حسین بیدرام در ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۳ در پاسخ به نسیم بهاری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:
بسیار عالی جناب رضا. این دفعه چندم است که دیوان حافظ را همراه با شرح های ارزشمند شما در سایت گنجور مرور میکنم. قدردان زحمات شما هستیم.
سید حسین اخوان بهابادی در ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان:
گر خطا گوید، وُرا خاطی مگو
گر بوَد پُر خون شهید، او را مشو
خون، شهیدان را ز آب اَولیٰ تَرَست
این خطا، از صد صَواب اَولیٰ ترست
موسی، اگر چوپان خطا می گوید به او خاطی(خطاکار) نگو، اگر بدن شهید پر از خون است لازم نیست او را شستشو دهی. خون شهیدان در مقابل آب مقام بالاتری دارد (لذا لازم نیست با آب، خون را کنار بزنی) این خطای شبان هم که اخلاص و عشق به خدا در آن موج می زند هم از صد تا کار درست که در آن اخلاص و عشق نیست بهتر است.
این ابیات هم می خواهد مقام اخلاص و عشق را بیان کند هم این که برای درست کردن خطا باید ابتدا از روشهای محبت آمیز شروع کرد بلافاصله او را خطاکار خطاب نکنی بعضی آدمها روش درست را نمی دانند و اگر با خوبی به آن ها گفته شود با آغوش باز می پذیرند.
سید حسین اخوان بهابادی در ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
در فرهنگ دهخدا زیر عنوان برز آمده است:
نه کوهست ازین برزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز آنجای کان.
که به نظر، همین بیت گنجور درست تر است که می گوید:
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز اینجای کان
فرق این دو بیت در کلمات آنجای و اینجای است و اما معنی بیت:
کوهی از این برزتر (بلندتر) در جهان نیست و جز این معدن، هیچ کجا اینقدر یاقوت ندارد.در ضمن، در گویش شهرستان بهاباد، به بلندی و جای مرتفع بُرز گویند ( borz ) و به متضاد آن جَرّ (jar) به معنی پستی و جای پایین گویند. این زمین، جَرّ و بُرز زیادی دارد.
فرهنگ دهخدا در زیر عنوان برز، یکی از معانی این کلمه را بلند و رفیع نوشته است و در زیر عنوان جر، یکی از معانی این کلمه را پایین (به لهجه طبری) نوشته است.
جالب است اگر دقت کنیم جَرّ یکی از انواع چهارگانه اِعراب است که حرکت زیر خوانده می شود و پایین حرف است.
کوروش در ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۸ - چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان:
این چنین سیریست مستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهاد جن و انس
یعنی چه
شهاب الدین صدر در ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۷:
سپاس از توضیح و توجیحتون رضا جان...
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱:
بر قصد که ناهید وش ، ای معنیِ برجیس،
zahra khoshkerdar در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵:
یه سوال از اهل ادب در مصرع دوم آیا می شود نَه را نِه با کسره خواند؟ ( نهادن نِه بِنه) به معنی بنه نهادن گذاشتن یا بگذار که در کل معنیش این بشه:
اگر امروز تورا از خودش راند، نهِ=بگذار براند چونکه فردا حتما تورا به سوی خودش باز میخواند و بر میگردد
البته در اینصورت دیگر علامت سوال نمیخواست
پس درست تر اینه که نه همان معنیه واضح نمی شود که بدهد یعنی اگر امروز براند تورا نمی شود که فردا دوباره بخواند تورا؟
شاهین صوفی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
درود عزیزان جان. بنده ای ام و کوته نظر و نامدعی،
به نظرم حضرتِ جان و دل ،حافظ درین بیت:
عهد ما با لبِ شیریندهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
نظر دارند که ؛ آقا اصلا خدا هم برای شماها باشه
ما نخواستیم بردارید ببرید این خدا هم برا شماها( مدعیان)، که با مدعی مگویید اسرار...
مارا همان عهد و عقدمان با شیرین دهنان خوش است، اصلا خدا نیز ارزانی شُمایتان.
