گنجور

حاشیه‌ها

bashar در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹:

با درود.

دوستانی که این شعر رو می پسندند پیشنهاد میدم آهنگی که لینکش رو می گذارم رو حتما دانلود کرده و گوش بدید. من خودم با شنیدن این آهنگ و بدنبال متن کامل شعر به اینجا رهنمود شدم.

با اینکه خواننده تازه کاره اما به زیبایی این شعر رو اجرا کرده...

نام خواننده: میلاد رجبیان

پیوند به وبگاه بیرونی

 

ابوذر جیرندهی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

عزیزان علاقه مند می توانند تفسیر و رمز گشایی این اشعار آغازین مثنوی را در سایت "هستی عریان "از زبان پیرجان که در چندین جلسه بطور مبسوط توضیح داده شده است گوش کنند.

 

عمو سعید در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

با سلام خدمت آقای رضا ساقی

متاسفانه متوجه ایهام بسیار رندانه بیت زیر نشده اید

پیشنهاد می کنم بار دیگر این بیت را بررسی و کنکاش نمایید

حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

بیت اول :در کوی تو من بی قرار تو هستم و مشتاق تو هستم روز وش (هر زمان در انتظار تو و به یادت هستم روز و شب )بی یاد تو بر بالین سر نخواهم گذاشت و از یاد تو فارغ نخواهم گشت روز و شب 

بیت دوم:روز و شب خویش را مانند خود عاشق و مجنون کرده ام (در واقع اشاره دارد به اینکه ازبس که روز و شب بهز یاد یار بوده و عاشق یار بوده است که روز و شب او نیز عاشق یار گشته است )چون که اینطور گشته است ،من روز و شب را چگونه با آسایش بخوابم و فارغ باشم (چون که اینطور است چگونه بر بالین به آرامی به خواب روم و با آسایش عمر را بگذارنم روز و شب ) 

بیت سوم :جان و دل را ازمن میخواست یار (خدمت گزار بودن )جان و دل خویش را به یار داده ام و به او میدهم روز. و شب (یعنی جان و دل خود را هر زمان برای یار صرف میکند حتی ممکن است این صرف زدن عاشق برای یار به یاد بودن او نیز باشد هر چیز و هر کاری که از برای یار باشد محسوب خواهد شد )

بیت چهارم:چون که اینطور گشته است(کارهایی که در بیت های قبلی ذکر شد)دیگر فکر کردن را نتوانم کردن و نتوانم بیندیشم که عقل چه حکم بر من میکند و یک زمان نتوانم فکر کردن بر غیر راه عشق و راه یار روز و شب یعنی اینکه عاشق دیگر عقلش هر چه بگوید فایده ای ندارد چرا که در عاشقی و در عشق ،عاشق فقط مقصودش یار هست و عقل هیچ نقشی ندارد 

بیت پنجم :عشق تو چونمرا مست نمود همچون مطربان گشته ام ،گاه از برای تو چنگ و گاه از برای تو چون تار مینوازم روز و شب(یعنی مطرب نگشته عاشق یا عشق یار مطربی نشده بلکه چنان از یار مست گشته است (مست یار در عشق )که دیگر همچون مطربان میماند و از سوز عشق چون چنگ و تار از عشق یار مینوازد آهنگ عشق را روز و شب )

بیت ششم :تو این ساز ها را میشکنی (این دل را میشکنی ؛در واقع آن چنگ و تار همان دل عاشق است )و زخمبر من میزنی از عشق تو این زخم ها من زار هستم (میتوان گفت این زخم همان هجر و دوری یار است ) و صدای ناله و گریه و زار زدن من تا آسمان رفته است و اما من در زیر هستم (گویی بر زیر زمین هستم )روز و شب

بیت هفتم:مرا سرمست کرده ای چهل روز از خمیر آفرینش توست که خمار روی تو هستم روز و شب 

بیت هشتم :ای که دل عاشقان را در دست میداری و عشاق ت از برایت میایند به سویت اگر بخواهی و حکم کنی ،من در میان این صف بلند کاروان هستم در انتظار روی تو و دیدار تو رز و شب 

بیت نهم :من بار تورا بر دوش خویش میکشم(رنج و سختی این راه -راه عشق در واقع ،-میپذیرم و با خود تا مقصد میبرم -،تا آنجا تحمل دارم -)من در راه تو همچون شتری پر از بار هستم رز و شب (پر از رنج و سختی هستم روز و شب )

بیت دهم :تا چهره زیبا و شیرین ت رو به من نمایی روزه خواهم بود (آب و خوراک ندارم و همچون روزه داران چیزی نمیخوام ونمینوشم)تا قیامت روزه دار خواهم بود روز و شب .اشاره دارد که عاشق به فکر خویش و تن و جسم خویش نیست تنها به یار و معشوق میاندیشد و از این رو طعام نیز نخواهد خوردن 

بیت یازدهم :آن زمان که من از این درگاه روزه خویش شکستم (روز وصال با یار ) -تنها با دیدن روی شیرین یار که همچون قند ،-عید هست و شاد هستم در آن روزگار روز و شب

بیت دوازدهم :سوگند به جان روز و سوگند به جان شب که به جان تو عاشق هستند ،من در انتظار تو هستم روز و شب

بیت سیزدهم :تا به چند سالی من منتظر عید نیستم ؛من با چهره چون ماه تو در عید هستم و شاد هستم و خرم 

بیت چهاردهم :از آن شب و از آن زمان که مرا عهد کردی و گفتی روز بعد و فردا ،من میشمارم روز و شب را،روز و شب (روز و شب در حال شمارش روز و شب هستم از آن زمان به بعد ) انتظار عاشق به روز دیدار با یار و وفاداری او به معشوق را نشان میدهد 

بیت پانزدهم :از بس که در وجود من تخم محبت و عشق ت را کاشته و درخت عشق ت را در وجود من آبیاری کرده ای و مرا در عشق خود زمانی که شیفته ات بودم رها کردی ،درخت عشق من تشنه است ؛از دیدگان و چشمان من اشک چون ابر میبارد روز و شب .

عاشقانه تر از این غزل ندیده ام... 

چه زیبا مولانا از وفاداری و انتظار بی پایان عاشق گفته است

روح مولانا به زیبایی و به حقیقت از این غزل نمایان است که چه پاک و لطیف چون آب روان است ...عاشق این شعر زیبا هستم ...

.

مولانا با اینشعرش چیز های زیادی را نمایان ساخته است :

اینکه عاشق به یار همواره مشغول است و تمامی اشیا اطراف عاشق میتواند مشغول یار گردد.حتی میتواند این اشیا و این چیز ها خود یار باشند ... .دیدار یار و ملاقات یار عید است و خود یار مایه شادی و خرمی عاشق ... .

این شعر مثل های زیادی از زندگی و عالم اطراف عاشق دارد ...

امیدوارم تحلیل های بنده درست باشند و اگر درست نبود تصحیح دوستان و بزرگان را با جان و دل پذیرا هستم ...

 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲:

نیایم سپهدار گرسیوز است
بران مرز خرگاه او پروز است
 مرز  و پروز درست راست میاید و فردوسی هم بیخود چندان واژگان عربی بکار نمی برد

 

میــــرِ سلطان احمـــد در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۱ - صاحب‌دلی دید سگ حامله در شکم آن سگ‌بچگان بانگ می‌کردند در تعجب ماند کی حکمت بانگ سگ پاسبانیست بانگ در اندرون شکم مادر پاسبانی نیست و نیز بانگ جهت یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره و آنجا هیچ این فایده‌ها نیست چون به خویش آمد با حضرت مناجات کرد و ما یعلم تاویله الا الله جواب آمد کی آن صورت حال قومیست از حجاب بیرون نیامده و چشم دل باز ناشده دعوی بصیرت کنند و مقالات گویند از آن نی ایشان را قوتی و یاریی رسد و نه مستمعان را هدایتی و رشدی:

از برای مشتری در وصف ماه

صد نشان نادیده گوید بهر جا

مشتری جو که جویان توست!

عالم آغار و پایان توست!

