همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۰:
غزلی برای دل
دل واژه مرکزی و محوری در عرفان و رازورزی است و میتوان گفت که دل راز هر هستی است که پیدا میشود
هر چیزی در هستی دل دارد، خود هستی دل نیستی است، دل ویژگی هر چیزی و پدیدهای است و از درون آن میاید، مانند طلایی که از دل معدن بیرون میآید
ویژگیها با هم ارتباط پیدا میکنند مثلا اکسیژن دارای یک ویژگی و هیدروژن نیز دارای یک ویژگی است که این دو ویژگی میتوانند با هم بیامیزند که از جنس عشق میشوند یا به عبارتی آمیزش دو ویژگی یا دو دل عشق نام دارد، برای همین است که جلال دین عقیده دارد که از دل به دل راهی و روزنی است و از هر ارتباطی و آمیختنی کاری خاص بر میآید و پدیدهای نوین پیدا میگردد به این خاطر هستی پیوسته در حال زایش و پیدایش است. انسان نیز دارای دل است که ویژگی او را میرساند این ویژگی همانا توانائی اوست در آمیختن با تمامی هستی و این موجب پیچیدگی بسیار عظیم و حیرت آور است به ویژه آنکه هستی همواره در حال نو شدن است و از نیستی سر چشمه میگیرد، هیچ حیوان دیگری این ویژگی انسان را ندارد، و این ویژگی همان عشق است که فرمان روا است بر همه از جمله انسان
به این دلیل است که دل انسان آیینه شکوه هستی است و به استقبال دانائی میرود و از آنچه تا کنون به دست آورده است به آسانی میگذرد زیرا میداند که حقیقتی نو همواره به انتظار اوست که از نیستی میآید و از عدم
انسان عارف یا رازورز مانند کسی است که همواره از آنجایی که هست راهی به بیرون مییابد و نمی خواهد مانند کسانی باشد که به وضع موجود خو میگیرند و یا مانند شعبده بازان که از روی مهارت به کارهایی دست میزنند که با عادتهای دیگران عجیب مینماید ولی در حقیقت بجز نیرنگ چیز نویی در آن نیست
زبان بریده در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:
سلام
جناب رضا ممنون از توضیحات شیوا و زیباتون
دو نکته بنده عرض میکنم
اول.گل سوسن دارای شش گلبرک است.و سوسن پنج برگ،نیست(یا حداقل بنده ندیدم تا بحال)
دوم.با استناد به سطرهای پایانی فرمایشات شما،بنده به این نتیجه رسیدم که جناب حافظ،لاییک بودند و هرکاری میکردند،بجز آزار دیگران؟!
زبان بریده در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
سلام و وقت بخیر
کسی هست که بدونه چرا جناب حافظ،برای سوسن،ده زبان قایل شده؟!
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
پویا جان
رباعی عبارت است از چهار مصرع بر وزن ” لاحول ولا قوت الا بالله
از ویکی :
رباعی متشکل از دو بیت (چهار مصراع) است. رعایت قافیه در مصراعهای نخست، دوم و چهارم الزامی و در مصراع سوم اختیاری است
اگر سوالی دیگر هست ، بپرس که شعر شناسان مبرز درین گنجور بسیار دیده ام
زنده باشی
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
آقای بیات
لطفاً مرجع یافته های خود را بنویسید تا گنجوریان بدانند آن
چه می نویسید از منبع معتبری ست یا نظر شخصی ست
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
آقای بیات
آنچه زردشتیان به کمر می بندند کشتی یا کستی ست
از لغتنامه:
زنار ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستی است. زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بودهاند داشتهباشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند، چنانکه یهودیان مجبور بودهاند عسلی (وصله ٔ عسلی رنگ ) بر روی لباس خود بدوزند. در زبان عربی بطور عمومی به هر رشتهای زنار گفته میشود.
الهه در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۹ - قصهٔ مکر خرگوش:
معنی مصرع لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست چیست ؟
امبن عظیمی زاده در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۴ - نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران قوله حتی اذا استیاس الرسل:
باسلام
بیت چهارم
در مورد ماهی دوستمون نوشته بودن که در علم جانورشناسی ماهی از سر شرو به گندیدن نمیکند،عرض میکنم که:
گندیدن ماهی از سر آغاز میشود
و ابتدایی ترین موارد رو میتوان در آبشش ماهی نشاهده کرد،که یک روش قدیمی و سنتی برای تشخیص تازه بودن یا نبودن ماهیست
مابقی بحثها رو دوستان عزیز باز کردن
محمد شجاعی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷:
در جواب به :شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
گفتم:
پرچم عشق به سر چوب بلندی بندند،
آن چوب سرافراز هست همان شاخه خشک!!!
سجاد اجاقی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۲ - عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر:
در دو بیت اول منظور از یوسفرخ مشرقی، صبح است که فلک و آسمان، خورشید را روزیِ صبح قرار میدهد. ترنجپیکر بهدلیل مدور بودن فلک به آن نسبت دادهشده و منظور از ترنج زر هم خورشید است.
ابیات بعد هم این معنی رو دارند که وقتی لیلی جلوهگر میشد، نظّارهها و نظارهگر ها همچون داستان حضرت یوسف علیهالسلام، کف دست خود را بهجای ترنج میبریدند و دلشان همچون انار شکافتهمیشدند.
بیت شد قیس به جلوهگاه غنجش...، هم اشاره دارد به این که مجنون به جلوهگاه ناز و کرشمهی لیلی رفت در حالی که از غم او زرد رو بود.
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
جناب استاد محمد جعفر محجوب نیز ، این غزل را در سوگ شاه ابو اسحاق می داند
در بیتی : راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
از درخش چهارده ساله ی حکومت او یاد می کند
ضمناً : فیروزه ی ابو اسحاقِ فیروزه تراش ، بسیار مورد توجه بوده و مشهور .
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
آقای تقوی بیات
کاملاً اشتباه کرده اید
این غزل خطاب به شاه ابو اسحاق ، و دوران خوش دوستی آنهاست
به پدر ابو اسحاق نیز ربطی ندارد
لطفحقیقت گو در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:
درود
من نمیدوانم چرا بعضی از دوستان فکر میکنند اینجور جاها سطح علمی و اطلاعاتی که دارند را به رخ دیگران بکشیند شخص بزرگی چون جناب خیام چندین سال پیش تلاش میکرده که ساده گویی کند که جایی و اسه تفسیر های پیچیده واژه اراییه نماند بازهم بعضی دوستان میفرمایند منظورش از روبه ، حیوان نبوده و منظکرش رو به یعنی صورت خوب بوده یکی دیگه میفرماید گور در مصرع اخر یعنی گر خر اخه اینها چه حرفهاییه اخه من هیچ وقت حاشیه نمبنویسم ولی واقعا دیگه صبرم سر اومد چرا حقیقت را نمیگیویید که
منظور استاد بزرگوار حضرت خیام این بوده است ان قصر و بارگاه تخت سلطتنتی وکاخ پادشاهی جمشید که در ان جا می مینوشید و ارام میگرفت در گذر زمان به متروکه تبدیل شد و اهو که همیشه از دست شکار پادشاهان در فرار است فرزند عزیزتر از جانش را در محل زندگی پادشاه زایمان میکند و روباه که سرشار از حیله گریست و شکارش بسیار سخت است در بارگاه جمشید به استراحت میپردازد که درانجا خلوت باشد و درامنییت باشد . ودر ادامه میفرمایند
بهرام که عمری شکار گور خر میکردند اخر خودش شکار گور و قبر مرگ شد
پویا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
دوستان عزیزی که از وزن رباعی سررشته دارند لطفا به آیدی تلگرام بنده @pooban پیام بدهند. سوالی دارم در مورد رباعی. سپاس عزیزان
پویا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
دوستان گرامی، من در مورد قالب رباعی پرسشی دارم. آیا کسی میتونه بهم کمک کنه؟ با سپاس فراوان
جاوید مدرس اول رافض در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:
**********************
*********************
در بیت آخر
(ی چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست)
بجای واژه (غیرت) حرمت منطقی تر مینماید
در مضمون این بیت هم منظور همین است که باید
حرمت قرآن و خدا نگه داشته شود و چنگ فرو بردن در جایی
که مخزن قرآن و مسکن خداست (هتک حرمت است)
غیرت چندان مناسب نست
علیرضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:
در دهه 60 مرحوم رضا منفرد این شعر را با آهنگ تحت عنوان «راز نهانی» خوانده است. البته نه همه شعر را؛ بلکه تعدادی از ابیات آن و کمی هم برخی از مصراع ها را تغییر داده اند. (در حد یکی دو کلمه).
رضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟
ماهم : ماهِ من، "ماه" کنایه ازروی ِزیبا، لطیف ودرخشنده ی معشوق است.
این هفته برون رفت: این هفته به جایی دورازچشم من رفت. ازدسترس من خارج شد.
به چشمم سالیست: این چند روزبقدری سخت گذشته که درنظرمن به اندازه ی طول مدّتِ یکسال شده است.
حال هجران : حالِ غریب و اندوهناکِ عاشقی درفراق معشوق. کسی که به دردِ عشق ودوری مبتلانشده و این حال را تجربه نکرده باشد هرگزنمی تواند دشواریِ تحمّل سوز هجران را درک کند. حافظ این مصرع را به نصحیت کنندگان و آنانکه منع عشق می کنند وعاشقی تجربه نکرده اند گفته است.
معنی بیت: این هفته، ویااینکه چند روزیست که محبوبِ خوش سیما و آن عزیزِعزیزترازجانم، مراترک کرده ورفته است، این یک هفته به قدری سخت گذشته که برای من به اندازه ی درازی یکسال است. (البته روشن است که برای عاشق، نه یک هفته بلکه هر ثانیه ی فراق به اندازه ی یکسال است، "هفته" دراینجا به ضرورتِ شعری بکارگرفته شده است.)
درمصرع دوّم: آری ای ناصح و ای کسی که منع عشق می کنی، توکه عاشقی تجربه نکرده ای، چه می دانی که حال عاشق در دورانِ هجران، چقدرتوان سوز وجانکاه است وایّام فراق چقدرکُندسپری می گردد؟
درتاییدِ این مطلب روانشاد، سلطان شهرعشق استادشهریار،یک گام فراتر نهاده وغزل نغزو زیبایی بااین مَطلع سروده است:
دروَصل هم زعشق تو ای گُل درآتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم!
مردم ِ دیده ز لطفِ رُخ او در رُخ او
عکس خوددیدگمان بُردکه مِشکین خالیست
مردم دیده: مردمک چشم
زلطف رُخ او: ازبس که رخساراوپاک و سپید ونورانی مثل آئینه هست.
معنی بیت: ازبس که رخسار لطیف و نورانی ِاوهمانندِ آئینه، عکس همه چیزرا باز می تاباند،مردمکِ چشمانم عکس خود رادررخساراومشاهده کردچنین گمان نمود که درصورتِ اوخال ِ مِشکین می بیند! درحالی که سیاهی ِ خودش رامی دید.
مینمایدعکس می دررنگِ روی مَه وَشت
همچوبرگِ ارغوان برصفحه ی نسرین غریب
میچکدشیرهنوز ازلب همچون شکرش
گر چه درشیوه گری هر مژهاش قتّالیست
"شیرازلب چکیدن" کنایه ازنوجوان بودن وخُردسالیست.
شیوه گری: عشوه وشیوه های دلبرانه بکارعاشقان بستن
قتّال: قتل کننده
معنی بیت: بااینکه درعاشق کُشی، هریک ازمژه هایش آلتِ قتلیست وباشیوه ها وعشوه هایش جان ودل عاشقان رابه یغما می برد لیکن هنوزبه بلوغ کامل نرسیده ونوجوان است ،گویی که هنوز از لب شکّرینش بوی شیرمادرمیآید!
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گِرد نمکدان تو بی چیزی نیست
ای که انگشت نمایی به کرم درهمه شهر
وَه که در کارغریبان عجبت اِهمالیست
انگشت نمایی: مشهورهستی
اهمال :سستی وسهل انگاری
"غریبان" دراینجا کنایه ازعاشقان است.
عجبت اهمالیست: عجب توراسستی هست،شگفتا که سهل انگاری می کنی
معنی بیت: تودرلطف وعنایت و بزرگواری شُهره ی شهرهستی وبه همه خوبی واحسان می کنی درشگفتم که نسبت به غریبان(عاشقان خویش) چقدر سهل انگاری وبی توجّهی می کنی!
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگراین قاعده درشهرشما نیست
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تودراین نکته خوش استدلالیست
شایبه: شک و تردید
جوهرفرد: کوچکترین جزءِ اصل و عصاره ی هر چیز، هر چیزی که قایم به ذات خودش است. ذرّه که قابل تجزیه نباشد. درقدیم که علم همانندِ امروزتوسعه پیدا نکرده بود درمیان دانشمندان درموردِ همه چیز به ویژه،اتم وجوهرهرچیزی اختلاف نظرها بودوبعضی به دیده ی شک وتردید می نگریستندتاآنکه استدلالی منطقی و محکم ومناسب پیداشود، اشاره به این مطلب است. حافظ بادستمایه قراردادن این موضوع، مضمونی زیبا درموردِ کوچکی دهان یارخَلق کرده است.
خوشاستدلالی است: مناسبترین دلیل و گواه است.
معنی بیت: ازاین به بعد من هیچ تردیدی دروجودِ "ذرّه ای قایم به ذاتِ خودش و غیرقابل تجزیه" نخواهم داشت زیرا دهان توآنقدرکوچک است که برای اثباتِ این نکته استدلال ومنطقی قابل قبول است. وقتی دهان به این کوچکی وجوددارد بنابراین کوچکترین جزء قائم به ذاتِ خویش نیزدرهرچیزی انکارناپذیراست.
هیچ است آن دهان ونبینم ازاونشان
موی است آن میان وندانم که این چه موست.
مژده دادند که برما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالیست
بشارت دادند که قصد کرده ای به ما سری خواهی زد وما را بانعمتِ دیدارخود مستفیض خواهی نمود تصمیم واراده ی خویش را تغییرمده که این نیّت بسیار خوش یُمن ومبارک است.
هرچندکان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
کوه اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که ازناله تنش چون نالیست
نال: نی باریک و میانتهی، کنایه از لاغری
معنی بیت: اندوهِ دوری تو همانندِ کوهی بردوش حافظِ دلخسته است که ازناله وفغان، تن ِ اوهمچون نی لاغر وباریک شده است،حال بااین وضعیّت ،چگونه حافظ خواهدتوانست این بارگران ِ اندوه را به دوش کشد؟
وقت است کزفراق ِ تو وسوزاندرون
آتش درافکنم به همه رَخت وپخت خویش
منوچهر تقوی بیات در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
در این غزل حافظ با پرسش آرزو می کند که در میکده ها گشوده شود و از کار فروبسته ی مردم گره گشوده شود. او می گوید اگر برای رضایت خاطر و خوشی دل زاهد خود بین بستند برای خاطر رضای خدا باز خواهند کرد. همانگونه که می دانیم خدا را با میکده کار ی نیست، پس این که می گوید "برای رضای خدا"، به معنای برای خشنودی مردم است، چون کار نیک را مردم برای رضای خدا می کند. پس در اینجا "برای رضای خدا"، به معنای کار نیک و برای خشنودی مردمان است. زاهد خود بین که همان امیر مبارز باشد، برای نشان دادن زهد خود و برای پاداش آخرت یعنی رضایت الله در میکده را بسته است. پس خود خواهی زاهد برای رضایت خدا و پاداش جهانی دیگر(خودخواهی خودش) از نگاه حافظ، کار نیکویی نیست.
در بیت بعد می گوید که پاک دلی و صفای دل صبوحی زدگان بسیاری از گره ها را می گشاید. صبوحی شرابی است که در سپیده دم یا نزدیک صبح می نوشند. کسی که در بامداد شراب می نوشد کسی نیست که در بامداد نماز می گزارد چون شراب بر ضد دین و نماز است. در اینجا حافظ صفای دل می خواران را گره گشا می داند نه نماز صبح زهد فروشان را که به خیال خودشان برای پاداش گرفتن در آن جهان، در سپیده دم برای ثواب بیشتر، نماز می گزارند. چون در میکده ها را بسته اند پس دختر تاک مرده است و برای او باید سوگنامه نوشت تا مغبچگان که ایرانیان غیرمسلمان هستند، به نشانه ی سوگواری گیسوان خود را باز کرده و موی خود را پریشان سازند. گیسوی چنگ را چون گیسوی زنان ایرانی به نشانه ی سوگواری ببرید تا باده نوشان در چنین سوگ بزرگی به جای اشک، خون از مژگان خود جاری سازند.
در دنباله ی سرود خود می گوید؛ اکنون که در میخانه را بسته اند خدایا مپسند که درِ خانه ی تزویر و ریا را بگشایند. یعنی بسته شدن درِ میخانه را ریاکاری و کاری ناپسند می داند. او می داند که بسته شدن در میخانه ها، ریاکاری های دیگری را به دنبال خواهد داشت. "خدایا مپسند" یک آرزوست چون او می داند که خدا در این کارها دخالتی ندارد. بسته شدن یا باز شدن میخانه با هیچ خدایی کاری ندارد. حافظ می گوید در میخانه ها را بستند و در خانه ی تزویر و ریا را گشودند و این کار از نگاه او ناپسند است. از گفته های حافظ چنین بر می آید که خدای مغبچگان و ایرانیان با خدای مسلمانان که شراب را ناپسند و حرام می داند یکی نیست. حافظ به خودش می گوید که فردا یعنی بزودی از زیر این خرقه ای که داری به دروغ زنار بیرون خواهند آورد.[ زنار کمربند یا شالی است که ایرانیان زرتشتی به دور کمر خود می بستند و هنوز هم می بندند.] یعنی به زودی تو را به بهانه های دروغ به نامسلمان بودن متهم خواهند ساخت و خواهند گفت که حافظ در زیر خرقه خود زنار می بسته است.
منوچهر تقوی بیات
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۹: