سَحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
همچو جم جرعهٔ ما کش که ز سِرّ دو جهان
پرتو جام جهانبین دهدت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت، زیر سر و بر تارک هفتاختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
سر ما و در میخانه که طرف بامش
به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
حافظِ خامطمع شرمی از این قصّه بدار
عملت چیست که فردوس برین میخواهی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر، شاعر به مژدهای که هاتف میخانه بهاو داده است اشاره کرده و از راز هستی و سر دو جهان که بهاو نمایان گشته است، گفته است. و اینکه در میخانه و جایی که دیوار آن از فلک بلندتر است کسانی هستند که با آنکه سر بر خشت میگذارند بالاترین مقامها را دارا هستند. او در ادامه بهاهمیت راهنمایی خضر در سفری شگفت صحبت کرده و در پایان خود را مورد خطاب قرار میدهد که چرا آرزو و خیالِ رفتن به بهشت را دارد.
سحرگاه که میخواران میخانه را ترک میکنند هاتف میخانه بهقصد دولتخواهی و نیکی به من گفت بازآ که تو دیرینه و پیشکسوت این درگاه هستی.
همچون جمشید از باده ما بنوش تا جام جهانبین سرّ دو جهان را بر تو آشکار کند.
درگاه میکده جای رندان قلندر و زیرکان پاکباز است که در آنجا تاج شاهی میگیرند و میبخشند.
در زیر سر خشتی گِلین دارند و اما قدمشان بر هفت فلک است؛ مقام و قدرتشان را بنگر و ارزش آنها را.
سر نیاز ما بر در میخانه است که با دیوار بدان کوتاهی از فلک بلندتر است.
این راه را بیخضر مپیما که راهی است تاریک و ظلمات؛ و از گمراهی بیم داشته باش.
اگر بهتو مقام بلندمرتبه فقر را ببخشند و بدهند؛ کمترین فرمانروایی تو و کمترین مُلک تو از اوج آسمان تا قعر دریاست.
تو افسون و دم فقر را نمیدانی و بهآن مقام نرسیدهای پس بجای آن مسند و مجلس تورانشاهی را دریاب.
ای حافظ خامطمع و خوشخیال، دست از این آرزوهای بزرگ بردار؛ چه کردهای که بهشت برین را توقع داری؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای عاقلهٔ چرخ به نام تو مباهی
نام تو بهین وصف سپیدی و سیاهی
ای چهرهٔ ملک از قلم کاهربایت
لعلی که چو یاقوت نترسد ز تباهی
تا جاه عریض تو بود عارض این ملک
[...]
میکند بوی تو با باد صبا همراهی
خلق را میدهد از بوی بهشت آگاهی
اثر کفر نماندی به جهان از رویت
گر نکردی سر زلفت مدد گمراهی
خجلم زان که به رخسار تو گویم ماهی
[...]
ای صبا با دمِ من کن نفسی همراهی
به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی
قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را
از پریشانیِ این ملک بده آگاهی
گو در این مصر که فرعون در او صد بیش است
[...]
شرفی باشد اگر چون تو مبارک ماهی
به سوی منزل ما میل کند ناگاهی
ترسم از آه من آئینهٔ تو تیره شود
تیرها خوردم و از سهم نکردم آهی
گر ز غم روی به دیوار عدم آوردم
[...]
پاک دار آینه ات آینه اللهی
گر در آیینه جان صورت حق می خواهی
گر شوی خاک نشین بر در میخانه چو ما
ملک جاوید بدست آری و شاهنشاهی
هر که را آتش سودای تو در دل نگرفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.