو از سنگ ریزه ها شنید اونهارو از خشم بر زمین پرت کرد و کوبید
چون شنید از سنگها بوجهل این
زد ز خشم آن سنگها را بر زمین

علیرضا مقدم در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲ - سخن دقیقی:

با سلام و عرض خسته نباشید خدمت تمام ایرانیان عزیز مخصوصا" زحمت کشان این سایت .
فکر میکنم در بیت زیر :
گزیتش نپذرفت و نشنید پند
گزینش صحیح باشد و اشتباه تایپی صورت گرفته است.
با تشکر فراوان مقدم

علیرضا مقدم در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲ - سخن دقیقی:

گزیتش نپذرفت و نشنید پند

عادل در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

سلام. جناب مولانا در این شعر، و به‌خصوص در بیت «نو ز کجا می‌رسد؟ کهنه کجا می‌رود؟/ گر نه ورای نظر عالم بی‌منتهاست» به مسئله علت فاعلی و علت غایی اشاره می‌کنند. یعنی تمام موجودات، ابتدا از خداوند نشأت گرفته، و در نهایت نیز به‌سوی خداوند برمی‌گردند.

سامان در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

سجاد جان، اتفاقا حافظ بزرگ‌ترین شاعر و آرتیست ِ تاریخ ایران است. تمام مفاهیم و تعابیر عرفانی و دینی هم مواد ِ خام ِ آفرینش ادبی او بودند.

رضا در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

دل سراپرده ی محبّت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
سراپرده: بارگاه،خیمه ای که پیرامون آن پارچه ای کشیده وبه چیز مخصوصی اختصاص داده باشند، خلوتگاه وفضای اندرونی. وقتی حافظ ازسراپرده ی دل صحبت می کند یعنی این فضا برای محبّت دوست اختصاص داده شده وهیچ علاقه ی دیگری درآن جای ندارد.
آئینه دار: کسی که آئینه مقابل کسی نگاهداردتاچهره اش راببیند .
طلعت: چهره
معنی بیت: خطاب به معشوق ازلی(آفریدگاربی همتاست). تمام فضای دلم سرشارازذوق واشتیاق وارادت به معشوق اَزلیست. چشمانم آئینه ایست که فروغ رخ ِزیبای دوست رابازمی تاباند.
حافظ معتقد است که این همه زیبائیها،نقش ونگارین وپدیده های موجود، ذرّه ای از فروغ روی دوست است وبس. بنابراین ماهرچه که می بینیم درحقیقت جلوه ای ازجمال جمیل اوست ودیدگان ما بسان ِآئینه ای فروغ زیبائیهای اوراانعکاس می دهد.
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا وپنهان نیزهم
من که سردرنیاوَرَم به دوکون
گردنم زیر بار منّتِ اوست
سر درنیاورم : سرفرونیاورم، تسلیم نشوم، فریب دنیا وآخرت را نمی خورم
دو کون : دو دنیا، هردوعالم
گردنم زیر بارمنّتِ اوست: خودرا مدیون دوست می دانم. وام داراوهستم.
معنی بیت: من که فرد مطیعی نیستم،من که فریبِ مظاهردنیا وآخرت رانمی خورم، من که درمقابل همه چیز عصیان می کنم وبه هیچ چیزطمعی ندارم، من که ازبندِ تعلّقات وارسته ام لیکن وقتی درمقابل دوست(آفریدگاریکتا) قرارمی گیرم باتمام وجود خودرامدیون لطف ومرهون عنایت اومی بینم وسراطاعت فرومی آورم.
حافظ که چارتکبیر برهرچه که هست زده وازبند تعلّقات رسته،بی باکانه درمقابل همه چیزهمانند یک عصیانگرشورش می کند به زمین وزمان حمله می کند،به نقد می کشد،به سُخره می گیرد،قوانین را درهم می شکند و...... لیکن هروقت به دوست می رسد به ناگهان آرام می گیردعاشقی سینه چاک، بنده ای مطیع وفرمانبری بی مانند می شود وتمام غرور وشجاعت ونفس وآرزوی خویش را درزیرپا له می کند ازکام خویش چشم پوشی می کند تا کام دوست برآید.
اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکرهرکس به قدرهمّت اوست
طوبی: نام درختی در بهشت با میوه‌های متنوع که حاصل آن انواع میوه‌ها ولباس و زینت‌آلات بوده و به هر غرفه‌یی از بهشت یک شاخه از آن می‌رسد.
همّت: اراده، آرزو، خواهش، عزم
این بیت خطاب به مدّعیانیست که تمام همّتشان برای دستیابی به بهشت است وخدارا به قصدِ رسیدن به بهشت بندگی می کنند.
معنی بیت: ای مدّعی که خدارا به منظور بهشتی شدن ولمیدن درسایه سارطوبی دربهشت پرستش می کنی، درباغچه ی اندیشه ی تودرخت طوبی کاشته شده، امّا من فقط به قامتِ یار که ازطوبی نیز دلکش تراست می اندیشم، آری فکرهرکس به اندازه ی همّت واراده ی اوست. من قصد وصال یاررادارم وهمّت واراده وآرزویم برهمین اساس شکل گرفته، درحالی که توبه آسایش دربهشت وتن پروری می اندیشی!
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
آلوده دامن : گناهکار
عصمت: پاکدامنی
معنی بیت: اگرمن ِعاشق، گناهکارم وخطایی مرتکب شده ام هیچ تعجّبی ندارد ومهم هم نیست. چیزی که اهمیّت دارد پاکدامنی ومنزّه بودن ِ معشوق است، تمام پدیده های این عالم هرکدام دلیلی برپاکدامنی ِ او هستند.
نکته ی بسیارجالبی که درنگرش حافظانه وجود دارد نگاهِ عاشقانه ی حافظ به خداست. اوبه جای "خداترس" بودن "خدادوستی" را انتخاب کرده است. اوخدا را موجودی ترسناک نمی پندارد بلکه خدارا همانندِ معشوقی دلرُبا،دلسوز ومهربان می شناسد وبه بخشندگی ِ اواعتماد کامل دارد. ازهمین رو هیچ اهمیّتی به گناه نمی دهد. این بی اهمیّتی به گناه واعتمادِقلبی به کرَم ِ خداوندیست که اورابه سمتِ آزادگی ووارستگی سوق می دهد. اوبه مَددِ همین اعتماد است که می فرماید:
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحُشر
بافیض لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم
اوازهیچ چیزنمی ترسد،شهامت رهایی ازبندِ تعلّقات مادّی ومعنوی را دارد، باورها واعتقاداتی را که ازگذشتگان به او تحمیل شده،به کناری می نهد وهر لحظه دست به کاری نو می زند وباورهای جدیدی خَلق می کندتابیشتروبیشتربه معشوق اَزلی نزدیکتر گردد.
کسانی که به جای عشق ومحبّتِ خدا،ترس ازخدارا دردل کودکان خودنهادینه می کنند ندانسته بدترین ستم ها را درحقّ آنها ودرحقّ ِخداوند روامی دارند. کسی که همانندِ حافظ به جای ترس ازخدا،سراپرده ی دل خود رابه محبّت اواختصاص می دهد،هرگزبه بدی ،دروغ، حسادت، خیانت وکینه تمایل پیدانمی کند و گمراه نمی گرددچراکه:
درطریقت هرچه پیش سالک آید خیراوست
درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
من که باشم درآن حرم که صبا
پرده دار حریم حُرمت اوست
حَرم: اندرونی ِ خانه ی معشوق، خلوتگاهِ معشوق
صبا: نسیمی که رابطِ عاشق ومعشوق است.از جانب منزلگاهِ معشوق می‌وزد وعطروبوی اورامی پراکند وبه عاشقان می رساند.
پرده‌دار: حاجب، نگهبان.
حریم: گرداگردِ خانه و اطراف ِحرم.
حرمت: احترام، آبرو،عزّت
معنی بیت: خلوتگاهِ معشوق دوراز دسترس ِ من نالایق است، آنجاکه فقط نسیم صبا اجازه ی ورود وخروج دارد. صبا نگاهبان آن حرم لطیف وحریریست. من ِ ناشایست چگونه می توانم درآن حریم وارد شوم.
وقتی نسیم نگاهبان ِخلوتگاه معشوق است، نشانه ی لطافت،معنویّت وروحانی بودنِ آن مکان است. بنابراین کسی خواهدتوانست در چنین مکانی واردشود که همانندِ نسیم، پاک ولطیف وظریف باشد. هیچ چیز زُمخت وخشن وسخت درآن راه نخواهد داشت. باید عاشق ازآلودگیها پاک شود آنقدرلطیف وپروانه ای باشد تا مَحرم حرم گردد وبتواند مجوّز ورود دریافت کند.
هرکه شدمَحرم دل درحرم یاربماند
وانکه اینکارندانست درانکار بماند
بی خیالش مَباد مَنظر ِ چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
منظر: دیده، نگاه
معنی بیت: دیدگان من هرگز چهره ی معشوق را فراموش نمی کند چرا که اودردرون ِچشمان من نشسته ومن به هرسو که نگاه کنم اورا می بینم. دیدگان من مکان قرارگاه اوست.
شاه نشین چشم من تکیه گهِ خیال توست
جای دعاست شاه من، بی تومباد جای تو هر گل ِ نو که شد چمن آرای
ز اثررنگ و بوی صحبت اوست
معنی بیت: هرگلی که بازیبایی ورنگِ وبوی دل انگیز خود سببِ زینتِ باغ وگلستان می شود بی شک زیبایی ورنگ وبوی خودرا ازآن منبع مطلق زیبایی وام گرفته است. هیچ چیز دراین دنیا بی لطف او زیبانیست. همه ی زیبائیها انعکاسی ازآن زیبای بی بدیل است.
تنت رادید گل گویی که درباغ
چومستان جامه رابدرید برتن
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
دور: روزگار،عهد
مجنون: دیوانه ، شهرت قیس‌بن عامری که ازکودکی عاشق لیلی شد و ازعشق او سربه بیان گذاشت و درنهایت به‌مجنون مشهورشد.
معنی بیت: روزگار مجنون ودوران عاشقی او سپری شد ونوبت به ما رسید. دراین دنیا هرکسی مهلت اندکی به اندازه پنچ روزی دارد وهیچ کس زنده وجاوید نمی ماند همگان رفتنی اند.
دل رمیده ی مارا که پیش می گیرد
خبردهیدبه مجنون خسته اززنحیر
مُلکتِ عاشقیّ و گنج طَرَب
هر چه دارم ز یُمنِ همّت اوست
مُلکت: سلطنت،پادشاهی
طرب: شادمانی
یُمن : خیر وبرکت
همّت : اراده
سلطنت وشکوهِ بی پایانِ عاشقی ونعمتِ شادمانی که نصیبِ من شده است،همه وهمه ازخیر وبرکتِ اراده ی معشوق اَزلیست. ازسرلطف اوست که من به مقام والای عاشقی وخُرسندی نایل شده ام.
سرزمستی برنگیرد تابه صبح روزحشر
هرکه چون من درازل یک جُرعه خورد ازجام دوست
من ودل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندرمیان سلامتِ اوست
معنی بیت: من ودل اگر دراین طریقِ عشقبازی قربانی شدیم وازبین رفتیم هیچ باکی نیست،چه اهمیّتی دارد؟ سرمعشوق سلامت باد که اصل وذاتِ هستی ِ همه ی کائنات ازاوست.
سلامتِ همه آفاق درسلامتِ توست
به هیچ عارضه شخص تودردمند مباد
فقرظاهرمبین که حافظ را
سینه گنجینه ی محبّت اوست
معنی بیت: فقر وتهیدستی ِظاهری حافظ رامبین ودرموردِ اوبه غلط قضاوت مکن، زیرا حافظ صاحب گنجینه ای باارزش وقیمتیست که هیچ دُرّ و گوهرگرانبهایی به آن نمی رسد. سینه ی حافظ سرشارازارادت و محبّت اوست. (برگشت به بیتِ مطلع)
چنان پرشدفضای سینه ازدوست
که فکرخویش گم شد درضمیرم