هین مکش هرمشتری را تو بدست

عشقبازم با دو معشوقه بدست

مشتری را صابران دریافتند

چون سوی هر مشتری نشتافند

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:

این شعر را همایون شجریان و محمد معتمدی در آهنگ کرانی ندارد بیابان ما به زیبایی تمام اجرا کردند 

 

طوقدار در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹:

در فرهنگ باستانی ایرانزمین هر گاه در شرایطی خاص مجبور به انتخاب پادشاهی جهت اداره و ادامهٔ حکومت میشدند در محلی مخصوص منتخبین جمع شده سپس بازی ( شاهین.یا عقاب) دست آموز را رها میکردند روی ساعد یا شانه یا سر هر کس می نشست هم او به پادشاهی بر گزیده میشد باز ار چه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی. منظور از کلاه در اینجا تاج شاهی یا کلاه کیانی است. اگر چه پادشاه مملکتی را بازی انتخاب میکند اما پادشاه معنوی و عرفانی حق را مرغان قاف یعنی پرنده های ملکوتی فهم میکنند ( که حافظ را هم از همین طریق میتوان شناخت) البته این تنها یک اظهار نظر میباشد از کهتری نظر سایرین بینهایت قابل ملاحظه و احترام میباشد ونظر خواجه هم که بجای خویش نیکوست. شرمنده.
 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۸ در پاسخ به مهران دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ساغر هستی:

با این وجود بیشتر بازخوانی های علیرضا قربانی بهتر از هایده است اما واقعا صدای هایده بسیار بسیار زیبا هست...

 

ابوذر جیرندهی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۱ - صاحب‌دلی دید سگ حامله در شکم آن سگ‌بچگان بانگ می‌کردند در تعجب ماند کی حکمت بانگ سگ پاسبانیست بانگ در اندرون شکم مادر پاسبانی نیست و نیز بانگ جهت یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره و آنجا هیچ این فایده‌ها نیست چون به خویش آمد با حضرت مناجات کرد و ما یعلم تاویله الا الله جواب آمد کی آن صورت حال قومیست از حجاب بیرون نیامده و چشم دل باز ناشده دعوی بصیرت کنند و مقالات گویند از آن نی ایشان را قوتی و یاریی رسد و نه مستمعان را هدایتی و رشدی:

کز حجاب و پرده بیرون نامده

چشم بسته بیهده گویان شده

 

پرده پندار بباید درید
 توبه تزویر بباید شکست

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۴۵ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:


این اب ناروان شما  نیز بگذرد
اب گندیده اب ناروا

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » دولت سامانیان و بلعمیان:

تا ولایت بدست ترکان است
 ملک ایران همیشه ویران است
 کافرک غزنوی

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴:

گر دست رسد در سر زلفین  تو بازم 

چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم 

زلفین به معنیِ حلقه‌ی دربِ منازلِ قدیم آمده است که با خمِ سرِ زلفِ معشوق قرابتِ معنایی دارد، پس حافظ با بهره گیری از چنین مفهوم و شباهتی مقصودِ از حضورِسالک در کویِ معشوق را رسیدن به دربِ منزلِ او و در دست گرفتنِ زلفین می داند تا آن را بر در بکوبد،‌ باشد که از آن‌سوی درب صدایِ معشوق را بشنود که می‌ پرسد کیست؟، در بازی چوگان که معمولن در قدیم بازیِ شاهان بود گوی همان توپی است که بازیکن آنرا بوسیله‌ی چوبِ بلندِ چوگان به حرکت در آورده و بر آن ضربه می زند و به هر سوی که تشخیص دهد می رانَد تا وارد دروازهٔ حریف شود، توپی که هیچ اختیاری از خود نداشته و تسلیمِ شاهِ چوگان باز است، حافظ خواستن های بی اندازهٔ مولودِ ذهنِ انسان را به سر تشبیه می کند که اگر سالک توفیقِ راه یافتنِ دوباره به کوی و بر درِ منزلِ معشوق را بیابد و تسلیمِ محض شود چه بسیار سرهای توهمی و ذهنیِ خود را همچون گوی در اختیارِ چوگانِ حضرت دوست می سپارد تا با ضرباتی که از سویِ چوگانش بر آن وارد می شود آنها را از میان برداشته و از جریانِ بازی خارج کند.