دیگه میدونید مدعیانِ خدا و دین کیانند... .
یا در بیت دیگر آن دیو،که فراریه ... . از چند رنگیه اهل دین فراریه ، ار نه که دیو نمودی از نا انسانیست در همه قالبهای ادبی جهان. حضرتش در اوجه دلخونی از اصحابه دین شناس و مدعی چنین بی پروا و عاصی سروده اند.
ببخشید این حقیره بی خبر را . که از طایفه بیخبرانم
شاهین صوفی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۸ در پاسخ به احمد آذرکمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
دادام جان عالی بود. در این غزلش، این حافظ جان و دلش نبود که بود در شبهای دگرش و صوفی مندی در گرو بندی های دگرش، چنانکه امروزه ما بیخبران را بیخبر تر از آنِ مان کرده با این غزلش، که پیشتر، کم میدانستیم.
شاهین صوفی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۶ در پاسخ به merce دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
درود، به دانِ خوردِ بنده ازین کلیته غزل ،که پیشتر نیز دو سه مورد دیگر را حضرت جان و دل ،حافظ، در ایهام مورد نُموده بودند، چون کلمه دیو در بیتش ، این می فروش نیز ازین قاعده سوا نشده از نگه نابش در این غزل و به درک کوچکم ، این مورد نیز آن می فروشه همیشه گی اش نباید که بودن.
اباصلت هاشمیان در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۸ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید:
در مثل مناقشه نیست مَرد، درس مولانا را بگیر و عمل کن
محمد کیانی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۷ در پاسخ به خودم دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
سد به معنای آب بند واژه ای عربی است و سد به معنای شماره 100 واژه ای پارسی است. خواهش می کنم اگر دانشی نداری چیزی ننویس. سپاس.
محمد کیانی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۲ در پاسخ به عباس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰:
قراضه یعنی پولِِ ناچیز. اینجا استعاره از گداست.
سید مهدی ابوالقاسمی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۶ - حکایت عَضُد و مرغانِ خوشآواز:
سلام
وقت بهخیر
جسارتا «خوشسَرای» و «سَرایند» درست است.
«سراییدن» به فتح سین درست است. «سرودن» است که به ضم سین است.
برگ بی برگی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳:
خطِ عذارِ یار که ماه بگرفت از او
خوش حلقه ای ست لیک به در نیست راه از او
خطِ عِذار علاوه بر اینکه تداعی کنندهٔ موهایِ تازه رستهٔ گردِ رخسارِ جوانان، به معنیِ زیباییِ صورت نیز آمده است، پس حافظ ضمنِ اینکه هر دو معنی را در نظر دارد اشاره می کند به عبادت و پرهیزگاریِ یاران یا جوانانی پاک طینت که موجبِ درخشش و نورانی شدنِ چهرهٔ آنان می شود، و این نوری ست الهی که ماه با تمامِ زیباییِ خود نورش را از آن گرفت است، (از نگاهِ عرفا همهٔ انسانها یارِ خداوند یا زندگی هستند)، در مصراع دوم تناسبی زیبا بینِ حلقهی موهای ریزِ گردِ صورت با حلقهٔ در و حلقهٔ یاران و حلقهٔ هلالی ِ ماه ایجاد شده است، پس حافظ که این نور را به هلالِ ماه تشبیه می کند آنرا خوش حلقه ای می داند، بعبارتی دیگر این پرهیز و دیانتِ یارانی که گِردِ یکدیگر حلقه زدند و خالصانه به عبادت مشغولند بسیار هم حلقهی خوبی ست ولیکن طریقی نیست که بتوان از آن به درگاهِ حضرتِ دوست راه یافت و اگر هم به درگاهش برسی و با چنین حلقه ای بر آن بکوبی آنرا باز نخواهد کرد.. این طریقِ دیانت و پرهیز مربوط به دین و آیینِ خاصی نیست و پیروانِ همهٔ ادیان و از جمله ادیانِ ابراهیمی نیز بوسیلهٔ چله نشینی ها و اعمالی مانندِ کشیدنِ دست و صورت به اماکنِ مذهبی امکان دارد حلقه و خطِ عذارشان خوش و چون ماه منور شود اما این تمامِ ماجرا نیست.
ابروی دوست گوشهٔ محرابِ دولت است
آنجا بمال چهره و حاجت بخواه از او
پس حافظ که محتمل است خود نیز در نوجوانی و جوانی با پرهیز و اعمالِ واجب و مستحبی این خوش عذاری را تجربه و یا در دیگران مشاهده کرده باشد آنرا راهی می داند که خوش و خوب است اما سرانجامش محرابِ دولتِ دوست نخواهد بود، یعنی پایانِ آن به دولت یا نیکبختی و سعادتمندی منجر نمی شود ،چنانچه امروزه هم می بینیم جوانانِ متدینی را که عذاری خوش و نورانی دارند اما لبریز از خشم و کینه توزی نسبت به پیروانِ دینِ دیگری هستند، نمونه بارزِ آن خوش عذارانِ دو سویِ یک دیوار در بیتالمقدس است که هر دو جماعت پس از فراقت از عبادات و راز ونیاز با خدایِ خود بسویِ آن گروهِ دیگر در پشتِ دیوار سنگ و موادِ آسیب زننده پرتاب می کنند و با نفرتی عجیب نمی توانند آن دیگری را تحمل کنند، حافظ آدرسِ محرابِ حقیقی را به آنان داده و می فرماید گوشهٔ ابرویِ حضرتِ دوست محرابِ دولت و سعادتمندی ست، گوشهٔ ابرو چشم است و نگرشِ به جهان از طریقِ نگاهِ خداوندی ست که از خشم و کینه توزی و نفرت پراکنی مبرا ست، در مصراع دوم پس از دادنِ نشانی می فرماید دست و مالیدنِ روی خود را برای مثال به دیوارِ ندبه و یا آنسوی دیوار که بُراقش نامیده اند کاری عبث است، پس رویِ خود را به آن چشم و نگاهِ خداوندی بمال و از او حاجت بخواه تا از کوری رهایی یافته و دیدگانت به نورِ عشق گشوده و روشن شود.
ای جرعه نوشِ مجلسِ جم سینه پاک دار
کآیینه ای ست جامِ جهانبین که آه از اوست
جم یا جمشید در اینجا تمثیلِ خداوند است، پس حافظ همهٔ پیروانِ ادیان را جرعه نوشانِ مجلسِ شاه می داند که باید سینه را از کینه ها پاک دارند و تنها تمرکزِ آنان بر باده نوشیِ خود باشد، به آنسویِ دیوار و چگونگیِ عبادتِ دیگران کاری نداشته باشند و از ایجادِ نفرت پرهیز کنند، بفرمودهٔ مولانا؛
رومیان آن صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند آن سینه ها پاک از آز و حرص و بخل و کینه ها
پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد این سینه ها همان جامِ جهان نمای صیقلیِ جمشید یا خداوند است که با آهی مکدر شده و پس از آن در آن جام که همچون آیینه صاف است دیگر شاه رخسارِ خود را نمی بیند، چقدر این بیت بیانگرِ احوالِ روزگارِ ماست، با آهِ صدها کودک و زنِ یهودی و متعاقبِ آن( و چه بسا در هفتاد سالِ گذشته) با آهِ هزاران زن و کودکانِ غزه سالها بطول می انجامد تا زنگهایِ قطورِ جامِ جهان بین از بدخواهی و بخل و کینه و نفرت زدوده شود و شاه بتواند بار دیگر رخسارِ خود را در آئینهٔ سینه ها ببیند.