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹:

4419

محمد مشفق در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

حالا مولانای ادیب و متفکر، از یک داستان عامیانه ی زمان خودش که سینه به سینه بین مردم میچرخیده و نقل میشده، اومده یه سری حقایق ماورایی و معنوی رو پدیدار کرده، الان نمیتونم نظری راجع به شخص مولانا بدم، چون متاسفانه هنوز فرصت نکردم کل دیوانش رو مطالعه کنم
امیدوارم با نظردادنم خلق کسی رو تنگ نکرده باشم....دوستدار نوع بشر محمدمشفق

محمد مشفق در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

سلام به همگی
نه قصد توهین دارم و نه قصد اظهار فضل
فقط دوست دارم نظرمو اینجا بنویسم
به نظر من این داستان طوطی و کچل شدنش، جز یه داستان تخیلی چیز دیگه ای نمیتونه باشه! یعنی درصد اتفاق افتادنش تو واقعیت واقعا کمه، تقریبا نزدیک به صفر
اولا چطور ممکنه یه طوطی آزاد رو با یه گربه تو مغازه دربسته تنها بزارن
اگه گربه بعدا اومده پس حتما مغازه یه سوراخی داشته که طوطی از اون سوراخ میتونست فرار کنه، بر فرض اینکه مغازه سوراخ داشته و طوطی هم اینقدر اهلی بوده که صاحبشو ترک نمیکرد، و باز فرض اینکه در لحظه ی برگشت مغازه دار، گربه از همون سوراخی که اومده بود فرار کرده و طوطی باوفا اونجا مونده، میرسیم به نشانه گیری بسیار دقیق و معجزه آسای مغازه دار که صاف با چوب دستی میزنه تو سر طوطی آزاد و البته قدرت ضربه رو هم طوری تنظیم میکنه که طوطی نمیمیره و فقط کچل میشه که البته کچل کردن یک طوطی با ضرب چوبدستی در واقعیت کاملا غیر عملی و غیر قابل اجراست

مشاهری در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹:

باوی نشستم می به دست او بت بد و من بت پرست
از عشق او من گشته مست او مست «بُد زآب عنب»

N در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » مخمّسات:

خیلییی زیباست..وقتی شعرای این شاعر بزرگو میخونم حسرت میخورم که چرا توی کتابای درسی تاریخ ادبیات هیچ اسمی ازش نیست

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

آتش گرفتن دل‌ همان عاشق شدن دل‌ است عشق درصدی نیست تمام و کامل است آتش همه چیز را نابود می‌‌کند و به آتش تبدیل می‌‌کند
نه‌ می‌‌شود و نه باید جلوی آنرا گرفت زیرا سرنوشت دل‌ همین است و سرنوشت عقل هم در نهایت همین است که در این قمار وارد شود و ابر این سودا تمامی آن را فرا بگیرد و برق این ابر آتش دل‌ را شعله ور می‌‌کند
دل‌ خواب می‌‌بیند چون دیدن دل‌ مثل خواب دیدن است که با دیدن چشم که فقط بخش کوچک و ظاهر را می‌‌بیند تفاوت بزرگ دارد
خون دل‌ همان آرزو مندی و عشق و خواستن دل‌ است که گسترده شده است چون مفرش
عاشق است که چیزی بدست آورده است و بقیه دستشان در زندگی‌ خالی‌ است پس پنهان هستند و به چشم نمی آیند ولی عاشق که چیزی با ارزش با خود دارد نمی تواند پنهان شود هر چند دوست دارد چون سایه در برابر سپهسالار خورشید محو و فنا شود
ولی دلبر با سپردن دارایی خود به او نمی‌‌گذارد و هر جا برود با تیر معشوق که تیر بسیار گران بها است روبرو است و خود هم همین را می‌‌خواهد

کوروش روحانی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

به نظر حقیر کلمه ی(اوت)که بر سرش اختلافاتی پیش اومده به صورت (پرش ضمیر)هست پرش ضمیر زمانیه که ضمیر متصلی برای یک کلمه به کلمه ی دیگری بچسبه مثلا سعدی میگه:(چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود)که در اینجا ضمیر متصل(م)که به دخان چسبیده در اصل برای کلمه ی سر هست و درستش این شکلیه:( چون مجمری پر اتشم کز سرم دخان می رود) یا مثلا حافظ میگه:(ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد)که درستش این گونه هست:ناگه سیل فنا نقش املش باطل کرد) و ضمیر متصل(ش)در اصل باید یه امل بچسبه در ادبیات نیز اینگونه ابیات را بسیار داریم.حال بریم سر اصل مطلب.من فکر میکنم که در کلمه (اوت)نیز این اتفاق افتاده و ضمیر متصل(ت)در اصل باید به رهبر بچسبه یعنی درستش این میشه:گفتا اگر بدانی هم او رهبرت اید.البته نمی خواهم در محضر استادان بزرگوار بی ادبی کرده باشم ولی به نظرم این درست باشه با احترام فراوان کوروش روحانی

۱
۳۰۳۴
۳۰۳۵
۳۰۳۶
۳۰۳۷
۳۰۳۸
۵۵۲۳