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست 

در دست سر مویی از آن عمر درازم

زلفین در بیتِ قبل معنیِ دیگری را نیز به ذهن متبادر می کند و آن زلفِ معشوق است که دو شاخه شده و زوج بودنش را می رساند و حافظ در ابیاتی دیگر از آن به عنوانِ زلفِ دوتا یاد کرده است،‌ پس در اینجا و در مصراع نخست زلف را تجلیِ خداوند در جهانِ فرم و زیبایی هایِ فراوانِ آن می داند که این زلف عمری چه بسیار دراز در اختیارِ او یا درواقع انسان بوده است تا از طریقِ این زلف به دیدنِ رخسارِ معشوق نائل شود، یعنی تنها طریقِ رسیدنِ انسان به سرِ کویِ حضرت دوست و در دست گرفتنِ حلقه‌ی  زلفین حضور و گذر از این جهان است، پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد اما افسوس که عمری بس دراز به درازایِ عُمرِ بشریت است که او یا انسان هنوز توفیقِ در دست گرفتنِ سرِ مویی از آن زلف را بدست نیاورده است، سرِ مویی دارای ایهام بوده و یکی به معنایی که امروزه هم معادلِ آن (سرِ سوزنی ) را بکار می بریم و معنایِ دیگرش در دست گرفتنِ سرِ زلفِ معشوق است که انسان را بسویِ رخسار و رسیدن به دیدارِ او رهنمون می شود.

گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالمم کرد   گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آمد

پروانه راحت بده ای شمع  که امشب 

از آتش دل پیش تو چون شمع  گدازم 

در این بیت حافظ به علتِ اینکه چرا او یا انسان بصورتِ جمع برای هزاران سال تا کنون نتوانسته است به اندازهٔ سرِ مویی به زلفِ حضرت معشوق دست یابد می‌پردازد، پروانه در اینجا یعنی رخصت و اجازه، و راحت یعنی رسیدن به آرامش و امنیت، شمع در فرهنگِ عارفانه غالبن به معنیِ عقلِ جزویِ انسان است، آتشِ دل به معنیِ اشتیاقِ درونی و شمع در مصراع دوم در معنایِ معمولِ خود آمده که نمادِ ابعادِ وجودِ جسمانی و محدودِ انسان است، پس‌ حافظ می‌فرماید شمع یا عقلِ جزوی و مصلحت اندیشِ انسان با وجودِ اشتیاقِ درونی برای دستیابی به زلفِ معشوق معمولن اجازهِ سوختن و گداختنِ وجودِ محدودِ ذهنی که همچون شمع بی رمق و کم نور است را نمی دهد وگرنه این عشق و آتشِ درونی که از سویِ خداوند یا زندگی از ازل در دلِ انسان قرار داده شده است امشب (یا هر لحظه) می تواند به این کار بپردازد تا انسان را به راحت و آرامش یا همان بهشتِ موعد برساند، حافظ می‌فرماید پس ای شمع و عقلی که می توانی مجوزِ چنین راحتی را صادر کنی به این کار مبادرت ورز و آن را برای حافظ صادر کن تا خورشیدِ درونش طلوع کند، مجوز و پروانه ی راحتی که تا اکنون از سویِ شمعِ فوق الذکر، فقط برای تعدادِ بسیار کمی از جمله پیامبران و اولیا و بزرگانی چون عطار و مولانا و حافظ صادر شده و شمع یا عقلِ اکثریتِ مردمان از صدورِ چنین پروانه ای سر باز زده است.

آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی 

مستانِ تو خواهم  که  گزارند  نمازم 

صُراحی تُنگِ شراب را گویند و آخرین جرعه ای که از گلویِ تَنگِ این تُنگ در جام ریخته شود همراه است با صدایی که به خنده و قهقهه شباهت دارد، یعنی که صُراحی از شراب تُهی شده است، مستان سالکانی هستند که از ابیاتِ و غزلها و شرابِ صُراحیِ حافظ مست شده اند، حافظ از حضرتِ دوست می خواهد تا اگر روزی روزگاری شرابِ صُراحیِ حافظ به انتها رسید و خنده سر داد به آن سالکانی که از صُراحی و شرابِ نابِ حافظ نوشیده و مست شده اند بر حافظ نماز بگزارند، یعنی مرگِ او فرا می رسد و مگر ممکن است صُراحیِ انسانِ بزرگی چون حافظ روزی خالی از شرابِ عشق گردد؟ شکی نیست که صُراحیِ او همواره مملو از شراب است پس او هرگز نخواهد مُرد و بلکه جاودانه است.

چون نیست نمازِ منِ آلوده  نمازی 

در میکده  زان کم نشود سوز و گدازم 

آلودگی میتواند مربوط به ذهن انسان باشد که هنگام اقامه نماز افکار او به هر کجا و ناکجایی  سرک  کشیده و انسان با ذهنی آلوده نماز خود را به پایان می برد، این نماز درواقع نمازی نیست که کوچکترین  تغییری در انسان پدید آورده و سوز و گدازی را در او برانگیزد، اما نوشیدنِ شرابِ عشق از صُراحیِ بزرگانی چون حافظ نیز تعریفِ دیگری از نمازِ حقیقی می‌باشد، پس از چنین نمازِ عشقی در میکده هیچ نقصانی در سوز و گداز عاشق بوجود نخواهد آمد چر که تضادی با میخانه از هر نوعش که باشد ندارد، خواه میخانه ی عطار باشد و یا مولانا و یا شکسپیر، یعنی نماز واقعیِ انسانِ عاشق در میکده عشق است و نه عبادتهای رفع تکلیفی و بدون حضور قلب که نشاطی در آن نبوده و بلکه کسالت آور میباشد، مولانا می‌فرماید؛

مومنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون  ،،،،  عاشقان را فی صلاة  دائمون 

در مسجد و میخانه  خیالت اگر آید

محراب  و کمانچه  ز دو ابروی تو سازم 

میفرماید برای انسان عاشق ، مسجد و میخانه یکی بوده و در هر حال خیالی جز خیال معشوق در سر نخواهد آمد  ،  نماز عشق مانند نمازهای بی خاصیت ذکر شده نیست که با خیال‌های  واهی آلوده شود ، بلکه خیال حضرت معشوق اگر بیاید ، یعنی انسان عاشق به حضور  زنده شود ، پس یکی از ابروهای معشوق را محراب تصور کرده و دیگری را در خیال خود  کمانچه  ببیند ، محراب فضای یکتایی عالم قدس  است که خداوند همواره انسان را به آنجا و درواقع  به خود میخواند، کمانچه نماد شادی ست که از صفات ذاتی  حق تعالی و انسان  میباشد . کمان ابرو لطف و عنایت همراه با جذبه حق تعالی ست .حافظ مسجد را برای مثال آورده و در هر معبدی  امکان آمدن خیال حضرت حق وجود دارد بشرط عبادت با حضور قلب و نه با خیال‌های  موهوم .

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد  ،،،،  حالتی رفت که محراب به فریاد آمد  

گر خلوت ما را شبی از رخ  بفروزی 

چون صبح بر آفاق جهان سر  بفرازم  

خلوت  به معنی باز شدن درون انسان  عاشق است که سینه او  تا بینهایت میتواند گشاده  شود و در آن شب یا لحظه است  که حضرت معشوق روی  می نماید و  خورشید رخ او بر آسمان بینهایت درون انسان عاشق می تابد  ، و به اینصورت  صبح صادق سالک دمیده و او در آفاق و سرتاسر گیتی سرفرازی  میکند ، یعنی اثبات اشرافیت انسان نسبت به سایر مخلوقات  جهان ، مقامی که  خدا در برابر اعتراض فرشتگان برای خلقت انسان به آن صحه گذاشت و فرمود او به علمی آگاه است که فرشتگان از آن خبر ندارند  .مولانا  میفرماید  : 

چراغ چرخ گردونم ، چو اجری خوار  خورشیدم 

امیر گوی  و چوگانم ، چو دل میدان من  باشد 

محمود بود  عاقبت کار  در  این  راه 

گر سر برود  در سر سودای ایازم  

محمود در اینجا رمز خدا  و ایاز  که غلام سلطان محمود  بود  نماد انسان است ، حافظ پس از توصیف تابش خورشید عشق بر سالک عاشق ، میفرماید عاقبت این عاشقی ، خدا یا حضرت معشوق میباشد ، یعنی انسان با خدا یکی شده و به مقام میرسد ، و شرط و لازمه آن همانطور که در ابیات پیشین گفته شد ، از دست دادن سر ذهنی و مردن به خود کاذب ذهنی میباشد اگر انسان  سودای  رسیدن به مقام  ایاز  را در سر می پروراند . ایاز غلام مخصوص و مورد اعتماد سلطان محمود بود که در وفاداری  نسبت به خود کسی را همتای او نمی دید ، بزرگان عرفان و ادب داستانهای بسیار از این وفاداری  سروده اند که قطعآ  داستان شکستن گوهر گرانبها را همگان میدانند ، روزی سلطان محمود گوهر بسیار گرانبهایی را در دست گرفته و از امیران و وزیران خواست برای آن قیمتی تعیین کنند ، هیچکس  نتوانست ، به خاطر اینکه فوقالعاده  ارزشمند بنظر می رسید  ، پس سلطان از امیران و وزیران خواست که گوهر را بر زمین زده و بشکنند ، هیچکدام نتوانستند و یا جرأت این کار را نداشتند ، گفتند حیف از این گوهر گرانبهاست که شکسته شود ، گوهر را دست به دست داده تا اینکه به دست  سلطان بازگشت ،سلطان محمود گوهر را به ایاز داد و خواست که آنرا بشکند ، او گوهر را از سلطان گرفته ، بلافاصله  بر زمین زد ، گوهر   تکه تکه  شد  ، سلطان محمود فرمانبرداری  ایاز را ستود و آنرا به شکستن نفس دانست که انسان گمان میبرد گوهری ست بسیار ارزشمند و باید آنرا حفظ کرده و گرامی  بدارد .مولانا  این داستان را در مثنوی آورده و اعتراض امیران و وزیران را اینگونه بیان میکند :

کاین چه بی باکیست ، والله کافر است  ،،،،  هر که این پر نور گوهر را شکست    

گفت ایاز  ای مهتران نامور    ،،،   امر شه بهتر به قیمت یا گهر ؟

امر سلطان  به بود پیش‌شما  ،،،،   یا که این نیکو گهر  بهر خدا ؟

و  داستانهای دیگر که که همگی حکایت از فرمانبرداری و وفاداری ایاز به سلطان محمود دارند .در بسیاری از سروده های بزرگان ایاز  سمبل  انسان کامل است .

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور

جز جام نشاید که بود محرم رازم 

 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۵۸ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:

ای تو   رمه سپرده بچوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
-
ای دوستان خوهم که بنیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
خوهم  گویه سغدی خواهم بوده و دیگر شاعران نیز بسیار اورده اند و این گمان که پیوسته میگویند از تنگی وزن  اینسان گفته اند درست نیست
دیده ام که  حتی باری سپه میگویند کوتاه شده سپاه است  حال انکه درست نیست بلکه سپاه کشیده شده سپه است سپهبد را بیاد اورید و این واژه اسپه که اسپ و سپه ( پاسدارنده  - سگ را نیز چون پاس میداشت میگفتند ) بوده  - اگر شاعر انقدر ضعیف باشد که نتواند تنگی وزن را گشاد کند هیچ گاه شاعر نمی شود اینها گویه  دیگر از واژگانند که در زبان مردم هم همینگونه بوده اند مانند اواز اوا گسیل گسی که در فارس انرا وسی و بسی میگویند و هزاران واژه دیگر که پیوسته میگویند به خاطر وزن  - نه  ای بزرگ  این سخن پارسیان است  حتی در کتیبه بیستون داریوش می بینیم  که بنده را بدک میگویم  فرمان دار را فرمذارمیگوید

 

کوروش در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:

گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست

ما را شبی مبارک و روزی خجسته است

روی و موی جابجا نوشته شدند اول باید موی نوشته بشه تا با مصرع بعدی جور در بیاد لطفا درستش کنید

 

گدای درب خانه ی حافظ در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۴:

مشخص است که این اشعار منتسبی در دوره ی جوانیِ حضرت حافظ سروده شده اند

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۳ در پاسخ به علی رضازاده کاشانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

نظر شما کاملا درست است و آن بیت دقیقا همین را میدهد مچکر از دوستان عزیز با استدلال ها و تحلیل هاشان

 

محسن در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

این غزل را استاد مهدیِ نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/darsgoftarhafez1/

 

سورنا در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۲۷ در پاسخ به نیک اندیش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

درود بر شما. موقر و منطقی

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » دولت سامانیان و بلعمیان:

سرورا از هجوم ان ترکان
 همچو گیسو شدیم پای سپر
اتش فتنه انچنان افروخت
 کزممالک نه خشک ماند و نه تر

عبدالمجید تبریزی

مر طغرل ترکمان و چغری را
با بخت نبود و با مهی کاری

خاتون و بگ و تکین شده اکنون
هر ناکس و بنده و پرستاری

دیوی ره یافت اندرین بستان
بد فعلی و ریمنی و غداری
ناصر خسرو

 

۱
۱۰۴۹
۱۰۵۰
۱۰۵۱
۱۰۵۲
۱۰۵۳
۵۰۷۷
sunny dark_mode