کردارِ اهلِ صومعه ام کرد مِی پرست
این دود بین که نامهٔ من شد سیاه از او
منظور از اهلِ صومعه در اینجا پیروانِ همهٔ ادیان است، اهلِ دیر و مسجد و کلیسا نیز همان ویژگی ها را داشته و با کارهایِ بیرونی که در مکانهایِ عبادیِ خود انجام می دهند گمان می برند شمعی روشن می کنند و نور و برکت به جهان می افشاند، در حالیکه از این شمع دود و دردِ بسیاری ساطع می شود، درواقع قرار بوده است با نورِ آن شمعها نامهٔ اعمالِ پیروانِ ادیان نورانی و روشن شود اما حافظ می فرماید با دودِ حاصل از عباداتِ سطحی که منتهی به کردارِ بد و ایجادِ درد و تباهی می شود او درمییابد نامه اش سیاه شده است، پس عطایِ صومعه را به لقایش بخشیده و مِی پرستی را پیشهٔ خود می کند.
سلطانِ غم هر آن چه تواند بگو بکن
من برده ام به باده فروشان پناه از او
پسحافظ همهٔ کردارهای بدِ اهلِ صومعه و دیگر اماکن را که منجر به خشم و کینهتوزی می شوند ناشی از دودِ خویشتنِ برساختهٔ بوسیلهٔ ذهنِ انسان می داند، دودی که جامِ جهان بینِ پادشاه را تیره و تار کرده است و این خویشتن که در ادیان از آن با عنوانِ نفس یاد می کنند سلطانِ غم و کارش انتشارِ غم و درد در جهان است و اگر به عقیده دوستان آنرا شیطان بنامیم هم خلاف و گزاف نگفته ایم چرا که بفرمودهٔ مولانا "نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند / در دو صورت خویش را بنمود اند" پس حافظ میفرماید به این خویشتنِ توهمی بگویید هرچه می خواهد دود و درد را در جهان پراکنده کند بکند، او بی توجه به آن دودِ برآمده از ذهنِ انسانها و برای در امان ماندن از کارهای مخربِ او به باده فروشان پناه برده است، باده فروشان عارفان و بزرگانی هستند که با شرابِ عشق غم و دردها را تبدیل به شادی و نشاط می کنند و سلطان یا درواقع دیوِ غم را ناکام می گذارند.
ساقی چراغِ مِی به ره، آفتاب دار
گو برفروز مشعلهٔ صبحگاه از او
ساقی همان باده فروشِ بیتِ پیشین و چراغِ مِی استعاره از شرابِ روشنگر یا غزلیاتِ حافظ و دیگر بزرگان است، پس حافظ لازمهی ورود و عبور در راهِ پر خطرِ عاشقی را برخورداری از مِیِ و شرابِ عشقی می داند که همچون چراغی هدایتگرِ راهِ عاشقی ست و در نهایت می تواند مبدل به آفتابی گردد، آفتابی پهناور که می تواند دلِ دیگر عاشقان را نیز به این نور روشن نموده و بفرمودهٔ حافظ " صد گدایِ همچو خود را بعد از این قارون کنم"، آفتابی که اگر عارف یا خداوند بگوید و فرمان دهد مشعلهٔ صبحگاهِ بیداریِ دیگر عاشقان را نیز برافروخته و فروزان خواهد نمود.
آبی به روزنامهٔ اعمالِ ما فشان
باشد توان سترد حروفِ گناه از او
روز نامهٔ اعمال یعنی اعمال و فرایضی که پیروانِ ادیان بایستی در طولِ روز به انجامِ آن بپردازند، پسحافظ چنانچه در اولین غزلِ دیوانِ خود نیز سروده است؛ به مِی سجاده رنگین کن، گرت پیرِ مغان گوید" در اینجا نیز از ساقی می خواهد تا از مِی یا آبِ زندگی بخشِ خود بر اعمال و فرایضِ او و همهٔ عاشقان بیفشاند، باشد و امید اینکه حروفی که ما به خطا در این اعمالِ روزانه و دعا هایِ خود بکار می بریم شسته شده و بتواند از آن اعمال زدوده شود، مولانا نیز در بارهٔ مضراتِ دعاهای روزمرهی ما می فرماید؛ " بس دعاها کو زیان است و هلاک وز کرم می نشنود یزدانِ پاک"، دعا کردن برای هلاکتِ دشمنان و یا بقای دوستان و هم کیشان می تواند از این دسته حروفی باشد که خطا و گناه است و باید به مِی شسته شوند.
حافظ که سازِ مطربِ عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصهٔ این بزمگاه از او
مطربِزعشق استعاره از زندگی یا خداوند است که خود از جنسِ شادی ست و خلق را نیز شادمان و بدور از غم و اندوه می خواهد، حافظ خود را کسی می داند که در این بزمگاه تخصصش کوک کردنِ سازِ زندگی و مطرب است، یعنی با غزلهایِ نابی که دارای پیغامهای عشق و ریتم و موسیقی ست به مطربِ عاشقان کمک می کند تا مجلسش هرچه بیشتر رونق یابد، پسحافظ از عاشقانی که در همهٔ عصرها و دوران با غزلهایِ حافظ به طرب انگیزی و بزم مینشینند می خواهد تا در بزمگاهِ خود بیادِ او بوده و راهش را ادامه دهند و به این ترتیب است که جایِ او خالی نخواهد بود و همیشه در هر بزمگاهی که شرابِ غزلهایِ او را بنوشند حضور خواهد داشت.
آیا در این خیال که دارد گدایِ شهر
روزی بود که یاد کند پادشاه از او؟
کوروش در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۷ - در تفسیر این آیت کی و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا و قوله یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا:
زانک استعداد تبدیل و نبرد
بودش از پستی و آن را فوت کرد
منظور از استعداد تبدیل و نبرد چیست ؟
فرهاد فرخزاد در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۸ - دزد و قاضی:
با درود
من خود را خیلی کوچک تر از بزرگانی چون بانو پروین اعتصامی و دیگر بزرگان ادبیات این سرزمین میدانم، اما با خواندن این شعر زیبا چند بیتی بر زبانم جاری شد و بابت این جسارت از همه بزرگواران و دوستداران شعر و شاعری پوزش میطلبم
مردمان سرزمینم دوستان هم نشین
بشنوید از شاعری دیرین چنین شعری وزین
ای جماعت که همه نالان و گریان مانده ایم
از چه می نالیم که خود کردیم چنین
درس تاریخ است این بالا و پایین ها شدن
از چه گویم کشورم را مردم نادان کوبیدند زمین
اینک این ماییم که در گل مانده ایم
چون خرد را راندهایم و جای آن بنشسته دین
نیچه در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:
چه شده که شورها چنین زنده گشته؟زایش و تولدی نو رخ داده زیرا روی یار آشکار شده اما کسی توان رویت یار را دارد که مست باشد و درگیر عقلانیت حساب گر نباشد.تا زمانی که چهره یار در نظر باشد حتی مفتی و شمع سرگرفته حقیر شده امکان جان گرفتن خواهد داشت و پیر سالخورده روحش جوان خواهد شد.
عشوه عشق چیست؟می گوید همین تحولات است که هفت گنبد افلاک را پر صدا کرده ولی کوته نظر گمان می برد این ازره به در شدن و جوان شدن و چهره بر افروختن اموری تکراری و بی اهمیت اند و قادر به درک عظمت این تحول خواهی بر آمده از رویت حقیقت به مدد روحیه مست و سرخوش نیست زیرا با چنین روحی این تغییرات و این شور زیستن ممکن است.
آشکارگی رخ یار از سویی خارج از اراده حافظ است ولی حافظ خواهان حضور همزمان ساقی هم هست تا به مدد ساغر رموز دو عالم را از حتی نقش خاک ره بخواند چه رسد به خوانش حقیقت از چهره یار.
امیرحسین صباغی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ امیر پازواری » دیوان اشعار » دوبیتیها » شمارهٔ ۱۳۴:
بنازم ادبیات زوون مازرونی ره که حتی اتا جفت قافیۀ سالم ندارنه :)
۲n در ۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱: