گنجور

حاشیه‌ها

زهرا چاری در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۶۸:

درود....
لطفا بازنگری انجام شود به نظر میرسد به درستی پیاده سازی انجام نگرفته و غلط تایپی در شعر دیده میشود

 

نیکومنش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

درود بیکران بر دوستان جان
_الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
از انجا که معشوق ازلی در معامله محبتی که با من داشت در ابتدا بسیار ارام و لطیف وآسان می نمود ولی پس از اسیر شدن و الوده شدنم در عشق چنان ماهیت سهمگین و غیر قابل تحملی از عشق پیش رویم گذاشت که جانم به لب رسید و کامم بر نیامد، لذا بی سرو سامانی و خرابیم بدانجا رسیده که می خواهم خویش را در این خرابی رسوای عالم سازم پس برخلاف میل درونیم تاَسیِ وارونه ای می کنم به این شعر معروف (ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی: هان ای ساقی جام باده را پر کرده و بگردان وبه من بده )تا با مست و بی خود شدن به دست خود او بتوانم از عهده شداید و مشکلات عشق بر امده و همچنین خویش را به دلیل چنین تَاءَسی به این مصرع ،رسواترین و خرابترین عاشق عالم سازم چرا که گفته اند تا خانه ویران نکنی گنج نیابی.
2_به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
داستان عاشقی من بدان گونه است که مرا طلب معشوق از حد گذشته بود و شوق دیدار او جانم را فرا گرفته بود که او بر من جلوه ای کرد وانچه از ان حادثه می دانم ان که تاریکه ای چون زلف سیاه بر رخسار افتاب گون او پیچیده و مرا سحر و مفتون خود کرد واکنون از دوری ان جلوه جانم به لب رسیده و همه روزه کارم ان است که دست به دامان باد صبحگاهی برده که مگر او بویی خوش از ان زلفهای دلبرانه معشوق به مژدگانی به مشام جانم رساند
3_مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
اری چنین وصالی با ان کامیابی بی مثالش هیچ امنیت ودوامی نداشت چرا که از لحظه وقوف من بر خانه معشوق صدای پیوسته جرس مانندی
که بر اشتران کاروانیان برای بستن محمل ها می خوانند مدام در گوش جانم پیچیده و مرا به بازگشت از این مسیر فرا می خواند.
4_به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
پس از ان حادثه و شیدایی و دیوانگی تنها راه و رسمی که توانستم جان خویش را ارام سازم راه و رسم سلوک و تشرف به پیشگاه مرد خدا (عاصف عهد) بود واگر حقیقت جو و معرفت جو اگاه بوده باشد می داند که اگر ان مرد خدا بگوید که سجاده ریایی عبادت را با شراب غسل ده می بایستی اطاعت امر کرده وبه ان بپردازد چرا که تنها راه غلبه بر خودبینی و تکبر در سلوک اطاعت از مرد خداست .
5_شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
و من چگونه می توانم وصف حال خویش کنم چرا که ظلمت های نفسانی چون تاریکی دهشتناکی بر وجود ادمیان سایه افکنده و راه حقیقت که چون دریایی پر تلاطم و طوفانی و گردابی است مسیر حقیقت جویی را تنگ کرده تا سبکباران و بی همتان بدان دست نیابند .
6_همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
و پیش از رسیدن به بارگاه این مرد خدا (پیر مغان و عاصف دوران )تمام تلاشی که از روی خود خواهی و خود کامگی کرده بودم به سر انجام نرسیده و جز بد نامی حاصل دیگری برای من نداشت
_حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ای حافظ اگر به دنبال رسیدن به مقام حضور در سلوک هستی یک دم زدنی از ان پادشاه دهر (پیر مغان )غفلت نورز و دست از دامان او بر مدار چرا که ان زمان که ادمی می خواهد به خواسته قلبی خویش رسد می بایستی دست تعلق از هرچه غیر دوست کوتاه کرده و بی اعتنا به دنیا و هرچه در ان است آزادانه در مسیر گوهر مقصود قدم بردارد.
سر به زیر و کامیاب

 

محب در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸:

سلام
در بیت سوم ،مصرع اول...بغمی نبوده پا بست....نیوده اشتباه املایی دارد.

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:

می از لب من جوشد...

 

آ. در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ دوست:

به نظرم در بیت آخر ، وز خدا مرگ شب و روز به زاری طلبند معنی بهتری می‌ده. چون کز خیلی معنی درستی در اونجا نمی‌ده.

 

محمدعلی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و یکم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل:

بیت 7
غلط: مگر
درست: مرگ

 

بیگانه در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۷:

یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی
من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته...

 

نیکومنش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:

درود بیکران بر دوستان جان
برای اگاهی از ابعاد روانشناختی حافظ و ایدئولوژی و روش شناسی معرفتی او توجه به این غزل بسیار مفید خواهد بود.
سر افراز باشید

 

نیکومنش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:

درود بیکران بر دوستان جان
_منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
من ان عاشق زارو نزاری هستم که مقیم کنج میکده عشق به ساقی گری
پیر مغان (عاصف دهر ،خلیفه خداوند نماینده و واسطه فیض ورحمت الهی)بوده و هر صبحگاه سلامتی وجود ان نازنین را از پیشگاه احدیت خواستارم.
2_گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
اگر معشوق مذاق مرا به وقت صبح گاه از بانگ چنگ گون صبوحی مترنّم و اهنگین نمی سازد(می صبحگاهی به کامم نمی ریزد)هیچ باکی ندارم چراکه می دانم این عذر خواهی من که در سحرگاه با اه حسرت من از دست بی رحمی و بی توجهی معشوق بلند می شود روزی کار خود را خواهد کرد و دل معشوق را اسیر خویش کرده وان را به ترحم به سوی من متمایل خواهد کرد
3_ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله‌
گدای خاک در دوست پادشاه من است
در زندگی به لطف خداوند من هیچ توجه و چشم داشتی از امرا و حکمرانان و پادشاهان حکومتی و اطرافیان انان که چون گدایانی به دست وپای انان پیچیده اند نداشته و تنها ارادتمندیم به پیشگاه سلیمان زمان بوده چنانکه گدای کوی منزل او برای من در حکم پادشاه می باشد
4_غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
خداوندا ای معشوق ازلیم تو خود گواه انی که این اوارگی و مقیمی این حقیر در مسجد و ومیخانه و کوی نماینده و خلیفه ات فقط و فقط به خاطر ان است که به دنبال راهیابی به کوی توو وصال تو بوده و هیچ چیز دیگری به غیر وصال تو در سر نمی پرورانم
5_مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
چنان بر درگه پیر و خلیفه الهی خیمه گسترانیده و مقیم کوی او شده ام که هیچ چیزنمی تواندبه جز مرگ ،خیمه گاه مرا از بیخ بر کند و من تحت هیچ شرایطی از این درگاه که چون دولت و سعادتی برای کل عالمیان است به در نرفته واین راه و رسم بندگی را فراموش نخواهم کرد.
6_از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
ای مردم و ای اشنا و نا اشنا، از ان زمان که روی نیاز به آستان قدسی پیر مغان
(صاحب نظر و خلیفه الهی ) اورده ام و رسم بندگی ان جا را به جا اورده ام چنان مقام و منزلتی در عشق ورزی به دست اورده ام که مسند خورشید در مقابل ان مقام هیچ است.
_گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است
پیغام سروش از سوی خداوند به گوش جان حافظ؛
حافظ اگر تو را که الوده به عشق من (خداوند)شده ای و مرا انتخاب کرده ای وبه خاطر من آواره و مقیم مسجد و میخانه و صومعه وخانقاه گشته و بندگی خلیفه الهی را در پیش گرفته و خالص شده ای ،درک نمی کنند و گناهکار و کافر می خوانن ؛تو رسم ادب را نگهدار و در مقام دفاع از خود فقط بگو بله من گناهکارم با این روش از خود دفع هزاران بلا را خواهی کرد.
سربه زیر و کامیاب

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

با تشکر از زحمات دوستان عزیز گنجور و آقای حمید رضا محمدی.

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳:

در این جا در مصرع آخر این رباعی یغما به معنی چپاول است
جمع این رباعی از 8035

 

رضا در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

یک نکته ای در مورد این شعر متوجه شدم که جایی تا حالا نخوندم. این میتونه آخرین شعر و یا یکی از آخرین سروده های حافظ باشه. سلطان غیاث الدین بر پایه این منبع در سال 1390 میلادی به پادشاهی بنگال میرسه:
پیوند به وبگاه بیرونی
با تبدیل این تاریخ به قمری سال 792 قمری به دست میاد. حالا اینکه سلطان غیاث الدین در چه ماهی به سلطنت رسیده معلوم نیست و با توجه به دوری مسافت احتمالا چندماه هم طول میکشیده تا خبر به سلطنت رسیدن از بنگال به شیراز برسه. به هرحال به نظر میرسه با آخرین غزل حافظ روبه روییم مگر اینکه در ثبت تاریخ فوت حافظ یا سلطنت غیاث الدین، اشتباهی صورت گرفته باشه.

 

aware در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

در یکی از حواشی بالا شخصی که سعی کرده خودش را بسیار هم علمی و موجه جلوه بده، و بظاهر نسخهء کامل شعر رو هم آورده و شبیه آخوندا بالای منبر به تفسیر شعر نشسته و تمام سعی خودشو کرده که تمام ابیات خوب رو به این نظام و تمام ابیات بد رو به قبل از این نظام ربط بده؛ تا جایی که بعنوان نمونه در تفسیر بیت:
"سیدی را ز نسل آل رسول/ نام او برقرار می بینم
برای فریب مخاطب، عدد ابجد کلمه"برقرار" رو 710 معرفی میکنه تا با عدد ابجد کلمهء "خمینی" یکی دربیاد، درحالیکه عدد ابجد "برقرار" 703 است و نه 710.
این کار ایشون یا از بیسوادی است، یا شیادی. شما چی فکر میکنید؟

 

همایون در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸:

چه کسی‌ غیر از جلال دین عشق را نویی معرفی‌ می‌‌کند و از نوی نه تنها در ماه و در دل‌ و در جان می‌گوید و از باغ و گل بلکه حتی از نویی در شیطان و فرعون نیز خرسند و شادمان است و آن را برکت می‌‌داند، نوی تنها چیزی است که بر دشمن نیز برازنده است و موجب گشایش و خرمی است، خود جلال دین نویی را در غزل‌هایش همیشه تجربه می‌‌کند و ما هم مضامین و معنای نو را در غزل‌های او پیدا می‌‌کنیم و همین نوی در کار اوست که همگی‌ را فریفته او ساخته است

 

همایون در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷:

این غزل معرف شخصیت شمس و ویژگی‌ اوست، او توانائی آن‌ را داشت تا همه دارایی تو را از آبرو و سواد و موقعیت و روابط و خوشی‌ها و تفاخر‌ها و درجه ها، به آسانی غارت کند و به یغما ببرد، و تو را از شب و تاریکی خودت بیرون آورد. این هنر شاید دیگر در کسی‌ با این قدرت پیدا نشود و پیش از او هم نبوده باشد، چرا که محصول صداقت بی‌ اندازه و یگانگی با اصل هستی‌ و خورشید گونگی است و آشنایی با هر گونه ترفند که از آدمی ساخته است. صداقت و خورشید گونگی امری درونی است که از درون انسان ساخته و پرداخته می‌‌شود بر عکس رنگ‌ها و نیرنگ‌ها که اموختنی و از بیرون است

 

همایون در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۵:

انسان از کودکی که بیرون می‌‌اید اندک اندک راه رویارویی با جهان و زندگی‌ را می‌‌آموزد، رقابت و کسب درآمد و موقعیت اجتماعی برتر و تعامل با حکومت و امنیت و آسایش و مسائل بسیاری از این دست به خصوص تشکیل خانواده و تامین آینده و همرنگی با جماعت‌ها او را موجودی آشنا به دروغ و سازش و رنگ‌ها و نیرنگ‌ها می‌‌کند. دیگر انسان صادق و رو راست بودن به ساد‌گی کودکی نیست بلکه زحمت و کوشش بسیار می‌‌باید تا صداقت را مانند هنر ومهارتی پر ارزش به دست آورد و هر روز در افزایش آن کوشید، دروغ و دورویی در ارتباط با دیگران است و موردی و محدود و بسیار آسان تر از راستی‌ است زیرا راستی‌ با خود است و نیازمند تغییر و نو شدن خود است نه آنکه کاری نمایشی و زود گذر باشد بلکه راستی‌ در ذات انسان صورت می‌‌گیرد و دارای سقف و حدی نیست بلکه به اندازه هستی‌ و تمام زیبایی‌هایش و همه راستی‌‌هایش می‌‌توان راستی‌ و صداقت در کار آورد
جلال دین تفاوت میان این دو را با مثال شاه و گدا نشان می‌‌دهد، برای شاه شدن باید به شاهی رسید، شاهی که حضور او را در هستی‌ حس می‌‌کنی و در دل‌ خود گفتگوی او را می‌‌شنوی زیرا انسان هر چه اسیر دروغ و زشتی شود باز یاد زیبایی و راستی‌ از ذهن او پاک نمی شود. آب کوچک اگر بسیار آلوده و چرکین شود هنوز اصل خود را که دریای پاک است می‌‌شناسد و در اولین فرصت به سوی آن‌ می‌‌شتابد تا با او در آمیزد. اشاره‌ای جالب به بی‌ اهمیت بودن کفر و ایمان دارد وقتی اصل بیداری فقط درخواب می‌‌تواند به ما دست رسی‌ داشت باشد،‌ای بسا مؤمن و کافر که تفاوتی ظاهری و درونی یکسان دارند. این بلا روز به روز انسان را چاهی ژرف تر فرو می‌‌برد و رسیدن به معشوق را سخت تر می‌‌کند و چاره‌ای نیست جز آنکه آن را به پای سنگ دلی معشوق به گذاریم وقتی‌ کاری از ما ساخته نیست

 

مهدی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایش خرد:

با سلام٬من فکر میکنم که یک بیت از این بخش جا افتاده.بعد از بیت شانزدهم این بیت میاد:
همیشه خرد را تو دستوردار بدو جانت از ناسزا دور دار

 

حمید در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

موتوا قبل ان تموتوا
بمیرید (از خود خود) قبل از اینکه بمیرید.
نفسک ذنب لا یقاس به ذنب
خود خودت گناهی است که قابل مقایسه با هیچ گناهی نیست.
ام الاصنام صنم نفسک
مادر همه بت ها بت خودت است.
عبد الله شو، موحد شو خلاص شده از شرک خود خود تا فکرتت صفت امر کن فکان گیرد.
تا از لا نگذری به الا الله نمی رسی.
قرب و بعد راه را قدری نباشد آنقدر
یک قدم بر نفس خود وان دیگری در کوی دوست

 

گمنام در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

به گمانم سخن از ماه نو و حالت نجومی عقده است
همو در جایی گفته است:
که نتوان راه خسرو را گرفتن
نه در عقده مه نو را گرفتن

 

نیکومنش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

درود بیکران بر دوستان جان
_بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
ای ناخدای هستی وای نوح زمان وجود عاشقان و دلسوختگان همچون کشتی نشسته در ساحلی است که از صاحب خویش دور افتاده است تو کرم نما و بزرگواری کن این کشتی وجود ساکن دل سوختگان رادر رودخانه خروشانی از شراب انداخته وبه موجب حرکت و سیر این کشتی در رودخانه زیبای معرفت و هیجان باعث پویایی و شادی و کامیابی جوانان و پیران شو .
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز
وای ساقی و ای ناخدای کشتی عاشقان هر چند که من لیاقت درگاه عشق را نداشته و خود را شایسته چنین موهبتی نمی بینم ولی تو مرا نیز در ان کشتی باده پیمای (معرفت و حقیقت جوی )به همراه خویش برده وبه این مرام کریمانه توجه داشته باش که گفته اند تو نیکی می کن و در دجله انداز.
3-ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
من در راه مقصود یکه و تنها به اشتباه مجاهدتهای فراوانی کرده ولی دستم به می خمخانه عشق نرسیده و ناکام مانده ام واکنون تو بزرگواری و کرامت کن واز مسیر درست مرا به میکده عشق الهی رهنمون ساز
4_بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
تو ای ناخدای جان و ای ساقی می محبوب (پیر اهل نظر )که نمونه کاملی از می سرخ گلگون ومعطر به شمیم مشکبار معشوق ازلی هستی جام وجودین مرا نیز به عنایت و نظر کریمانه خویش پر از می جان افزای معشوق ازلی فرما و با این بذل توجه در جان مشتاقان که چون گلاب در عطر افشانی است رشک و ارزو و خواهش ایجاد کن .
5_اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر این دل سرگشته خراب انداز
من دراین دریای عشق که به رای خویش روانه ان شده ام واکنون ناکام و خراب در راه بازگشتم ولی همچنان مست از یاد عشق هستم تو ای ناخدای عشق کرامتی کن و نظری به حال من خسته ناتوان انداز که مرا کامیاب از عشق گردانی.
6_به نیمشب اگرت آفتاب می‌باید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
ای عاشق دل شکسته اگر به سراغ چهره مقصود هستی می بایستی جام وجودت را به وقت نیمه شب از شراب هستی بخش یاد محبوب گرم و روشن سازی وانگاه خواهی دید که چهره مقصود چون افتابی روشن به تو روی خواهد نمود.
7_مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ای ناخدای جان روا مدار که فرصت از دست رفته و زمان مرگم فرا رسد و چهره مقصود بر من روشن نشده پیکرم را در خاک مدفون سازند پس لطفی نما و مرا با خود به میخانه عشق برده و مست و خراب در خم شراب عشق انداخته و تمام وجودم را اغشته به می معرفت نما.
_ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
این همه ملامتی که حافظ از هستی و گردون می کشد به دلیل دانایی و فرهیختگی دل اوست و گردون همیشه در قصد دل انسانهای اگاه می باشد و اکنون تصمیم دارم با پناه بردن به کشتی نجات و ناخدای عشق
(پیر و صاحب نظر ) کلیه بد خواهی ها و کینه ورزی های دیو سیرتان (دیو محن )را همانند تیر شهابی از خویش دور سازم و کامروا گردم .
سر به زیر و کامیاب

 

۱
۲۵۲۱
۲۵۲۲
۲۵۲۳
۲۵۲۴
۲۵۲۵
۵۰۶۲
sunny dark_mode